سازماندهي و مديريت
بهتر است از پروژه اتمي صرفنظر كرد
- نيروهاي سياسي "راديکال"
براي توجيه سياست انفعالي خود، انتخابات را نمايشي ميدانستند بي آنکه راه حلي به مردم نشان دهند که با تمايلات جامعه بخواند.
تمام واقعيتهاي سالهاي گذشته نشان داد که انتخابات نمايشي نبود، بلکه غير دمکراتيک و باز
حذف علني اپوزيسيون بود.
کاظم علمداري
نويسنده و جامعه شناس
پاسخ اول:
رقابت انتخاباتي در ايران نمايش
نيست، و نبردي هم ميان جناح ها نيست. نبايد وضعيت را سياه و سفيد و مطلق ديد که
اگر نبرد جناح ها نيست پس نمايش است و اگر نمايش نيست پس جنگ و جدال و نبرد است.
ولي شک نيست که افراد اصلي نظام مي کوشند که آنرا به نمايشي که نتيجه آن را پيشاپيش
به سود خود تعيين کنند تبديل نمايند. اين خواست که در گذشته عملي بود امروز ديگر
عملي نيست. در سطح رهبري رده اول مثل رفسنجاني و خامنهاي نيز
راه حل يکساني ندارند. زيرا سياست آن دو نيز براي حل بحران و آينده نظام يکسان
نيست. يکي بحرانيتر شدن وضعيت ايران را خطرناک ارزيابي ميکند و مععتقد است که نميتوان تحولات جهاني را ناديده
گرفت و بايد از بحران آفرينيهاي بيشتر پرهيز نمود، برعکس ديگري
بحران را همچنان عامل بقاي نظام ميداند و ميکوشد در خارج از ابران براي غرب بحران و مشغلههاي سياسي
و نظامي بسازد .
به دليل نا بساماني وضعيت ايران
و بن بست سياسي، رقابتهاي درون حکومت جديتر شده و مدعيان حل مشکلات نيز تعدادشان بالا رفته و تمرکز قدرت که همه گوش به
فرمان رهبري باشند به مراتب کاهش يافته است. نه تنها جناح راست چند پاره شده است،
اصلاح طلبان حکومتي نيز دو کانديداهاي جدي مخالف هم را در برابر هم قرار دادهاند. اينها نمايش نيست و البته نبرد هم نيست، زيرا سر آخر همه آنها هنوز به
چگونگي حفظ نظام ميانديشند تا منافع مردم. از ميان اين چند پارگي و جامعه کلافه شده، و بي لياقتي اصلاح طلبان و جدا
افتادن آنها از مردمي که به آنها اعتماد کرده بودند ممکن است بار ديگر همه به
رفسنجاني روي آورند. حتا اگر رفسنجاني هم به مقام رياست جمهوري برگردد، رفسنجاني
سابق نخواهد بود. چون مشکلات امروز مشکلات سابق نيست. او ميآيد که ملاهاي خشک مغزرا مهار کند، با غرب کنار بيايد، با رفرم اجتماعي راه
دمکراسي را ببندد و مسير مخاطرات پيش بيني نشده براي جمهوري اسلامي را ببندد. به
هر حال جمهوري اسلامي از وضعيت دو قطبي خود خارج شده، نه تنها يک دست نشده، بلکه
چند قطبي شده است.
جامعه و حکومت وارد مرحله ديگري
از تحول در ايران شدهاند. دوره اصلاحات حکومتي پايان يافته است.
اصلاح طلبان حکومتي اين واقعيت را درک نميکنند،
و يا نميخواهند بپذيرند، چون به سودشان نيست. آنها سياست نظارت استصوابي محدود اگر
شامل خودشان نشود، را ميپسندند. آنها حتا در اين دوره
رد سياست استصوابي را شرط شرکت خود در انتخابات نکردهاند. بلکه به دنبال کانديداهاي لاغرالجثهاي رفتهاند که از سوراخ شوراي نگهبان رد شود. من در يکي ازمقالههاي خود در پشتباباني و توضيح ضرورت فراخوان رفراندوم که در سايت "ايران
امروز" در چند ماه پيش انتشار يافت، نوشتم:
"عمر قدرت دوگانه، اصلاح طلبان در برابر محافظه کاران، در ايران به پايان
آمده و شرايط دگرگونه شده است. اين البته به معناي پايان قدرت چند ستوني و تعدد
مراکز
و باندهاي قدرت، که حول ولي فقيه حلقه زدهاند و همگان از يک جنساند، نيست." انتخابات رياست جمهوري دوره نهم اگر چه نمايش نيست، ولي همچنان رقابتي است ميان خوديها با پيش شرط حذف غير خوديها و خوديهاي نخاله! اصلاح طلبان مدعي "ايران
براي همه ايرانيان" باز به اين شرط تن دادهاند.
