پنجشنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۳۸۴ - ۱۲ مه ۲۰۰۵

تحول در استراتژي-  انعطاف در نظريه

           

 

نوشين احمدي خراساني

             

تريبون فمينيستي ايران

1 ـ با حمايت برخي از فعالان جنبش زنان از طرح رفراندوم و فرصت تاريخي حاصل از آن، عدهاي از مخالفان اين طرح، بدون ارائه تحليل مشخص از شرايط كنوني جامعه، با توسل و تكرار تئوريهايي به نقد آن ميپردازند. تئوريهايي كه شايد در شرايط ديگر بسيار حركتزا باشد اما اكنون بهنظر ميآيد پاسخگوي شرايط متلاطم كنوني جامعهي ما نيست.

 

در دنياي امروز، تئوريسازي، خط توليد انبوه بهخود گرفته است. يعني ميتوان در برابر هرگونه استدلالي (هرچند بهظاهر از قطعيت برخوردار باشد) چند تئوري مخالف آن را يافت و دوباره براي مخالفت با اين چند تئوري، دهها تئوري ديگر در ابطال آن پيدا كرد. در غرب با توجه به وجود امكانات مالي و فكري فراوان، توليد انبوه تئوري در دانشگاهها صورت ميگيرد و اصولا تئوريسازي يكي از شغلهاي مهم در جهان غرب محسوب ميشود كه عمدتا حوزههاي آكادميك منبع توليد آن هستند، از اينرو با وجود اين انبوهسازي در توليد نظريه، بهحافظه سپردن و بيان صرف چند نظريه واقعا نميتواند به استراتژي بهينه براي گروهي از زنان در جهت يافتن راهحلي در تغيير وضعيت موجود منجر شود. در واقع با تكيه زدن بر يك نظريه، آن هم بهطور انتزاعي يعني بدون در نظر داشتن شرايط اجتماعي كه آن تئوري در آن مطرح ميشود نميتوان براي سمتدهي به جنبشهاي اجتماعي، استراتژي تعيين كرد. چون به هر تئوري جديدي كه بخواهيم تكيه كنيم و از آن هويتي متصلب بسازيم ميتواند با تئوريهاي ديگر ابطال شود مگر آنكه مبناي خود را بر شرايط اجتماعي مشخص و معيني قرار دهيم.

در واقع بهنظر ميرسد امروزه براي جنبشهاي اجتماعي، چگونگي مديريت نظريههاست كه داراي اهميت است و نه استفاده از چند تئوري يا حتا توليد نظريه! مديريت تئوريها به معني تبديل تئوريهاي موجود به دانش كاربردي است و دانش كاربردي نيز به معناي آن است كه اين نظريهها بتواند با زندگي و حركت و مبارزهي روزمرهمان پيوند بخورد. مديريت تئوريها نيز به اين مسئله باز ميگردد كه چطور از تئوريهاي موجود براي تحليل و پيشبرد جنبشي اعتراضي استفاده كنيم. در واقع آنچه مهم مينمايد اين نيست كه صرفا تئوريهاي مختلف را بدانيم بلكه چگونگي استفاده و سازماندهي اين تئوريها براي حركت و فعاليت است كه ميتواند به ما كمك كند.

براي نمونه تئوريهاي متنوعي براي چرايي ”خشونت عليه زنان“ در جهان مطرح شده است، دانستن اين تئوريها نگاه ما را در شناخت پديده خشونت، جامعيت ميبخشد اما اينكه چگونه اين تئوريهاي مختلف درباره خشونت عليه زنان را در ايران سازماندهي كنيم تا به يك نگاه منفعل و غيركاربردي منتهي نشود كليد قفلگشايي است كه از سوي برخي از فعالان زن ناديده گرفته ميشود. مثلا در ايران نابرابري در قدرت و اعمال سلطه و خشونت از طريق رژيم حقوقي بر ما زنان تحميل ميشود و ابعاد گسترده و كاملا اجتماعي و سياسي دارد، اگر ما به جاي پرداختن به اين موضوع حساس، به نظريهاي كه خشونت را از طريق ”روانشناسي فردي“ دنبال ميكند و خشونت را به حوزهي فردي ميكشاند، تاكيد كنيم از آنجايي كه برمبناي قوانين و شرايط موجود دسترسي به حوزههاي فردي محدوديت فراوان دارد و ناممكن مينمايد، تاحدودي به انفعال در مواجهه با خشونتهاي صريح و گستردهي بر زنان دامن ميزنيم. يعني ممكن است به يك سري تئوريهاي ”درست“ اشاره كنيم اما نميتوانيم به راهبرد و استراتژي انتقادي در شرايط فعلي برسيم.

