دفاع از
مداخله ي امريکا، عملي تبه کارانه است
کساني که مداخله ي
امريکا در ايران را براي رهايي از چنگ جمهوري اسلامي لازم يا مفيد مي دانند،
دانسته يا ندانسته، در مسير تبه کارانه اي پيش مي روند و کارشان جز مردم فروشي
معناي ديگري نمي تواند داشته باشد.
محمد رضا شالگوني
از فعالان چپ، عضو
سازمان کارگران انقلابي ايران (راه کارگر)
پاسخ اول:
قبل از پاسخ به اين سؤال بايد نكتهاي را در بارهي
خودِ سؤال يادآوري كنم. فرض بديهي سؤال شما اين است كه اصلاح طلبان حكومتي از قدرت
رانده شدهاند و رژيم يك دستتر شده است. اين فرض ميتواند گمراه كننده باشد.
ترديدي نيست كه اصلاح طلبان حكومتي از مواضعي كه از طريق جنبش دوم خرداد(76) به
دست آورده بودند، كاملاً رانده شدهاند و فرض شما تا آنجا كه ناظر بر اين عقب نشيني
است، درست است. اما اين ضرورتاً نه به معناي «طرد شدن اصلاح طلبان حكومتي از
قدرت» است و مخصوصاً نه به معناي «يك دستتر شدن حكومت اسلامي». حقيقت اين است
كه جمهوري اسلامي اولاً هيچ وقت حكومتي يك دست نبوده است؛ ثانياً كانون اصلي قدرت
در اين رژيم هميشه در دستگاه ولايت بوده؛ و ثالثاً جريانهاي مختلف «خودي» و تا
حدي «نيمه خودي» (لااقل تاكنون) در اين رژيم تحمّل شدهاند.
متأسفانه، اين سه نكته در تبليغات و تحليلهاي
بسياري از مخالفان جمهوري اسلامي به حد كافي مورد توجه قرار نميگيرد. در نتيجه،
بعضيها وجود جريانهاي دروني مختلف رژيم را نشاني وجود نوعي بردباري يا حتا
دموكراسي در جمهوري اسلامي قلمداد ميكنند و بعضي ديگر نمايشهايي صرفاً تبليغاتي
براي تحميق مردم. دليل بيتوجهي اين است كه براي غالب مخالفان جمهوري اسلامي،
ديكتاتوري اگر ديكتاتوريِ فردي و متمركز نباشد كمتر ديكتاتوري است؛ در حالي كه
بعضي از ديكتاتوريهاي بسيار خشن، ديكتاتوري فردي نبودهاند. و جمهوري اسلامي
ديكتاتوري فردي و متمركز نيست ولي ديكتاتوري بسيار خشني است؛ و در سطوحي بسيار خشنتر
از ديكتاتوري شاه. مثلاً سركوب مدني گستردهاي كه در جمهوري اسلامي وجود دارد و
همه آحاد جمعيت را وادار به تبعيت از قوانين عهد بوقي شريعت ميكند، نوعي
توتاليتاريزم فرهنگي است كه در دورهي شاه سابقه نداشت. يا كادر كُشيِ هولناكي كه
جمهوري اسلامي در دهه 1360 در زندانهاي سياسي به راه انداخت، مخصوصاً قتلعامهاي
63-1360 و 1367، به مراتب خشنتر از سركوبهاي دورهي شاه بود. در حالي كه
ديكتاتوري شاه، لااقل در پانزده سال آخر، يك ديكتاتوري كاملاً فردي و متمركز بود
با خفقان سياسيِ فشرده (آشكارا فشردهتر از دورهي جمهوري اسلامي) كه افكار عمومي
در آن تقريباً وجود نداشت.
در هر حال، در جمهوري اسلامي، نهاد «رهبري» نقش
تعيين كنندهاي دارد و طبق قانون اساسي عملاً داراي اختيارات نيمه خدايي است.
