نگاهي به بيانيه و نامه سرگشاده
از زاويه ی منافع مردم ايران
همايون ايواني
فعال سياسي، از مسئولين نشريهي گفتوگوهاي زندان، از جان بِدر
بردگانِ زنداني در كشتار زندانيان سياسيِ تابستان 1367، توسط رژيم اسلامي ايران
به بيانيه و نامه سرگشاده به
مردم آمريکا، از زواياي بسياري ميتوان پرداخت؛ با اين حال، ترجيح ميدهم که در
سطور محدود آتي فقط به يک موضوع از هردو نوشته بپردازم.
1- منافع ملي، منافع مردم
نوشتهها، به موضوعي واحد از
دو چشمانداز متفاوت مينگرند. گرهگاهي که در لابلاي جملات کلي (به ويژه از سوي
بيانيه نويسان)، بيان صريح و روشن خود را به بيان "قابل قبول براي امضاکنندگان"
بيانيه و يا نامه سرگشاده داده است. نقطهٌ گِرِهي، همانا پاسخ به اين ضرورت دوره
کنوني است که با توجه به شرايط داخلي ايران و موقعيت حساس جهان و به ويژه منطقه
خاورميانه، چگونه منافع ملي ايران تامين ميشود؟
نميتوان در مطلبي کوتاه، به
ژرفاي کافي براي چنين بحثي پيچيده و همه جانبه دست يافت، اما در يک بيان کوتاه و
کلي، "منافع ملي" را آن منافعي ميدانم که حاصل موقعيت طبيعي و
ژئوپوليتک ايران است ولي در عين حال با توجه به سطح رشد سياسي، اقتصادي و اجتماعي
ايران و توازن قواي ملي و بينالمللي در هر دوره نياز به تعريف مجدد دارد. منافعي
که اشکال، ويژگيها و اولويتهايش و نيز نقاط افتراقش با ساير کشورهاي منطقه و
جهان دگرگون ميشود، ليکن زندگي اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و سياسي ايران منوط به
حفظ شيرازههاي آن است. هر حکومتي، مدعي آن بوده و حکومتهاي آتي نيز ادعا خواهند
داشت که به چنين منافعي توجه کافي داشته و بهتر از هر حاکم ديگري آن را تامين ميکنند.
جداي از حکومتها، اقشار و طبقات اجتماعي مختلف نيز در طرح، تفسير و نيز اولويتبندي
چنين منافعي نقش خودويژهاي ايفا ميکنند. سياستگذاريهاي برخاسته از چنين
تفسيرهايي، عليرغم نقطهٌ آغاز مشترک که همانا
"منافع ملي" ميباشد، به نتايجي سخت متفاوت از هم ميانجامند.
اگر نتايج متفاوت از مقدمات مشابه ممکن است، پس "من" و "ما"
با کدام نتايج ميتواند احساس نزديکي کند؟ منافع ملي ايران، و به بياني که مناسبتر
ميبينم منافع مردم (کارگران، زحمتکشان و روشنفکران و همه اقشار اجتماعي فرودست)
در ايران چگونه تفسير ميشود؟ قرائت ما با حاکمان و فرادستاني که در انتظار دستيابي
به قدرت سياسي از بالا هستند، چه تفاوتي دارد؟
2- جهانيسازي
بررسي وضع جهان امروز با اوضاع
ايالات متحده آمريکا پيوند خورده است. اين امر، نه به خاطر تلقي و تبليغي است که
امپرياليسم آمريکا درباره خودش، در گوشه و کنار جهان به طور مداوم به راه انداخته،
بلکه به خاطر توازن قواي جهاني در لحظه کنوني است. آمار، ارقام و مستندات، نشان ميدهند
که رهبري جهان کنوني از لحاظ نظامي، اقتصادي و تکنولوژيک به نحو بيسابقهاي در
دستان امپرياليسم آمريکا متمرکز شده است و برپايه همين توازن قواي يک جانبه است که
دولت فوقارتجاعي جرج بوش (پسر) بدون هماهنگي با "متحدين" اروپايياش به
عراق حمله کرد و آن را به اشغال نيروهاي خود در آورد. سکوت اروپا، روسيه، چين و تمامي
کهکشان دولتهاي ريز و درشت کره خاکي، از يک واقعيت بيرحم سخن ميگويد: هيچ قدرت
نظامياي قادر به مقابله مستقيم با امپرياليسم آمريکا نيست.
