يکشنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۸۴ - ۱ مه ۲۰۰۵

سارتر و آرون

سرنوشت هايي در تلاقي با يکديگر*

رافائل آنتووِن**

ترجمه ويدا فرهودي

 

سارتر و آرون، اين دو نويسنده ي فرانسوي، هردو از قرن بيستم عبور کردند و با درخشش، درايت و گاه اشتباه هايشان بر آن اثر گذار بودند. با توجه به انديشه ها ، رفتار ها و آثار ژان پل سارتر و ريمون آرون، مي بينيم که با دو نگاه متفاوت بر جهان روبرو هستيم ، دونگاه ِ در تلاقي: دو شاهد متعهد دوران خويش. در اين نوشته،به اجمال، به موضعگيري ها و فلسفه ي اين دو مي پردازيم.

 

" رفيق کوچک من، چرا آنقدر از چرند پرند گفتن و شوخي مي ترسي؟" اين پرسشي است که سارتر با آرون مطرح مي کرد و شايداز وراي آن به پيوند موجود ميان اين دو فيلسوف پي ببريم: دو انساني که به قدر کافي با هم تفاوت داشتند تا در سال هاي 1920، دوستاني صميمي شوند؛ اين تفاوت اما، چنان زياد بود که در جهان دوقطبي  بعد از سال1947،موجب قطع اين دوستي شد: چرا که در اين سال،هر يک از آن ها ناچار بودند بين شرق و غرب يکي را برگزينند. اما سارتر ، اين پرسش را حتا در طول سال هاي جنگ سرد، که از ديدار و گفتگو با همکلاسي سابق خود اجتناب مي ورزيد، همچنان با اصرار،مطرح مي کرد. دو جوان ، نخست در دانشسرا (اِکول نورمال) (1) با هم آشنا شدند. در اين تاريخ يعني 1924 دانشکده ي آن ها به سبب حضور آن دو  ونويسندگان و فيلسوفان ديگرآينده، چون "ژرژ کانگيلم"(2) ،" پل نيزان"(3) و "دانيل لَگش"(4) دورا ن ويژه اي را به خويش ديد. در اين دوران براي دوستي ميان ژان پل سارتر و ريمون آرون، نيازي به توافق نبود. دوستان تنها در زمينه ي نفرت از صاحبان قدرت، وجه مشترک داشتند و ديدگاه هاي ديگرشان به هم شباهتي نداشت: در آن زمان، استاد آينده ي انديشه ي راست معتدل ، نفر اول کلاس و هوادار "بخش فرانسوي انترناسيونال کارگري- چپ غير کمونيست"(5) بود حال آن که سارتر نقش فردي فاقد خط سياسي را ايفا مي کرد.آرون آثار "آلن"(6) را مي خواند و سارتر سرگرم مطالعه ي استاندال"(7) بود. آرون به مخالفت با جنگ برخاسته بود و سارتر عشق بازي مي کرد. اما آن ها قول داده بودند که در رابطه با يکديگر،هم شفاف و وفادارانه عمل کنند و نقش ها را نيز به خوبي تقسيم کرده بودند. آرون در "خاطرات"(8)اش  مي نويسد:" من بهترين مخاطـَب او بودم. او، هر هفته، هر ماه، نظريه اي تازه داشت که در اختيارم مي گذاشت و من در باره اش بحث مي کردم ؛ او به بسط انديشه ها مي پرداخت و من درباره شان بحث مي کردم... انديشه اي را مي آزمود، طرح مي کرد و وقتي جور در نمي آمد يعني براي من جالب نبود، به سراغ انديشه اي ديگر مي رفت؛ گاه، هنگامي که در تنگنا گير مي کرد، عصباني مي شد..." آيا آرون منتقد سارتر بود؟" اَبَر من " ِ انديشمند "درمن"(9)؟ مسئله اين است که پس ازبروز کدورت قطعي ميان آن دو، پس از جنگ دوم جهاني، آرون همچنان به مطالعه و نقد جنون آميز ترين آثار سارتر،با تمام جزئياتشان ادامه داد. او با اين حرکت به تنهايي، گفتگويي وفادارانه را تداوم بخشيد که سارتر مدت ها بود، به عمد، دشنام را جايگزينش کرده بود. سارتر در جايي از "ژان کو"(10) پرسيد:" مي خواهيد به شما بگويم،آرون واقعاً کيست؟  يک مدعي تفوق که بيهوده دور خودش مي چرخد و تنها با کساني برخورد مي کند که کوتوله و احمق شان بشمارد".