بنابراين، صرف نظر از اين كه شخص «رهبر» آدم مقتدري باشد يا نه، هر جريان و
جناحي كه در دستگاه رهبري نفوذي برتر داشته باشد و تا زماني كه بتواند اين نفوذ را
حفظ كند، برتري تضمين شدهاي خواهد داشت كه از طريق نهادهاي انتخابي (يعني مجلس
و رياست جمهوري) نميشود آن را درهم شكست. اما نقش تعيين كنندهي دستگاه رهبري
ضرورتاً به معناي اين نيست كه رهبر عملاً نيز ميتواند
رژيم را يك دست سازد. شرايط شكل گيري و موجوديت جمهوري اسلامي (به دلايلي كه در
اينجا نميتوان به آنها پرداخت) تاكنون محدوديتهاي عملي متعددي را به رهبري آن
تحميل كرده است و دستگاه رهبري، چه در دورهي خميني (كه اقتدار شخصي بيمنازعي
داشت) و چه در دورهي خامنهاي، نتوانسته همهي عناصر رژيم را به طور كامل فرمانبردار
خود سازد. و اكنون نيز با توجه به دشواري شرايط داخلي و بينالمللي براي جمهوري
اسلامي، دست رهبري براي يكدستتر كردن رژيم چندان باز نيست. در واقع «مصلحت
نظام»، مصلحت رهبري و نيز مصلحت همهي «خوديها» و «نيمه خوديهاي» رژيم
ايجاب ميكند كه هواي هم را داشته باشند و نگذارند اختلافات دروني رژيم تا آنجا
پيش برود كه موجوديت آن را به خطر بيندازد.
اگر اين درك از وزن و رابطهي جناحهاي جمهوري
اسلامي درست باشد. بايد انتظار داشته باشيم كه انتخابات دورهي نهم رياست جمهوري
نيز «نبردي در تداوم شكافهاي درون حكومتي» باشد. نشانههاي اين را هم اكنون
نيز ميشود مشاهده كرد. در تداوم همين شكافهاي درون حكومتي است كه تلاشهاي
گستردهاي براي بازگرداندن رفسنجاني به رياست جمهوري شروع شده است. فراموش نبايد كرد
كه جناح رفسنجاني در ساختارهاي قدرت همچنان جناح نيرومندي است و ممكن است بسياري
از مصلحت طلبان جناحهاي مختلف رژيم، رياست جمهوري فرد مقتدري مانند رفسنجاني را
كه در واقع «پدرخواندهي» بسياري از باندهاي حكومتي است، در شرايط كنوني براي «مصلحت
نظام» لازم بدانند. با اين همه، به نظرِ من، دستگاه ولايت و مخصوصاً شخص خامنهاي
و پيرامونيان او، تا آنجا كه بتوانند خواهند كوشيد رياست جمهوري را هم مانند
مجلس، زير كنترل مستقيم خود داشته باشند. آنها درست به دليل حساسيت شرايط كنوني،
بازگشت رفسنجاني به رياست جمهوري را به نفع خودشان نميدانند. اما ممكن است
نتوانند جلوي كانديداتوري رفسنجاني را بگيرند و اگر رفسنجاني كانديداتوري خودش را
رسماً اعلام بكند، حذف او از طرف شوراي نگهبان كار بسيار دشواري خواهد بود و وارد
شدن رفسنجاني به كارزار انتخاباتي، اگر بدون رضايت خامنهاي و اطرافيان مستقيم او
صورت بگيرد، كشمكش جناحهاي درون حكومتي را بي هيچ ترديدي تشديد خواهد كرد.