انتقال سياست جمهوريخواهان از
سياست جنگ بازدارنده (Preemtive)، به جنگ پيشگيرانه (Preventive) تهاجميتر شدن سياستهاي امپرياليسم
آمريکا را بيان ميدارد. جمهوريخواهان رونق دوباره توليدات تسليحاتي را براي دهههاي
آتي برنامهريزي کردهاند. پيشبرد جنگ نظامي بر عليه «دشمنان» ضعيف خارجي و پيشبرد
سرکوب طبقات پاييني در داخل آمريکا، استراتژي صريح و بيپرده حکومت فعلي آمريکا براي
تحکيم بيش از پيش امتيازات ويژه طبقات و انحصارات حاکم و بازپسگيري ته مانده حقوق
اجتماعي و سياسي مردم آمريکا و جهان است.
ويژگيهاي دور جديد تهاجم جناح
راست افراطي حکومت آمريکا چنانست که موجب گسترش شکاف بين آنها و «متحد»ين اروپايياش
هم چون آلمان و فرانسه شده است. جنگ بيرحمانه و وقيحانهاي براي تقسيم مجدد
بازارها و منابع جهان در گرفته است. اين بار، سياست ادغام در سرمايه جهاني تحت
عنوان "جهانيسازي" چهره مينمايد. اين روند دو ويژگيِ همزمان و در
ظاهر متناقض را در سطح جهان تقويت ميکند:
الف. ادغام هر چه بيشتر دولتهاي
ملي در سرمايه جهاني به سرکردگي سرمايه انحصاري آمريکا
ب. تضعيف نقش دولتهاي ملي، همزمان
با رشد منطقهگرايي تحت عناوين حقوق اقليتهاي قومي، مذهبي و نژادي و...
اين دو ويژگي، مزيتهاي زير را
براي روند سرمايهدارانه جهانيسازي به بار ميآورد:
الف- انعطاف پذيري بيشتر
"نيروهاي منطقهاي" در مقابل قدرتهاي جهاني:
کشورها و يا مناطق خودمختاري
که پيش از اين نيز جايگاهي براي چانهزني با قدرتهاي امپرياليستي نداشتند، با
تجزيه خود به واحدهاي کوچکترِ اقتصادي و سياسي، اينک در موضع بيش از اندازه ضعيفتري
قرار ميگيرند. چنين جايگاهي آنان را براي ادغام بيشتر در تقسيم کار بينالمللي،
مطاع سياستگذاريهاي سرمايه جهاني ميسازد که به صورت روزمره در سازمان تجارت
جهاني و صندوق بينالمللي پول و يا نهادهاي مشابه به آنان ديکته ميشود.
نمونهها چنان بسيارند، که به
قولي "از فرط وفور در مذيقهايم!" ادغام سياسي و اقتصادي کشورهاي اروپاي
مرکزي در اتحاديه اروپا (EU) و تبديل اين کشورها به حيات خلوت سرمايههاي آمريکايي، آلماني و
فرانسوي و در عين حال انتقال و گسترش پايگاههاي نظامي آمريکا و پيمان آتلانتيک
شمالي (ناتو) در اين کشورها و حتي جمهوريهاي آسيايي شوروي سابق، از جمله پيامدهاي
اين روند است. در کشورهاي همجوار و يا در حوزه نزديک به ايران، ميتوان از
آذربايجان، ازبکستان، ترکمنستان، ارمنستان و... ياد کرد. علاوه براين کشورها،
بايستي به بخش کردنشين عراق (و بعد از اشغال عراق تمامي اين سرزمين)، افغانستان و
در حوزه خليج فارس شيوخ عرب اشاره کرد که در واقع "متحدين" دون پايهاي
هستند که جايي چندان براي چون و چرا با امپرياليستها ندارند.
ب- گسترش تنشهاي بين منطقهاي:
براي نمونه به تنشها و جنگهاي
جمهوريهاي برخاسته از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي ميتوان اشاره کرد. علاوه بر آنها،
سالها نبرد تلخ در يوگسلاوي سابق که سرانجام با حمله نظامي امپرياليستي توسط
نيروهاي ناتو به اضمحلال کشور يوگسلاوي انجاميد. اين درگيريها در مناطقي رخ داده
و ميدهد که مردم آن سالها و گاه قرنها با هم و در کنار هم زيستهاند و اينک با
گسترش موج شووينيسم (تحت عنوان مليگرايي) به جنگهاي کينهتوزانه و فرسايشي
مشغولند که تنها برنده آن، انحصارات اسلحه سازي است. نقشههاي جنونآسايي که قومي
را برعليه قوم ديگر برميانگيزد و پيروان مذهبي را به صف آرايي برعليه پيروان
مذهبي ديگر واميدارد.