از اين منظر، چنان که آرون اغلب به آن اشاره داشت،سارتر در حد قانون "رابطه متقابل" که آرون آن را بالاترين قانون اخلاق مي دانست، نبود. دوستي روان هاي آزاد و فرمانروايي مطلق آزادي خواهي اما نتوانستند بر الزامات دوران فايق آيند ؛ بايد در نظر داشت که در ايام جنگ سرد، هر مخالفتي، پيش از هرچيز، تهاجم شمرده مي شد: اين دو انسان بزرگ پس از 1947 با هم برخوردي ندارند، مگر در 26 ژوئن 1979 درکاخ اليزه( کاخ رياست چمهوري فرانسه.م) و در کنار روشنفکران ديگري که به بهانه ي "پناه جويان قايق سوار [آسياي جنوب شرقي]"(11) گرد آمده بودند: عکس آرون و سارتر در حال فشردن دست يکديگر، فوراً در تمام جهان انتشار يافت. سياست، گر چه جدا کننده ي اين دو رفيق ديرين بود، اما در عين حال جدال ميان اين دو نابغه را مبدل به امري به گستراي تمامي جهان ِ درگير در جنگ کرد.

 

يکي راست ، ديگري چپ

 

آرون بنا بر گفته ي زيباي خودش، به سبب ِ" خود را همواره به جاي کسي که حکومت مي کند گذاردن"، و ترجيح دادن  ِحقيقت بر خوشايند ديگران، به ندرت دچار اشتباه شد. او بر خلاف مدرساني که از روي ساده لوحي يا وقاحت ادعاي تقوا مي کنند، با شرافت کامل، با وجود تنفر از "ماکياول"(12)، اوو ديدگاه هايش را تدريس کرد. همين طور، براي انساني که از پيامبران منزجر بود، هيچگاه مسائل گوناگون، از خطر صلح طلبي سال هاي 1930 گرفته تا نقد برنامه ي مشترک چپ ، تهديد شوروي يا لزوم استقلال الجزاير، نفي و انکار نشدند.

در مورد سارتر نمي توان چنين داوري اي کرد. سارتري که ضمن افشاي استعمار و باطل شماردنش، از دموکراسي پارلماني تنفر داشت و چنان از رژيم هاي بلوک شرق پشتيباني مي کرد که در سال 1954 اعلام داشت که در اتحاد شوروي"آزادي ِ نقد، فراگير است" وحکيمانه مدعي شد که اين کشور،در ده سال آينده از غرب پيشي خواهد گرفت؛ اين ادعا البته مربوط به دوراني است که هنوز به قصد طرفداري از کاسترو و سپس مائوييسم و حمايت از خشونت براي دستيابي به "عدالت مردمي"، از حزب کمونيست کناره نگرفته بود...اما سارتر، علاوه بر اين ها يک نابغه ي چند وجهي بود: از نويسنده رمان گرفته تا درام نويس،بيوگرافي نويس،تاريخ نگار،فيلسوف، نويسنده ي سناريو ،نگارنده ي داستان هاي کوتاه، مجري راديو،هوادار گروه هاي سياسي، مديرمجله، مؤسس روزنامه و حتا در دوراني کوتاه گرداننده ي يک حزب سياسي. سارتر نابغه اي است که جنون زمانه ي خويش را بازگو مي کند حال آن که آرون، به رغم نويسندگي، تنها معلم واستادي بزرگ بود. او که ديدگاه هايش را همواره از سَرَندِ عقلانيت مي گذراند، هرگز زمانه ي خويش را رد نکرد. آرون، اين مرد دانشگاهي و متعادل که " روشنفکراني را که توهمات را پرورش مي دهند، از آناني که تصورات را ريشه کن مي سازند"، تميز مي دهد، بدون ترديد، نسبت به سارتر، جذابيت کمتري دارد؛ سارتر، اين نويسنده ي چند وجهي که به باورش" در برابر گوساله ي زرين واقع گرايي، بايد وجود امرمعنوي و اخلاقي را ياد آور شد". انگار ضرب المثل درست مي گويد:"خطا با سارتر بهتر است تا محِق بودن همراه با آرون". پس، يکي به سوي محافظه کاري مي رود و ديگري به سمت عدالت اجتماعي؟ يکي به طرف راست و ديگري به سوي چپ؟ يکي حقيقت را مي جويد و