اما كشمكشهاي جناحهاي مختلف حكومتي در هر مسيري كه
بيفتد، انتخابات آينده براي مردم چيزي جز «يك نمايش تشريفاتي» نخواهد بود. به
عبارت ديگر، اهميت انتخابات براي جناحهاي حكومتي به خودي خود باعث نميشود كه
مردم آن را جدي بگيرند. آن چيزي كه انتخابات دوم خرداد 76 و چند انتخابات بعد از
آن را براي اكثريت مردم به حادثهي مهمي تبديل كرد، اين بود كه در نتيجهي درگيري
جناحهاي حكومتي، دريچهاي استثنايي براي اعتراضات قانوني گشوده شده بود كه مردم
براي بيان اعتراضاتشان عليه ولايت فقيه و حكومت مذهبي از آن استفاده كردند. اما
اكنون اولاً خواستهاي مردم از سطح اعتراض قانوني آشكارا فراتر رفته و حتا صاحبان
عقب ماندهترين تمايلات سياسي نيز دريافتهاند كه در محدودهي قانونيت جمهوري
اسلامي نميتوانند به چيزي دست يابند. ثانياً دستگاه ولايت با تجربه اندوزي از
شورشهاي انتخاباتي «دورهي دوم خرداد» دريافته كه دراماتيزه شدن بازيهاي
انتخاباتي ميتواند به فرصتي براي بسيج تودهاي مردم عليه حكومت تبديل شود و
بنابراين سعي ميكند نگذارد به اصطلاح «تنور انتخابات» بيش از حد داغ شود.
ثالثاً اصلاح طلبان حكومتي نيز روياروييهاي انتخاباتيِ پر سروصدا را براي «مصلحت
نظام» خطرناك ميدانند. با توجه به اين تحولات، اكثريت مردم حالا دريافتهاند
كه در جمهوري اسلامي انتخابات بيمعناست و نه تنها حق انتخاب شدن به مقامات حكومتي
امتيازي است كه از طرف دستگاه ولايت به افراد خاصي اعطاء ميشود، بلكه حق رأي
دادن و انتخاب كردن نيز سكّه بيارزشي است كه استفاده از آن فقط ميتواند آدم را
به مضحكهي ديگران تبديل كند.
پاسخ سؤال دوم:
با توجه به آن چه گفتم، فكر نميكنم انتخابات آينده،
از نظر منافع مردم، حادثهي پراهميتي باشد. و نظر جناحهاي مختلف رژيم در بارهي
رابطه با امريكا و مشكلات اقتصادي كشور هر چه باشد، نميتواند اين انتخابات را به
حادثهاي مهم و هيجان انگيز براي مردم تبديل كند. به دليل اين كه اولاً بعيد است
چگونگي رابطه با امريكا به مسئلهي انتخاباتي مهمي تبديل شود. زيرا همهي جناحهاي
حكومتي (لااقل تاكنون) سعي كردهاند در مقابل تهديدات امريكا جبههي متحدي داشته
باشند. آن بخش از اصلاح طلبان حكومتي سابق كه حالا به مدافعان سينه چاك امريكا
تبديل شدهاند، گرچه هنوز پيوندهايي با بعضي جريانهاي داخلي رژيم دارند، ولي از
محدودهي اصلاح طلبي خارج شدهاند . بنابراين نميتوانند در انتخابات و كارزارهاي
قانوني آن وارد شوند. ثانياً كليد «عادي كردن مناسبات با امريكا» اصلاً در دست
جمهوري اسلامي نيست كه بشود آن را به بحث انتخاباتي تبديل كرد. تمام شواهد نشان
ميدهد كه اين امريكاست كه نميخواهد با جمهوري اسلامي كنار بيايد، وگرنه جمهوري
اسلامي حاضر به معامله با امريكاست و هر جا كه امريكا پذيرفته، با آن همكاري كرده
است. مثلاً بسياري از مقامات امريكايي ميپذيرند كه جمهوري اسلامي در افعانستان و
عراق و تاجيكستان با امريكا همكاري كرده است. اما مسئله اين است كه آنها به اين
حد از همكاري قانع نيستند. مخصوصاً سياست سازان اصلي حكومت بوش جاي ترديدي باقي
نگذاشتهاند كه خواهان «تغيير رژيم» در ايران هستند و اين جناحهاي مختلف رژيم
را به هم نزديك ميكند و مسئله رابطه با امريكا را به يك مسئله امنيتي حياتي براي
رژيم تبديل ميكند. طبيعي است كه چنين مسئلهاي نميتواند به يك مسئله انتخاباتي،
يعني موضوع بحث و مشاجره در ميان جناحهاي حكومتي تبديل شود.
