روانکاوي رويدادهاي انتخابات
(۲)
د.ساتير
اين مقاله ادامه دهنده مقاله < روانکاوي رويدادهاي سياسي
> مي باشد، که با توجه به تحولات اخير سياسي و اجتماعي در جامعه ما،سعي در
تشريح تغييرات ديناميک دروني
و مسيرهاي تحولات جديد انتخاباتي ميکند.
در اين تحولات ميتوان به سه موضوع مهم اشاره کرد.
1/ رشد جنبش تحريم
و نافرماني مدني در جامعه که نمودهايش را
در بيانيه هاي مختلف طرفدار تحريم توسط تحکيم وحدت، دانشجويان دانشگاههاي
مختلف و يا سازمانهاي زنان و اجتماعي ديگر،
رشد نافرماني مدني و تظاهرات اخير زنان در
اعتراض به نابرابري حقوقي زنان و مردان در جامعه و اعتراض به قانون اساسي،
مسئله اعتصاب غذاي زرافشان و ديگر
زندانيان سياسي، تحصن مقابل زندان اوين و
دستگيري دوباره گنجي مي بينيم.
2/ مسئله دردناک بمب گذاريها در اين روزها و تاثيرات ان
بر روحيه جمعي جامعه و نيز تاثيرش بر نيروهاي
بلاتکليف در جامعه که هنوز تصميم به راي نگرفته اند.
3/ طرح جبهه دموکراسي خواهي معين و تاکتيکهاي انتخاباتي
اصلاح طلبان و ديگر نيروهاي رقيب محافظه کاران و مصلحت گرايان. جنگ بر سر اراي بخش بلاتکليف و هنوز تصميم نگرفته.
تحولات در صحنه
شطرنج سياسي انتخابات بر بستر رويدادهاي اخير
1/ تحولات در جبهه نيروهاي سکولار و خواهان تحريم:
همانطور که در مقاله قبلي گفتم، با تحريم شفاف انتخابات از يکسو و با بميان امدن رهبران کاريسماتيک درون کشوري
جنبش دمکراسي و سکولاريسم ايراني، يعني گنجي و زرافشان و ديگران، ما شاهد
رشد يابي جنبش تحريم انتخابات بوديم. تحريم
شفاف انها و همينطور تحريم شفاف نيروهاي خارج از کشور، مانيفست جمهوري خواهي 2
گنجي که دقيق و مشخص از چگونگي روند رشد يابي دمکراسي در ايران از طريق نافرماني
مدني سخن ميگويد و بي هيچ دو پهلويي و يا مسخ کلمات مدرن، در پي دست يابي به يک
جامعه باز و چندگانه مي باشد، با نوشته هايي مانند <انقلاب دمکراتيک> طبرزدي
و تحريم شفاف انتخابات نيز از طرف او و ديگران همه و همه به روند رشد يابي جنبش
تحريم و ايجاد يک خطر و رقيب جدي براي سه بخش ديگر شرکت کننده در انتخابات، يعني
اصلاح طلبان، محافظه کاران و مصحلت گرايان، کمک کردند. برخورد حاکميت به موضوع تحريم
دوگانه است: از يکطرف، همانطور که حرکات خامنه اي، خاتمي و ديگر رهبران حاکميت نشان ميدهد، شرکت گسترده
مردم در انتخابات براي انها امري مهم مي باشد و از اينرو از جنبش تحريم خوششان نمي
ايد، زيرا بقولي <مشروعيت> انها را بيشتر زير سوال مي برد و از طرف ديگر
جمهوري اسلامي در اين بيست و پنج سال نشان داده است که ميتواند با <مشروعيت> کم هم خوب کنار بيايد و
کارش را ادامه دهد و از ان نترسد. اينگونه از يکطرف مي بينيم، از تحريم کنندگان
خشميگنند و لفظي انها را تضيف کننده نظام بيان ميکنند و عملي نيز براي مثال مي بينيم
که دوباره گنجي بخاطر مصاحبات و حرفهايش به زندان مي برند و به هر طريقي سعي در
جلب مردم به انتخابات و تضيعف جنبش تحريم ميکنند. از طرف ديگر
طبيعتا هر بخش سعي ميکند، از اين تحريم به نفع گروه و جريان خويش استفاده
کند و ديگري را تضيف کند و جمهوري اسلامي چون ميداند، بهرحال بخشي از مردم 30 يا
40% راي خواهند داد، يا ميتواند اينقدر راي از صندوقها بدر اورد، از انرو هراس بنيادين
از مسئله عدم مشروعيت ندارد. همانطور که مي بينيم، هم حاکميت و هم کانديداها نيز
به هر شکلي سعي در مدرن جلوه دادن خويش مي کنند و با استفاده تبليغاتي از دختران
