جمعه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۸۴ - ۱۳ مه ۲۰۰۵

نگاهي به بيانيه و نامه سرگشاده

از زاويه ی منافع مردم ايران

 

همايون ايواني

فعال سياسي، از مسئولين نشريه‌ي گفت‌‌‌وگوهاي زندان، از جان ‌بِدر بردگانِ زنداني در كشتار زندانيان سياسيِ تابستان 1367، توسط رژيم اسلامي ايران

 

به بيانيه و نامه سرگشاده به مردم آمريکا، از زواياي بسياري مي­توان پرداخت؛ با اين حال، ترجيح مي­دهم که در سطور محدود آتي فقط به يک موضوع از هردو نوشته بپردازم.

 

1- منافع ملي، منافع مردم

نوشته­ها، به موضوعي واحد از دو چشم­انداز متفاوت مي­نگرند. گره­گاهي که در لابلاي جملات کلي (به ويژه از سوي بيانيه نويسان)، بيان صريح و روشن خود را به بيان "قابل قبول براي امضاکنندگان" بيانيه و يا نامه سرگشاده داده است. نقطهٌ گِرِهي، همانا پاسخ به اين ضرورت دوره کنوني است که با توجه به شرايط داخلي ايران و موقعيت حساس جهان و به ويژه منطقه خاورميانه، چگونه منافع ملي ايران تامين مي­شود؟

نمي­توان در مطلبي کوتاه، به ژرفاي کافي براي چنين بحثي پيچيده و همه جانبه دست يافت، اما در يک بيان کوتاه و کلي، "منافع ملي" را آن منافعي مي­دانم که حاصل موقعيت طبيعي و ژئوپوليتک ايران است ولي در عين حال با توجه به سطح رشد سياسي، اقتصادي و اجتماعي ايران و توازن قواي ملي و بين­المللي در هر دوره نياز به تعريف مجدد دارد. منافعي که اشکال، ويژگي­ها و اولويت­هايش و نيز نقاط افتراقش با ساير کشورهاي منطقه و جهان دگرگون مي­شود، ليکن زندگي اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و سياسي ايران منوط به حفظ شيرازه­هاي آن است. هر حکومتي، مدعي آن بوده و حکومت­هاي آتي نيز ادعا خواهند داشت که به چنين منافعي توجه کافي داشته و بهتر از هر حاکم ديگري آن را تامين مي­کنند. جداي از حکومت­ها، اقشار و طبقات اجتماعي مختلف نيز در طرح، تفسير و نيز اولويت­بندي چنين منافعي نقش خودويژه­اي ايفا مي­کنند. سياست­گذاري­هاي برخاسته از چنين تفسيرهايي، علي­رغم نقطهٌ آغاز مشترک که همانا  "منافع ملي" مي­باشد، به نتايجي سخت متفاوت از هم مي­انجامند. اگر نتايج متفاوت از مقدمات مشابه ممکن است، پس "من" و "ما" با کدام نتايج مي­تواند احساس نزديکي کند؟ منافع ملي ايران، و به بياني که مناسب­تر مي­بينم منافع مردم (کارگران، زحمتکشان و روشنفکران و همه اقشار اجتماعي فرودست) در ايران چگونه تفسير مي­شود؟ قرائت ما با حاکمان و فرادستاني که در انتظار دست­يابي به قدرت سياسي از بالا هستند، چه تفاوتي دارد؟

 

2- جهاني­سازي

بررسي وضع جهان امروز با اوضاع ايالات متحده آمريکا پيوند خورده است. اين امر، نه به خاطر تلقي و تبليغي است که امپرياليسم آمريکا درباره خودش، در گوشه و کنار جهان به طور مداوم به راه انداخته، بلکه به خاطر توازن قواي جهاني در لحظه کنوني است. آمار، ارقام و مستندات، نشان مي­دهند که رهبري جهان کنوني از لحاظ نظامي، اقتصادي و تکنولوژيک به نحو بي­سابقه­اي در دستان امپرياليسم آمريکا متمرکز شده است و برپايه همين توازن قواي يک جانبه است که دولت فوق­ارتجاعي جرج بوش (پسر) بدون هماهنگي با "متحدين" اروپايي­اش به عراق حمله کرد و آن را به اشغال نيروهاي خود در آورد. سکوت اروپا، روسيه، چين و تمامي کهکشان دولت­هاي ريز و درشت کره خاکي، از يک واقعيت بي­رحم سخن مي­گويد: هيچ قدرت نظامي­اي قادر به مقابله مستقيم با امپرياليسم آمريکا نيست.

