چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۴ - ۱۰ اوت ۲۰۰۵

سروده هائی از بيژن باران

 

بيژن باران

متولد تهران، دكتراي برق و اتم. شعر شكار لحظه ي ميرا ست براي آموزش، لذت، و تاريخ يا بقول حافظ "ثبت در جريده عالم"؛ بدام كشيدن نگاه گذران در بيان ابدي. لحظه اي كه در خواننده تكرار مي شود. شاعر موفق کسي ست که بلسان نيما "پي ت بگرفته نوخيزان ز راه دور بس آيند."  در شعر باران خاطرات، معشوق، اوضاع در بياني تغزلي و گاهي وزني هجايي ارايه ميشوند- از اينرو  نوآوري او در ادامه بدايع نيما و شاملو است- ولي از هر دو متمايز است: با  وزن هجايي و سپيد آهنگين دراماتيک. باران آگاهانه از افسردگي شعر خمسه اول نوسرايان حذر ميکند؛ با محتوا و پيامي شاد و مثبت. برترين عنصر شعري او زيبايي است که در تصاوير، موسيقي، رايحه و رنگ، اشارات محتمل و مبهم به خواننده القا ميشود.  گستره، محارم بودن، آهنگين بودن کلمات امضاي شعري اوست.  شعر او از ساختار دروني منسجم برخورداراست با ابياتي که ملکه ذهن خواننده ميشوند.  كتابهاي چاپ شده: مقالات ادبي- مجموعه شعر: راه و رود، ديوان غربي؛ آماده چاپ- مجموعه شعر: ديوان شرق و 4فصل.  نشر آثار دکتر بيژن باران درسايت هاي ادبي ايران ، اروپا ،امريکا و 2 سايت http://beji.persianblog.com/ و http://naqdesher.persianblog.com/ نشاني بيژن باران: bejisam@gmail.com

 

 

حرف

بيژن باران

 

با تو حرف دارم

اي عزيز دور!

در شعله هاي سرخ داغ

ُلخت آتشين باغ

در سپيدي حرير زمهرير

در شکوفاني پرآب بهار

 

با تو به حرف آيم

اي غروب نارنجي افق

در ديوار کوير شب

با قالي نقش هندسي نور آبي و مجمر زعفران

در صداقت صبح شنگرفي

و عدل ظهر و همهمه ي بازار

زني  با کودکي در تردد هشتي، دود کباب دکه ي نبشي

نسيم نرم عصر، تلنگري بر خوشه عطر اقاقيا

و شب، آه باز شب

در ايمن ناسوتي حضور تو

و مغناطيس زوج قطب مشهودت

جهاز آز، دروازه باز، تاز ساز راز ناز گاز

 

به حرف تو نياز دارم

چون به هواي تازه، آب خنک، چهچه زردجامه، لمس نان تنوري، الوان ميوه رسيده.

اي فراواني شور و شعور،

حجم جور شنگرفي آتش دور،

لحظه ي نور و سرور، نغمه ي فرٌار چُگور.

 

وقتي با تو حرف زنم

دلم آرام گيرد

سرم مرام گيرد

خواهم دانست آنگاه حرفم را.

160804

 

قناري۲

بيژن باران

 

قناري در قفس کنار پنجره

با ياد رهايي پرواز باغ شهر.

بغض گير و گره در حنجره

غم در رطوبت چشم،

ناظر به رعشه مرگ برگ، سوزني به پوست و پرش.

 

در عکس خود به شيشه و قاب گويد:

آه چه تنهايم- در اين پاييز خاطره ريز!

تنهاييم سرد است- در آتش الوان باغ

خون است دلم از فراق

بي اشتها و خواب..

 

غرابان را غربت غروب،

پا بر شيب سرخ دميزار تپه هاي سيريشه با منقار سکوت-

استراحت قبل از فراز به يکنواختي افق رديف قلمداران کنار رود1

با انديشه وسعت قالي الماس ستارگان .