براي مثال در تبليغات رفسنجاني، سعي در جذب راي بلاتکليفان ميکند. با توجه به اين موضوعات اگر خواست تحريم انتخابات،
تنها نفي <مشروعيت> رژيم باشد، حتي اگر 70% هم در انتخابات شرکت نکنند، باز
به خواست نهايي خويش دست نيافته است و
حاکميت با همان اراي اندک به حکومت خويش ادامه ميدهد، با اينکه طبيعتا به
مشروعيت اش ضربه خورده است. بنابراين جنبش دمکراسي اگر هدفش از تحريم فقط <عدم مشرويت>
باشد، پيروزي بزرگي نخواهد داشت، بخصوص که رژيم با مقايسه ميران معمولي شرکت کنندگان در انتخابات جوامع مدرن با انتخابات غيردمکراتيک خودش سعي
در عوام فريبي نيز خواهد کرد.اما جنبش سکولار و تحريم که بخش عمده ان خودبخودي و بي
هيچ سازماندهي عمومي مي باشد، يا انکه هربخش براي خود يک سازماندهي کوچک دارد، اما
مستقل ازبخشهاي ديگر حرکت ميکند، نشان ميدهد که به يک بلوغ سياسي تازه دست يافته
است. انچه مسلم است وميتوان بوضوح انرا ديد، ان است که جنبش تحريم و سکولار
توانست که از اين فضاي تبليغاتي نه تنها براي تحريم، بلکه براي بيان
خواستهاي بر حق خويش در زمينه ازادي زندانيان سياسي و نيز رفع نابرابريهاي حقوقي و
اجتماعي و لزوم تغيير و تدوين قانون اساسي بر اساس حقوق بشر،جنبش رفراندوم و نهادينه
کردن مفاهيم دمکراسي بخوبي استفاده کند که
بهترين نمونه هايش همين اعتصاب در جريان زندانيان سياسي، تحصن جلوي زندان اوين، تظاهرات زنان و اعتراضشان به نابرابري
ثبت شده در قانون اساسي و حاکم بر اجتماع و فرهنگ، رفتن زنان به استاديوم و غيره مي
باشد. البته اميدوارم که اگر حکومت جواب مثبت به خواست زندانيان ندهد، قبل
از انکه جان زندانيان از لحاظ سلامت بخطر افتد، بدان پايان دهد، چون به اندازه کافي
همين چند روز نيز موفق بوده اند. همينطور در اين فضاي
تبليغاتي اين جنبش توانست با طرح درست مسائل بنيادين دمکراسي و حقوق بشر، هرچه بيشتر
مرزهاي خويش را با سه بخش ديگر درون حکومتي يعني اصلاح طلبان، محافظه کاران و
مصلحت گرايان مشخص کند، به رقيب انها تبديل شود، رقيبي که همه انها مجبور شدند، در
تاکتيکهاي سياسي و انتخاباتي خويش بدان مهمترين توجه را بکنند و اينگونه هم به نهادينه شدن مفاهيم دمکراسي
در جامعه کمک رسانند، هم به رشد جنبش دمکراسي و سکولار کمک کنند، ارتباطات
ميان انها را بيشتر و با سازماندهي بهتر
همراه سازند و هم نيروهاي رقيب و مخالف خويش را به راديکال شدن و شاخص نمايي خويش
در خواستهايشان و سخنانشان، در جهت مدرن
نشان دادن خويش و مدرن گرايي مجبور ساخت. جالب اينجاست که در عرض اين چند
هفته هم در داخل کشور و هم در خارج از کشور چنان بحث انتخابات داغ بود و هست و
انقدر مقاله و تحليل در اين زمينه نوشته شد، و بوفور گفتگوها در
اينترنت، راديو و تلويزيون همراه
با نظرسنجيهاي مداوم برپا بود که ميتوان
براحتي ديد و لمس کرد، چگونه کلمات دمکراسي،
حقوق بشر، سکولاريسم در همه جا در حال نفوذ کردن و ريشه دواندن هستند. اين بحث
گسترده و پهناور از يکسو و از طرف ديگر جوک سازيها، لطيفه گوييها درباره کانديداها
از سوي ديگر، حکايت از نگاه دقيق مردم جامعه ما به معضلات روز خويش مي باشد، هرچند
که حرکات متناقض اين مردم و تاثير ان را بر روند انتخابات را نيز نبايد فراموش
کرد، که در پايين به ان نيز مي پردازم. در اين راستا نيز ائتلاف مشروطه خواهان و
جمهوري خواهان طرفدار رفراندوم و تحريم و
همکاري گسترده تر ميان اين نيروها خود حکايت از بالغ شدن اپوزيسيون خارج از کشور ميکند.