انتقال سياست جمهوري­خواهان از سياست جنگ بازدارنده (Preemtive)، به جنگ پيشگيرانه (Preventive) تهاجميتر شدن سياست­هاي امپرياليسم آمريکا را بيان مي­دارد. جمهوري­خواهان رونق دوباره توليدات تسليحاتي را براي دهه­هاي آتي برنامه­ريزي کرده­اند. پيش­برد جنگ نظامي بر عليه «دشمنان» ضعيف خارجي و پيش­برد سرکوب طبقات پاييني در داخل آمريکا، استراتژي صريح و بي­پرده حکومت فعلي آمريکا براي تحکيم بيش از پيش امتيازات ويژه طبقات و انحصارات حاکم و بازپس­گيري ته مانده حقوق اجتماعي و سياسي مردم آمريکا و جهان است.

ويژگي­هاي دور جديد تهاجم جناح راست افراطي حکومت آمريکا چنانست که موجب گسترش شکاف بين آن­ها و «متحد»ين اروپايي­اش هم چون آلمان و فرانسه شده است. جنگ بي­رحمانه و وقيحانه­اي براي تقسيم مجدد بازارها و منابع جهان در گرفته است. اين بار، سياست ادغام در سرمايه جهاني تحت عنوان "جهاني­سازي" چهره مي­نمايد. اين روند دو ويژگيِ هم­زمان و در ظاهر متناقض را در سطح جهان تقويت مي­کند:

الف. ادغام هر چه بيشتر دولت­هاي ملي در سرمايه­ جهاني به سرکردگي سرمايه­ انحصاري آمريکا

ب. تضعيف نقش دولت­هاي ملي، هم­زمان با رشد منطقه­گرايي تحت عناوين حقوق اقليت­هاي قومي، مذهبي و نژادي و...

اين دو ويژگي، مزيت­هاي زير را براي روند سرمايه­دارانه جهاني­سازي به بار مي­آورد:

الف- انعطاف پذيري بيشتر "نيروهاي منطقه­اي" در مقابل قدرت­هاي جهاني:

کشورها و يا مناطق خودمختاري که پيش از اين نيز جايگاهي براي چانه­زني با قدرت­هاي امپرياليستي نداشتند، با تجزيه خود به واحدهاي کوچک­ترِ اقتصادي و سياسي، اينک در موضع بيش از اندازه ضعيف­تري قرار مي­گيرند. چنين جايگاهي آنان را براي ادغام بيشتر در تقسيم کار بين­المللي، مطاع سياست­گذاري­هاي سرمايه جهاني مي­سازد که به صورت روزمره در سازمان تجارت جهاني و صندوق بين­المللي پول و يا نهادهاي مشابه به آنان ديکته مي­شود.

نمونه­ها چنان بسيارند، که به قولي "از فرط وفور در مذيقه­ايم!" ادغام سياسي و اقتصادي کشورهاي اروپاي مرکزي در اتحاديه اروپا (EU) و تبديل اين کشورها به حيات خلوت سرمايه­هاي آمريکايي، آلماني و فرانسوي و در عين حال انتقال و گسترش پايگاه­هاي نظامي آمريکا و پيمان آتلانتيک شمالي (ناتو) در اين کشورها و حتي جمهوري­هاي آسيايي شوروي سابق، از جمله پيامد­هاي اين روند است. در کشورهاي هم­جوار و يا در حوزه نزديک به ايران، مي­توان از آذربايجان، ازبکستان، ترکمنستان، ارمنستان و... ياد کرد. علاوه براين کشورها، بايستي به بخش کردنشين عراق (و بعد از اشغال عراق تمامي اين سرزمين)، افغانستان و در حوزه خليج فارس شيوخ عرب اشاره کرد که در واقع "متحدين" دون پايه­اي هستند که جايي چندان براي چون و چرا با امپرياليست­ها ندارند.

