جمعه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۸۴ - ۱۳ مه ۲۰۰۵

تراژدي يک ملٌت و شارلاتانيزم «پيامبران دروغگو»

(بخش پنجم)

 

 

نقش خانقاه در حفظ کشور.

در خصوص شخصيت و حيثيتي  که شيخ صفي ا لدٌين ، در عصر خود ، ما بين بزرگان معاصر پيدا کرده بود همين قدر کافي باشد يا د آوري نماييم که پادشا هاني مانند غازان خان ،بعد از آنکه اسلام آوردند، و سلطان محمد خدابنده و پسرش سلطان ا بو سعيد ،و جهانداراني مانند امير چوپان ، امير حسن و ملک اشرف  معروف ، عمومأ در کارهاي خود با پيشواي خانقاه صفويه ،  مشورت کرده و راجع به مشکلات عمدهً سياسي از شيخ صفي ا لدين و پسرش شيخ صدر ا لد ين موسي راهنمايي و کمک ميخواستند.

 بعنوان نمونه ميتوان از اين واقعه ياد کرد که ، وقتي ازبک خان ، پادشاه دشت قبچاق که به عدا لت و انصاف ، و بخصوص دين داري و مسلماني و نيز جد و جهد در عمران و آ باداني مشهور بود ، و عظمت دولت و قدرتش زبانزد خاٌص و عام ، بنا بر پيشا مد اختلافي  از راه در بند به آ ذربايجان و ايران تاخت و وارد قفقاز شده تا کنار رود کررسيد.هنگامي که خبر ورود لشگر قبچاق جرٌار به پادشاه مغول رسيد، او خود به خانقاه اردبيل رفته مشکل کار خويش را در ميان نهادو گفت که قاطبهً سپاهيان را براي کمک به شاهزاده ميسور به خرا سان فرستاده ا م، و در اين حا ل خصم قويپنجه با سپاهي از هر گونه مردم ترکتاز و مغولان بي ايمان به خاک ما تاخته و به يغما و غارت و سوزاندن و بردن پرداخته اند.

شيخ خانقاه سلطان ابو سعيد را با سخنان خود اطمينان بخشيد، و يکي از خلفاي معروف خود موسوم به پير عز الٌدين را نزد پادشاه ازبک فرستاد ، که به او چنين گفت :شيخ فرمايد، تو شهرياري هستي مسلمان و عادل، چگونه راضي شده اي که گروهي از سپاهيان بت پرست و کفٌار مغول را بر سر مسلمانان فرود آورده ، نفوس و نواميس خلق را بر باد دهي؟يا خود به خوشي از اين سرزمين باز ميگردي و يا روح مقدس حضرت خا تم الانبيا محمد(ص) ترا به نا خوشي باز ميگرداند.

پادشاه ازبک چون اين پيام شنيد، رنگ از رويش پريده ، و ساعتي متفکر ماند، و آ نگاه به پير عز الدين گفت : سلام مرا به حضور شيخ ميرساني و ميگويي که ما به خوشي باز گشتيم، بشرط آ نکه شما از ما دلخوش باشيد. روز بعد پادشاه ازبک از کنار رود کر به جانب دشت قبچاق باز گشت، در حا ليکه بسياري از سرکردگان و ا ميران سپاهش  ، از اين بازگشت بي جهت رنجيده خا طر بودند .( ماخذ:« شرح جنگها و تاريخ زندگاني شاه اسماعيل صفوي» صفحات 42-43 تا ليف رحيم صفوي زاده  از انتشارات کتابفروشي خيام سال 1341، تهران )

بايد دانست که تولد اسماعيل ميرزا به سال 892 قمري ، روز سه شنبه بيست و پنجم شهر رجب ، روي دادو اهل نجوم طالع  وي را برج عقرب و خداوند طالع او را مريخ تشخيص دادند( بخشي از خرا فات ايکه بنام علم در بين انسانهاي ساده انديش  شارلاتانها ترويج داده اند همين طا لع بيني  ها ست .. تا کيد از نويسنده .) بزرگان صوفيه و عرفاي صاحب دل در همان ايام ولادت وي را به فا ل نيک گرفتند.و چون از او ان کودکي آثار فهم و فراست و بينش و هوشمندي در حرکات و سکنات وي پيدا بود ، عارفان خانقاه صفويه در کار وي حسابها کردند مثلأ جمله «به دولت قزلباش »را موافق تاريخ ولادت وي ديدند. چون در حساب ابجد کلمهً دولت با کلمهً قزل باش يک عدد دارد که 440 ميشود. عموم مريدان و معتقدان خانقاه در وجود اسماعيل ميرزا آيندهً سعاتمند همراه با عزت و قدرت طايفه ً خود را پيش بيني مينمودند و بد ين علت  که او را از اوان کودکي به سمت شاهي موسوم ساختند.حضرت شيخ زاده را شاه اسما عيل يا شيخ شاه ميناميدندو با عقيدهً درست و اخلاص و ارادت  شيخ اسما عيل را مرشد کامل و پادشاه ميخواندند.(صفحات 118-119 همان ماخذ ذکر شده در با لا )

