عقب ماندن اپوزيسيون از روند تحولات اجتماعی
- قطع ارتباط ميان داخل و
خارج, هرگز به معنای پايان حرکت و جنبش در داخل کشور نبوده است. کم نبودند
آنهايی که اولين جرقههای رابطهی ميان داخل و خارج از کشور را «سفيران فرهنگی جمهوری اسلامي» نام نهادند و با شعارهای به ظاهر چپ در خدمت راست افراطی حاکم تلاشهای بی شمار نمودند !
سيامند زندي
فعال سياسيِ كُرد، از طيف فدائيان
اجازه بفرمائيد
پيش از پرداختن به اصل سئوال به تدقيق مفاهيمی بپردازم که الزاماً طی مباحث در اين زمينه به ما تحميل خواهد شد و می بايست برای آنها پاسخ روشن
داشت. اولين نکته در رابطه با تحولات سالهای
اخير ايران است. آيا اين تحولات حاصل و طرح توطئهای از
جانب رژيم جمهوری اسلامی برای فريب مردم ايران و به تعويق انداختن سرنگونی محتوم
خود, همانطور که برخی از عزيزان میگويند و معتقدند, است ؟ هدف من
در جملهی کنونی از «تحولات سالهای
اخير» نيز به شکل روشن و واضح از جمله مشتمل بر پديدهی دوم
خرداد است. به گمان من, خير دوم خرداد و تحولات در پی آن نه توطئهی رژيم و عوامل آن, بلکه حاصل درآمدن جنبش دمکراتيک مردم ايران از لاک دفاعی و
گذار به مرحلهی مبارزاتی پيشرفتهتری است. مرحلهی مبارزاتیای که بسياری از روشنفکران اين جنبش در سالهای
گذشته به درستی طرح کردهاند, سقفِ مطالبات اصلاح طلبان
حکومتی چيزی در محدودهی کفِ مطالبات جنبش تودهای است. مبارزات دانشجويی, روزنامه نگاران, کارگران, انشعابات متوالی در دفتر
تحکيم وحدت (تنها تشکل موجود دانشجويی), انتشار نامههای سرگشاده و علنی شدن اعتراضات به نهاد «رهبری» همه، نشانههايی از عمق و گسترش جنبش تودهای و دمکراتيک مردم ايران بر
خود دارند.
می بايست به
موضوعی ديگر نيز پرداخت, و آن اپوزيسيون است. در پس سرکوب هولناک سالهای 1360 و پس از آن اپوزيسيون متشکل ايران, يعنی آن اپوزيسيونی که در سالهای 56 تا 60 به خود سروسامانی داده بود و ساختار تشکيلاتی يافته بود, به شکست
و هزيمت دچار آمد؛ بسياری از کادرهای ارزشمند اين جريانات
در جريان دستگيریها, کشتارهای جمعی و اعدامهای آشکار و نهان رژيم از ميان رفتند, وبخشی ديگر در خارج از کشور پراکنده شد.
سالهای بعد, به دلايل مختلف بر پراکندگی اين اپوزيسيونی که پيشاپيش ضرباتی بسيار
سنگين خورده بود, افزود. در اين فرصت کوتاه نمی توان به دلايل اين امر پرداخت, اما
به گمان من به اين مبحث میبايست به شکلی بسيار جدیتر از اينها پرداخت. سرکوبِ رژيم و از سويی عملکرد
اين جريانات در پی خود, به قطع ارتباط کامل ميان داخل و خارج از کشور انجاميد.
قطع ارتباط
ميان داخل و خارج, هرگز به معنای پايان حرکت و جنبش در داخل کشور نبوده است. کم
نبودند آنهايی که اولين جرقههای رابطهی ميان داخل و خارج از کشور را «سفيران فرهنگی جمهوری
اسلامي» نام نهادند و با شعارهای به ظاهر چپ در خدمت راست افراطی حاکم، تلاشهای بی شمار نمودند ! در اين سالها ترکيب جمعيتی ايران
هم تغيير کرد, نيمی از جمعيت ايران متولدين سالهای
پس از انقلاباند و بسياری از آنان نه تنها نامی از اپوزيسيون «متشکل»
جمهوری اسلامی مقيم در خارج از کشور نشنيدهاند,
بلکه در صورت آشنايی با نام آنان نيز, از واژگان رژيم در مورد آنها استفاده میکنند, چرا که واژگان ديگری در اين مورد نمیشناسند. قصدم اين است که بگويم، داخل کشور رهبران مبارزاتِ
عملیِ خود را در عمل مبارزاتیاش يافت. برخورد داخل و خارج
به يکديگر طی اين سالها همواره سرشار از بیاعتمادی بوده است, رفتارهاي مبارزاتیشان
نيز در موارد بسياری خنثی کنندهی يکديگر بوده است. يکی از
نمونههای روشن اين بی اعتمادی متقابل و پيگيری سياستِ مقابله با «سفيران فرهنگی
جمهوری اسلامی» واقعهی سياهِ «کنفرانس برلين» است.