دومي نيکي را؟ يکي در پي اعتقاد است و ديگري به دنبال مسئوليت و تعهد؟ هر دوي آن ها اما در کليشه هايي که برايشان ساخته شده نمي گنجند.

 

در آغاز،آرون مارکس را بر "توکويل"(13) ترجيح مي داد و سارتر "مالارمه"(14) را بر مائو. آرون ميانه رو ، همواره ازکنار آمدن و مصالحه با عقايدش اجتناب کرد در حالي که سارتر کوشيد آزادي را با کمونيسم سازگار کند تا حدي که ،مثلاً، پس از نقدهاي شديد در مطبوعات کمونيست، از بر روي صحنه آمدن نمايشنامه ي خود، يعني "دست هاي آلوده" جلوگيري کرد- مطبوعات کمونيست اين نمايشنامه را حاوي تبليغات خصمانه عليه شوروي قلمداد کرده بودند. آرون، اين سرمقاله نويس روزنامه ي فيگارو، طرفدار آلجزاير الجزيره اي (مستقل) بود در حالي که سارتر ِ مخالف با استعمار، با مردماني که مي خواستند از زير يوغ شوروي رهايي يابند، به خشونت برخورد مي کرد؛ آرون، "اين تماشاگر متعهد" به محض شکست ژوئن 1940(15) يکي از نخستين افرادي بود که عازم لندن شد حال آن که سارتر، تا حدي مقاومت را فراموش کرده بود(" در طول اشغال، من نويسنده اي بودم که مقاومت مي کرد نه مقاومت کننده اي نويسنده"). سارتر صلح دوست، به تمجيد خشونت پرداخت در حالي که آرون مجادله طلب، بيش از هر چيز به اين گفته ي هرودوت علاقه داشت:" هيچ انساني آنقدر ديوانه نيست که جنگ را به صلح ترجيح دهد." آرون درخواست کرده بود اين جمله را بر شمشيري که به نشانه ي عضويت در آکادمي فرانسه در 4 نوامبر 1963 به او اهدا شد، حک کنند. ژنرال دو گل، بنا به گفته ي خودش از آرون" به تمام معنا بيزاري" داشت.( هرچند آرون براي عذرخواهي از مقاله اي خصمانه که نوشته بود، چند سالي به عضويت "ار.پ.اف"(16) در آمد.) همين دوگل اما، سارتر-اين دشمن آرون- را با ولتر مقايسه کرده مورد تحسين قرار مي داد.(دوگل در1968 ، در باره ي سارتر گفت:" ولتر را که زنداني نمي کنند!"). سرانجام بايد افزود که سارترپس از سال 1945 همواره از اعتبار يک روشنفکر بهره برد ولي آرون، اين دانشمند بزرگ و دارنده ي دکتراي افتخاري بسياري از دانشگاه ها، ساليان سال در جبهه ي خويش، به نسبت، در تنهايي باقي ماند.

