بايد با مداخلهي آمريکا مخالفت كرد
- نيروهايي که
خواسته يا ناخواسته به وكالت فضولي به جاي مردم ايران به سوي آمريكا دست كمك
دراز كردهاند، عملاً با جهانخواران
همدستي مي كنند براي نابودي ايران و ايرانيان. سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي
ايران و پايان دادن به مصيبت حضور او و رسيدن به برابري و دموكراسي، جمهوريت
و آزادي، تنها توسط اكثريت عظيم مردم ايران ممكن است و لاغير.
حسن حسام
شاعر و نويسنده، عضو كانون نويسندگان
ايران
در پاسخ به بخش
اول سؤال شما بايد بگويم كه من بدون هيچ شرط و شروط و امّا و اگري مخالف مداخلهي
خارجي در ايران هستم. سرنوشت مردمان سرزمين ايران را، خودشان تعيين ميكنند و به
هيچ قيّمي ، نياز ندارند.
اگر تجربهي افغانستان و عراق هم در كار نبود،
نتايج عملكرد دول استعمارگرِ كهنه و نو جلوي رويمان قرار دارد. آنها
هم، چون ادعاي امروز «عموسام» مدعي بودند كه تمدن،
پيشرفت و آزادي را به ميان «ملل عقب مانده» ميبرند و غارت «بيدريغ» و همهجانبه
انساني، مادي و معنويِ ملل آسيا، آفريقا و آمريكاي لاتين با همين داعيههاي «بشر
دوستانه»! صورت گرفته است. آنها آمدند، بساطشان را پهن كردند، همه چيز را ويران
كردند، همه چيز را بردند و براي آب كردن بنجلهايي كه تاريخ مصرفشان در كشورهاي
متروپل سرآمده بود، بازار مصرف درست كردند و در اين راستا براي تحكيم موقعيتشان
حكومتهاي دست نشانده و آدمخواري مستقر كردند كه اساسِ وظيفهشان به انقياد در
آوردن ملت خودشان است و خفه كردن صداي هر انساني كه برابري و آزادي و استقلال را
فرياد ميكشد. همين دست نشاندههاي ديكتاتور هم اگر پيش ميآمد و سري بالا ميآوردند
و غرولندي ميكردند، با كودتايي، توطئهاي و ترفندي از قدرت
آقا داده پايين كشيده ميشوند تا گردن كلفتِ آدمخوارِ نوكر صفتِ ديگري را به جاي
او بگمارند. اما اگر كارِ خفه كردن صداهاي آزادي خواهانه، استقلال طلبانه و برابري
جوي را ديكتاتورهاي دست نشانده قادر نباشند به عهده بگيرند، خودشان بدون هيچ پرده
پوشي به ميدان ميآيند و كار را يكسره ميكنند. چنانكه با آلندهها، سوكارنوها،
مصدقها.... چنين كردند.
امپرياليسم آمريكا كه امروزه سركردگي اين چپاول
جهاني را به عهده دارد، زير چتر مديريت دارو دستهي بوش و به بركت يازده سپتامبر-
كه دستهاي خودش هم در كار پرداخت آن به كار بوده- با نام مبارزه با تروريسم و
آزادي و حقوق بشر! به كار تغيير نقشهي جغرافيايي خاور ميانه مشغول است تا تضاد
منافعاش را با شركاي اروپايي به نفع انحصار غارت براي خود حل كند. در راه اجراي
اين استراتژي غارتگرانه از عراق آغاز كرده و ايران را در نوبت بعدي هدف تجاوز خود
قرار داده است. همانطور كه قبلاً هم طالبان دست نشانده خود را به زير كشيده بود
تا آدمي مثل كرزاي را به جاي آن بگمارد. امروزه هم صدامِ ديكتاتور را كه خود
پرورش داده و پروارش كرده بود، از قدرت
پايين كشيده و دنبال جانشينِ مطلوب ميگردد. حاصل كار هر چه باشد، نقداً عراق را
با خاك يكسان كرده، تمام امكانات پيشرفت و زير ساخت اقتصادي، اجتماعي آن را
نابود كرده، دهها هزار عراقي را به خاك و خون كشيده و امكان تكه تكه كردن عراق
را در صورت لزوم تدارك ميبيند.