اين نشان ميدهد که اين شعار آنها تو خالي است. اين دوگانگي آنقدر پيچيده نيست که مردم
آنرا نفهمند.
تا به حال نيروي اپوزيسيون
اصلاح طلب خارج از حکومت راهي جز پشتيباني از کانديداي جناح اصلاح طلب دولتي در
برابر جناح انحصارگر که باندهاي ترور و وحشت در آن لانه
کردهاند، نداشت. اين سياست تا دور دوم انتخاب محمد خاتمي درست بود. زيرا نخست
مخالفان جمهوري اسلامي کانديداي مستقلي نداشتند، و دوم،
اصلاح طلبان حکومتي هنوز لگان لگان در برابرسياست و قوانين سر کوبگرانه خط راست ميايستادند، سوم مردم با راه اصلاحات تدريجي و کم هزينه موافقند و اصلاحات طلبان
دولتي آنرا انجام ميدادند. بي توجهي به اين واقعيت ها نشان از
تحليل نادرست و اشاعه انفعال سياسي در
جامعه بود. نيروهاي سياسي "راديکال" براي توجيه سياست انفعالي خود،
انتخابات را نمايشي ميدانستند بي آنکه راه حلي به
مردم نشان دهند که با تمايلات جامعه بخواند. تمام واقعيتهاي
سالهاي گذشته نشان داد که انتخابات نمايشي نبود، بلکه غير دمکراتيک و باز حذف علني
اپوزيسيون بود. امروز عمر اين دوران بسر آمده است، بي آنکه هنوز جمهوري خواهان
دمکرات بديل مستقلي داشته باشند و يا بتوانند در انتخبات آتي نقش جدي و تعيين
کنندهاي ايفا کنند. اما تفاوت امروز با سالهاي
گذشته در نگرش و انتظار مردم از اصلاح طلبان و کسب تجربه اتکا به تحول از درون
نظام نهفته است. با شکست اصلاح طلبان دولتي مردم بطور وسيع قانع شدهاند که تحول از درون نظام ديگر ممکن نيست. اين يکي از مهمترين شرايط طرح درست
خواست رفراندوم در اين زمان است که متأسفانه گروههايي از چپ و راست آنرا نگرفتهاند. شرايط کنوني وظيفه ديگري
را در برابر نيروهاي جمهوري خواه مدافع دمکراسي قرار داده است. بايد ديد آيا اين نيروها
با درک درست از شرايط کنوني توان شکل دهي بديل مستقلي را دارند و يا همچنان در دنياي ذهني خود و ايدهآلها و
اتوپياهاي دور از دنياي واقعي پراکندگيشان را ادامه ميدهند، يا در چرخه افکار سياست سنتي خود و تنزه طلبي همجنان دور خود ميچرخند و با مردم کوچه و خيابان کاري
ندارند. بهر حال بدون سازماندهي نوين، مخالفان همچنان
در نقطه صفرند. با سازماندهي سنتي، حداکثر هم تيپ و قيافه خود را ميتوانند جمع کنند، نه مردم عادي را.
خواست رفراندوم از توان سازماندهي نوين مخالفان نظام اسلامي نيز برخوردار
است.