طی سالهای
اخير ابتکار مبارزاتی عليه رژيم عملاً به داخل کشور انتقال
يافت. اگر تا سالهای پيش شورشهای
تودهای در شهرهای مختلف به دلايل متفاوت, سيل بيانيهها و
اطلاعيههای مختلف در خارج از کشور را به دنبال میآورد,
اين بار حرکات مبارزاتی روشنفکران و جنبش دانشجويی انعکاس چندانی در خارج از کشور
و بيانيهها و اطلاعيههای مختلف نيافت. توهمِ اينکه مبارزهی جاری در داخل کشور تنها بيان تضادهای درون حکومتی است, اپوزيسيون مقيم خارج
از کشور را از مبارزات جاری دور کرد. روزنامه نگارانی که به جرم فاش گويی اسرار
جنايات رژيم به زندان و حبس رژيم دچار می آمدند, نزد اپوزيسيون مقيم خارج از کشور
نيز قابل اعتماد محسوب نمی شدند.
از خصوصيات
بارز خارج از کشور دور ماندن از روند تحولات اجتماعی و بيگانگی کامل با جنبش
اجتماعی جاری بوده است. تنها به عنوان مثال به موردی خاص اشاره می کنم, تجربهی حکومت جمهوری اسلامی, يعنی حکومتی تئوکراتيک با گرايشات قدرتمند فاشيستی,
ضرورت جدايی دين از دستگاه دولتی را به تک تک آحاد مردم ايران با پوست و گوشت و
استخوان فهمانده است. طرح مطالبهی جمهوريت و جدايی دين از دولت
نه از شعارهای تبليغی اپوزيسيون خارج از کشور, بلکه حاصل مبارزهی روزمرهی مردم بوده است. اما توجه کنيد که جنبش دانشجويی, يعنی اتفاقاً لائيکترين جناح جنبش اجتماعی جاری, برای مدت زمانی گرايشات نيرومند ملی – مذهبی
دارد. اين امر به گمان من تنها به دليل دمکراتيسم پيگير و همينطور روشن بينی سياسی
گرايشِ چپِ ملی – مذهبیها است ونه گرايش جنبش
دانشجويی به طرحی نوين از حکومتی مذهبی !
دوریِ اپوزيسيون مقيم خارج از کشور از روند
تحولات جاری, به ناچار آنها را به نتيجه گيریهای غير
واقعیای نيز رهنمون شد, بی اعتمادی
به آنچه که در داخل کشور جاری است و از خود ندانستن آن, و از سوی ديگر ترجيع بند
تکراریِ «تشديد بحران همه جانبه حکومت اسلامي» و القای اين تصورِ نادرست که گويی
رژيم جمهوری اسلامی در حال سقوط است, و هرآنچه که در داخل کشور صورت پذيرفته, حاصل
توطئه و طرح ريزیهای سران حکومتی برای نجات حکومتشان است, ادامهی منطقیِ اين نگرش الزاما به صدور چنين
احکامی منجر می شود.
« .... راست است كه وجود
نهادهاى موازى در جمهورى اسلامى( ارتش/ سپاه پاسداران، نيروهاى انتظامى/ بسيج... و
به ويژه لباس شخصىهاى حزباللهى) امكان اجرا و انجام كودتا در ايران را بسى
فروكاسته است؛ اما نبايد چنين احتمالى را به كلى از نظر دور داشت. در صورت تداوم
فشارها امكان دارد كه سپاه پاسداران دست به كودتا زند؛ آيتالله منتظرى را
جاى خامنهاى نشاند، طاهری را جای مشکيني،
نوری را جای خاتمی و "دولت در سايه" اصلاحطلبان
مغضوبِ مشروطهخواه را جاى "اقتدارگرايان" حاكم!» ( از اصلاحات تا براندازی: تنگناها و چشم اندازها – محمود باباعلی,
ناصرمهاجر )
اين گرايش که
گويا همه چيز برخاسته از توطئهی خارجی و همينطور گردانندگان رژيم است, تنها به دسته و گروه خاصی تعلق ندارد, عموميت دارد.