اتحاد جمهوري خواهان برلين نيز مثل چند
سال گذشته ، بقولي دير امد ولي خوش امد. در درون انها نيز بحث و جدل ميان نيروهاي
سکولار و تحريم کننده و بخش راست جمهوري خواهان و طرفداران اصلاح طلبي بالا گرفت،
که باعث بحثهاي جدي نيز در سايت انها و يا در پالتاک شد. اين بخشهاي متفاوت در طي
زمان راهي جز ان ندارند که به دو بخش اصلاح طلب و دمکراتهاي سکولار تبديل شوند. موضوع دمکراتهاي سکولاري
تحول بنيادين در جامعه بشيوه مسالمت اميز است.موضوع اصلاح طلبي در هر فرم ان، چه ديني
يا چپ، در نهايت تحول در درون سيستم، براي حفظ سيستم است. اين تفاوت بنيادين ميان
نيروي دمکرات و اصلاح طلب است. دمکرات در يک
سيستم ديکتاتوري بقول پوپر خواهان تحول بنيادين است و حتي اگر اينکار مسالمت اميز صورت نگيرد، حق
دارد قهراميز حرکت کند.( براي درک بهتر اين موضوع يا به کتاب جامعه باز پوپر يا دو
نوشته گنجي و طبرزدي در باب مانيفست جمهوري خواهي2 و انقلاب دمکراتيک مراجعه کنيد).
جنبش اصلاح طلبي در چهارچوب يک سيستم ديکتاتوري، تحت هر نامي که باشد و هرچقدر هم
از کلمات مدرن استفاده کند، در خدمت اصلاح سيستم است و بيش از نميخواهد و يا در
نهايت نميتواند، حتي اگر انها صادقانه بدان باور داشته باشند که ميتواند از درون
جمهوري اسلامي را استحاله و مدرن کنند. اين خيال در واقع نماد يک احسا س ناخوداگاه
جمعي ايراني مي باشد و همان تصور قديمي ايراني
است که هميشه وقتي از پس حکومتي بر نمي امده است، سعي در ان کرده که از درون انرا
تغيير دهد. مانند برخورد به مغولان، يا تلاشهاي امير کبير و ديگران. اين ميل قديمي
اما هيچگاه به تحول ساختاري نمي انجامد، همانطور که تلاشهاي اميرکبير نيز به شکست
انجاميد. انچه که مهم است، ديدن اين مطلب است که چگونه جنبش تحريم و سکولار در اين
فضا به رشد مفاهيم دمکراسي کمک کرد، با تحريمش جامعه را در مسير دمکراسي گامهاي
مهمي به پيش برد، نزديکي ميان نيروهاي مذهبي سکولار و درون کشوري با نيروهاي غيرمذهبي
برون کشوري را فراهم ساخت و با تحريم گسترده اش هم حاکميت و هم نيروهاي مخالف و رقيبش
را به حرکت و تحول در تاکتيکهاي سياسي بر
روي صحنه شطرنج ايران مجبور ساخت.