 

درخت بيد کنار، جو شاخه برقص شيوا، در خنکاي خزان جاذبه و باد -

ريشه بپوشاند با برگهاي خويش-

تا در امان بماند در زمهرير زمستان.

جقه زند به شيهه ي گرم توسن رنگ بهار دور-

و نقل قاريان قبيله قناري از سفر گردنه ي گدوک.

181104

1- قلمداران= رج نهال تبريزي. 2- دميزار سيريشه = کشت باراني در خاک رُس تپه و ماهور. 3- جقه = جوانه حاوي غنچه. 4- گردنه ي گدوک در کوههاي 3000.

 

کجايي

بيژن باران

 

باد باردارخاک به خورشيد ُخروشيد:

من اينجا، تو کجايي؟

گفت پگاه، شنگرف ابر  ُگر گرفت.

تکرار طنين آن در کوير: همان

اشاره دهد آتش به آب.

ذره، ريزجان، ياخته، گياه، آبزي، حلزون ،

جدايي صفحات زمين، انقراض دايناسور، پيدايش انسان با هنر و تاريخ،..

پيام کلاله نخل و نارنج به گرده پرچم رسد:

من اينجا، تو کجايي؟

گفت سرخ خيس دريا به ماهي سياه کوچولوي برکه.

سار بر درخت خواند:

من اينجا، تو کجايي؟

از باغچه جواب آمد.

پروانه در ارتعاش شاخک کشيده شنگوليد:

من اينجا، تو کجايي؟

نيز، بر زنبقي وزوز زنبور ذوق زده.

هر سو نگه رود-

جدايي؛ جفت جستجو شود.

*

عاشقم. در خانه با خيال تو

شاعرم در شهربشوق ديدنت/ همرهم، همکار و سرورم

"تو کجايي تا شوم من چاکرت/ چاروق ت دوزم کنم شانه سرت."+

امروز تشکيل واحد خانواده فردا در امتداد نسل ديروز-

اي شماي تاريخ و طراوت

دوستي و اعتماد

بدينا آمدم در رقص اوليا براي رقص ميلاد اخلاف با تو

تو به درخت بسته اي

من در باد شهر ويلان

تو در خانه نشسته اي

من در شهر بخواب روم تا ترا گويم:

من اينجا، تو کجايي؟

در دور تسلسل حيات

اي بقاي خون، خانواده و خيال

اي مادر باردار

ترنم لالايي تو بشهر در تکرار:

لالا لا لا، هوا سرده./بابات بردن؛ کي برگرده؟

لالا لا لا، گل پنبه./ سرکارم همين شنبه.

تنم با تو چه خوش بخته./ بدون او، برام سخته

لالا گويم، گل چايي./ من اينجايم، تو کجايي؟

101104

+ مولانا

 

چالوس  

  بيژن باران 

 

.ببر مه در کش و قوس ، آهسته رَوَد ، تمام خواه  

از دره بالا آيد - خزد به سينه کش کوه، خموش  

-در پي، سفيد تور ژنده پنبه اي کشانده شود  

به شانه و سر- با ليس بر تنه و ديواره ي سنگ ليز  

تسطيح تاريک برجستگي و قعر ،  تبسم سکوت صبح  

شيري هراس ، حجم حايل هراز  

تعليق اشباح پنهان گمشده ي گذشته ها  

آويز- هيولاي صخره و درخت؛ گم - پس وپيش جاده ناپيدا و پيچ رود  

.روح خزان ساکت، خرمن خاکستري به خيسي خاک  

ُخرامان ُخلد خيال خام- خرم به بخار و بخور  

.خورشيد- خسته ، خراب ، خاموش و نيمه خواب

  

عکس استعاره

بيژن باران

 

اي دختر لخت ايراني

اي طرح ازلي زيبايي

- قافيه مطبوع غزل فلات باستاني-

صخرههاي البرز آفتابي

شانه هاي شکوه توست-

بزير حرير تير هواي آسماني.