ب- گسترش تنش­هاي بين منطقه­اي:

براي نمونه به تنش­ها و جنگ­هاي جمهوري­هاي برخاسته از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي مي­توان اشاره کرد. علاوه بر آن­ها، سال­ها نبرد تلخ در يوگسلاوي سابق که سرانجام با حمله نظامي امپرياليستي توسط نيروهاي ناتو به اضمحلال کشور يوگسلاوي انجاميد. اين درگيري­ها در مناطقي رخ داده و مي­دهد که مردم آن سال­ها و گاه قرن­ها با هم و در کنار هم زيسته­اند و اينک با گسترش موج شووينيسم (تحت عنوان ملي­گرايي) به جنگ­هاي کينه­توزانه و فرسايشي مشغولند که تنها برنده آن، انحصارات اسلحه سازي است. نقشه­هاي جنون­آسايي که قومي را برعليه قوم ديگر برمي­انگيزد و پيروان مذهبي را به صف آرايي برعليه پيروان مذهبي ديگر وامي­دارد.

 

3- بيانيه چگونه به منافع مردم پرداخته است؟

من فرض را بر اين مي­گذارم که خواننده با اين امر توافق دارد که جمهوري اسلامي، رژيمي ضدمردمي، ضدآزادي و با سياست خارجي تحريک آميز و مداخله­جويانه است. چنين سياستي، منافع مردم ايران را با خطر جدي روبرو مي­سازد. به همين جهت از توضيح دوباره ضرورت سرنگوني قهري و انقلابي جمهوري اسلامي در اين مطلب خودداري مي­کنم و به نکات زير درباره سوال مطرح شده مي­پردازم.

نکته نخست: بيانيه­نويسان با دست گذاشتن بر عواطف ملي ايران، چهره شرمگين و لرزان شووينيستي خود را با حمله به شووينيست­هاي ساير کشورهاي هم­جوار ترسيم مي­کنند. با ارجاع به بند جهاني­سازي اين نوشته که به روندهاي جهاني، گسترش و تقويت شووينيسم منطقه­اي و قومي مي­پردازد، مي­توان تصوري از مشکلات پيش­روي بيانيه­نويسان داشت که با اشاره کلي به "هويت تاريخي و تماميت ارضي و منافع ملي کشور" از پرداختن واقعي به کشور چندمليتي ايران طفره مي­روند. اقوام فارس، ترک، کرد، عرب، بلوچ و ترکمن نه فقط در بيانيه بايستي در "ملت ايران" مضمحل شوند، بلکه بايستي با "نقشه ارمنستان بزرگ" و "آذربايجان گسترش­داده­شده" به مقابله برخيزند. با سکوت در مقابل چنين مسئله­اي جدي و تعيين­کنندهاي، بيانيه­نويسان نمي­توانند واقعيت عيني و مستقل از اراده ما را در مورد مسئله ملي بي­پاسخ بگذارند.

شووينيست­ها و ناسيوناليست­هاي دوآتشه خيلي صريح، پاسخ آخرشان روشن است: اقوام جدايي­طلب را سرکوب نظامي خواهند کرد.

از سوي ديگر، در يک شِماي کلي، کمونيست­ها، چپ­ها و نيروهاي پيشرو بر وحدت و همکاري داوطلبانه تمام اقوام بر حول منافع مشترک­شان تاکيد دارند. اين منافع مشترک، از پايين و از طريق همبستگي کارگران، دهقانان و زحمتکشان قابل توضيح و دفاع است. نمونه کردستان عراق و ملوک­الطوايفي در افغانستان به روشني نشان مي­دهد که همبستگي سراسري از بالا، از طريق خان­هاي محلي و يا سردسته گروه­هاي نظامي و يا عشيره­اي سست و بي­پايه است و با هر چرخش منافع رهبران آنان، سياست روز آنان نيز از اين رو به آن رو مي­شود. به همين دليل، کمونيست­ها و چپ­ها، به عنوان پيشگامان سياست "وحدت خلق­ها از پايين"، در اين برهه از تاريخ، نقشِ بس مهم­تري در حفظ و دوام تماميت ارضي ايران دارند. حل معظلات سياسي را با گفتمان سياسي ممکن مي­بينند و در عين حال سمت­گيري سياست خارجي آنان مبتني بر تشنج­زدايي و گام برداشتن در راه ادغام توان­هاي کشورهاي هم­جوار براساس حقوق برابر است. به بيان ديگر، آنان در برابر روند کنوني "جهاني­شدن" که همانا ادغام در سرمايه­جهاني با قبول هژموني کشورهاي اصلي امپرياليستي است، مدل روابط بين­المللي آلترناتيوي را پيشنهاد مي­دهند که کشورهاي همسايه ايران به جاي رقابت نظامي، به همکاري اقتصادي، فني و فرهنگي­اي بپردازند که قدرت "چانه­زني" بين­المللي مجموعه آنان را افزوده و از انزواي بين­المللي ايران و همسايگانش جلوگيري مي­کند.