پاسخ دوم:
وضعيت خطرناکي که شما بر شمردهايد و چگونگي برگزاري انتخابات رياست جمهوري و نتيجه آن را مي توان با هم
مرتبط دانست. جناحهاي مختلف داوطلب رياست جمهوري برنامه هاي
متفاوتي براي حل بحران با غرب دارند. از ديد جناح راست به رهبري خامنهاي، لاريجاني بهتر از سايرين، رفسنجاني بهتر از کروبي و معين، و سر آخر کروبي
بهتر از معين است. از ديد من هيچکدام از اين افراد به دلايل
مختلف قادر به حل بحران نيستند. لاريجاني تابع سياست خامنهاي، يعني تداوم بخشيدن به بحران و حفظ تضاد و حتا در گيري با آمريکاست. رفسنجاني
در پي مذاکراتي پنهاني و بده بستان هاي دور از چشم مردم است، مثلاً متوقف کردن پروژه غني سازي به شرط نا ديده گرفتن خواست دمکراسي از طرف
غرب، و آزاد کردن داراييهاي ايران در بانکهاي غرب است. البته بده و
بستان به عنوان يک اصل در دنياي واقعي سياست اگر با آگاهي و رأي مردم باشد ايرادي ندارد و بايد انجام بگيرد. کروبي و معين توان پيشبرد هيچ سياستي
را ندارند. کما اينکه امروز همتاي آنها، محمد خاتمي ندارد. زيرا ساختار حقوقي نظام
بدون اراده رهبر دست آنها را مي بندد. آندو بر خلاف رفسنجاني کنترلي هم در ساختار
حقيقي قدرت در ايران را ندارند. پس آنها در صورت انتخاب شدن نقشي جز تدارکاتچي
نخواهند يافت. براي مذاکره با غرب، خط راست خاتمي و حتا مجلس را دور زد و حسن روحاني را مسئول تام الاختيار آن کرده است.
حضور معين يا کروبي تغييري در اين وضعيت نميدهد.
مشكلات ايران تنها با انتخاب مستقيم ،آزاد و مستقل يک دولت که اراده مردم را با
خود داشته باشد حل ميشود. ساختار کنوني قدرت مانع اصلي آن است.
به نظر من با توجه به تمام
عوامل، به سود ايران است که از پروژه اتمي صرفنظر کند. مردم ايران اگر چه دستيابي
به انرژي اتمي را به درستي حق ايران ميدانند، ولي با توجه به
مجموعه مشکلاتي که جمهوري اسلامي براي اين مملکت در دنيا ايجاد کرده است و نگراني
و بي اعتمادي مطلقي که غرب نسبت به حکومت جمهوري اسلامي دارد بهتر است ايران در اين مرحله از اين حق خود بگذرند که زيان
آن از سود آن براي ايرانيان بيشتر خواهد بود.
در مورد حمله احتمالي امريکا
به ايران نيز من معتقد هستم که آن هم مشکل کنوني غرب و ايرانيان
را حل نخواهد کرد؛ و ايران و منطقه را وارد عرصهي ناشناختهاي از مشکلات پيچيده خواهد کرد که بسيار پر مخاطره است. آمريکا نبايد از اهرم
نظامي براي حل اين مشکل با ايران استفاده
کند. همانگونه که با گذشت دو سال از حمله نظامي به عراق، مشکلات جديدي و پيش بيني
نشدهاي آفريده شده است که هنوز نميتواند از نتايج نهايي آن کاملاً با خبر بود. از جمله اين که آيا اندک اندک جمهوري اسلامي
ديگري از ميان انتخابات عراق پيدا نخواهد شد؟ ويا در پي خروج نيروهاي نظامي آمريکا
جنگ داخلي و چند پاره شدن خاک عراق رخ نخواهد داد؟ امروز نميتوان با قاطعيت به اين پرسشها پاسخ داد. مهمتر اينکه
دگرگونيها به سود دمکراسي در ايران پيش مي رود با حمله نظامي امريکا به ايران اين
روند بريده خواهد شد و مسير نا شناختهاي را طي خواهد کرد.