با چنين نتايج مشعشعي! كه نه از تاك نشان مانده و نه
از تاكنشان، نيروهايي در ايران بلا كشيده به «عمو سام» به عنوان ناجيِشان
اميد بستهاند تا بيايد و شر جمهوري اسلامي را از سرشان كم كند!!
اين نيروها هر قدر هم خيالاتي شده باشند و هر نقشه «خيري»
كه در سر داشته باشند يك چيز در موردشان صادق است و آن بدون هيچ ترديدي عدم اعتقاد
و اعتمادشان به نيروي لايزال مردم است. آنان چون از راديكاليسم جنبش تودهاي وحشت
دارند، تنها و تنها تحول از بالا را ممكن ميدانند. حالا هم پس از شكست جنبش اصلاح
طلبانهشان- به امام زمانِ زمان كه حي و حاضر است، اميد بستهاند! تا سوار به بمب
افكنهاي فوق مدرن و با تمام يال و كوپال نظامي و سياسياش بيايد و پوزه جمهوري
اسلامي را به خاك بمالد و كشور را مثل يك دستهي گل، سرشار از «آزادي و رفاه و
عدالت» تحويلشان دهد و برايشان يك حكومت
مترقي و ماماني و حقوق بشري راه بياندازد و به خير و خوشي دماش را روي كولش
بگذارد و برگردد به ينگهدنيا!! آدم بايد مغز آن حيوان
نجيبِ دراز گوش را خرده باشد كه چنين خام سر و آرزو به دل منتظر معجزه ايستاده
باشد!
با يك حساب سرانگشتي ميتوان دريافت كه هر نوع
مداخله دول خارجي از جمله و به ويژه آمريكا، مخصوصاً نوع نظامياش در ايران چند
مليتيِ هفتاد مليوني كه نقطهي استراتژيك خاور ميانه و شاهراه نفت و تجارت منطقه
است، هزاران بار خونبارتر و سياهتر از تجربه عراق و موارد قبلي آن است. از
خساراتِ جبران ناپذير انساني، فني، مالي و اجتماعي كه بگذريم لگد مال كردن بيشتر
از پيش منافع اكثريت عظيم مردمان بلا كسيده ايران، مزد و حقوق بگيران و از جمله
چشمانداز تجزيه ايران را ميتواند به دنبال داشته باشد.
بيزاري عمومي و اراده اكثريت مردمان ايران در
برانداختن تماميت رژيم ماقبل تاريخ و مدافع عقب ماندنترين نوع ارتجاع سرمايهداري
امري روشن و قطعي است. در يك كلام مردم، رژيم اسلامي ايران را كلاً نميخواهند.
اين را در دو انتخابات به روشني نشان دادهاند و ميخواهند سر به تناش نباشد.
اما، نيروهايي خواسته يا ناخواسته به وكالت فضولي به جاي مردم ايران به سوي آمريكا دست كمك دراز كردهاند، عملاً با
جهانخواران همدستي مي كنند براي نابودي ايران و ايرانيان. سرنگوني رژيم جمهوري
اسلام ايران و پايان دادن به مصيبت حضور او و رسيدن به برابري و دموكراسي، جمهوريت
و آزادي تنها توسط اكثريت عظيم مردم ايران ممكن است و
لاغير.
آناني كه از اعمال اين اراده باشكوه ميترسند و از
به ميدان آمدن كارگران و زحمتكشان، زنان و جوانان و خلقهاي
ايران هراس دارند و در يک کلام از انقلاب ميترسند، به
عمو سام دخيل بستهاند تا جابجايي «بي دردسر» صورت بگيرد. حال آنكه مداخلات
نظامي دول امپرياليستي براي به زير كشيدن حكومتهاي استبدادي خاورميانه و از جمله
به ايرانِ ولايت زده، جز خانه خرابي و ويراني حاصلي به بار نخواهد آورد.
در چارچوب همين نگاهِ مختصر، من؛
هم از «نامهي سرگشاده به مردم امريكا» كه توسط گروهي از ايرانيان خارج از كشور
تهيه شده حمايت ميكنم و هم از بيانيهي جديدي كه گروهي از فعالين سياسي كشور زير
نام «آزادي آري، سلطه آمريكا نه» منتشر كردهاند.