توجه کنيد, ميان گفتار تراب ثالث و جملاتی که در سطور بالاتر مورد اشاره قرار
گرفت, تفاوتی می توان ديد ؟
« ... يعنی در مقابل جنبش آزادی خواهی تودهای, در شرايطی که رژيم وارد بحران عميقی بشود بخشی از خود رژيم به کمک
اپوزيسيون بورژوايی خارج از کشور – چه بخش سلطنت طلباش,
چه بخش مشروطه خواهاش و چه بخش جمهوری خواهش – و نيز کشورهای
سرمايه داری غربی از قبيل انگلستان, فرانسه, امريکا و ... دست کاریای از بالا در رژيم ايجاد کنند, به يک شکلی رژيم را بزک کنند و آن علائم خيلی
مشخص اسلامی و استبدادیاش را در واقع به معنیای برطرف کنند و اين دستگاه بزک شده را به عنوان تغيير رژيم به مردم حقنه
کنند. ... » ( گفت و گوی « آرش » با تراب ثالث – آرش شماره 90 )
نمونه های از
اين دست فراوانند, و نمی توان همه را مورد اشاره قرار داد, و همانطور که در سطور
پيشين اشاره کردم عامل اصلی اين توهمات, عقب ماندن از روند تحولات اجتماعی و همينطور
جو عدم اعتماد ميان داخل و خارج از کشور است. به عقب ماندن از روند تحولات اشاره
کردم و می بايست برای تدقيق گفته ام, به عارضهی
مبتلا به جنبش مترقی مقيم خارج از کشور نيز اشاره داشته باشيم. به گمان من مبارزه
ی سياسی برای ارضای خود و يا به قصد تفنن نيست که صورت می پذيرد. اولين هدف مبارزهی سياسی تاثيرگذاری بر روند تحولات و نظم دهی به اين تحولات به نفع خود و طبقهی خود است. در واقع هدف و وظيفهی مبارزين سياسی نه
تفسير رويدادها, بلکه در اصل تلاش در جهت تغيير است. بگذاريد من اين «تغيير جهان»
را به تاثيرگذاری بر روند تحولات معنی کنم.
با چنين درکی اول بگذاريد به کوتاهی به «نامهی سرگشاده به مردم امريکا» بپردازم, عرض کردم که مبارزهی سياسی برای تاثيرگذاری بر روند تحولات است, اگر انتشار و نوشتن نامههای سرگشاده را نيز نوعی مبارزهی سياسی در نظر بگيريم
(که البته اينطور است) بايد ديد نويسندگان نامه تا چه ميزان انتظار دارند که
انتشار نامهای سرگشاده خطاب به مردم امريکا و جمع آوری چند صد امضا چه تاثير مستقيمی بر
تعيين سياستهای کاخ سفيد میتواند بگذارد ؟ البته اگر نويسندگان نامه
قادر بودند موضوع نامهی خود را به موضوع درجهی اول مطبوعات و وسايل ارتباط جمعی امريکا تبديل کنند, حتماً تاثيرگذار بودند, اما با انتشار نامهی چند
صد امضايی, گمان نمیکنم, تحول غريبی در تعيين سياستهای کاخ سفيد و گروه نو محافظه کاران دور و اطراف بوش بدهد.