پاسخ سوم:
بايد خواست ها را از واقعيت ها
جدا کرد. اينک من و شما چه ميخواهيم با آنچه
ميتواند رخ دهد و ممکن است لزوماً يکسان
نيست. من عقيده دارم که جامعه ايران مانند حکومت آن پراگماتيستي عمل ميکند. هما نگونه که در مقالهاي پس از انتخابات مجلس هفتم،
و در توضيح دلايل شرکت نسبي مردم در انتخابات مجلس نوشتم (آن مقاله در چند نشريه از جمله در روزنامه شرق در ايران چاپ شد) در مناسبات پراگماتيستي، مردم سود
و زيان خود را در نظر مي گيرند نه اصول عقيدتي و ايدئولوژيک را. کما اينکه در
انتخابات شوراهاي شهر و روستا و انتخابات مجلس هفتم نيز چنين کردند. در انتخابات رياست
جمهوري نيز اگر اپوزيسيون کاري فراتر از تحريم منفعلانه نکند اتفاق ديگري جز آنچه
در دو انتخاباب پيشين رخ داد روي نخواهد داد. يعني در يک انتخابات بي رونق حد اکثر
وضعيت کنوني ادامه مي يابد. زيرا در صدي از مردم در انتخابات شرکت خواهند کرد و در
نبود سياست روشن مخالفان، و مهم تر از همه نبود تشکيلات نوين و رهبري
و مديريت سياسي بطوز طبيعي يکي از کانيداهاي
نظام با درصدي پائين تر از گذشته برنده خواهد شد.
با توجه به توضيحاتي که در
پاسخ به سؤال اول شما دادم جامعه از مرحله انتخاب بد از بدتر عبور کرده است و بيشتر
پراگماتستي عمل ميکند. يعني برايش چندان مهم نيست که آن کانديداي
بد هم انتخاب شود. مهم اين است که چه کسي مي تواند مشکلاتاش را
حل کند. نسل جوان بر خلاف نسل من و شما، خوب يا بد، به دنبال
آرمان و ايدهآلها نيست و ايدئولوژيک عمل نميکند. اگر اپوزيسيون جمهوريخواه از تشکيلاتي جدي و نوين برخوردار مي بود ميتوانست
انتخابات بيرمق رياست جمهوري را، حتا در شرايط اعمال نظارت استصوابي، به رفراندوم تعيين
کنندهاي بدل سازد. اما در شرايط پراگندگي مفرط نيروهاي اپوزيسيون، و وچود ادعاهاي بي
پايه رهبري طلبانه بسياري از افراد و گروه ها، و آرمان گراييها، و خود محور بينيها تشکيلات قابل توجهاي در
ايران به سادگي شکل نخواهد گرفت. مشکل نخبه کشي در فرهنگ ايراني مزيد بر علت شده
است. کساني هم کارشان اين است که نگذارند ديگران رشد کنند، چون ميدانند خودشان در آن قد و قواره نيستند که جامعه پسند
باشند. به نظر
من فراخوان رفراندوم خود فرصتي بود و هست که اپوزيسيون صاحب
تشکيلات نوين و مديريت و رهبري شود، ولي عدم همکاري و حتا سماجت برخي در تخريب آن،
و ايجاد شک و شبهه و بد بيني در ميان مردم، ادامه کار را دشوار و اين حرکت را کند
کرده است. تجربه نشان خواهد داد که مخالقان فراخوان رفراندوم قادر نخواهند بود گره
سياسي ايران را از طريق ديگري بگشايند. هيچ خواستي اساسيتر و همگانيتر و دمکراتيکتر از رفراندوم وجود ندارد که اپوزيسيون
حول آن تجمع يابد. با شکست اصلاح طلبان دولتي و غلبه جو نااميدي و بد بيني نسبت به
سياستمداران، خواست رفراندوم ميتواند به نااميدي جامعه نيز پايان
دهد.
پاسخ چهارم:
من معتقدم که بايد به فکر
ابزار تغيير ساختار جمهوري اسلامي بود. انتخابات با توجه به نظارت استصوابي شوراي
نگهبان و نبود تشکلات اپوزيسيون ابزار اين تغيير را از مردم گرفته است. تنها يک
رفراندوم براي تشکيل مجلس مؤسسان ميتواند اين وظيفه را
بطور دمکراتيک انجام دهد. آنهم منوط به اين است که خواست رقراندوم ابزار سازماندهي
اپوزيسيون نيز بشود. من باور دارم که بدون سازماندهي امکان تحول در ايران تقريباً محال است. هيچ نظامي هر چند ضعيف و بي پايه خود به خود کنار نميرود. نيرويي بايد آنرا به عقب براند و آن نيرو بايد وزني داشته باشد.
