دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۴ - ۲۲ اوت ۲۰۰۵

 

سخنراني زنداني سياسي از بند رسته "مينا انتظاري"

در ساختمان کنگره آمريکا

در هفدهمين سالگرد قتل عام زندانيان سياسي در تابستان ۱۳۶۷

 

خانمها، آقايان، حضار محترم-

 

امروز هفدهمين سالگرد قتل عام هزاران زنداني سياسي آزاديخواهي است که در تابستان ۱۳۶۷ بطور مخفيانه در عرض چند هفته در سراسر کشور به دستور مستقيم خميني به دار آويخته شدند.

من بعنوان يکي از معدود بازماندگان زندانيان سياسي بند زنان زندان مخوف اوين که تمامي دوستانم را در اين جنايت هولناک از دست داده ام براي گراميداشت ياد و نام و پيام صلح و آزادي آنان در جمع شما حضور يافته ام.

اجازه ميخواهم صحبتهاي افشاگرانه خودم را در اين رابطه در کنگره آمريکا آغاز کنم.

 

نام من "مينا انتظاري" ميباشد و از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ به مدت ۷ سال در زندانهاي اوين و قزل حصار بسربردم. در شهريور ۱۳۶۰ و در سن ۱۸ سالگي بخاطر فعاليتهاي سياسي-اجتماعي دوران دبيرستان و شرکت در تظاهرات مسالمت آميز در دفاع از آزاديهاي فردي و اجتماعي و بخصوص حقوق زنان و حمايت از نيروهاي مترقي در برابر ارتجاع حاکم، توسط پاسداران رژيم به اتهام هواداري از مجاهدين خلق در منزل مسکونيمان دستگير و به زندان اوين منتقل شدم.

از همان لحظه ورود به زندان شاهد برخوردهاي بيرحمانه و سرکوبگرانه و نقض ابتدايي ترين حقوق انساني زندانيان بيدفاع و اسير بودم که توسط زندانبانان و شکنجه گران پليد رژيم همواره مورد تعرض و تعدي قرار ميگرفتند. شبهايي را در شهريور و مهر ماه ۱۳۶۰ بياد مياورم که گاه از ۲۰۰ ـ ۱۵۰  نفر زنداني را در يک شب به جوخه هاي اعدام مي سپردند و ما در سکوت و ناباوري با همبندان محکوم خود وداع ميکرديم و از آنان جدا ميشديم. ما بايد در بدترين شرايط زيستي و با کمترين امکانات شخصي که داشتيم به التيام زخمهاي هم زنجيران خود که در اثر شکنجه با کابل برق و يا آويزان شدن و ضرب و شتم مجروح شده بودند نيز مي پرداختيم.

در طي اين ۷ سال علاوه بر شکنجه هاي جسمي و رواني خودم، شاهد شکنجه و اعدام بسياري از دختران نوجوان ۱۷ـ۱۵ ساله همچون آزاده يکتا (آزيتا) تا زنان سالخورده ايي همچون مادر زهرا اسلامي (مادر چهار فرزند) و مادر سکينه محمدي (ذاکري) مادر هشت فرزند که بيش از ۶۰ سال سن داشت بودم.

بهرحال در دي ماه سال ۱۳۶۰ در يک باصطلاح دادگاه چند دقيقه ايي محکوم به ۷ سال زندان و از آنجا به شکنجه گاه قزل حصار کرج منتقل شدم.

 

حتي در کشورهاي تحت حاکميت ديکتاتوري کلاسيک هم وقتي زنداني سياسي به مدت معيني زندان محکوم ميشود دوران محکوميت خود را با شرايط معمولي سپري ميکند ولي در زندانهاي قرون وسطايي ملاها، زنداني سياسي محکوم هر روز و هر هفته با فشار و سرکوب سيستماتيک و تهديد به مرگ مداوم مواجه است.

زندانبانان و دژخيمان رژيم بطور مستمر براي تنبيه زندانيان مقاوم به بندهاي زندان يورش مياوردند و همواره تاکيد ميکردند که يا تسليم ميشويد و توبه ميکنيد و يا نميگذاريم از اينجا زنده بيرون رويد تا "قهرمان" شويد.

در زندان فشار مضاعف بر زندانيان زن را به روشني مي توانستيم شاهد باشيم. دختران نوجوان و دانش آموز، مادراني با کودکان شيرخوار که در زندان بدنيا آمده بودند و بعضآ همسرانشان اعدام شده بودند و حتي کودکان ۶ـ۵ ساله که والدينشان در زندان بودند و سرپرستي در بيرون از زندان نداشتند ... تا زنان و مادران سالخوردۀ بالاي ۶۰ سال، يعني سه نسل در کتار هم در زندانهاي رژيم خميني محبوس بودند.