برای اينکه به موضوع اصلی بحث خود بازگردم, توجه بفرمائيد که از روشن بينی سياسی
اپوزيسيون مترقی مقيم خارج از کشور همين بس که شرکت تودهای و
وسيع در انتخابات دوم خرداد را « نه بزرگ » نام نهاد, عدم شرکت وسيع و حاضر نشدن
پای صندوق های رای در انتخابات دور دوم شوراها و مجلس هفتم را هم باز «نه بزرگ»
گفت. در موارد برشمرده و همينطور همهی ديگر موارد تنها سياستی که همواره در پيش گرفته صبر و انتظار بوده, تا بعد
از حدوث رويدادها به تفسيرشان بنشيند. اگر بپرسيد, خوب سياست عملیای که شما تبليغ و ترويج میکنيد چيست, عموماً پاسخ میدهند, «نافرمانی مدنی» ؛ اما از مؤلفههای اين «نافرمانی مدنی» سؤال نفرمائيد, چون تا کنون هيچيک به آن نپرداختهاند ! آيا آنچه در گرجستان,
اوکرائين, لبنان, قرقيزستان و ... گذشت, نوعی «نافرمانی مدنی» نبود ؟ يا اينکه
نافرمانی مدنی مورد ادعای آنان با اين «انقلابات مخملين» متفاوت است ؟
سخن کوتاه, در
رابطه با بيانيهی مورد اشارهی
شما, به گمان من در شرايطی که رژيم میکوشد با تشديد سرکوب بر
دلسردی و دلزدگی مردم از مبارزهی سياسی بيفزايد, انتشار
بيانيهای با اين مضمون کاری بوده کارستان. موادی که در اين بيانيه مورد اشاره و
تاکيد قرار گرفتهاند, از جمله عدالت اجتماعی, حقوق شهروندی,
حقوق مليت ها, «مردم سالاری, دمکراسی, حکومت قانون, حاکميت ملت, انتخابات آزاد و
تفکيک قوای سه گانه متعارف و جمهوری واقعی» به گمان من گامی نوين در تحولات داخل
کشور و همينطور شکل دهی به طيفی وسيع و گستردهتر در مبارزه عليه رژيم
است. برخی از دوستان اشاره میکنند که متن در چارچوب حکومت
اسلامی تهيه شده؛ به گمان من اين امر واقعی نيست. دستيابی
به عدالت اجتماعی, حقوق شهروندی, ... و جمهوری واقعی (يعنی جدايی دين از دستگاه
حکومتی) در چارچوب حکومت جمهوری اسلامی امکان ناپذيرند. اما اگر صحبت بر سر اين
است که متن در چارچوب تحولاتِ بورژوايی است, من نيز در کنار آن عزيزان خواهم گفت,
البته حق با شماست و تحولات پيشنهادی در چارچوبی بورژوايی میگنجد و بس. اما راستی دوستان و عزيزان جمهوريخواه
از نوع لائيک و غيرلائيک مگر آنچه تا کنون طرح کرده اند, چارچوبی فرای بورژوايی را
مد نظر دارد ؟
انتشار اين
بيانيه در واقع شکل دهی به صف بندی نوينی در روند تحولات نيز بود. توجه کنيد درست
چند هفته پيش از انتشار بيانيه ی 565 نفری, بيانيهی
ديگری در رابطه با انتخابات رياست جمهوری به امضای 255 نفر انتشار يافت. متنی که
عمده همت خود را به درخواست واقع بينی از حکومت و صدور اجازهی فعاليت به اپوزيسيون قانونی معطوف کرده بود. اپوزيسيون قانونیای که نام مستعار نهضت آزادی است. نهضت آزادی همت خود را معطوف به کسب اجازهی فعاليت قانونی, اتفاقاً به هدف خروج از بحران جمهوری
اسلامی کرده است. آيا نهضت آزادی در تمام سالهای حيات خود چه در زمان مرحوم
بازرگان و چه سالهای پيش و پس از او هدفی به غير از حکومت
دينی داشته است ؟ از همين رو هم در انتخابات رياست جمهوری سروکلهی دکتر يزدی, اين بار کراوات بسته, بعنوان کانديدا پيدا شد, اما در عوض بخش
بزرگی از امضا کنندگان آن بيانيهی کذايی با امضای بيانيهی 565 نفری صف خود را از اصلاحات حکومتی و تلاش در جهت حفظ نظام کاملاً جدا کردند, و به صف اعتراض لائيک و سکولار و کوشش برای گذار از حکومت اسلامی
به جمهوری تمام عيار پيوستند. از اين رو به گمان من اين بيانيه وظيفهی راهگشايی و به خصوص شکل دهی به طيف گستردهی جنبش دمکراتيک ايران را بعهده دارد. طيف گستردهای که
بخشی از اصلاح طلبان سابقاً حکومتی, روزنامه نگاران,
مبارزين ملی – مذهبی, مبارزين چپ دمکرات و مليون را در بر میگيرد, و اتفاقاً در اين طيف وسيع و گسترده نهضت آزادی جای
خود را کنار حکومت و اصلاح طلبان حکومتی يافت و نه در جبههی ترقی و گذار از حکومت جمهوری اسلامی, چرا که از ابتدا نيز در اين انديشه
نبوده و نيست.