نه تنها بايد با مداخله نظامي آمريكا مخالفت كرد،
بلكه بايد با مداخله همهي قدرتهاي امپرياليستي تحت هر نام و در هر جاي جهان
مخالفت كرد. امر سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي در تماميتاش البته به عهده مردمان
ساكن ايران است. حق تعيين سرنوشت، حق مردمي است كه داوطلبانه با هم زندگي ميكنند
و اين ابتداييترين حق دموكراتيك شناخته شدهي حقوق بشري است. ايرانيان در مقابله
با ارتجاع داخلي و خارجي براي تثبيت اين حق خواهند جنگيد.
ميتوان به بخش دوم پرسش شما كه مربوط ميشود به
بيانيه 565 نفر از «انديشمندان، فعالان سياسي و دانشجويي ايران» از زواياي
مختلف نگاه كرد و با دلايلي متفاوت آن را مورد نقد قرار داد كه متأسفانه محدوديت
صفحاتي كه شما مشخص كردهايد امكان پرداختن همهجانبه به آن را نميدهد.
من از زاويهي نگاه كمونيستي كه براي اسقرار
سوسياليسم و سازماندهي جنبش طبقاتي مبارزه ميكند، وارد نقد و بررسي اين بيانيه
نميشوم و ميدانم كه اكثر امضا كنندگان، چنين نگاهي ندارند و بعضاً در ضديت با آن
هستند. اما در چارچوب جنبش ضد استبدادي و ار منظر يك نظام بورژوايي متعارف كه
نگاه ميكنيم، اين بيانيه عقب ماندگيهاي اساسي دارد و در
مجموع
بسيار عقبتر از رشد جنبش تودهاي و عقبتر از سطح مبارزه با رژيم جمهوري اسلامي
است.. موارد اثبات اين مدعا كم نيست و من
مواردي را كه به آزاديهاي سياسي و مدني در چارچوب نرم يك نظام بورژوايي و
شهروندي مطرحاند فهرست كرده و تنها روي يكي دو مورد مكث ميكنم. بديهي است كه
اين نقد پيش از اين كه به امضا كنندگان به صفت شخصيشان مربوط شود، به
خود بيانيه مربوط است و وارد شدن بعضي از امضاها به چه روست؟
1 – برخلاف بيانيه گروهي از فعالين سياسي كشور كه
زير نام «آزادي آري، سلطه خارجي نه» منتشر شده در بيانيه تحليلي «انديشمندان....»
از استقلال ايران و مخالفت با مداخله خارجي به ويژه آمريكا، مخصوصاً با حملهي
نظامي احتمالي آن سخني به ميان نيامده است. ايا اين يك تصادف است آن هم بعد از
تجربه عراق؟؟
2 – نه تنها بر استبداد ديني به طور مشخص تأكيد
نشده، بلكه از جدايي دين از دولت و استقرار يك نظام لائيك (عرفي) هم سخني نرفته
است. امري كه بخش بزرگي از دلايل سياههي همين بيانيه بدون چون چرا ناشي از آن
است نه نبود شايسته سالاري، انتصابي بودن و غيره كه به جاي خودشان و به اندازهيشان
در اين سياهكاري نقشي دارند
3 – حذف حقيقت وجود ملتهاي ساكن ايران و تنزل
دادنشان به «تيرها و اقوام ايراني» و تكيه جهتدارانه به تماميت ارضي و ملت ايران
در بيانيه عملاً انكار مسئله ملي است. سياستي كه در چارچوب آن به دستور بنيانگذار
جهنم جمهوري اسلامي روحالله خميني و تأييد دولت بازرگان- كه بخشي از امضاء
كنندگان همين بيانيه افتخار شركت در آن را داشتند!- كردستان و بلوچستان و... به
خاك و خون كشيده شده و در فردايي نه چندان دور اساسيترين معضل ايران را تشكيل
داده و يكي از برگهاي بازي امپزرياليسم آمريكا خواهد بود.
4 – مسئله نيمي از شهروندان ايران، زنان در چارچوب
ازدواج و فحشا كاريكاتوريزه شده و در مورد تنزل آنان به لحاظ حقوقي و اجتماعي به
انسانهاي درجه دوم در اين نظام ارتجاعي ديني و مردسالار سخني به ميان نيامده است
5- موضوع جوانان و كودكان تنها در حد انتقادات
روزنامههاي محلي و بيلانهاي كلي خلاصه شده است.