 

اما تفاوت حقيقي که باعث مي شود آرون با تمام درستي و اعتبارش در برابر سارتر گستاخ،اندکي از مُد افتاده جلوه کند و سارتر جاودانه شود،اين است که سارتر يک نويسنده بود. آرون ازاين امر آگاهي داشت: درهمان جواني، در سالي که سارتر نخستين داستان کوتاهش را منتشر کرده ومي رفت که به نوشتن رمان بپردازد،استاد، در کارنامه ي آرون جوان نوشته بود:" به حد کافي ادبي نيست!". مغز خلل ناپذير آرون به پاي روح ديوانه ي سارتر نمي رسيد. نويسنده ها حق صادر کردن احکام جزمي را دارند و فيلسوفان ،نه!  سارتر اگزيستانسياليست سرانجام به واسطه ي هنرمند بودن – نه به خاطر شعارهاي تند دادن- توانست چيزها را مبدل به کلمه کند..." چرا آنقدر از چرند پرند گفتن و شوخي مي ترسي؟" و آرون سال ها براي دادن پاسخ صبر کرد. هنگامي که "برنار هانري لِوي"(17) در سال 1976 از آرون پرسيد که کداميک از آن دو،او يا سارتر،بيشتر بر تاريخ زمان خويش اثر گذار خواهند بود، پيرمرد خردمند، بدون مکث در برابر رفيق کوچک قديمي اش ،کنار کشيد و گفت:"من از ترس اشتباه فلج شده بودم . من چه در فلسفه ،چه در سياست از تخيل مي هراسم .  به همين دليل هم هست که مرا بايد يک تحليل گر يا نقد کننده به شمار آورد؛ و نقادان و تحليل گران ممکن است در دوران زندگي شان تاثير گذار باشند اما آثارشان به سبب وابستگي زياد به شرايطي مشخص زود تر از آثار کساني  از بين مي رود که جسارت تخيل را داشته اند." مي بينيم که از ميان آن دو يکي صاحب ظرافت است و ديگري داراي نبوغ!

 


 

*اين متن که در مجله ي "لير" آوريل 2005  منتشر شده ،از کتاب - کاتالوگ نمايشگاه کتابخانه ي ملي فرانسه با عنوان"سارتر- مصاحبه و مشاهدات" بر آمده است. اين کتاب درماه مارس 2005 به وسيله ي انتشارات گاليمار در 292 صفحه چاپ شده و يکي از کتاب هايي است که به مناسبت صدمين سال تولد نويسنده در فرانسه منتشر شده اند. ياد آور شويم که ژان پل سارتر در 21 ژوئن 1905 در پاريس چشم به جهان گشودو در 1980 درگذشت.ريموند ارون نيز در سال 1905 به دنيا آمد و در 1983 بدود حيات گفت. امسال مصادف با صدمين سال تولد اين دو همکلاسي سابق است.

 فيلسوف معاصرو جوان فرانسويRaphaël Enthoven**


1- Ecole normale

2- Georges Canguilhem (1904-1995)

3-Paul Nizan (1905-1940)

4-Daniel Lagache (1903-1972)

5-SFIO : Section Française de l'Internationale Ouvrièreاين حزب در سال 1905 به وجود آمد اما پس از شکلگيري حزب کمونيست فرانسه در 1920 اهميت خود را از دست داد.

6-Alain : Emile-Auguste Chartier (1868 - 1951)

7- Stendhal (Henri Beyle) 1783-1842

8-Mémoires

9-Sur- moi & en-soiسارتر به اقرارخود بر اين باور بودکه" نداشتن پدر در سن کم" باعث شد که "اَبَرمن" نداشته باشد

10-Jean Cau (1925-1993)

11-boat people

12- Machiavel Pierre Cohen-Bacrie, (1469-1527)

13-Tocqueville-Alexis de Tocqueville(1805-1859)

14-Stéphane Mallarmé (1842-1898)

15- La France Libre آرون در اين زمان در لندن شروع به نگارش مقالاتي در مجله ي "فرانسه ي آزاد"(لافرانس ليبر) کرد.

16-RPF Rassemblement Du Peuple Françaisاين حزب با اين نام ديگر وجود ندارد و جاي آن را احزاب راست ديگر گرفته اند.

17-Bernard- Henri Lévy(1949-  )فيلسوف معاصر فرانسوي