شنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۳۸۴ - ۷ مه ۲۰۰۵

 

غرب فيلسوفان اش را نمي شناسد

   ع . سلطاني دشت بزرگ             

asolt@web.de                                           

 

چندي پيش مجله اشترن براساس يك آمارگيري نوشت كه اگرازنسل جوان آلماني درباره نام لايبنيتس سئوال شود،غالبا فكر ميكنند آن نام بيسكويت مشهور كشوراست.واگر به كهنسالان، شهر تولد كانت را يادآوري نمايي،فكر ميكنند آن نام يك نوع سيب زميني كوفته تيريزي است. دوست ماهم حكايت ميكند كه وقتي اونخستين بار عكس لايبنيتس،فيلسوف آلماني راديد،چون او كلاه گيس بلندمويي به سر، و كفش پاشنه بلند باروكي، به پا داشت،فكرميكرد لايبنيتس يكي از زنان اشرافي دربار لودويگ 14،معروف به خورشيدشاه ،درقرن 17 فرانسه است؛بي خبر از آنكه لايبنيتس به دليل كله طاسي،هميشه موي مصنوعي مجعدي، به سر داشت.

گروهي ازجامعه شناسان، قرن 17 اروپا را قرن زنان ميدانند،چون آنهايي كه از طبقات مرفه بودند ودرخانه و كاشانه ،داراي كلفت و نوكر و خدمتكار خانگي بودند، ميتوانستند براي آشنايي با رشته فلسفه،زير منبر فيلسوفان و علماي عظام بنشينند و به لاف و گزاف و نصيحتهاي شكم سيرانه آنان گوش فرا دهند.

امروزه نه تنها محققين چپ،بلكه كارشناسان ليبرال اجتمايي نيز بر اين عقيده اند كه هرفيلسوفي، فرزند خلف زمان و جامعه خود است.يعني لايبنيتس نيز بايد در رابطه با زمانش مورد قضاوت قرارگيرد.اواولين فيلسوف آلماني عصر مدرن است كه اعتباري جهاني يافت.

لايبنيتس رابطه نزديكي بااكثر متفكرين وحاكمان و سياستمداران همعصرخود در اروپاداشت.از مجموع مكاتبات او 15000 نامه در رابطه با 1000 آدرس بجا مانده.پيرامون لايبنيتس درفرهنگ نامه هاي مترقي اروپا اشاره شده كه او عالمي سنت شكن دربيشتر زمينه هاي علوم طبيعي وانساني بود،واعمال وجهانبيني او انعكاس و نشانه جنبه هاي ترقيخواهانه آغاز سرمايه داري اروپا نسبت به دوران فئوداليسم و استبداد مذهبي و پادشاهي است.گروهي اوراقرباني انواع علايق و استعداد هاي بيشمارش ميدانند،چون او دانشمند، فيلسوف، مورخ، حقوقدان، سياستمدار، منطق دان، زبان شناس، خداشناس، دانشگاهي، و تئوريسين متافيزيك،بود . اويك نابغه درزمينه هاي: علوم طبيعي، تكنيك، فلسفه و رياضيات بود.لايبنيتس طرح و پروژههاي گوناگوني رادرزمينه هاي : رياضي،حقوق،تاريخ،علوم طبيعي،زمين شناسي،اختراع و غيره راآغاز كرد،ولي غالبا ناتمام گذاشت . گرچه او با وجود اينهمه كوشش، نتوانست يك سيستم فلسفي را تئوريزه نمايد.زندگي لايبنيتس خلاف زندگي آرام و عزلتخواهانه اسپينوزا ،پرماجرا و ناآرام بود.روانشناسان يكي از دلايل فلسفه ظاهرا خوشبينانه اورا عكس العملي دربرابر جنگها و ناآراميهاي مذهبي-اجتمايي و استبداد فئودالي در قرن 17 در اروپا ميدانند.

   لايبنيتس درسال 1646درشرق آلمان بدنيا آمد و درسال 1716 درگذشت.پدرش استاد فلسفه اخلاق بود.عده اي اورا يكي از نوابغ زمان خود ميدانند.اودر 12 سالگي جزوه اي با عنوان ( الفباي تفكر انساني ) نوشت و بر اثر نبوغ خاص خود،در 15 سالگي وارد دانشگاه و در 21 سالگي به درجه استادي دانشگاه رسيد،گرچه او تدريس در دانشگاهها را ردنمود.لايبنيتس ازنظر سياسي،آنزمان طرفدار مشروطه سلطنتي ترقيخواه وازنظر فلسفي كوشيد تا الهيات راباعلوم طبيعي آشتي دهد.او درزمينه رياضيات موفق به كشف انتگرال و ديفرانسيل شد و ازجمله اختراعات اش؛ ساختن يك ماشين حساب بود.

اودرجواني درهلند شخصا با اسپينوزا آشناشد و در فرانسه اوقات زيادي راصرف آموختن فلسفه فرانسوي نمود و در لندن با فلسفه تجربه گرايان آشنا شد.لايبنيتس بعداز سالها سير و سياحت و مسئوليتهاي ديپلماتيك، به آلمان بازگشت و در خدمت حاكمان محلي درآمد.اوتاپايان عمر مجرد ماند،گرچه سالها معلم خصوصي زنان و دختران طبقه اشراف بود.اوماههادرمسافرخانه هاي گوناگون اروپا سكنت گزيد و زندگي نمود.