در اينجا قصد
دارم اشارهای کوتاه ولی لازم به دورافتادگی اپوزيسيون مقيم خارج از کشور از واقعيات
اجتماعی. از فراموشی در به عهده گرفتن نقشی تاثيرگذار در روند تحولات. از شانه
بالا انداختن, بی تفاوتی و حتی تخطئه ی هر حرکتِ سازماندهی شده از داخل کشور,
داشته باشم.
« ... معنای شکست
پروژه اصلاح رژيم، اين است که مردم به دوراهیی تسليم شدن در برابر اين رژيم اصلاح
ناپذير، و يا سرنگون کردن آن رسيدهاند. پروژهای که میخواهد جمهوری اسلامی را با
راهکار رفراندم از ميان بردارد، نه تنها به عنوان آلترناتيوی در برابر پروژه شکست
خوره اصلاحات، بلکه همچنين به عنوان آلترناتيوی در برابر پروژه سرنگونی جمهوری
اسلامی توسط مردم مطرح شده است؛ و تلاش برای فراگير و مسلط کردن گفتمان رفراندم به
مثابه راهکار تغيير قانون اساسی نيز، چيزی جز به راه انداختن يک کارزار تبليغاتی
برای منصرف کردن مردم از گام نهادن در راه سرنگونی رژيم (که به غلط و عمداً اصرار دارند آن را خشونت طلبی قلمداد
کنند) نيست. » ( گفت و گو با شهاب برهان – آرش شماره 90)
از نظر مصاحبه
شوندهی محترم مسلط کردن گفتمان رفراندوم با هدف حفظ نظام جمهوری اسلامی صورت
پذيرفته, مصاحبه شوندهی ديگری که اصلاً معتقد است که کل موضوع زير سر رفسنجانی است.
« فكر ميكنم كه اين ماجرای رفراندوم كه در اين دوره مطرح
شده، به يك معنی در داخل به خط آقای رفسنجانی كمك ميكند. دليلی هم كه برايش
دارم اين است كه در انتخابات دوم خرداد، آقای رفسنجانی به عنوان يكی از نيروهايی
كه با خاتمی ائتلاف كرده بود، ظاهر شد ... در جريان انتخابات مجلس ششم اختلاف
بالا گرفت و منجر به جدايی رفسنجانی از جريان «دوم خرداد» شد و دوباره در طی اين
مدت جناحی از «دو خرداد» حركت عليه رفسنجانی را چپروی و تند روی دانسته و فكر
ميكند كه بايستی گام به گام قضايا پيش برده ميشد. و به اين نتيجه رسيد كه
اشتباه كرده ... برای آقای رفسنجانی كه قطعاً يكی از كانديداهای انتخابات رياست
جمهوری خواهد بود، جناح محافظهكار از لحاظ اخذ آراء عمومی اهميت زيادی ندارد و
رقيب جدی محسوب نميشود و اتفاقاً اين جناح محافظهكار است كه كانديداتوری
رفسنجانی ميتواند برايش مشكلات ايجاد كند، اما برايش مهم است كه جناح به اصطلاح
اصلاح طلب حكومتی در اين بازی كاملاً شكست خورده از آب درآيد.... و برای رفسنجانی
مهم است كه در انتخابات رياست جمهوری آتي، انتقام خود را از اصلاح طلبان حكومتی
كه وی آنها را مسئول شكست خود در انتخابات مجلس ششم ميداند، باز ستاند. صرفنظر
از قصد و انگيزه مدافعين طرح «فراخوان رفراندوم» اين حركت به طور عيني، در مقطع
انتخابات منجر به تضعيف اصلاح طلبان حكومتي، و نفع عملياش انتخاب رفسنجانی خواهد
بود. » (گفت و گو با مهرداد باباعلی – آرش
شماره 90 )
اگر اين «
تحليل »ها حاصل روياپردازی و بی خبری از روند تحولات نباشد, پس نشان از چه دارد ؟
من به عمد بخش بزرگی از جملات دوست گرامی مهرداد باباعلی را از صفحات آرش کپی
کردم, مجموعهی استدلال ايشان بر اين پايه استوار است که رفسنجانی در صدد انتقام گيری از
اصلاح طلبان حکومتی است, پس « قطعاً يکی از کانديداهای انتخابات
رياست جمهوری خواهد بود» و پروژهی رفراندوم موجب شکست اصلاح