 

2 ـ بحث ديگري كه در اين ميان ميتواند مورد توجه قرار گيرد اين است كه لااقل در ديدگاه فمينيستي، نظريه و تئوري را نميتوان از عمل و كنش اجتماعي جدا كرد. ذهن، انديشه و نظريههاي ما در خلاء كه شكل نميگيرد، بلكه مجموعهي شرايط و اوضاع اجتماعيمان باعث شكلگيري انديشههامان است حالا اگر شرايط ويژهي جامعهاي كه در آن زندگي ميكنيم ذهن ما را به تدوين نظريه (و در نتيجه به تدوين استراتژي حركت) ناگزير ميسازد طبعا اين نظريه (و استراتژي برآمده از آن) بايد براي تغيير و راهگشايي معضلات همين جامعه بهكار آيد. يعني كاربرد داشته باشد، سيال و موقعيتي باشد و آنقدر منعطف كه با هر تغيير جدي در ساختار جامعه (و منطقه)، بتواند تغيير كند و به روز درآيد. از اينرو، خاستگاه پيدايش و عروج و فرود (شان نزول) نظريههاي ما، همين ساختار جامعه و منطقهي خودمان است. پس به حافظه سپردن و بيان تئوريها، اگر در تجربهي زيستهي ما ريشه نگيرد يعني به ابزاري براي تغيير و تحليل و تحول زندگي روزمرهمان تبديل نشود، خواهي نخواهي، به شكل انتزاعي و شاعرانه در ميآيد يا حداكثر چماقي ميشود براي تحقير فعاليت ديگران و توجيه انفعال و بيعمليمان! در واقع ميخواهم بگويم لااقل در جنبشهاي اجتماعي تئوريها، تئوريهاي موقعيتي هستند و در موقعيتهاي مشخص ميتواند راديكال يا غيرراديكال تلقي شود. راديكالترين تئوريها در يك جامعه مفروض، اگر در جوامع ديگر بهكار رود ممكن است به ابزاري براي بيعملي تبديل شود. مسلما اكثر تئوريها در شرايط مشخص اجتماعي كه نظريهپردازاناش در آن قرار داشتهاند تدوين شده و اين موقعيت خاص، آن تئوري را در جايگاه راديكال يا مدافع وضع موجود قرار داده است اما در يك شرايط ديگر ممكن است آن تئوري در جايگاه ديگري قرار گيرد. بنابراين بهويژه براي جنبش فمينيستي، تئوريها بدون در نظر گرفتن شرايط خاص اجتماعي و چگونگي استفاده از آنها نميتواند مفهومي داشته باشد.