جا مه صوفيان

پيروان و مريدان صفويه از زمان شيخ صفي ا لدين به بعد ، داراي هر شغل و هر پيشه که بودند، خواه بازرگان و تاجر ، خواه پيله ور و پيشه ور  و روستائي و کشاورز، لباس مخصوصي ميپوشيدند، که عبارت بود از کلاه  با دستار کوچک دورادور، تابستان پيراهني مثل قباي سفيد با سجاف سبز و زمستان غالبأ پيراهن را با رنگ سبز از اجنا س صوف و پشمينه ميپوشيدند ، و روي آن دلق ميانداختندو خلفا خرقه ميپوشيدندو دلق يا خرقه نزد صوفيان گوشه گير غا لبأ مرقع بود . يعني به اصطلا ح امروز چهل تکه که با رنگهاي مختلف درست ميکنند . اما شيخ صفي ا لدين و فرزندانش لباس کامل ميپوشيدند. در زمستان نيم تنهً و روي آن قبا و با لاي آن جبٌه به تن ميکردند. هنگام سواري مو زه (چکمه) با سر موزه ميپوشيدند، ودر موقع ديگر کفش به پا ميکردند. در تابستان دستار کوچکي از پنبه و در زمستان شال و غا لبأ به رنگ سبز ، بر سر ميگذاشتند، و به هنگام سرما خرقه بلند  روي لباس ها به شانه ميانداختند، که بعد ها آن خرقه به ردا و در قرن اخير به عبا تبديل شد.

در خانقاه صفويه،، مدتها بعد از وفات شيخ صفي ا لدين ، در عهد پيشوائي نبيره اش (نتيجه نژاد نبيره) شيخ جنيد ، مقرر گرديد ، که صوفيان و مريدان ، برخي اشيا ء همراه خود داشته باشند.که شعار آ نان باشد . از آن جمله  مريد ساده بايد کاردي دو دم مثل قمه بر کمر ببندد. امٌا صوفياني که به رتبهً پيري و خليفگي رسيده بودند ، بايد تبر زين همراه بردارند. از جمله لباس مشايخ ، و همچنين جامه اي که خلفاي خانقاه ميپوشند، و نيز لباس جميع مريدان و صو فيان به صورتي بود که قيافه و وضع آ نان ، يک صوفي را از غير صوفي مشخص و ممتاز گردا نيد .

کلاه و دستار چه مذکور ، که به اصطلاح آن زمان طا قيه ناميده ميشد، بعد ها در زمان شيخ جنيد، و بقول بعضي در زمان شيخ حيدر ، به کلاه دوازده ترک مبدل شد که سرخ رنگ بود. چون لفظ قزل در ترکي هم معني طلا و هم معني سرخ فام ميدهد ،  بنا  بر اين قزل باش معني سرخ سر ميدهد . (ماخذ قبلي صفحه 46) ( آ قاي رحيم صفوي براي کلمهً قزل ، معني ديگري  ساخته است  به معني  َشجاع  و جسور در زبان آذري قد يم و او قزل باش را به معني شجاع باش ميداند. به نظر بنده که خود آذري  هستم و به زبان ترکي آذري و ترکي استانبولي آشنائي کامل دارم فرمايشات آقاي رحيم زادهً صفوي در اين باره ، بي پايه است . معني قزل باش ، همان معني سرخ سر در زبان فارسي است .)

دين حکومتي و حکومت ديني .