2/ جناح محافظه کار برهبري قاليباف، رضايي و لاريجاني:
تلاش اين بخش که ميخواست از هراسهاي جامعه
ما درباره خطر جنگ و تجزيه و بالارفتن معضلات داخلي به نفع خويش و تئوري يک دست قوي
استفاده کند، ابتدا با استقبال اندک مردم و شکست روبرو شد. جوکهاي ساخته شده توسط
مردم درباره <خالي باف> بجاي قاليباف و
مسخره کرده فيلم تبليغاتي رضايي و
غيره حکايت از اين ميکند. عدم توانايي اين جبهه بدست يابي به يک کانديداي متحد نيز
حکايت از بالا رفتن درگيريهاي دروني انها ميکند. در حالي که بعضي مخالفان تحريم، ميخواهند
مرتب مردم را از ان بترسانند که با تحريم باعث <يکدستي> حاکميت ميشوند، خود
روند همين انتخابات و ناتواني اتحاد محافظه کاران ميان خود بر سر يک کانديدا، يا
ناتوانيشان با متحد شدن با مصلحت گرايان طرفدار رفسنجاني بر سر يک ائتلاف، همه حکايت
از عدم يکدست شدن انها، بلکه چندپارگي انها ميکند، بي توجه به انکه هر اين سه نيرو
در نهايت طرفداران حفظ نظام با تاکتيکهاي
مختلف هستند. تلاش رضايي و قاليباف و ديگران براي کشاندن جوانان بسوي خويش با لباس
مدرن پوشيدن و سخن از توجه به خواستهاي
انها، با موفقيت روبرو نشد و بجاي ان باعث جوکهاي فراوان در اين زمينه شد. در چند روز اخير
اما، ناگهان در نظرسنجي هايي قاليباف به عنوان نفر دوم بعد از رفسنجاني در
انتخابات کشور بيان ميگردد. اين تحولات به باور من بيش از هر چيز ارتباط با رشد جريان
بمب گذاريها در اهواز، تهران شهرهاي ديگر
است. اين بمب گذاريها در جامعه هراس را گسترده ميکند و ميل مردم را به <امنيت و
ارامش> و دست قوي گسترش ميدهد. از اين فضا در قدم اول نيروهاي محافظه کار و
نظامي مثل قاليباف و رضايي و در قدم دوم رفسنجاني استفاده ميکنند، که ميتوانند بخشي
از نيروهاي بلاتکليف را که در فکر ارامش خويش و خانواده شان هستند و شايد در
انتخابات شرکت نميکردند و يا در صورت شرکت به معين راي ميدادند، به سوي اين بخش ها
بکشاند. اين حوادث درداور بار ديگر نشان ميدهد که چگونه هميشه چپ افراطي، ناسيوناليست
افراطي در نهايت اب به اسياب دشمنش يعني راست افراطي مي ريزد. با انکه در ايران و
خارج مطرح شده که اين بمب گذاريها، يا کار اين نيروهاي افراطي و يا کار خود حکومت
و نيروهاي طرفدار رفسنجاني مي باشد، من فکر ميکنم،که خود حکومت در اين شرايط دست
به چنين کاري نميزند، زيرا اين بمب گذاريها نمادي از ضعف انها در حکومت بر کشور مي
باشد و بويژه در جهت مخالف تلاش
انهاست که ميخواهد به امريکا و اروپا نشان
دهد که حاکم کشور هستند و کشور داراي يک امنيت درونيست. حتي اگر قصدشان اين باشد
که با بمب گذاري مردم را بسوي شرکت در انتخابات تحريک کنند، نيازي به اين بمب گذاريها
در شهرهاي مختلف و در اين شدت و حدت نيست
که در مجموع هراس مردم را افزايش ميدهد. ديگراني ميگويند که به اين وسيله ميخواهد،
عدم شرکت مردم در انتخابات را توجيه کند، که براي اينکار انها امکانات تبليغي بهتري
چون راديو و تلويزيون در اختيار دارند. و ثانيا انها ميدانند، حدااقلي در انتخابات
شرکت ميکنند. اين کار يا کار همان ناسيوناليستهاي افراطي و ضدمدرن است که ديگربار
خواب شيخ خرئل وار مي بينند و در پششتشان نيروهاي خارجي هستند و يا کار گروههاي افراطي درون حکومتي براي قوي کردن خط نظامي و محافظه کار مي باشد، که
بدترين انتخاب مردم ايران براي انتخابات است، بفرض که انتخاب شوند. اينگونه اينروزها
ما شاهد بالارفتن اراي قاليباف مي باشيم. با انکه در نهايت به باور من برنده
نخواهند شد و ناسيوناليستهاي افراطي نيز در مسير مدرنيت محکوم به مرگ تدريجي
خواهند بود
.