3- بيانيه چگونه به منافع مردم
پرداخته است؟
من فرض را بر اين ميگذارم که
خواننده با اين امر توافق دارد که جمهوري اسلامي، رژيمي ضدمردمي،
ضدآزادي و با سياست خارجي تحريک آميز و مداخلهجويانه است. چنين سياستي، منافع
مردم ايران را با خطر جدي روبرو ميسازد. به همين جهت از توضيح دوباره ضرورت
سرنگوني قهري و انقلابي جمهوري اسلامي در اين مطلب خودداري ميکنم و به نکات زير
درباره سوال مطرح شده ميپردازم.
نکته نخست: بيانيهنويسان با دست گذاشتن بر عواطف ملي ايران، چهره شرمگين و لرزان
شووينيستي خود را با حمله به شووينيستهاي ساير کشورهاي همجوار ترسيم ميکنند. با
ارجاع به بند جهانيسازي اين نوشته که به روندهاي جهاني، گسترش و تقويت شووينيسم
منطقهاي و قومي ميپردازد، ميتوان تصوري از مشکلات پيشروي بيانيهنويسان داشت
که با اشاره کلي به "هويت تاريخي و تماميت ارضي و منافع ملي کشور" از
پرداختن واقعي به کشور چندمليتي ايران طفره ميروند. اقوام فارس، ترک، کرد، عرب،
بلوچ و ترکمن نه فقط در بيانيه بايستي در "ملت ايران" مضمحل شوند، بلکه
بايستي با "نقشه ارمنستان بزرگ" و "آذربايجان گسترشدادهشده"
به مقابله برخيزند. با سکوت در مقابل چنين مسئلهاي جدي و تعيينکنندهاي، بيانيهنويسان نميتوانند واقعيت عيني و مستقل از اراده ما را در مورد
مسئله ملي بيپاسخ بگذارند.
شووينيستها و ناسيوناليستهاي
دوآتشه خيلي صريح، پاسخ آخرشان روشن است: اقوام جداييطلب را سرکوب نظامي خواهند
کرد.
از سوي ديگر، در يک شِماي کلي،
کمونيستها، چپها و نيروهاي پيشرو بر وحدت و همکاري داوطلبانه تمام اقوام بر حول
منافع مشترکشان تاکيد دارند. اين منافع مشترک، از پايين و از طريق همبستگي
کارگران، دهقانان و زحمتکشان قابل توضيح و دفاع است. نمونه کردستان عراق و ملوکالطوايفي
در افغانستان به روشني نشان ميدهد که همبستگي سراسري از بالا، از طريق خانهاي
محلي و يا سردسته گروههاي نظامي و يا عشيرهاي سست و بيپايه است و با هر چرخش
منافع رهبران آنان، سياست روز آنان نيز از اين رو به آن رو ميشود. به همين دليل،
کمونيستها و چپها، به عنوان پيشگامان سياست "وحدت خلقها از پايين"،
در اين برهه از تاريخ، نقشِ بس مهمتري در حفظ و دوام تماميت ارضي ايران دارند. حل
معظلات سياسي را با گفتمان سياسي ممکن ميبينند و در عين حال سمتگيري سياست خارجي
آنان مبتني بر تشنجزدايي و گام برداشتن در راه ادغام توانهاي کشورهاي همجوار
براساس حقوق برابر است. به بيان ديگر، آنان در برابر روند کنوني "جهانيشدن"
که همانا ادغام در سرمايهجهاني با قبول هژموني کشورهاي اصلي امپرياليستي است، مدل
روابط بينالمللي آلترناتيوي را پيشنهاد ميدهند که کشورهاي همسايه ايران به جاي
رقابت نظامي، به همکاري اقتصادي، فني و فرهنگياي بپردازند که قدرت "چانهزني"
بينالمللي مجموعه آنان را افزوده و از انزواي بينالمللي ايران و همسايگانش
جلوگيري ميکند.