در بارهً تاريخ و ظهور سلسله ً صفويه ، نحوهً مملکت داري آ ن ها ، مورخين معتبر ايراني و همچنين مبلغين مذهبي مقيم در پايتخت معروف آ ن عصر ، يعني اصفهان ، و سفراي کشور هاي معتبر اروپا در دربار پادشاهان صفويه ، کتاب هاي متعد دي به زبانهاي فارسي ، ترکي، انگليسي، فرانسه و هلندي نوشته اند. بيان اين مطالب چيزي جز تکرار مکرارت نخواهد بود ، و هدف اين رساله نيست.ما بيشتر به ا ين موضوع تکيه خواهيم کرد ، که چگونه يک شخصيت مذهبي و بعد از او  اولاد ان اش ، در قرن هيفدهم ميلادي ، که اروپا با تمام تلاش  خود را از سلطهً پا پها ، اسقفها و خرا فات نجات ميداد ، در ايران درست بر عکس ، مذهب را وسيلهً رسيدن به قدرت سياسي و نظامي کردند؟ و از بطن اين حرکت ا جتماعي –مذهبي – سياسي ، در مدت 220 سال سلسله اي را بر ايران حاکم کردند، که محور اصلي آن حا کميت استبداد  مذهبي ، ترويج خرا فات و تزوير بوده است؟

متا سفانه تا کنون ، مورخين کمتر به اين موضوع ، يعني فساد اخلاقي حاکم در دوران صفويه ، توجه کرده اند. شايد در طول سه قرن حملا ت مکرر مغول به ايران،و از بين رفتن قدرت مرکزيت و اقتدار حکومتي ،استقرار سلسله اي با دو چهرهً ملي و مذهبي از يک طرف ، و بيرون راندن بيگانگان مغول ، رونق تجارت ، امنيت راه ها و آ بادي شهر ها از طرف ديگر، موجب شده  است ، که کمتر به مسائل  مربوط به استبداد مذهبي ، و حا کميت خرافات و تزوير در جامعه توجه شده است.. امٌا همين حا کميت خرا فات مذهبي ، دروغ و سا لوسي که ا مروز در شروع هزارهً سو م  بعنوان ايده اولوژي سياسي حکومت ديني حا کم در ايران به کار گرفته ميشود،، همان لايه هاي عميق و پس مانده از دوران صفويه است ، که براي اولين بار در چنان سطح گسترده اي ، دين حکومتي را به زوز شمشير به تودهً مردم ايران تحميل کردند.

«... شاه اسماعيل به نيروي قزلباش خود در اندک زمان سرزمين شروان را تا بندر باکو با قسمتي از ارمنستان را تصرف کردو آذربايجان را از الوند بيک بايندري آق قويونلو گرفت و در تبريز بر تخت سلطنت نشست و مذهب شيعه را يگانه مذهب رسمي ايران شمرد. امر کرد که خطيبان شهادت خاٌص شيعه ، يعني « ا شهد ان عليأ ولي الله و حي علي خير ا لعمل » را در اذان و اقامه وارد کنند. در صورتيکه ا کثريت مردم ايران سنٌي مذهب و از اصول مذهب شيعه بي خبر بودند. اين اقدام شاه اسماعيل تمام مردم و حتي بعضي از علماي شيعهً تبريز را نگران ساخت . چنان که يک شب پيش از تاجگذاري شاه ، نزد وي رفتندو گفتند: «قربانت شويم، دويست  سيصد هزار خلق که در تبريز است ، چهار دانگ آن همه سني اند واز زمان حضرات تا حال اين خطبه را کسي بر ملاء نخوانده ، و ميترسيم که مردم بگويند، که ما پادشاه شيعه نميخواهيم و نعوذ با لله اگر رعيت برگردند ، چه تدارک در اين باب توان کرد ؟(چهار دانگ يعني دو سوم جمعيت کٌل شهر تبريز . به عبارت ديگر  از 300 هزار نفر جمعيت کل ، شهر 200 هزار سنٌي بودند .)

پادشاه فرمودند که :« مرا امر به اين کار باز داشته اندو خداي عا لم و حضرات ائمه معصومين همراه من هستندو من ازهيچکس باک ندارم . به توفيق الله شمشير ميکشم و يک کس را زنده نميگذارم.» (ما خذ : صفحه 167 از تاريخ شاه اسماعيل » نقل از تاريخ ادبيات ايران » تا ليف ادوارد براون ، ترجمهً مرحوم رشيد ياسمي ، صفحه 42 – زندگاني شاه  عباس اوٌل » تاليف نصر الله فلسفي  چاپ دوم ، انتشارات کيهان  اسفند 1334)