2/ اصلاح طلبان برهبري معين: معين اينروزها با طرح
جبهه دمکراسي خواهي و نيز انتخاب الهه
کولابي به رياست گروه انتخاباتيش و همچنين هم درديش با تحصن کنندگان و اعتصاب کنندگان و حضور خانم
کولابي در انجا، دست به تاکتيکهاي خوب و مناسبي زد که باعث شد ، بعد از کار خطايش
و ادامه شرکت در انتخابات هنگامي که بقيه حذف شدند، ديگربار امتيازاتي کسب کند و جاي خويش
را در مبارزه انتخاباتي بهتر و مستحکم تر سازد. علت اين راديکال شدن
خواستهاي معين که بهرحال نسبت به حرفهاي قبليش تکاملي در ان ديده ميشود و مصرتر از تحول ازاديخواهانه و فضاي ازاديخواهانه
دفاع ميکند، در دو امر مهم است. امر اول دقيقا رشد جنبش تحريم است که بخشي از نيروهاي
اصلاح طلب او را و نيروهاي بلاتکليف را بسمت خويش کشاند و براي او چاره اي جز اين
نگذاشت که يا به ضعيفتر شدن مداوم خويش تن دهد، يا با چنين تاکتيکهاي سياسي سعي در
پرقدرت کردن پروفيل خويش و جذب نيروهاي ازدست رفته يا بلاتکليف کند. علت ديگر اين
کار او تلاش براي مقابله با اوج گيري اراي
رفسنجاني در جامعه بود که تنها از طريق طرحهاي دمکراتيک و يا ازاديخواهانه
ميتوانست، در برابر رشد طرفداران رفسنجاني در جامعه، با اشاره به نقطه ضعف مهم
برنامه اي او ، سعي کند با اين جبهه
دمکراسي خواهي و طرحهاي راديکالتر نسبت به رفسنجاني در زمينه ازادي، سياست خارجي و
معضلات اقتصادي، بخشي از نيروهاي بلاتکليف را بسمت خويش کشد. اينگونه نيز مي بينيم
که براي مقابله با رشد جنبش دمکراسي خواهي به ديدن گنجي ميرود که با اينکار ازاديخواهي
خويش و نزديکي خويش را با ازاديخواهان نشان دهد، تا بلاتکليفان داراي گرايش به
دمکراسي و ازاديخواهي در لحظه اخر به نفع او تصميم بگيرند. در همين راستا نيز
هواداريش را از تحصن و ديگر کارهايش بايد ديد. اين بدين معنا نيست که او واقعا
خواهان ازادي زرافشان و ديگران نباشد.
موضوع اين است که بخاطر ريشه اصلاح طلبي اش او در نهايت، هر چقدر هم نيت ازاديخواهانه
داشته باشد، ميان متحصنين، تظاهرات کنندگان از يکسو و قانون اساسي و حفظ نظام از سوي ديگر، در نهايت دومي را
انتخاب ميکند. اينگونه نيز مي بينيم که در طرحش براي دمکراسي خواهي ، به عنوان پيش
شرط التزام به قانون اساسي را مطرح ميکند، تا اينگونه هم وفاداريش به رهبر را نشان
دهد و هم بخشي ازنيروهاي بلاتکلفيف مايل به راست و مصلحت گرا را به سوي خويش کشد و
همزمان از نقد قانون اساسي نيز سخني ميگويد و اينگونه چشمکي نيز به بلاتکليفان گرايش
به تحريم يا تحريم کنندگان ميزند، تا انها را بسوي خويش کشد. اين کار جدا از يک
تاکتيک انتخاباتي خوب ( در معناي تاکتيک و نه در معناي دفاع از دمکراسي) که ديگر
بار باعث داغ شدن بحث پيرامون معين در جامعه شد و در بعضي از نظرسنجيها در بيست و
اندي بخش کشور او را به مقام دوم بعد از رفسنجاني رساند، در عين حال حکايت از
دوپارگي دروني اصلاح طلبان و معضل دروني انها ميکند. معضلي که در نهايت مانند خاتمي