6 – موضوع اقليتهاي ديني و عقيدتي و پامال شدن همهي
حقوق انساني آنان و در بسياري موارد ممنوعيت اظهار نظر و تبليغ مرام و عقيدهشان و
به لحاظ حقوقي تبديل شدنشان به شهروندان درجه دوم و سوم مورد توجه قرار نگرفته كه
هيچ، در باره كشتار دگر انديشان از همان بدو سلطه نظام دينسالار و پيش از همه به
دستور روحالله خميني و فتواي جنايكارانهاش در تابستان 67 به اشاره هم كلامي
نيامده است.
7 – مسئله دستگاه قضايي و حقوقي كه برمبناي يک
نظام ديني، آنهم در محدودهي يك تفسير از قرائت شيعه در دين اسلام حرفي در ميان
نيست. امري كه نابود شدن همهي آزاديهاي مدني و حقوق شهروندي پيش از همه در گرو
نفي آن است.
8 – برخلافِ طرفداران پروژه رفراندم
كه با وجود تناقض ها و کاستي هاي اساسي اش مدعي بودند که
ميخواهند بود و نبود قانون اساسي را به رفراندوم بگذارند
و تصادفاً امضا كنندگاه همين بيانيه آن را تهيه كرده بودند! تدوين كنندگان بيانيه ي «عده اي از انديشمندان...» تنها خواهان اجراي «مردمي»؟!
آن هستند و به اجراي غير مردمي آن
انتقاد دارند!
9 – بيانيه به جاي نگاه به پايين براي تعيين تكليف نهايي با
حكومتي كه روزگار همه را سياه كرده است، به بالا نظر دارد و از همين
حكومتيان كه بارها حضور خدايي خود را به رخ كشيده و
مردم را تنها سربازان امام زمان و گوشت دم توپ ميدانند، خواسته ميشود كه به
شايسته سالاري احترام گذاشته، از انتصابات دست برداشته و فرصت بدهد
تا از ديد امضا كنندگان بيانيه شايستهها «براي امر خدمتگزاري خود را كانديد
كنند و ...»
10 – از غيبتِ مسايل و مصائب طبقه كارگر،
مزد و حقوق بگيران، لگدمال شدگان، اكثريت زير خط فقر و
جنبش اعتراضي شان از جمله چهارهزار امضاي کارگران، تعميق شكافِ بين دارها
و ندارها؛ و جنبشهاي معلمان، و ساير مزد و حقوق بگيران و به
طور خلاصه موضوع و مسئله حاد طبقاتي در يك نظام سرمايهداري مبتني بر دين و ارتجاع
حرفي نميزنم كه البته از اکثريت تدوين كنندگان
بيانيه چنين انتظاري هم نميرود. حداقل از بخشي از امضا كنندگان آن كه در کابينه ي بازرگان حضور داشتند با توجه به تجربهاي كه از خود بجاي گذاشتهاند، انتظار چنين چيزهايي از
آنان
ساده لوحي است.
خلاصه و در سريعترين نگاه بايد
گفت
اين بيانيه كه زير عنوان «راهكار حتمي و نهايي، گردن نهادن به رأي و اراده ملي
است» و اگر از «ارادهي ملي» همان اكثريت مردم مرادشان باشد با اراده ملي در
تقابل است. همانطور كه در خود همين بيانيه به صراحت آورده شده: «حركت خود جوش
اكثريت ملت ايران در عدم شركت در انتخابات دومين دوره شوراهاي
شهر و هفتمين دوره مجلس و روحيه عدم تمايل آنان به شركت در انتخابات رياست جمهوري آينده....»