اما حمله ي امريكا به ايران در هر سطحي كه باشد و به
هر بهانهاي كه صورت بگيرد، جز مصيبت براي مردم ايران و نقض حق حاكميت اين مردم و
حتا به خطر انداختن موجوديت ايران معنايي ندارد و حتماً بايد به وسيلهي همه
ايرانيان طرفدار دموكراسي و استقلال كشور محكوم شود. مردمي كه براي آزادي و
دموكراسي و حق حاكميتشان مبارزه ميكنند، جز مخالفت و مقابله ي قاطع با هرنوع
دخالت قدرتهاي خارجي در تعيين سرنوشتشان چارهي ديگري ندارند. كساني كه مداخلهي
امريكا در ايران را براي رهايي از چنگ جمهوري اسلامي لازم يا مفيد ميدانند،
دانسته يا ندانسته، در مسير تبهكارانهاي پيش ميروند و كارشان جز مردم فروشي
معناي ديگري نميتواند داشته باشد. مخالفت با مداخله امريكا در ايران نه بايد به
كنار آمدن با جمهوري اسلامي بيانجامد و نه به كاستن مبارزه براي سرنگوني آن.
برخلاف نظر شايعِ عاميانه، پيكار براي دموكراسي در ايران فقط در يك جبهه پيش
نخواهد رفت. ما ناگزيريم هم زمان هم با جمهوري اسلامي بجنگيم و هم عليه هر نوع
مداخله امپرياليستي (خواه نظامي باشد، خواه سياسي) بايستيم. تصادفاً يكي از
محتملترين و آنيترين نتايج مداخله امريكا در ايران، تقويت رژيم جهنمي جمهوري
اسلامي در مقابل جنبش آزادي و برابري خواهي مردم ايران خواهد بود. تجربهي عراق
شاهد زندهاي است در برابر ما. بمباران هوايي و محاصرهي اقتصادي 12 سالهي عراق
نه تنها نتوانست رژيم صدام حسين را بيندازد، بلكه موقعيت آن را در مقابل مردم
عراق تقويت كرد، مردم عراق را به خاك سياه نشاند و طبق آمارهاي رسمي بيش از 500
هزار كودك عراقي را به كام مرك فرستاد. در واقع كشتار مردم عراق از طريق آن
محاصره ي اقتصادي جهنمي به مراتب بيشتر از كشتاري بوده كه اشغال جنايتكارانهي آن
كشور توسط امريكا و متحداناش تاكنون به دنبال داشته است. امريكا (و اسرائيل)
ميكوشند تلاش جمهوري اسلامي براي دست يافتن به سلاح هستهاي را دليل موجهي براي
بمباران نيروگاههاي ايران نشان بدهند. اما چنين بمباراني در خوش بينانهترين
ارزيابي، براي مردم ايران مصيبتي خواهد بود به مراتب بزرگتر از مصيبت چرنوبيل.
به عبارت ديگر امريكا و اسرائيل ميخواهند براي جلوگيري از خطرات احتمالي سلاح
هستهاي جمهوري اسلامي، نقداً يك آلودگيِ معادل با يك بمباران بزرگ هستهاي در
فضاي زندگي مردم ايران به راه بيندازند. امريكا هم اكنون اين آلودگي را در عراق
به وجود آورده است. بنا به محاسبات كاملاً علمي و مستند، اورانيوم تخليه شدهاي
كه از طريق به كارگيري مهمات ويژه در عراق مورد استفاده قرار گرفته، حدود 127 تن
تخمين زده ميشود كه راديو اكتيو ناشي از آن معادل تقريباً دههزار برابر بمب اتمي
است كه امريكاييها در ناگازاكي انداختند. ترديدي نيست كه ما حتماً بايد با تلاشهاي
جمهوري اسلامي براي دست يافتن به سلاح هستهاي مخالفت كنيم. در كشوري كه دومين
ذخاير نفت و گاز جهان را دارد، ما حتا به انرژي هستهاي (جز در سطح كاربردهاي
علمي) هم نيازي نداريم. انرژي هستهاي حتا در كشورهاي پيشرفتهي جهان يك منبع