بدون يک ديپلماسي فعال و سازنده بين­المللي، منافع مردم ايران قابل دفاع و تامين نيست.

نکته دوم: با آنکه بيانيه از "سياست­هاي تنش­آفرين حکومت تهران با جهانيان" سخن مي­گويد، که "منافع ما ايرانيان در عرصه بين­المللي" را "از هر سو مورد خدشه قرار" مي­دهد، اما خودشان به جاي تنش­زدايي، با دشمناني در کشاکش هستند: آذربايجان، ارمنستان، دشمناني که سد راه "صدور نفت آسياي مرکزي و حوزه درياي مازندران از راه ايران"  هستند و "در احداث خط صدور گاز ايران به هندوستان از مسير پاکستان" مانع تراشي مي­کنند، امارات و دعواي جزاير سه گانه ايراني و...

خب، زندگي بدون دشمن نمي­شود! اما در تمام بيانيه که در طول دو صفحه به شير مرغ تا جان آدميزاد پرداخته، کوچک­ترين اشاره­اي به تهديد مستقيم دستگاه دولتي بوش به حمله نظامي به ايران نمي­شود! با حمله نظامي آمريکا،  تماميت ارضي ايران مورد تهديد است و در عوض بيانيه نويسان به تقريباً تمامي کشورهاي همسايه به جز عراق و افغانستان که در کنترل آمريکا و متحدينش است، مي­تازند. کل کشور در خطر است، بيانيه نويسان درباره تنب کوچک و تنب بزرگ و ابوموسي اظهار نگراني مي­کنند.

نکته سوم: تحريک شووينيسم خودي بر عليه شووينيست­هاي همسايه (نکته اول) و سکوت در قبال تهديد به حمله نظامي آمريکا به ايران (نکته دوم) با اين درخواست ساده تکميل مي­شود: بيانيه نويسان از "عدم پذيرش در خواست­هاي به حق ايران در مراجع بين­المللي" شکايت دارند. اما کدام نهاد بين­المللي؟ بلافاصله مي­خوانيم: "عضويت در سازمان تجارت جهاني" خب، دوباره بند جهاني­سازي اين نوشته را بخوانيم. شايد در نگاه اول کمي بي­ربط مي­آمد که براي يک بيانيه ايراني که ظاهرا براي امور داخلي نوشته شده است، من درباره "گلوباليزاسيون" بحث کنم!؟ اما بيانيه نويسان مي­دانند که مدارقدرت جهاني به کدام سو مي­چرخد و مي­خواهند خود را با آن انطباق دهند. يعني شووينيسم را تقويت کنند و در عين حال بر تنش­هاي منطقه­اي تاکيد داشته باشند، از تهديد حمله نظامي آمريکا چشم پوشي کنند و براي تسريع ادغام در سرمايه جهاني و سازمان تجارت جهاني اشک بريزند. از مهم­ترين دغدغه­هاي "ملي"شان اين باشد که نفت و گاز کشور را چرا با حداکثر سرعت نمي­توان صادر کرد. خواه از طريق خط لوله گاز ايران، پاکستان و هند، خواه از طريق منافع تجاري حاصل از صدور گاز و نفت کشورهاي ديگر از طريق ايران و...

هنگامي که از تکنولوژي مي­نويسند نيز نگرانند که چرا ايران نمي­تواند هواپيماي ايرباس بخرد و يا به تکنولوژي هسته­اي دست يابد. از کي تا حالا واردات هواپيما با "واردات تکنولوژي" هم معنا شده است؟! من بر نويسندگان اصلي بيانيه نمي­توانم خرده بگيرم ولي حداقل چند نفر از امضاکنندگان آن، اقتصاددان هستند و مي­توانستند در تصحيح آن کمي دقت کنند.

ولي به اعتقادم، چنين سيستمي از طرح مشکلات و اولويت­هاي سياسي و اقتصادي، منطق خاص خود را دارد، به کلام ساده­تر "بيانيه­نويسان" دارند مي­گويند "اگر ما مصدر امور شويم، به قدرت­هاي بزرگ اقتدا خواهيم کرد، نقش خود را در اقتصاد جهاني به عنوان صادرکننده نفت و گاز، و وارد کننده هواپيما و کالاهاي ديگر مي­پذيريم و با افزايش تنش­هاي منطقه­اي بازار خوبي براي سلاح و تکنولوژي اتمي فراهم خواهيم ساخت!"