 

در اواسط سال ۱۳۶۲ در يکي از ملاقاتها از مادرم شنيدم که يکي از دو برادرم که در آمريکا دانشجوي مهندسي مکانيک بود مبتلا به بيماري سرطان خون شده و چون در مراحل اوليه اين بيماري بود پزشکان متخصص، به عنوان يک تکنيک جديد در آن موقع، تصميم به عمل پيوند مغز استخوان گرفته بودند که لزومآ من و يا خواهر کوچکترم کانديداي خيلي مناسبي براي اين عمل بوديم که شانس بسيار زيادي هم براي بهبودي کامل برادرم داشت. عليرغم تلاشها و مراجعات بي پايان پدر و مادرم و تضمين سپردن سنگين ترين وثيقه ها، مسئولين زندان و دادستاني انقلاب مانع از بيرون آمدن حتي موقت من از زندان و يا خروج خواهرم که تنها 15 سال داشت از ايران شدند. پدر و مادرم مستآصلانه با ارائه نامه هاي پزشکان متخصص آمريکا به مراجع قضايي رژيم خواهان نجات جان پسرشان که سالها قبل به آمريکا آمده بود ميشدند ولي تلاشها به جايي نميرسيد و در عوض زندانبانان با اعمال فشار هر چه بيشتر روي من در زندان خواستار انجام مصاحبه تلويزيوني بر عليه مجاهدين و جنبش آزاديخواهي مردم و مقاومت ايران و همکاري با رژيم ميشدند و آنرا پيش شرط آزادي من عنوان ميکردند. البته بخاطر مقاومت من در برابر خواست نا مشروع آنان و امتناع از پذيرش شرايط آنان، نهايتآ از خروج من از زندان خودداري کردند.

 

بعد از گذراندن چهار سال و نيم شرايط بسيار سخت در زندان قزل حصار، در سال ۱۳۶۵ دوباره به زندان اوين منتقل شدم و فشارها و سرکوب به شکل وحشيانه تري ادمه پيدا کرد.

در پائيز سال ۱۳۶۶ عوامل و مسئولين زندان دست به جابجايي ها و دسته بنديهاي مشخص تري در بين زندانيان موجود در بندهاي زندان زدند که خبر از توطئه بزرگ و شومي را ميداد که رژيم و جلادانش در تدارک آن بودند.

ضمن اينکه رژيم ديوانه وار به جنگ خانمانسوز با کشور همسايه عراق ادامه ميداد ودر اين بين بخاطر بن بست در حل مسائل اساسي داخل جامعه و از جمله تداوم مقاومت در زندانها، در فکر يکسره کردن مسئله زندانيان سياسي و مخالفين جدي خود بود. زندانيان سياسي در بند نيز مصمم به ايستادگي و مقاومت هرچه بيشتر بودند. در اين ميان بارها براي حداقل امکانات صنفي و تأميني در زندان مجبور به اعتصاب غذاهاي چند هفته ايي و نرفتن به ملاقات با خانواده وعزيزان خود جهت مطرح کردن وانعکاس شرايط سخت و طاقت فرساي خود براي افکار عمومي بيرون از زندان ميشديم.

 

سرانجام بعد از حدود هفت سال تحمل زندان و با تلاشهاي بسيار خانواده ام  در اواخر بهار ۱۳۶۷ بطور مشروط از زندان خارج و بلافاصله از کشور خارج شدم و به امريکا آمدم. به همين دليل عوامل دادستاني پس از مدتي پدر پيرم را دستگير و به عنوان گروگان ماهها در زندان اوين در بازداشت نگاه داشتند تا شايد من برگردم!

 اما متاسفانه براي برادر بيمارم در امريکا نيز ديگر زمان از دست رفته و بيماري سرطان او از کنترل خارج شده بود و بعد از چند ماه در جلوي چشمان ناباور ما به کام مرگ رفت.

 

در ايران نيز چند هفته بعد از خارج شدن من از زندان يعني در مرداد ۱۳۶۷، بلافاصله بعد از پذيرش اجباري آتش بس و قطعنامه ۵۹۸، خميني فرمان و فتواي قتل عام هزاران زنداني سياسي در بند بخصوص هواداران مجاهدين خلق را صادر کرد. اين قتل عام از سحر گاه ۶ مرداد ماه (درست در چنين روزي مثل امروز) با بدار آويختن زندانيان سياسي قهرمان و آزاديخواه آغاز شد و مدت چند هفته در بي اطلاعي مطلق افکار عمومي ايران و جهان با شقاوت ادامه يافت که البته تمامي سران قبلي و فعلي رژيم از هر دو جناح "سخت سر" و به اصطلاح "مدره" در اين جنايت هولناک، در رکاب خميني، مشارکت داشتند (بجز منتظري جانشين وقت خميني که در جريان اين جنايت کنار کشيد).

