جمعه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۸۴ - ۱۳ مه ۲۰۰۵

بيگانگيِ بيانيه با مردم

همه‌ي جناياتِ رژيم « بنام خدا‌» صورت گرفته است‌

 

·         هيچ تفاوت اساسي‌اي در نگاه عمومي اين «‌بيانيه‌» با رفراندومي‌ها و «‌دوم خردادي‌»ها نسبت به توده‌ي مردم و نقش و جايگاه‌شان وجود ندارد. عيناً همان‌ها مي‌خواهند از بالا و با تغييرات جزئي رژيم را تغيير بدهند

 

عباس هاشمي

از اعضاي اوليه سازمان چريك‌هاي فدايي خلق در دهه‌ي 1350، اولين مسئول سازمان در تركمن صحرا

 

 

«‌نامه‌ي سرگشاده به مردم امريكا‌» گرچه يك اقدام سياسي‌ست ولي از چنان اهميتي برخوردار نيست كه در قبال آن، همه موظف به موضع‌گيري باشند‌، ولي اگر مي‌خواهيد بدانيد كه من موافق يا مخالف حمله نظامي آمريكا به ايران هستم بايد خدمتتان عرض كنم كه برغم همه سبعيت و جنايت‌كاري‌هاي رژيم جمهوري اسلامي كه اكثريت ايرانيان را به ستوه آورده است و رژيمي‌ست سراپا فاسد‌، من در سياست به «‌دفع فاسد به افسد‌» باور ندارم و دخالت نظامي هيچ كشوري را، براي هيچ كشوري اصولي نمي‌دانم‌؛ ايران هم يكي از آن‌هاست‌. مضافاً اين كه معتقدم پس از اين همه سال تجربه سياسي و رنج و محنتي كه مردم ايران كشيده‌اند‌، بي‌ترديد صلاحيت اين را دارند كه خود بر سرنوشت خويش حاكم شوند و رژيم را ساقط كنند‌. به شرطي كه همين آمريكا و اروپا پشتيباني‌شان را از اين رژيم قطع كنند و به اراده‌ي مردم ما احترام بگذارند‌. البته اين خواب و خيالي بيش نخواهد بود چنان‌چه اپوزيسيون متشكل و قوي عمل نكند و مردم بيش از اين به صحنه نيايند‌.

اما موضع‌گيري در قبال «‌بيانيه‌ي تحليلي با 565 امضاء‌» چيز ديگري‌ست‌. چرا كه بايد نسبت به اين بيانيه كه «‌نقطه عطفي‌» در ائتلاف‌هاي سياسي به حساب آمده اظهار نظر كنند تا به تدريج «‌چه بايد كرد‌؟‌» جنبش ما روشن و صف بندي‌ها شفاف‌تر شوند و با قدم‌هاي سنجيده و روحي گشاده‌، توان عمومي اپوزيسيون‌، در مسير ترويج ايده‌ها و تبليغ و بسيج همگاني‌‌، سازمان‌دهي اعتصابات و تظاهرات عمومي و همه‌ي نافرماني‌هاي مدني‌، به كار افتد‌.

 

جايگاه اين بيانيه در اوضاع سياسي حاضر

واقعيت اين‌ست كه سال‌هاست جنازه‌ي سياسي جمهوري اسلامي روي دست مانده است و ديگر نمي‌تواند ادامه حيات دهد؛ و به اوج بحران خود رسيده است‌. اين بحران چنان عميق و جدي‌ست كه «‌آشپز باشي‌» هم صداي‌اش درآمده است‌. «‌دوم خرداد‌» پاسخ «‌آشپز باشي‌»‌ها به اين بحران بود‌. اما تجربه نشان داده است اپوزيسيون‌هاي دست ساخت يا بخشي از «‌اولياء امور‌» حداكثر مي‌توانند دستي به سرو گوش ويراني‌ها بكشند‌. كارشان حل بحران نيست‌؛ آن‌هم بحراني اين‌چنين ژرف‌! «‌دوم خرداد‌»ي‌ها گرچه كارشان چانه زني براي جايي بيشتر در بالا و ايجاد آرامش در پايين بود‌، اما برخلافِ حساب و كتاب‌هاي «‌متفكرين‌» آن‌، مردم درس‌هاي بسياري آموختند كه به «‌نقض غرض‌» انجاميد‌. به همين جهت عليرغم انفعال پس از شكست «‌دوم خرداد‌» شعور سياسي و تجربه مردم ايران به مراتب بالاتر رفته است و مطالبات‌شان را جدي‌تر در سر مي‌پرورانند‌. در اين انفعالِ پس از شكست «‌دوم خرداد‌» دو گرايش را مي‌توان خصلت‌بندي كرد‌:

1 – شكست رهبران و عواملي كه به دنبال سهم بيشتر در قدرت و اصلاحات جزئي بودند‌.