با توجه به آنچه که گفته شد، بيانيه­نويسان "هويتي ملي" را در آغاز نوشته­اشان به کار مي­گيرند که رو راست و قابل باور نيست، مسئله ملي را بي­پاسخ مي­گذارند و خودشان به سياست شووينيستي در عرصه خارجي دامن مي­زنند و به اين طريق خطر بالقوه آسيب به منافع ملي ايران و منافع مردم را تقويت مي­کنند. همان گونه که رژيم شاه و جمهوري اسلامي در سال­هاي سياه حکومت­شان چنين آسيب­هايي بر پيکر مردم ايران وارد کرده و تاکنون نيز مي­کنند.

در عرصه بين­المللي خواهان ادغام در اقتصاد بين­المللي هستند و در اين راه با سکوت معنا داري در قبال تهديدهاي نظامي آمريکا خواهان سوار شدن بر موج مخالفت مردمي در داخل و پشتيباني قدرت­هاي نظامي خارجي به رهبري آمريکا هستند. از اين رو من چنين بيانيه­اي را کمکي به آزادي مردم کشورم از چنگال رژيم سرکوبگر و ضد مردمي جمهوري اسلامي نمي­دانم و امضاي آن را به کسي توصيه نمي­کنم.

 

4- "نامه سرگشاده به مردم آمريکا" چگونه به منافع مردم پرداخته است؟

بايستي بگويم که نامه سرگشاده به مردم امريکا، سمت و سويي ديگر دارد. اين نامه به درستي مسئله اصلي منافع مردم ايران و آمريکا را دفاع از صلح و در عين حال عدم مشروعيت رژيم حاکم بر ايران دانسته است. بدون پيچيده کردن مطلب، مستقيم و روراست با بشريت، مردم آمريکا و نيز مردم ايران سخن مي­گويد:

"ما، امضاکنندگان اين نامه، نگراني عميق خود را از احتمال مداخلهٌ مستقيم يا غيرمستقيم نظامي آمريکا در ايران ابراز مي‌کنيم.
ما با قاطعيت بر اين باوريم که نارضايتي و ضديت مردم ايران با حکومت مذهبي حاکم بر کشور به معناي موافقت آنها با مداخلهٌ نظامي آمريکا يا قدرت‌هاي ديگر در ايران نيست."

تنظيم­کنندگان نامه، شرايط بين­المللي را درست تشخيص داده و مي­دانند که سرنوشت ايران و ساير کشورهاي منطقه به مهار سياست جنگي دستگاه دولتي جمهوري­خواهان در آمريکا بستگي دارد. آنان به درستي تنها سلاح تعيين کننده در دست بشريت پيشرو را براي مهار ماشين جنگي آمريکا به کار گرفته­اند: دعوت به حضور فعال انسان­ها براي شرکت در جنبش صلح!

از سوي ديگر بسيار مهم است که به بهانه "مبارزه کذايي ضدامپرياليستي"، به مماشات و سازش با رژيم ارتجاعي حاکم بر ايران کشيده نشويم. نامه سرگشاده با دقت از افتادن به موضع دفاع از رژيم جمهوري اسلامي خودداري کرده است.

به دريافت من، هر روزي که جمهوري اسلامي در اريکه قدرت باقيست، شانس دفاع از منافع درازمدت مردم ايران لطمه بيشتري مي­خورد. هر چشم­انداز اميدي براي ايران با تلاش بي­وقفه براي سرنگوني جمهوري اسلامي پيوند خورده است. اين نکته­ايست که در "نامه سرگشاده" فقط در حد "نارضايتي و ضديت مردم ايران با حکومت مذهبي حاکم بر کشور" بيان شده و از آن بدتر، در "بيانيه" فقط درخواست "اداره امور کشور و روابط بين­المللي آن بدون سواستفاده غيرمردمي از قانون اساسي" (قانون اساسي جمهوري اسلامي؟!) شده است.

مي­دانم که به تمام جوانب هر دو نوشته نپرداخته­ام ولي بهتر است نظرم را خلاصه کنم: من حمايت از "بيانيه" را در خدمت منافع مردم ايران نمي­دانم ولي علي­رغم نابسندگي محتواي "نامه سرگشاده به مردم آمريکا"، آن را با سمت و سوي درستي ارزيابي مي­کنم.

*