  لايبنيتس تاثير مهمي روي فلسفه كلاسيك آلمان گذاشت.اويكي از روشنفكران جهانوطن است كه كوشيد باكمك يك زبان عمومي و جهاني كردن علم منطق،مسايل جهان را عقلگرايانه حل كند.اوبراساس يك روش فلسفي خردگرايانه در سنت ايده آليستي ارسطو بحث مينمود و كوشيد با منطق هندسي، صحت منطق ارسطويي را كه دكارت و اسپينوزا كنارگذاشته بودند،ثابت كند. لايبنيتس مانند عقلگرايان فرانسوي،اساس شناخت را در رياضيات جويا شد ولي سرانجام به متافيزيك بازگشت.اوميگفت،شناخت بايد براساس سه عنصر: عقل،تجربه و حواس باشد.لاينيتس به دونوع حقيقت باور داشت: حقيقت عقلي و حقيقت تجربي. ودر تكميل نظر تجربه گرايان كه ميگفتند، شناخت بدون حواس تجربي غيرممكن است،اواضافه نمود كه؛ در صورتيكه عقل نيز فراموش نگردد. لاينيتس بجاي تئوري ماده و عنصرفلسفه دكارت و اسپينوزا،ازتئوري ذرات روح دار نام برد.

زمانيكه از مرگ جان لاك مطلع شد،از انتشار مقاله اش عليه لاك خودداري نمود چون براين نظر بود كه فيلسوف مرده قادر به دفاع عادلانه از خود نيست.درباره لايبنيتس گفته ميشود كه درزمان بحران،تغيير و تحولات اجتمايي،بهتر است كه روشنفكر پشت هر حادثه اي يك دليل و علت ضروري را مهم معرفي كند.

يكي از نظريات ثابت نشده لايبنيتس، عنوان نمودن تئوري منادها است كه همچون اتم هاي روح دار هستند.به نظراو جهان از ذرات بيشماري بنام مناد تشكيل شده.آنها واحدهاي ساده غيرقابل تقسيمي هستند.مناد به زبان يوناني يعني اجزاء واحد. ريشه لغتي آن شايد واژه فارسي (من) باشد. لايبنيتس مينويسد، بزرگترين مناد،خدا است.اويك ابرمناد است، يعني عالي ترين نوع بين ساير منادها.

تئوري خوشبيني لايبنيتس براين اساس است كه ميگفت، خدا ازميان امكانات گوناگون،براي آفرينش جهان، بهترين را انتخاب نمود.ولتر در كتاب كانديد به تمسخر تئوري خوشبيني لايبنيتس پرداخت و هگل به تئوري منادهاي او عنوان (رمان متافيزيكي) داد.درنظر لايبنيتس يك نظم الهي تقديري درجهان حاكم است كه هماهنگي بين اجزاء جهان راازقبل تعيين نموده.اوبه تئوري(بهترين حالت جهان موجود) اعتقاد داشت. به نظراوهركدام از منادها آينه انعكاس تمام جهان است.به زبان اقتصادي يعني ؛ هر جهان خردي آينه جهان كلان است.درجواب اينكه چرا گناه و فقر وجود دارد، لاينيتس ميگفت، خدا انسان را ناكامل آفريد تا او در تكامل خود نيز بكوشد و اگر انسان كامل و بي عيب مي بود، او نعوذبالله خدا ميشد و ميتوانست رقيب خدا گردد!.

لاينيتس سالها در دربار حاكمان به شغل قضاوت،ديپلمات و كتابداري اشتغال داشت.اوپايه گذار آكادمي علوم درسال 1700 ميلادي درزمان دولت پروس دربرلين بود.لايبنيتس بارها با ملكه دولت پروس، سوفيه شارلوته بحث هاي فلسفي نمود.ازجمله پرسشهاي علياحضرت اين بود كه چرا خداي مهربان،جهاني پراز زشتي و فقر آفريده؟ .يعني يكي از پرسشهاي قديمي متافيزيكي بشر كه تاكنون بي جواب مانده.

زمانيكه لايبنيتس درفرانسه بود،ازپادشاه آنجا يعني لودويگ 14 خواست كه بجاي حمله به آلمان مسيحي، به مصر مسلمان لشكركشي نمايد؛ توصيه اي كه بعدها ناپلئون آنرا عملي كرد.

در فلسفه غرب براي شناخت، هميشه دوامكان كاملا متفاوت وجود داشته؛ يكي براساس تجربيات و حواس كه روش تجربه گرايي بود و ديگري شناختي كه براثر عقل و خرد ، كه خردگرايي نام گرفت.درعصر روشنگري از هردو روش فوق به دلايلي انتقاد شد.

كوشش لايبنيتس براي وحدت و آشتي و تناسب قوا بين شاخه هاي گوناگون مسيحيت يعني : كاتوليك،پروتستان،لوتري،اصلاحگراي، ناموفق ماند.صاحبنظران تئوري نسبيت انيشتين و تئوري روان ناخودآگاه فرويد را تحت تاثير نظريات لايبنيتس ميدانند. درقرن 19 و 20 نيز فيلسوفاني مانند: راسل،ويتگنشتاين،هوسرل،هايدگر با كمك آثار لايبنيتس موفق به خلاقيت نظري در فلسفه هاي مدرن خود شدند.