به طرفداري از قانون اساسي و نظام و مقابله با دمکراسي واميدارد و بخش راديکال
انها از اصلاح طلبي جدا ميشود و به جنبش سکولار و دمکرات ميپيوند. در صورت دمکراسي
خواهي واقعيش ميتوانست حتي بقول خودش براي حفظ نظام، طرح تغيير قانون اساسي بر
اساس حقوق بشر را بيان کند. بهرحال همين راديکال شدن خواستهاي انها و تلاش براي
جلب نيروها از طريق طرح دمکراسي خواهي با وجود تمامي ضعفهايش، خود يک پيروزي جنبش
تحريم مي باشد که با تحريم شفافش، رقيبانش را به حرکت واداشت و نيز ناشي از رشد
روند دمکراسي خواهي در ايران است که همه نيروها را وادار به تحول طرحهايشان در مسير
دمکراسي هاي نيم بند يا بنيادين کرده است. اگر معين بتواند انتخاب شود، مجبور است
که بخواستهايش تن دهد و اين خود رشد دمکراسي را افزايش ميدهد. انگاه مثل اکنون وظيفه
نيروهاي دمکرات ان است که با نشان دادن نقاط ضعف فکري او، بويژه معضل قانون اساسي،
به رقابت با او و رشد و تعميق دمکراسي در
جامعه ادامه دهند. باري براي انکه معين چه به عنوان رييس جمهور يا به عنوان اپوزيسيون
در خواستهايش راديکالتر شود و مجبور گردد، براي حفظ نيروهايش در بيان خواستهايش
مشخص تر و راديکالتر شود، لازم است که
جنبش سکولار به رقابت با او و نشان دادن ضعفهايش ادامه دهد. بدون اين رقابت
شايد معين هيچگاه اين جنبش دمکراسي خواهي را اکنون بيان نميکرد و بسراغ متحصنين نميرفت،
يا خيلي محافظه کارانه تر اين کارها را انجام ميداد. همين تحولات نشان ميدهد که
تحريم شفاف و رقابت مشخص جنبش سکولار نه تنها به يکدست شدن حکومت کمک نميکند،بلکه
انها را وادار به شاخص سازي خويش و مشخص کردن مرزهايشان ميکند. دوران اين يکدست
شدنها و اين هراسها بسر امده است.
3/ مصلحت گرايان حول رفسنجاني: رفسنجاني که ابتدا
توانسته بود ، هم بخاطر ضعف رقبايش در بيان
خواستهايشان و هم بخاطر خواست درون جامعه، بيشترين نيروي شرکت کننده در انتخابات
را بسوي خويش جلب کند، اکنون در هرحال از دست دادن ارايي به معين و قاليباف به خاطر شرايط کنوني و تحولات انها مي باشد. در
جامعه ما بخاطر فروپاشي فرهنگ سنتي و جانيافتادن يک فرهنگ نو و مدرن، نبود الترناتيو
سياسي، بناچار يک فرهنگ مصلحت گرايي،
پراگماتيسم مصرفي رشد کرده است که خواهان ارامش و امنيت و رفاه و کمي ازادي مي
باشد، بي انکه لزوما تحولاتي عميق صورت گيرد. اين پراگماتيسم مصرفي همانطور که در
نوشته بحران هويت ايرانيان بدان اشاره کردم، بجز دلايل ناميده شده، بخاطر ان است
که يک جامعه اخلاقي انگاه که ايدئولوژيش فرو مي پاشد بجاي دنيوي شدن، ابتدا مادي و مصرفي ميگردد.
تنها يک جايگزيني فرهنگ مدرن ميتواند به انها کمک کند از اين پراگماتيسم مصرفي به
عقلانيت و پراگماتيسم مدرن دست يابند. (
براي درک بهتر اين موضوع به نوشته جديد من به عنوان بحران هويت ايرانيان در سايتهاي
گفتگو و عصرنو و يا وبلاگم مراجعه کنيد).