بدون يک ديپلماسي فعال و
سازنده بينالمللي، منافع مردم ايران قابل دفاع و تامين نيست.
نکته دوم: با آنکه بيانيه از "سياستهاي تنشآفرين حکومت تهران با جهانيان"
سخن ميگويد، که "منافع ما ايرانيان در عرصه بينالمللي" را "از هر
سو مورد خدشه قرار" ميدهد، اما خودشان به جاي تنشزدايي، با دشمناني در
کشاکش هستند: آذربايجان، ارمنستان، دشمناني که سد راه "صدور نفت آسياي مرکزي
و حوزه درياي مازندران از راه ايران"
هستند و "در احداث خط صدور گاز ايران به هندوستان از مسير
پاکستان" مانع تراشي ميکنند، امارات و دعواي جزاير سه گانه ايراني و...
خب، زندگي بدون دشمن نميشود!
اما در تمام بيانيه که در طول دو صفحه به شير مرغ تا جان آدميزاد پرداخته، کوچکترين
اشارهاي به تهديد مستقيم دستگاه دولتي بوش به حمله نظامي به ايران نميشود! با
حمله نظامي آمريکا، تماميت ارضي ايران
مورد تهديد است و در عوض بيانيه نويسان به تقريباً تمامي کشورهاي همسايه به جز
عراق و افغانستان که در کنترل آمريکا و متحدينش است، ميتازند. کل کشور در خطر
است، بيانيه نويسان درباره تنب کوچک و تنب بزرگ و ابوموسي اظهار نگراني ميکنند.
نکته سوم: تحريک شووينيسم خودي بر عليه شووينيستهاي همسايه (نکته اول) و سکوت در قبال
تهديد به حمله نظامي آمريکا به ايران (نکته دوم) با اين درخواست ساده تکميل ميشود:
بيانيه نويسان از "عدم پذيرش در خواستهاي به حق ايران در مراجع بينالمللي"
شکايت دارند. اما کدام نهاد بينالمللي؟ بلافاصله ميخوانيم: "عضويت در
سازمان تجارت جهاني" خب، دوباره بند جهانيسازي اين نوشته را بخوانيم. شايد
در نگاه اول کمي بيربط ميآمد که براي يک بيانيه ايراني که ظاهرا براي امور داخلي
نوشته شده است، من درباره "گلوباليزاسيون" بحث کنم!؟ اما بيانيه نويسان
ميدانند که مدارقدرت جهاني به کدام سو ميچرخد و ميخواهند خود را با آن انطباق
دهند. يعني شووينيسم را تقويت کنند و در عين حال بر تنشهاي منطقهاي تاکيد داشته
باشند، از تهديد حمله نظامي آمريکا چشم پوشي کنند و براي تسريع ادغام در سرمايه
جهاني و سازمان تجارت جهاني اشک بريزند. از مهمترين دغدغههاي "ملي"شان
اين باشد که نفت و گاز کشور را چرا با حداکثر سرعت نميتوان صادر کرد. خواه از
طريق خط لوله گاز ايران، پاکستان و هند، خواه از طريق منافع تجاري حاصل از صدور
گاز و نفت کشورهاي ديگر از طريق ايران و...
هنگامي که از تکنولوژي مينويسند
نيز نگرانند که چرا ايران نميتواند هواپيماي ايرباس بخرد و يا به تکنولوژي هستهاي
دست يابد. از کي تا حالا واردات هواپيما با "واردات تکنولوژي" هم معنا
شده است؟! من بر نويسندگان اصلي بيانيه نميتوانم خرده بگيرم ولي حداقل چند نفر از
امضاکنندگان آن، اقتصاددان هستند و ميتوانستند در تصحيح آن کمي دقت کنند.
ولي به اعتقادم، چنين سيستمي
از طرح مشکلات و اولويتهاي سياسي و اقتصادي، منطق خاص خود را دارد، به کلام سادهتر
"بيانيهنويسان" دارند ميگويند "اگر ما مصدر امور شويم، به قدرتهاي
بزرگ اقتدا خواهيم کرد، نقش خود را در اقتصاد جهاني به عنوان صادرکننده نفت و گاز،
و وارد کننده هواپيما و کالاهاي ديگر ميپذيريم و با افزايش تنشهاي منطقهاي
بازار خوبي براي سلاح و تکنولوژي اتمي فراهم خواهيم ساخت!"