دائمي خطر محسوب ميشود و به همين دليل با مخالفت افكار عمومي مترقي تمام اين
كشورها روبروست. معلوم است كه چنين منبعِ مخاطرهآميزي در جمهوري اسلامي (كه حتا
آمار سيل و زلزله را به درستي به اطلاع مردم نميرساند) صدها بار خطرناكتر ميتواند
باشد. اما مخالفت با برنامههاي هستهاي جمهوري اسلامي نبايد به استقبال از حملهي
امريكا به ايران بيانجامد. زيرا چنين چيزي جز نقد كردن يك خطر احتمالي معناي
ديگري ندارد. از همه اينها گذشته طرحهاي امريكا براي خاورميانه و ايران صريحتر
از آن است كه بتوان ناديدهشان گرفت. امريكا خواهان «تغيير رژيم» در ايران است
و اين براي دلسوزي به مردم زجر كشيده ي ايران نيست، براي روي كار آوردن يك حكومت
دست نشانده در اين كشور است. حكومت دست نشاندهي امريكا در ايران، در بهترين
حالت ميشود چيزي در حد همان ديكتاتوري پهلوي (چه به صورت سلطنتي باشد و چه به
صورت جمهوري) كه مردم ايران يك ربع قرن پيش از چنگ آن به زير عباي خميني پناه
بردند.
پاسخ سوم:
به نظرم بعيد است مردم ايران انتخابات آينده را جدي
بگيرند. همانطور كه شما هم گفتهايد، در دو انتخابات گذشته، تحريم ابعاد بسيار
بيسابقهاي پيدا كرد. دليلي وجود ندارد كه آن رويكرد در انتخابات آينده تغيير
پيدا كند. به نظر من، فقط در دو صورت، رويكرد مردم ميتواند تغيير يابد:
احتمال اول اين است كه امريكا يا اسرائيل قبل از انتخابات به اقدامي نظامي عليه
ايران دست بزنند و مردم (يعني اكثر مردم يا بخشهاي بزرگي از آنها) به نوعي همدلي
با رژيم رانده شوند. اين احتمال بعيد است ولي اگر اتفاق بيفتد، ضربهاي خواهد
بود براي جنبش آزادي و برابري خواهي مردم ايران. حالت ديگر اين است كه درگيري
جناحهاي حكومتي چنان بالا بگيرد كه فضاي مساعدي براي بيان اعتراضات تودهاي مردم
فراهم بياورد. در چنين حالتي مداخله مردم، با توجه به سرخوردگي آنها از امكان
اصلاح در رژيم، احتمالاً در محدودهي قانوني نخواهد ماند و به سرعت به جنبشهاي
فراقانوني عليه رژيم تبديل خواهد شد. اين احتمال نيز به نظر من بعيد است (و
همانطور كه قبلاً اشاره كردم جناحهاي رژيم در اوضاع كنوني سعي ميكنند اختلافاتشان
را بيش از حد معين باد نزنند) ولي اگر اتفاق بيفتد، ميتواند به گسترش جنبش
آزادي و برابري خواهي مردم كمك كند.
پاسخ چهارم:
به نظر من شركت در انتخابات آينده. تحت هر عنواني
كه باشد، موقعيت رژيم را تقويت ميكند و حركتي را كه در دو انتخابات پيشين آغاز
شده به عقب ميراند.تحريم انتخابات يكي از لوازم اوليه مبارزه عليه جمهوري اسلامي
است و بنابراين هر چه گستردهتر، بهتر. اما مسئله اين است كه در مرحلهي كنوني
مبارزات مردم ايران عليه جمهوري اسلامي، تحريم انتخابات به تنهايي كافي نيست و
بايد فرصت بحثهاي مربوط به انتخابات را به فرصتي براي سازمان دادن اعتصابها و
راهپيماييها و انواع حركتهاي نافرماني مدني تبديل كرد. زيرا در شرايط كنوني هر
بحثي در بارهي انتخابات بيش از هرچيز يادآور نبود حق انتخاب مردم ايران و بي حقي
عمومي آنها در تعيين سرنوشتشان است.
*