بيانگر فاصله گيري اكثريت مردمان از كليت نظام و جناحبنديهاي دروني آن، ناباور و
نااميد از امكان تحولات در درون رژيم است مردم با پذيرش شكست
جنبش اصلاحات با عدم شركت در انتخابات ياد شده در بيانيه، به
كل رژيم نه گفته و در مقابل آن ايستادهاند. اما و با اين همه،
امضاء كنندگان اين بيانيه از مردم ميخو.اهند دوباره از نقطهاي كه ايستادهاند و
اعلام ميكنند كليت نظام را نميخواهند عقب نشيني كنند به دورهاي شبيه دوره
سيدخندان برگردند و زير چتر سياسي اي بروند كه جز عقب نشيني
معناي ديگري ندارد. مردم ميگويند اصلاحات مُرد و از اين رو همهي جناحهاي
رژيم را تحريم ميكنند امضا كنندگان بيانيه اما مرغشان يك پا دارد و چون «نه در
سر خيال ناامني و آشوب دارند و نه در كف سلاحي براي براندازي» فرياد ميزنند! زنده
باد اصلاحات و اگر ولايت فقيه و نگهبان آن از خر شيطان پايين آمد و صلاحيت
امثال آقايان دكتر يزدي- دكتر معين را تأييد كرد بر مردم
است كه دوان دوان و سر و سينه زنان پاي صندقهاي رأي بشتابند تا شايسته سالاري را
بالا ببرند كه بعداً مثل سيد خندان صدالبته به ريشِشان بخندد!!
آيا ناديده گرفتن جنبش طبقاتي،
محدود کردن مشکلات و معضلات به در استفاده نامردي از قانون اساسي، انتخابي بودن
مقامات و.... و تأکيد به بخشي از اصلاحات که دقيقاً نوعي بيانگر همآوازي با صندوق
بين المللي پول است، همآوازي با نئوليبراليسم و قابل تحمل تر کردن سرمايه داري
است؛ به تدوين کنندگان بيانيه سيماي خاصي نمي بخشد؟
و سرانجام مهم تر و قابل توجه
تر وجود اين پرسش است که آيا اين هياهوي بسيار در بيانيه تحليلي يک بازي تبليغاتي،
لااقل براي جمعي از امضاء کنندگان اين بيانيه نيست؟ و اين که آيا ناشي از سياستي نيست
که مي خواهد بيزاري مردم را تخفيف دهد، نظام را قابل تحمل تر کند، تحريم مردم را
در مقابل کل نظام بشکند و آنان را در تب و تاب يک فضاي هيجان مصنوعي دوباره به اميد
آب، به سراب ببرد و پاي صندوق هاي رأي بکشاند؟ و آيا اين گمان را دامن نمي زند که
بيانيه کوششي است تا در هر صورت بحران را در چارچوب نظام نگه دارد و از رويارويي
مردم با آن بکاهد و از انقلاب فرار کند؟
اگر چنين نيست، چرا بايد به
چشم مردم خاک پاشيد؟!
در اين ميان هول و ولاي خارجنشينانِ
منتظرِ فرصت هم تماشاييست! اعلاميه ها و طومارهاي حمايتي يکي
پشت سر آن ديگري در يک چشم و هم چشميِ بي
نظيري به بازار سايت ها و روزنامه ها مي آيد! البته استحاله طلبانِ هميشه در صحنه
که به طور حرفه اي و پيگير مدافع تحول در درون رژيم هستند بيش از همه در تب و
تابند. کساني که يک روز به سردار سازندگي هاشمي رفسنجاني دخيل بستند و براي دخترش
فائزه که به عنوان نماد «مدرنيسم!» سوار دوچرخه شده بود-کف زدند- يک بار براي سيد
خندان «قهرمان اصلاحات» در همين پاريس کارت پستال مٌکُش مرگ ما چاپ کردند و برايش
فرش قرمز انداختند و حالا هم پشت بيانيه پنهان شده و به امضاء کنندگان آن آويزان
شده اند.
خلاصه آن که در يک بزنگاه معين
همه ي منتظرالوکاله ها فيلشان ياد هندوستان کرده و با وجودِ هاي وهوي گذشته خود،
نشان داده اند که تا چه حد در «براندازي» رژيم پي گيرند و تا چه حد از استحاله چي
ها فاصله دارند؟
اما به باور من با همه ي اين
ناپيگيري ها و تلاش ها براي عقب راندن مردم از نقطه ي انفجاري اي که هستند، و با
همه ي اين که تلاش مي شود تا مردم را متقاعد کنند راه تحول از اصلاحات و با تکيه
از بالا مي گذرد و نه از انقلاب و برانداختن رژيمي كه بشريت را به سخره گرفته
است! مردم راه خود مي
روند و بارشان را به منزل خواهند رسانيد. زيرا و به گمان رژيم جمهوري اسلامي رفتني
است. و صد البته به دست مردمان.
*