با توجه به آنچه که گفته شد،
بيانيهنويسان "هويتي ملي" را در آغاز نوشتهاشان به کار ميگيرند که رو
راست و قابل باور نيست، مسئله ملي را بيپاسخ ميگذارند و خودشان به سياست
شووينيستي در عرصه خارجي دامن ميزنند و به اين طريق خطر بالقوه آسيب به منافع ملي
ايران و منافع مردم را تقويت ميکنند. همان گونه که رژيم شاه و جمهوري اسلامي در
سالهاي سياه حکومتشان چنين آسيبهايي بر پيکر مردم ايران وارد کرده و تاکنون نيز
ميکنند.
در عرصه بينالمللي خواهان
ادغام در اقتصاد بينالمللي هستند و در اين راه با سکوت معنا داري در قبال
تهديدهاي نظامي آمريکا خواهان سوار شدن بر موج مخالفت مردمي در داخل و پشتيباني
قدرتهاي نظامي خارجي به رهبري آمريکا هستند. از اين رو من چنين بيانيهاي را کمکي
به آزادي مردم کشورم از چنگال رژيم سرکوبگر و ضد مردمي جمهوري اسلامي نميدانم و
امضاي آن را به کسي توصيه نميکنم.
4- "نامه سرگشاده به مردم
آمريکا" چگونه به منافع مردم پرداخته است؟
بايستي بگويم که نامه سرگشاده
به مردم امريکا، سمت و سويي ديگر دارد. اين نامه به درستي مسئله اصلي منافع مردم
ايران و آمريکا را دفاع از صلح و در عين حال عدم مشروعيت رژيم حاکم بر ايران
دانسته است. بدون پيچيده کردن مطلب، مستقيم و روراست با بشريت، مردم آمريکا و نيز
مردم ايران سخن ميگويد:
"ما، امضاکنندگان اين نامه، نگراني عميق خود را از احتمال مداخلهٌ
مستقيم يا غيرمستقيم نظامي آمريکا در ايران ابراز ميکنيم.
ما با قاطعيت بر اين باوريم که نارضايتي و ضديت مردم ايران با حکومت مذهبي حاکم بر
کشور به معناي موافقت آنها با مداخلهٌ نظامي آمريکا يا قدرتهاي ديگر در ايران
نيست."
تنظيمکنندگان نامه، شرايط بينالمللي را درست تشخيص داده و ميدانند که سرنوشت ايران و ساير کشورهاي منطقه به مهار سياست جنگي دستگاه دولتي جمهوريخواهان
در آمريکا بستگي دارد. آنان به درستي تنها سلاح تعيين کننده در دست بشريت پيشرو را
براي مهار ماشين جنگي آمريکا به کار گرفتهاند: دعوت به حضور فعال انسانها براي
شرکت در جنبش صلح!
از سوي ديگر بسيار مهم است که
به بهانه "مبارزه کذايي ضدامپرياليستي"، به مماشات و سازش با رژيم
ارتجاعي حاکم بر ايران کشيده نشويم. نامه سرگشاده با دقت از افتادن به موضع دفاع
از رژيم جمهوري اسلامي خودداري کرده است.
به دريافت من، هر روزي که
جمهوري اسلامي در اريکه قدرت باقيست، شانس دفاع از منافع درازمدت مردم ايران لطمه
بيشتري ميخورد. هر چشمانداز اميدي براي ايران با تلاش بيوقفه براي سرنگوني
جمهوري اسلامي پيوند خورده است. اين نکتهايست که در "نامه سرگشاده" فقط
در حد "نارضايتي و ضديت مردم ايران با حکومت
مذهبي حاکم بر کشور" بيان شده و از آن بدتر، در "بيانيه" فقط
درخواست "اداره امور کشور و روابط بينالمللي آن بدون سواستفاده غيرمردمي از
قانون اساسي" (قانون اساسي جمهوري اسلامي؟!) شده است.
ميدانم که به تمام جوانب هر
دو نوشته نپرداختهام ولي بهتر است نظرم را خلاصه کنم: من حمايت از
"بيانيه" را در خدمت منافع مردم ايران نميدانم ولي عليرغم نابسندگي
محتواي "نامه سرگشاده به مردم آمريکا"، آن را با سمت و سوي درستي
ارزيابي ميکنم.
*