سالها بعد از معدود زندانيان باقي مانده شنيدم که تمامي زندانيان مجاهد سالن  ۱ و ۳  بخش زنان زندان اوين (که من نيز در سالن ۳  بودم) و بسياري از زندانيان سالن ۲ را در اين جنايت ضد بشري بدار آويختند. زنان شجاع، روشنفکر و آزاديخواهي که بعد از هفت سال تحمل زجر و شکنجه در برابر جلاد قرن تسليم نشدند و ايستاده و سرفراز سر به دار شدند.

 

برخي از انان حتي حکمشان نيز تمام شده بود و همچنان در زندان اسير بودند. دلاوراني همچون "فروزان عبدي" عضو تيم ملي واليبال زنان ايران، "سپيده زرگر" پرستار، "فرحناز مصّلا" دانش آموز و "اشرف احمدي" مادر چهار فرزند.

 

 برخي ديگر از اين قهرمانان که دوره محکوميتشان را ميگذراندند عبارت بودند از: "شهربانو (اعظم) عطاري" - "فرحناز ظرفچي" - "منيره رجوي" خواهر کوچکتر آقاي مسعود رجوي و مادر دو فرزند - "ميترا اسکندري" - "مهين حيدريان" - "ناهيد تحصيلي" (به همراه برادرش حميد تحصيلي) که قبل از انان خواهرشان دکتر "فهيمه تحصيلي" و برادرشان "حسين تحصيلي" نيز اعدام شده بودند. "مريم محمدي بهمن آبادي" به همراه برادرش "رضا بهمن آبادي" مهندس راه و ساختمان - "مژگان سربي" - "مريم گلزاده غفوري" بهمراه همسرش "عليرضا حاج صمدي" - دکتر "شورانگيز کريميان" بهمراه خواهرش "مهري کريميان" - "مهين قرباني" - فرنگيس (مهري) محمدرحيمي" بهمراه خواهرش "سهيلا محمدرحيمي" - "زهرا شب زنده دار" و "سيمين بهبهاني" (هردو دانشجوي پزشکي تهران) - "فريبا عمومي" و "فضيلت علامه" (هردو دانشجوي دانشگاه تهران) - "مهري قنات آبادي" - "مهناز يوسفي" مادر يک فرزند خردسال - "سوسن صالحي" - "مليحه اقوامي" - "فريده رازبان" - "آسيه فتحي" و برادرش "حسين فتحي" - "فرشته حميدي" - "ليدا حميدي" - "اشرف فدايي" - "سيمين نانکلي" - "مهتاب فيروزي" - "اعظم طاقدره" - "فرزانه ضياٍ ميرزايي" - "سهيلا فتاح" ..... و اين ليست همچنان ادامه دارد.

 

اين جنايت فقط عليه افراد اپوزيسيون ايران و آزاديخواهان دربند نبود، اين جنايتي بود عليه بشريت، اين جنايتي بود عليه همه زنان آزاديخواه جهان. ريشه اين جنايت و بسياري ديگر از اعمال تروريستي در جهان امروز بنيادگرايي اسلامي و خمينيسم ميباشد که قلب آن در مرکز قدرت ملاهاي حاکم بر تهران مي تپد.

در تمامي اين سالها با ياد و خاطره عزيزان هم بند و دلبندم زندگي کرده ام و بارها آرزو کردم ايکاش با آنها رفته بودم ولي گويا بايد مي ماندم و صداي آنان ميشدم، صداي مظلوميت آنان، صداي زنان قهرماني که شجاعانه به ملاهاي فاشيست "نه" گفتند.

 

دوستان محترم- ازتلاش شما درمبارزه بر عليه بنيادگرايي قدرداني ودر برابر شما اداي احترام ميکنم. همه ما بپاخاسته ايم براي تحقق آزادي، برابري و صلح در ايران. اجازه ميخواهم از همه شما درخواست کنم به پاس احترام همه انسانهايي که جانشان را فداي آزادي، برابري و صلح کرده اند بپاخيزيم و لحظاتي دست بزنيم. متشکرم.

مرداد – ۱۳۸۴