اگر ما طي دوازده سال گذشته در مقالات، بحثها و تحليلمان بر حركت ميليمتري و آرام براي بهبود شرايط زنان پاي ميفشرديم اكنون همگيمان مشاهده ـ يا لااقل احساس ـ ميكنيم كه كشورمان با بحران و شرايط بسيار دشواري روبهرو شده است: خطر جنگ، تاسيسات هستهاي، ميليتاريسم، تغييرات منطقهاي در خاورميانه، بن بست در حركتهاي آرام سالهاي گذشته (بهخصوص عقيم ماندن نظريهي اصلاح از درون)، انفعال جامعه، قطبي شدن دهشتناك نيروهاي اجتماعي و سياسي و... حالا سئوال اين است كه آيا ميتوانيم چشممان را بر همهي اين واقعيتها و تغييرات كيفي ببنديم و ”ماست خودمان را بخوريم؟“ حوادث و خطرات بزرگ در كمين است كه مسلما ميتواند زندگي زنان را بيش از گروههاي ديگر در معرض تهديد قرار دهد، با اين وضعيت، آيا ما مجاز هستيم بهجاي تلاش و همت براي يافتن راهحلي منطقي، به همان شيوهي آرام گذشته و با تكيه بر تئوريهايي كه متصلب و غيرمنعطفشان ساختهايم حركت كنيم؟ به نظرم پاسخ كاملا روشن است: شرايط جديد، پاسخ جديدي هم از ما طلب ميكند. ما بايد شجاعت و در عين حال انعطاف تغيير تاكتيكهايمان را داشته باشيم. حركت ميليمتري و بطئي (به روال كلاسيك اروپا) پاسخگوي نياز فعلي جامعه ما نيست زيرا بهنظر ميرسد توفاني در راه است كه اگر خودمان را مجهز سازيم شايد (در اين دنيايي كه ما زنان بر تصميمات كلاني كه از سوي دولتهاي جهان گرفته ميشود تاثير اندكي داريم) لااقل بتوانيم تاحدودي از ويراني كامل ناشي از اين تصميمات، فاصله بگيريم.

 

3 ـ عدهي ديگري از مخالفان طرح رفراندوم، تصور ميكنند جامعهي زنان ايران مثلا داراي ”ايكس“ مقدار انرژي است كه وقتي يك گروه از زنان اين مقدار انرژي را صرف كند يا به اصطلاح منحرف سازد، براي گروه ديگري كه فكر ميكنند خواستههاي ”درستتر“ و ”عميقتري“ دارند انرژي باقي نميماند.

بهنظرم اين ديدگاه ـ كه سرآخر به نگرش ايدئولوژيك ”انحرافيابي“ منجر ميشود ـ در تبيين حركتهاي پيچيدهي زندگي اجتماعي ناموفق است. چرا كه تجربهي فعاليتهاي اجتماعي به دفعات در جوامع مختلف نشان داده است كه هر مقدار انرژي در يك يا چند حوزهي مختلف جامعه براي حركت، فعال شود، اتفاقا باعث توليد انرژيهاي بيشتري در ديگر حوزهها ميشود، نه آنكه انرژيهاي موجود بسوزد و تمام شود. زيرا هرقدر فعاليت در پهنهي جامعه مثلا در مورد بيان دردها و مشكلات زنان به وسيلهي گروههاي مختلف گسترش مييابد نيروهاي جديدتري به اين فعاليتها ميپيوندند و اگر اين تنوع و رنگارنگي تداوم يابد به خروج جامعه از انفعال و عقبنشيني نيروهاي مدافع نظم موجود منتهي خواهد شد.

براي نمونه اگر زنان اصلاحطلب ديني در سالهاي اخير با استراتژي تفسير جديد از قوانين شريعت اسلامي و بازنگري متون كلاسيك فقهي، فعاليت كردند و بخشي از زنان مذهبي و سنتي جامعه را نيز به حقوق خود حساس كردهاند، مسلما فعاليت آنان مانع از آن نيست كه انرژي جامعهي زنان نتواند براي تغييرات اساسي‏تر در نظام عقبماندهي حقوقي، آزاد شود. بلكه مبارزه و فعاليت مستمر فمينيستهاي مسلمان، فضاهاي جديدي به وجود آورده تا گروههاي ديگر بتوانند با وجود آزاد شدن اين پتانسيلها راهكار خود را براي تغيير و بهبود شرايط زنان پيش ببرند.