در باره ً تعصب شاه اسماعيل در ترويج مذهب شيعه ، و از ميان برداشتن مخالفان اين مذهب ، مورخين چنين مينويسند: «.. مقرر شد که کلمهً طٌيبه اشهد ان عليأ ولي الله و حي علي خير العمل ، به تجويز علماي مذهب ا ماميه به زعم  سنيان « بد گهر » داخل اذان نمايندو منبعد موء ذنان در خواندن اذان و شيعيان در وقت اداي فريضه به اين کلمات متبرکه تلفظ نمايند و بعد از اتمام اذان تبرا و لعن و طعن بر ا عداء دين محمدي و تولا بر آ ل او نمايندو تبرائيان مقرر فرمودند که در کوچه و بازار ها و محلات ميگشته لعن و طعن بر خلفاي ثلاث و بر سنيان وا عداي حضرات دوازده ا مام و بر قاتلان ايشان مي نموده باشندو مستمعان به بانگ بلندکلمهً  « بيش باد و کم باد» (مثل زنده باد و مرده باد در زمان محمد رضا شاه و تلکبير در زمان ولايت مطلقه فقيه در ايران امروز ) گفته و هر يک از اين معني تکافل و تغافل ورزد ، تبرداران و قورچيان به قتل ايشان بپردازند. و همچنان مقرر فرمود که سکه به نام آن حضرت که از وفور اخلاص خود را « بندهً شاه ولايت » ميناميدبه زر نقش کرده  ، اسامي حضرات دوازده ا مام را بر دور و لا الله ا لا ا لله و محمد ر سول ا لله و علي ولي ا لله در يک جانب آن نقش نمايند.....»

( صفحه 167 ، زندگاني شاه عباس اول ذکر شده در بالا )

رسميت يافتن مذهب شيعه در ايران ، سبب شد که پيروان اين مذهب ، دسته دسته از آ سياي صغير ، رو به ايران نهادند. شاه اسما عيل خود سرداراني را براي آوردن شيعيان ، به آن سرزمين مي فرستاد و همين امر غا لبأ مايه بروز فتنه و انقلا ب در ولا يات مختلف عثماني مي شد. به همين سبب ، سلطان سليم خان اوٌل پيش از آنکه به عزم جنگ با شاه ا سما عيل به ايران لشکر کشد، (سال 920 هجري قمري )فرمان داد تمام پيروان مذهب شيعه را که در ولا يات عثماني به سر ميبردند، از هفت ساله تا هفتاد ساله  يا بکشند، يا به زندان اندازند. چنان که مورخٌان زمان نوشته اند ، چهل هزار تن از شيعيان به فرمان او کشته شدندو پيشاني باقي را با آ هن گداخته داغ کردند، تا شناخته شوندو آ نان را با بستگان وارث کشته شدگان به تصرفات اروپائي عثماني کوچ دادند، تا کسي از پيروان شيعه در ولا يات سرحدي  کشور هاي ايران و عثماني باقي نماندو با سروران قزلباش همد شستي نکند. (همان ماخذ صفحه 168)

در طول 220 سال حکومت سلسلهً صفويه در ايران ، تظاهر به دين حکومتي که ناشي از ترس حاکمان مستبد و فاسد بود ، موجب آن شد که جا معه چنان از معنويات و ا خلا قيات خالي شود ، که تزوير ، ريا ، چا پلوسي ، و دروغ، تبديل به شخصيت و منش ا يراني گردد. اين تجربهً تلخ ، در مما لک و جوامع مختلف ، نه يک بار و نه دو بار ، بلکه در طول تاريخ ، با ر ها و بار ها به دست آمده و هميشه نيز به يک نتيجهً مشخص  رسيده است: اضمحلال ، سقوط و فروپاشي ملت و مملکت..

حکومت ديني و دين حکومتي ، انسانها را مزور ، چاپلوس ، درغگو و فاسد بار ميآورد و در نها يت کلٌ جا معه و مملکت را نابود ميکند. روم باستان بدست پاپ ها ، اسقف ها ، و کشيشان نابود شد . ايران باستان را موبدان ، اين مرو جان جامعه :کا ستي ، به سقوط کشانيد ، که در مقابل حمله  اعراب مسلمان ، اين امپرا طوري بظاهر عظيم، ولي فا سد از درون ، فرو ريخت .خلفاي عباسي چنان در فساد غرق بودند ، که در مقابل حملا ت هلا کو خان مغول ، هيچ مقاومتي نشان ندادند. دولت بظاهر پر قدرت صفويه ، ولي در با طن فاسد ، در 8 مارس 1722 در گلنآ باد اصفهان بدست يک جوان 22 ساله افغاني تار مار شد.