 

اي دختر لخت ايراني

اي طرح ازلي زيبايي

جنگل سياهکل در شب ظلماني

طره هاي شبق گيسوي توست.

زوج رطب خرماي خرمشهر

چشمان توست بر بلندي بيستون- گردن و پشت کشيده رخشان تو.

 

اي دختر لخت ايراني

اي طرح ازلي زيبايي

رايحه ي گلهاي کهکيلويه حضور توست.

پروانه بال گسترد- لبخند حوالي دهان توست.

دره هاي طراوت مهر زاگروس

کمانه هاي مطبوع رانها و و بازو ي توست.

 

اي دختر لخت ايراني

اي طرح ازلي زيبايي

سينه هاي سفت توست-

سنگهاي سيخ سينه کش خواهران ابدي سهند و سبلان،

غرور تاريخي هخامنشي، ماندگاري صعود آپادانا،

ليموهاي شيرين شيراز اسفند جوان از سر ديوار هويدا- تمديد جديد هرساله.

 

اي دختر لخت ايراني

اي طرح ازلي زيبايي

رانها، آه رانها - مرد را به دٌوار غريزه بدوي رانند

شاعر، به عالم هپروت!

تا در درز، تاريکي، سايه، نم امر خصوصي

سخاوت جاي يابد، جرعه اي بنوشد يا بنوشاند.

گرم نرم لمس، آه! واي! آخ! پشت و کمر دمر در بغل تنگه هرمز

احساس آتش فلات و کوه.

*

کلام لبهاي سرخ آتشين شيرين،

نشئه ي خيس بوسه هاي زباني توست

تا درس عشق بهاري کند تمرين.

اي دختر لخت ايراني

اي طرح ازلي زيبايي

 

050801

استعاره فقط يك ارايه ادبي يا يكي از صور كلام نيست بلكه فرايندي فعال در نظام شناختي بشر محسوب مي‌شود.

 

رود

 بيژن باران

 

رود با بوسه ي بهاري آسمان به پوست:

زلال شود وقتي، بالا، قلب فراگير آبي، صاف است و پاک.

بزير لايه هاي لحاف خاکستري ابر،

با شکن خروشد اين ذوب صخره سيال.

در باد و باران جوشد اين طراوت خيس

در ظلمات، با تازيانه هاي رعد و آذرخش-

ثانيه هاي خط شکسته عصبي نور، سپس سکوت تاريک تام-

با التهاب ماهي و ترس مار.

در گرم پاک شفاف مهتاب شب -

خال زرد بزرگ ماه بر اندام هوس مرموزش.

در عدل ظهر

فوج درخشش جيوه نور پرواز درجاي پروانه هاي موج

بر تن جنبان پيشرواش، چشم خيره کند.

در مرگ برگ، گهواره ي کوچک اميد سنجد کوهي

به درياي دور برد.

زمستان با پوستين يخ و برف حافظ ماهيان شود.

*

رود نبض روان زمين

آيينه اي به آسمان است:

بيانگر عدالت موعود در تنهايي بيکران.

050317

 

زود دير

بيژن باران

 

با تو چه زود دير مي شود.

زمان بي زبان

شب، کوتاه مي شود.

شراب بي مسما

شتاب شور مي شود.

لحظه  شيرين،

خواب دور مي شود.

 

با تو چه زود دير مي شود.

ثانيه معجزه ي مکث.

نيلوفر پيچک دقيقه

پاد ساعتي سوي ماه مي شود.

با تو خيال شهوت زندگي شده.

 

با تو چه زود دير مي شود.

چشمانم پر از عشق

روز شمار سال توانا.

دستانم بلمس تو بينا

بدره لذت تمرين تداخل و تناسل.

من از حشر شوق ميشوم.

با تو داغ آن خيس ميشود.

050803