مثال ديگر اينكه اگر گروههايي كه با استراتژي دگرگوني قوانين و انطباق آن با معيارهاي حقوق بشري تلاش ميكنند (مدافعان جنبش رفراندم براي تغيير قوانين ضدزن)، مسلما انرژي و پتانسيل بيشتري را در جامعه توليد و آزاد ميكنند و گروههايي كه مثلا معتقد به كار فرهنگي و عميقتر (و بهقولي ”ساختارشكنانه“) هستند ميتوانند از آن براي حركت خود بهره ببرند. از اينرو به نظر ميرسد اين ديدگاه رقابتي و تخطئهي يكديگر (برمبناي محدوديت انرژيها) ديدگاهي است غيرواقعي و بهنظر ميآيد در آن ميتوان نگرش توتاليتر ”بازار آزاد“ و رقابت ويرانگر را كه در زندگي ما رخنه كرده، مشاهده كرد. يعني ديدگاهي كه ما فمينيستها، منتقد جدي آن هستيم.

درحاليكه اگر خوب نگاه كنيم ميبينيم هيچيك از ما قصد نداريم كالاي تجاري بفروشيم كه ناگزير باشيم با يكديگر رقابت كنيم. دوستان، ما ميخواهيم آگاهي و حركت ايجاد كنيم و اين آگاهي و حركت، با همت و همكاري همهي گرايِِشهاي مختلف موجود، ميتواند به تعميق و گسترش رنگارنگي مبارزات زنان بيانجامد، در اين ميان مسلما انديشهها و گروههايي كه راهحلهاي بهينهتري براي حل مشكلات گروههاي گستردهتري از زنان دارند از آزاد شدن انرژيهاي موجود در جامعه بيشترين بهره را خواهند برد.

اگر بهقولي زنان ”ليبرال“ و اصلاحطلب تلاش ميكنند و با اعتراض و چانهزني با دولت يا با استفاده از همان ”حق راي“ كذايي، كسي را بهعنوان شهردار مينشانند كه داراي انديشههاي بازتر و معتدلتري است و بدينترتيب فضاي فرهنگسراها را براي فعاليت و بيان خواستههاي بهاصطلاح ليبرالي و رفرميستي خود دراختيار ميگيرند، اين امر زمينهاي ميشود براي فعاليت گروههاي بهاصطلاح راديكالتر كه از اين فضاها استفاده كنند و سخنان ”راديكال“ خود را به گوش مردم برسانند. بنابراين بهنظر ميآيد اين حس رقابتجويي ريشه‎‎ي واقعي ندارد.

دوستان وقت آن است كه چشم مان را به واقعيت بگشاييم: در ميان 30 ميليون زن كه در ايران زندگي ميكنند در بهترين حالت، نزديك به 29 ميليون، حتا كلمهي فمينيسم را نشنيدهاند، تيراژ كتابهاي فمينيستي از دو هزار نسخه تجاوز نميكند، در روز جهاني زن در پارك لاله (با وجود تلاش شبانهروزي دو ماهه و خبررساني كه انجام داديم) حداكثر دو هزار نفر شركت ميكنند. وانگهي، نيمي از زناني كه كلمهي فمينيسم را شنيدهاند با آن رسما مخالفت ميكنند، پس چگونه است كه با توجه به اين واقعيات مايوسكننده، فكر ميكنيم با توجه به چنين شرايطي بين ديدگاههاي فكري فمينيستي چنين تضاد عميقي وجود دارد و خيال ميكنيم ديدگاههاي مختلف فمينيستي رقيب يكديگر هستند و جاي يكديگر را اشغال ميكنند و يا فمينيسم به اصطلاح ليبرال بر ”جنبش زنان“ مسلط شده است؟!

بهتر است كمي به اطراف خود نگاه كنيم تا ببينيم كه نهادهاي كت وگندهي سنتي چطور ما را محاصره كردهاند، آنوقت است كه از هر سخن و حركتي كه يك ميليمتر در راستاي بهبود وضعيت زنان، فضا ايجاد كند و در جهت مطرح شدن مسائل زنان گام بردارد استقبال خواهيم كرد.