در حکومتها ا يکه جهل و خرافات جاي انديشه و تعقل را ميگيرد، حا کمان و رهبران ديني ، فکر ميکنند که با صدور فرامين و و فتاوي ، ميتوان معضلات جامعه را حل کرد!مسايل اجتماعي و اقتصادي ، جوابهاي اجتماعي و اقتصادي لازم دارند. تا ريشه هاي اجتماعي و ا قتصادي ، فساد ،و بيعدالتي ها خشک نشوند ،  معلول را نميتوان با فرمان و فتوا از بين برد..تاروزيکه زمامداران به مسايل مديريت جامعه از زاويه عقل ، منطق و علم و تجربه نگاه نکنند، هيچ مسئله اجتماعي حل نخواهد شد. در همين مورد ،به حاکميت فساد ، فحشا ، تزوير و دروغ در جامعه ايران دورهً صفويه را ، با نگاهي چند ، به فرامين پادشاهان اين سلسله نظري مي افکنيم . شاه طهماسب ميخواست با يک فرمان سلطنتي ، مسئلهً فحشا را به کمک و راهنمايي روحانيون درباري از جا معه ايران پاک بکند !

« ...شاه طهماسب (1576-1523 ميلادي 955-903 هجري )که خود منبع فساد بود ، فرماني در منع فساد صادر کرد ، که در با لاي يکي از مغازه هاي موقوفات مسجد عماد ا لدين کا شان بر سنگ ضبط شده است  ، و اين فرمان چنين است: «... ا لمظفر ..شاه طهماسب بهادر خان .. مبشر هدايت ا لهي ، «تو موالي ا لله توبه نصو حا » را به مسامع ا عزاز رسانيده ... حکم مطاع وا جب  ا لاتباع صادر گشته ، که در مما لک محروسه ، شرابخانه و معجون خانه و بوز خانه و قوال خانه ، و بيت ا للطف و قمار خانه و کبوتر بازي نباشد . مستو فيان کرام ، ما هانه و مقرري آن را از دفاتر اخراج نموده و داخل  جمع و دفتر نسازند ... و ساير نا مشروعات  را مثل ريش تراشيدن ، و طنبور زدن و ديگر آ لات لهو  رفع نمايندو منع نقاره زدن و ا جتماع کردن در بقاع خير نما يند ... و منع ا مارد نمايند که در حمامات خدمت نکنند. کان ذلک في السا بع من شهر ربيع ا لاول سنه احدي و اربعين و تسعما يه (941 هجري برابر با 1534 ميلادي – نقل از کتاب سياست و اقتصاد عصر صفوي اثر با ستاني پاريزي ، انتشارات بنگاه مطبوعاتي صفي عليشاه. تهران 1348 ، صفحات 231و 232 )

سلطان حسين ميرزا در تاريخ 14 ذي الحجه 1105  برابر با 6 اوت 1694 ميلادي به تخت سلطنت نشانده شد . بنا به گفتهً محمد  ابراهيم بن زين العابدين اين مراسم در آينهً عمارتي به سبک چهل ستون واقع در کر انهً جنوبي زاينده رود ، مجاور قصر سعادت آ باد انجام گرفت. بنا به گفتهً مارتن گودرو (Martin Gauderau )، مبلغ مسيحي کا توليک که در آ ن موقع در اصفهان بسر ميبرد، تا جگذاري شاه فرصتي براي ا براز بهجت و سرور عمومي به دست داد. ميدان شاه و بازارها ي طولاني شهر در تمام مدت شب چراغاني شده بودو شير ها و ببر ها و فيل ها و ساير حيوانات متعلق به اصطبل سلطنتي را در ميد ان مي گرداندند و صداي طبل و کرنا قطع نميشد. گودرو سخن را ادامه ميدهدو ميگويد ، از اين تظاهرات چنين بر ميايد که از وي (از شاه سلطان حسين )ملت  انتظارات فراوان دارد.

امٌا دريغ که پس از اندک زمان همهً انتظا رات به ياس مبدل شد.«....»سلطان حسين از همان توقف در حرم ، همچون پدر زير نفوذ شخصيت فو ق ا لعاده نيرومند ، و مقتدر و موثر  محمد باقر مجلسي ، يکي از مجتهدان و فقهاي طريقه تشيع ، که شاه سليمان چند سال پيش از مرگ خود ، وي را به سمت شيخ ا لاسلام معين کرده بود قرار گرفته بود.

 

(ادامه دارد)

 

 

به قلم کاظم رنجبر .دکتردر جامعه شناسي سياسي

 kazem.randjbar@wanadoo.fr.

*پاريس 12 ماه مه 2005

**استناد به اين مقاله بطور ا ختصار و يا بطور کامل با ذکر نام نويسنده و سايت عصر نو بلا مانع است