اولين گام در سازماندهي، دست يافتن
يک گروه رهبري کننده است. يکي از دلايل پراکندگي اپوزيسيون جمهوري خواه همين
است. بايد بر اين مشکل فايق آمد. شايد چارهاي
نباشد جز آنکه حول چند چهره شناخته شده تر
سياسي، سازماندهي شکل بگيرد. طرحي فرضي من
چنين است که، بطور مثال، صد نقر از افراد نسبتا سر شناس و خوش نام گردهم آيند و با سپردن تعهد کتبي مبني بر اين اينکه
داوطلب هيچ پست و مقام سياسي در تمام طول عمر خود نيستند، ماموريت يابند تا يک
شوراي رهيري موقت را برگزينند و سپس خود کنار روند. اين شرط سبب مي شود که کساني
که خواستار شرکت در رهبري هستند داوطلب عضويت در اين شورا نباشند. با اين روش خود
به خود سلامت انگيزه آنها روشن ميشود. و از طرف ديگر چون اين
گروه تعهد ميسپارد که هيچ پست و مقامي را در طول عمر خود نخواهد پذيرفت مشکل رقابتها کاهش مي يابد. به شرط آنکه اين رويه از طريق نگارش و انتشار چند مقاله توجيهي
صاحب نظران مورد تاييد حداقل هزار نفر قرار بگيرد. به عبارت ديگر با انتشار بيانيه
اي توضيحي از همگان دعوت شود که آنرا امضا کنند و سپس گروه صد نفره با ترکيبي
دمکراتيک که تمام گروهاي ايراني را در بر بگيرد موجوديت يابد. نوعي "مجمع ريش
سفيدان و گيس سفيدان". و سپس اين مجمع طي شور و مشورت، شوراي رهبري را با رعايت
همان ترکيبي که همه ايرانيان را در بر بگيرد بوجود آورد. و سر انجام گروه شوراي
رهبري از ميان خود کس يا کساني را بعنوان چهرهاي شاخص مرکزي که ميتوان حول و حوش آنها گرد آمد برگزينند. شايد اين طرح خوش خيالي محض باشد. ولي
بهر حال از ميان اينگونه طرح ها است که ميتوان
راه حلهاي عملي پيدا کرد. مشکل سياسي ايران در حال حاضر بيش از آنکه ناشي از سياست
سرکوب باشد ناشي از خود تخريبي اپوزيسيون است.
اگر قرار باشد من به کسي توصيه کنم که در انتخابات چه کند چنين خواهم گفت که
بدون انجام اقدامي جدي براي سازماندهي و پيدا شدن رهبري به عنوان اولين گام
آن، شرکت و يا تحريم انتخابات ثمر بخش نخواهد بود. آن شرکت و يا آن تحريمي درست
است که از دل آن سازماندهي و مديريت و رهبري بيرون آيد. نيروهاي اپوزيسيون بايد هم
براي شرکت کردن در انتخاباتي که حقي براي انتخاب کانديداي خود ندارند توجيه داشته باشند، و هم براي تحريم انتخابات. اين توجيه زماني
که هنوز امکان مانور اصلاحي در درون نظام از طريق اصلاح طلبان وجود داشت، پذيرفته بود. ولي شکست آنها و با بيرمق شدن حضور آنها در حاکميت، ديگر اين توجيه وجود ندارد. تحريم منفعلانه يا
تحريمي که مردم به آن توجه نداشته باشند بي ثمر است و براي دل خوش بودن تحريم
کنندگان است. بايد به راههاي ديگر انديشيد. راه پيشنهادي من پيگيري فعالانه و همه جانبه خواست رفراندوم
است. اين خواست هم ابزار است و هم ارزش. ابزار سازماندهي و نهادينه کردن ارزش و
هنجارهاي دمکراسي و مشارکت مساوي و موازي همه ايرانيان. اين خواست به نيازمندي اين
دوره پاسخ خواهد داد. اما اين خواست قرار نيست امروز و در اين انتخابت به ثمر
برسد. مگر راه هاي فرضي ديگر امروز به ثمر مي رسند؟
*