بيترديد نميخواهم با اين بهانه از ايجاد بحثهاي نظري جلوگيري كنم چراكه ميدانم اين بحثها به گسترش آگاهي در جامعه و بهخصوص به ما زنان كمك ميكند،اما بحث و گفتگوي نظري، با تخطئه فعاليتهاي يكديگر كمي فرق دارد. تخطئه انرژيسوز است ولي گفتگو و جدل نظري انرژيساز. البته من به شخصه نميتوانم مرز بين اين دو را بهطور دقيق مشخص كنم اما ميتوانم بگويم كه براي تفكيك اين دو ميتوانيم به احساس خودمان رجوع كنيم (يعني به همان چيزي كه جامعهي مردسالار آن را بيمقدار ميشمارد). رجوع به احساس در اين زمينه ميتواند معياري به دستمان بدهد تا مرز اين دو را بازشناسيم.

 

4 ـ وقتي ما زنان در ايران بحث همبستگي بين زنان را مطرح ميكنيم، منظور آن نيست كه مثلا با گروه يا فعاليتي كه كاملا با اعتقاداتمان جور درميآيد، اعلام همبستگي كنيم، بلكه منظور آن است كه از فعاليت گروههايي كه بيانگر خواستهي بلاواسطهي ما نيستند حمايت كنيم. در واقع همبستگي قرار نيست بين گروهها و محافل همفكر اتفاق بيفتاد (اين همبستگي كه بهخودي خود وجود دارد) بلكه بايد بين گروههاي متفاوت و با خواستههاي متنوع و با پايگاههاي مختلف قومي، مذهبي، طبقاتي و... بهوجود آيد. اين بدان معناست كه گروههاي متفاوت زنان با خواستههاي مختلف، ميتوانند از يكديگر (بهرغم آنكه خواستهي گروههاي ديگر را خواستهي بلاواسطهي خود نميدانند) حمايت و پشتيباني كنند يا لااقل آن خواستهها را انحرافي ندانند و تخطئه نكنند. وگرنه همبستگي با كساني كه عين ما فكر ميكنند امري طبيعي است.

شايد اين نگاه ”انحراف“يابي حاكم بر كل نگرش و انديشه جامعهي ماست كه سبب شده تا همبستگي بين گروههاي گوناگون شكل نگيرد. همهي نهادهاي رسمي، سران قوم و قبيله و خانواده، متوليان نهادهاي مذهبي، مديران مدارس و دانشگاهها، شوهران و پدران و برادرانمان همه و همه مترصد آنند كه خدايي ناكرده يك وقت ما زنان حرفي يا عملي انجام ندهيم كه باعث ”انحراف“ شود. بهنظر ميرسد لااقل در جنبش زنان اين ”انحرافيابي“ نبايد جايگاهي داشته باشد. چراكه با توجه به حاكميت همين تفكر سنتي، اصولا خود جنبش زنان بهطور كل ”انحرافي“ محسوب ميشود.

از سوي ديگر”انحراف“ وقتي ميتواند بروز كند، كه ما ”معيار“، ”اصل“ و ”حقيقتي“ را در انحصار خود داريم و هرگونه تخطي از اين حقيقت و معيار، انحراف تلقي ميشود. اما بهراستي كدام گروه در جنبش زنان ميتواند ادعا كند كه استراتژي كه در پيش گرفته ”فمينيستيترين“ و ”اصيلترين“ استراتژي است كه ديگر استراتژيها با فاصله گرفتن از آن، ”انحراف“ محسوب شوند؟ شايد در تفكر سنتي حاكم بر ناسيوناليسم، يا چپ سنتي ماركسيستي و گروههاي بنيادگراي اسلامي، ”اصل“ و ”معيار“ معنا پيدا كند اما لااقل در تفكر فمينيستي كه خود به ”انحرافي“ بودنش ميبالد، ديگر نميتوان سخن از انحراف گفت، آن هم در جامعهي سنتزدهي ما كه تازه جوانههاي جنبش مستقل فمينيستي درحال شكلگيري است.