2- انفعال در ميان مردم و جوانان كه از «‌دوم خرداد‌» سر خورده‌اند‌. مي‌توان اين انفعال و بحران را «‌بحران بلوغ‌» جنبش سياسي مردم ايران ناميد كه جنبشي‌ست آزادي خواه و عدالت‌جو‌؛ اما به دنبال سراب رفته بود‌!

 به دنبال اين شكست و موضع آمريكا بر سر «‌خاورميانه‌» و جنگ عراق و سقوط صدام «‌رفراندم»‌ي‌ها مي‌خواهند «‌دوم خرداد‌» ديگري بر پا كنند‌؟! منتها اين‌بار با يك تير دو نشان‌! اما تجربه‌ي «‌دوم خرداد‌» كه اساساً معطوف به بالا و در مقابل حركات جنبشي‌ و اعتراضات جمعي‌، اعتصابات و نافرماني‌هاي مدني بود‌ نشان داد‌: - ‌بي مايه فطير است‌- هر «‌رفراندم‌»ي به شكل كنوني و به سياق «‌دوم خرداد‌»ي‌ها‌، بخواهد مقدم و بدون اتكاء مستقيم به جنبش‌ها و اعتراضات و نافرماني‌هاي عمومي مطرح باشد هيچ كاري از پيش نخواهد برد و عيناً به سرنوشت «‌دوم خرداد‌» دچار خواهد شد‌. البته «‌رفراندوم‌» سلاح مهمي‌ست اما بدون اتكاء به نيروي اعتصابات همگاني و نافرماني‌هاي مدني‌، و خارج از متن يك جنبش زنده و فعال عمومي‌، به سلاح بزرگي ميماند كه فاقد مهمات است‌. چنين سلاحي فقط به درد نمايشگاه‌هاي «‌سلاح‌هاي صوتي‌» خواهد خورد‌!

و حال به دنبال شعار «‌رفراندوم‌» بخش مهمي از همان مبتكرين با «‌565 امضاء» بيانيه‌اي تحليلي انتشار داده‌اند‌. ببينيم مواضع اين «‌بيانيه‌» چه فرقي با مواضع «‌رفراندوم‌»ي‌ها دارد‌؟!

نبايد ناگفته بگذارم‌؛ احساس شَعفي را كه نخستين بار از شنيدن اين خبر به من دست داد. گفتند‌: «‌همه گروه‌هاي اپوزيسيون در داخل با هم ائتلاف كرده‌اند كه رژيم اصلاح پذير نيست و بايد برود‌» اما ملاحظه‌ي «‌بيانيه‌» و تأمل بر مطالب آن اين احساس خوش را ذايل كرد‌. زيرا هيچ تفاوت اساسي‌اي در نگاه عمومي اين «‌بيانيه‌» با رفراندومي‌ها و «‌دوم خردادي‌»ها نسبت به توده‌ي مردم و نقش و جايگاه‌شان وجود ندارد. عيناً همان‌ها مي‌خواهند از بالا و با تغييرات جزئي رژيم را تغيير بدهند و در اين سناريو مردم حداكثر نقش سياهي لشكر را در مواردي كه لازم باشد بازي خواهند كرد‌! حتا اين بيانيه نسبت به «‌رفراندوي‌»ها عقب‌گرد كرده است ‌و مهم‌ترين ايراد اين بيانيه عدم احساس مردم يا بيگانگي با مردم است‌. يعني فقدان حساسيت سياسي نسبت به احساسات عميق عمومي و تاريخ وحشت بار «‌بسم‌الله الرحمان الرحيم‌» يا « بنام خدا‌»‌ست كه طي 25 سال حاكميت ترور‌، همه جناياتِ آن « بنام خدا‌» صورت گرفته است‌.