اين مصلحت گرايي مصرفي در شخص رفسنجاني نماينده خويش را مي بيند. اين پراگماتيسم
کل جامعه و سياست را فرا گرفته است. در همه
بخشها مي بينيم که از اين پراگماتيسم استفاده ميکنند. وقتي رضايي يکدفعه
لباس مدرن ميپوشد، چيزي جز اين حسابگري پراگماتيستي نيست. اين بخش اما بهترين نماينده
خويش را در رفسنجاني ميديد، با انکه همانطور که در مقاله قبل گفتم، رابطه مردم با
رفسنجاني که در کلمه <اکبرشاه> خويشرا نشان ميدهد، دوگانه است. هم او را
قدرت طلب مي دانند و هم از تواناييهاش بخشي لذت مي برند و سخن ميگويند. در اين مسير
انتخاباتي نو مردم به نمايشهاي تبليغاتي
رفسنجاني که ابتدا با استفاده از دختران و
پسران جوان سعي در جوان نمايي ميکرد و تاثيرات مثبت خويش را نيز داشت، در طي
زمان با جوکهاي جديد درباره لرزيدن دست
رفسنجاني و بيماري پارکينسون او و غيره
برخورد منفي تري کردند. رقيبان او نيز از يکطرف مثل معين و کروبي با تاکيد
مسائل ازاديخواهي و کمبودهاي رفسنجاني در اين زمينه و از طرف ديگر ضربه هاي مختلف
جناح محافظه کار به رفسنجاني و بيان کارهاي منفي او در دوران سازندگي و غيره باعث
شدند، که رفسنجاني اراي فراواني نيز از دست بدهد. حوادث بمباران نيز در قسمت اول
به قاليباف و رضايي کمک ميکند، تا به او. اينگونه رفسنجاني کمي قدرتش و انتخابش
متزلزل شده است، بااينکه بنا به نظرسنجيها هنوز هم نفر اول است. تلاش رفسنجاني براي
ايجاد حس يک وحدت ملي با او و رشد و رفاه اقتصادي و رابطه بهتر با امريکا، با توجه
به جو مصلحت گرايي و ميل به رفاه و امنيت در جامعه و با توجه به اين بمب گذاريها
که اين ميل رفاه و امنيت را بيشتر ميکند، در مجموع هنوز هم موفق تر از ديگر
رقباست، با انکه متزلزل شده است. در جهان نيز به رفسنجاني به عنوان کانديداي اول برخورد ميشود. ميتوان باور داشت
که رفسنجاني، همانطور که مهندس طبرزدي مطرح کرده است، ارتباطاتي با غرب و امريکا
داشته است و طرفداري بخشي از انها را بسمت خود جلب کرده است، بويژه که بخاطر خطر
جنگ داخلي در عراق براي امريکا خروج از
انجا و يا ايجاد يک جبهه جنگ جديد سخت يا فعلا غيرممکن است. انچه که بايد بدان
توجه کرد ان است که اگر رفسنجاني يبرد، همانطور که در مقاله قبل گفتم، راهي جز
اجراي حرفهايش ندارد و هرچه تشنج در روابط با امريکا کمتر باشد و اگر رفاه مردم
اندکي نيز بهتر شود و کمي فضا بازتر شود، باز هم به نفع دمکراسي است، با انکه او اينکار
را براي حفظ حاکميت و جلوگيري از جنبش دمکراسي خواهي ميکند، اما در نهايت محکوم
بدان است، با اين دمکراسي قلابي و مصلحت گرايانه خويش زمينه را براي رشد دمکراسي
واقعي اماده تر سازد. همين نيز در مورد معين
صدق ميکند. اگر حتي قاليباف ببرد، در نهايت احتمال انکه بدنبال نوعي ارتباط با امريکا برود، بيشتر از قلدري مي باشد. يعني
بنا به شرايط جامعه و زمان هرکدام بر سرقدرت ايند، بنوعي مجبورند اصلاح طلب و رفرميست
شوند، در حد توانشان. باانکه عدم انتخاب قاليباف يا رضايي براي جامعه ما بهتر
است. در مورد مصلحت گرايي و پراگماتيسم
مصرفي جامعه که زيربناي پشتيباني از رفسنجانيست بايد گفت که اين روند مصلحت گرايي رشد يافته در جامعه نميتواند
پاسخگوي بحران جامعه ما و بحران هويت مردم ما باشد، با انکه يک حرکت منطقي بخاطر
فروپاشي فرهنگ سنتي و نبودن الترناتيو مدرن،چه در عرصه سياسي ، اجتماعي يا فرهنگي
، مي باشد. در طي زمان بحران اين نگاه و تناقضات دروني انها بيشتر ميشود و اين
مصلحت گرايي مجبور ميشود به عقلانيت مدرن تبديل شود يا نزديکتر گردد و به پيوند
ازادي و امنيت تحت دمکراسي نايل ايد.انگاه هر چه بيشتر به سمت نيروهاي سکولار و
دمکرات مي ايند. موضوع ان است که ما با
شناخت اين مصلحت گرايي و عللش و با دادن پاسخهاي لازم به اين بحران هويتي و
اجتماعي/سياسي به روند گذار انها و عبور
از خط رفسنجاني کمک کنيم.(به مقاله بحران هويت در اين باره مراجعه کنيد)
نتيجه گيري
با توجه به تحولات اخير ميتوان باز هم مثل نتيجه گيري قبلي
گفت که رفسنجاني به احتمال زياد پيروز ميشود.تنها اينجا اين موضوع پيش مي ايد، که بخاطر تقسيم ارا ميان
سه بخش، فاصله رايها چنان کم باشد، که رفسنجاني مجبور باشد، هر دو بخش ديگر ويا بويژه بخش معين را در کابينه و حکومت سهيم سازد. احتمال اينکه رضايي يا
قاليباف ، بخاطر حفظ نظام يا پيروزي قوي رفسنجاني کنار بروند، هر روز کمتر ميشود.