طلبان خواهد شد, و رفسنجانی به هدفش می رسد. اگر طی بازخوانی چندبارهی اين جملات کسی ارتباطی ميان کانديداتوری قطعیِ رفسجانی و پروژه ی رفراندوم
يافت حتماً خبر از عالم غيب و اسرار نهان دارد. کل استدلال باباعلی بر فرضی استوار است
که آن را پيشاپيش به عنوان حکم اعلام نموده است. خوب اگر آمد و رفسنجانی کانديد
نشد, و نقش «تدارکاتچی» خامنهای در سامانهی حکومتی جمهوری اسلامی را نپذيرفت, و مبنای عمل خود را نه بر «انتقام گيری از اصلاح طلبان» بلکه بر «حفظ نظام» گذاشت, آن وقت چه ؟ اين
استدلال هم به سرنوشت همان پيش بينی های دونفره مبنی بر کودتای سپاه پاسداران و
رهبری منتظری و رياست جمهوری عبدالله نوری, در کشوی ميز تحرير جا میگيرد وهيچ مسئوليت اجتماعی هم با خود در پی نخواهد داشت؟
اما تفکری که
معتقد است که مقدمات سرنگونی رژيم فراهم است و با اين توجيه همهی حرکات اعتراضی داخل کشور را به نوعی ترفند رژيم برای منصرف کردن مردم از
راهکار سرنگونی میشناساند و به
تخطئهی آن می پردازد, در درجهی اول می بايست درک خود از
سرنگونی و نيروهای پيش برندهی آن اعلام کند. میبايست ديد آيا صاحبان اين تفکر برای سرنگونی مورد نظرشان اندک مقدماتی تهيه
ديدهاند ؟ آيا کميتههای اعتصاب, شوراهای محلات, نهادهای مستقل
کارمندی, دانشجويی و دانش آموزی را سامان دادهاند,
يا اين
که منتظر قضا و قدر و افتادن ميوهی
رسيده از درخت هستند؟ آيا اين دوستان به جز سياست صبر و انتظار تاکتيک و راهکار
ديگری برای مبارزهی روزمرهی
مردم ايران دارند ؟
در شرايط يک
قطبی شدن جهان و قدرقدرتی راستترين جناح سرمايهی امپرياليستی, به سرکردگی نومحافظه کارانِ گرد آمده در کاخ سفيد, سياست صبر و
انتظار ارسال دعوتنامه برای حل مشکل از طريق مداخلهی
خارجی است. در زمانی که حاکميت هنوز قادر به حکومت کردن است, در حالی که اقدامی
برای سازماندهی نهادهای مبارزاتی تودهای صورت نپذيرفته است,
در حالتی که تنها راهکار مبارزاتی اعلام شده, شعار مبهم و دارای معانی متفاوتی چون
«نافرمانی مدنی» است, تخطئه و محکوم نمودن حرکات مبارزاتی نه در جهتِ منافع جنبش
عمومی, بلکه تنها دعوت به در پيش گرفتنِ سياست صبر و انتظار است.
بگذاريد در
پايان من سئوالی از اين دسته دوستان عزيز و محترم بکنم, و اميدوارم پرويز عزيز
روزی اين سئوال را در مقابل آنان قرار دهد. به نظر می رسد که همگان جهت آسودگی
خيال به اين تحليل رسيدهاند که دولت بوش دخالت نظامی
در ايران را پيگيری نمیکند. و در نتيجه گريبان خود را
از پاسخ به بسياری سئوالات رها کردهاند, بگذاريد تنها به
عنوان سئوالی فلسفی بپرسيم, با روند تحولات کنونی, با حاکم شدن راست افراطیِ جنگ
طلب بر کاخ سفيد و همينطور تلاش رژيم جمهوری اسلامی
برای دستيابی به سلاح هستهای, حاکم شدن راست افراطیِ جنگ
طلب در اسرائيل, محاصرهی جغرافيايی ايران از چهارسو
توسط اين نيروها, در صورت تهاجم نظامی امريکا به ايران, آنان چه سياستِ عملیای تبليغ و ترويج خواهند کرد ؟ «پرتوان, پرخروش عليه امپرياليسم», يا تکرار
تراژدیِ هولناکِ «سپاه پاسداران را به سلاح سنگين مسلح کنيد» با کمدیِ مضحکِ «سپاه
پاسداران را به سلاح هستهای مسلح کنيد» , و يا شايد هم
حفظ صفوف مستقل طبقهی تا به آخر انقلابی در خارج از
كشور؟!
*