(‌اين نشان مي‌دهد كه تنظيم كنندگان «‌بيانيه‌» شامّه‌شان به سان كاركنان «كشتارگاه‌» فاقد حساسيت لازم است و به آن بو عادت كرده‌اند‌) و به نظر من - ‌يك سوسياليست- همين يك «‌دليل‌» كافي‌ست كه مرا از خود براند‌. «‌از مردي پرسيدند چرا ازدواج نمي‌كني گفت‌: به هزار و يك دليل‌! گفتند اين دلايل چيست گفت‌: دليل اول اين‌ست كه من مرد نيستم. گفتند همين يك دليل كافيست‌!»‌‌ منظورم همين «‌بنام خدا‌» يا «‌بسم‌الله الرحمان الرحيم‌» است‌! تازه به گرايش ايدئولوژيك غالب بر آن كاري ندارم‌! «‌بسم‌الرحمان الرحيم‌»ي كه بر تارك كليه فرامين قتل‌، غارت و تجاوز به جان و مال و حقوق مردم و همه خزئبلات تحميقي (‌آئيني- مسلكي‌) ملايان‌، 25 سال اذهان عمومي را مشوش كرده است‌.

تنظيم كنندگان «‌بيانيه تحليلي‌» با همه‌ي عنايتي كه در تحليل يا تشريح اوضاع به خرج داده‌اند به نظر مي‌رسد كه همه ابعاد فاجعه‌ي «‌اسلام عزيز‌» را نديده‌اند و هنوز پي نبرده‌اند‌. «‌خدا‌» نيز از دست اينان در امان نمانده و او را شريك جرم خويش معرفي كرده و به ذلالت كشيده‌اند‌! هر چه هست اما «‌بسم‌الله‌الرحمان الرحيم‌» يا « بنام خدا‌» در ايران عيناً «‌هاي هيتلر‌» در آلمان نازي‌، اذهان را مشوش يا متنفر مي‌كند‌. به همين جهت استفاده از چنين «‌علائم‌»ي «‌فاشيستي- حزب‌اللهي» با هر نيتي كه باشد بايد كنار گذاشته شود و مزموم و مسموم به حساب ‌آيد‌.

بدون ترديد خدا باوران واقعي (‌غير دولتي‌) نيز براي نجات خداي خويش و تأمين حقوق مذهبي خود راهي جز «لائيسيته‌» ندارند‌. «‌لائيسيته‌» تنها عامل تضمين كننده‌ي وحدت اضداد ايدئولوژيك در مبارزات سياسي اجتماعي‌ست‌. و بويژه در ايران امروز سخن از دموكراسي‌، بدون لائيسيته حرفي‌ست پوچ و كذب‌.

بايد دانست در ايران دوباره اسلام حكومت نخواهد كرد‌. 26 سال جنايت بس است‌! و اين اولين شرط اپوزيسيون شمرده شدن سياسيون ايران است‌!

ايراد و اشكال در اين بيانيه كم نيست‌، اما فهميدني‌ست‌، چرا كه دستِ بالا را مذهبيون و ملي- مذهبي‌هاي غير لائيك دارند‌. آن چه كه غير قابل فهم است اينست كه بخشي از لائيك‌ها- آن‌هم در خارج از كشور- چنين بيانيه‌اي را مورد حمايت قرار مي‌دهند‌؟!

تنظيم كنندگان بيانيه البته در تعريف «‌جمهوري‌»شان «‌چپ‌نمايي‌» كرده و با نيش قلم «‌سلطنت‌گرايان‌» را پس زده‌اند‌، تا با دل ربايي جمهوري خواهان را پيش كشند‌! توفيق در اين‌كار اما فقدان اصوليت در پيكار دموكراتيك را توجيح نمي‌كند‌، تنها شريك جرم مي‌آفريند‌! همان جرمي كه يك بار در سكوتمان با «‌خميني‌» مرتكب شديم وقتي كه «‌حق دفاع و دادگاه علني‌» را از «‌هويدا‌»ها سلب كرد‌!

اين حقيقتي‌ست كه «‌سلطنت‌» را يك بار انقلاب پس زده است‌. اما ‌«سلطنت‌گرايي‌‌» و انواع ديگر گرايشات غير تاريخي را نمي‌توان با نيش قلم و خودسرانه كنار زد‌!

تنها با افشاگري و ترويج صبورانه‌ي ايده‌ها و افزايش و تعميق آگاهي توده‌ها‌، نسبت به واقعيت ارتجاعي و سوابق شيخ و شاه و ... آنگاه انتخابات آزاد همگاني‌، اين‌ست راه مبارزه و كنار زدن گرايشات غير تاريخي‌! ‌و از جمله «‌اسلام‌گرايي‌» كه اينك در كسوت ‌اپوزيسيون‌ ظاهر شده است!

 

*