معين با تاکتيکهاي اخيرش اراي خوبي را بدست اورد و بخشي از بلاتکليفها را بسمت خود
کشاند. بمب گذاريها باعث شرکت عده اي بيشتر از بلاتکليفها در انتخابات خواهند بود
و اينگونه ميزان شرکت کنندگان ميتواند 10 تا 20% افزايش يابد. اين بضرر تحريم
کنندگان است، اما موضوع تحريم کنندگان نه
تنها نفي مشروعيت رژيم که در واقع بر عموم واضح است، بلکه کمک به رشد
دمکراسي درجامعه و رشد نافرماني و کمک به گذار جامعه ما از اين حالت بينابيني بسوي
جامعه باز و دمکرات است و انها اينکار را
با تحريم و استفاده تبليغاتي از فضاي انتخابات براي بيان خواستهاي بحق خويش بخوبي انجام ميدهند. احتمال دارد بنا به حوادث
اخير ميزان تحريم کنندگان بين 55% تا 65% باشد. يا حتي تا70% برسد که خيلي خوب
خواهد بود. احتمال کمتري نيز بخاطر تحولات اخير بوجود امده است که انتخابات اکنون به دور دوم کشيده شود. در ان
صورت نيز به باور من رفسنجاني در نهايت پيروز
خواهد شد، مگر انکه اتفافات خارق العاده اي باعث وخيم شدن هراسهاي جامعه و پيروزي
قاليباف و يا پايين رفتن مصلحت گرايي در برابر اصلاح طلبي و پيروزي معين گردد.
بدترين انتخاب، انتخاب قاليباف و رضايي براي جامعه است، با انکه انها نيز در نهايت
قادر به بازگشتن شرايط به گذشته و قلدري مداوم براي امريکا نيستند، تنها شايد
لحنشان تندتر شود،جلوي ازاديهاي اندک کنوني براي اعتراض را بگيرند، اما قادر به ايجاد
يک ديکتاتوري نظامي نو نخواهند بود. طبيعتن بنا به خواست دمکراسي خواهي معين کساني
نيز بدان سو وسوسه ميشوند که به او و بر عليه رفسنجاني راي دهند، زيرا بهرحال او
الترناتيو بهتر در چهارچوب گروههاي درون حکومتي مي باشد و ميخواهند اينگونه ميان
بد و بدتر، بقول خودشان بد را انتخاب کنند،
اما اين خطاي سياسي و نيز خطاي عقلانيست. بدون سياست تحريم به احتمال زياد
هيچگاه معين دست به تشکيل اين جبهه نميزد، زيرا ابتدا در زير فشار تحريم کنندگان
از يکسو و رقيبش رفسنجاني از سوي ديگر، براي حفظ خويش محکوم به حرکت و راديکال
کردن خواستهايش شد. همينطور نيز رفسنجاني و ديگران بنا به شرايط جامعه، نارضايتي
عمومي، شرايط جهاني، جنبش سکولار در حال پيشرفت، خواهان رفرم اقتصادي و سياسي
هستند و يا ميخواهند خويش را مدرن جلوه دهند. اينگونه به وضوح ميتوان ديد، که
بدانوسيله که ما مرزبندي خويش را با ديگران شفاف بيان کرديم، ديگران نيز مجبور
شدند، مرزبنديهاي خويش را مشخص تر بيان کنند. از اينرو نيز چه رفسنجاني بر سر کار
ايد و چه معين، راهي جز ان ندارند که به رفرم در جامعه دست زنند و اينگونه راه ما
را بازتر سازند. انها ديگر يکدست نخواهند شد و اگر يکدست شدند، هردو در نهايت
اصلاح طلب تر از خاتمي بايد بشوند، زيرا جامعه از خاتمي جلوتر رفته است. براي حفظ
حيات سياسي خويش انها محکوم به قبول خواستهاي اين فضاي سياسي هستند و به عنوان ملاياني
که روانشناسي مردم را خوب ميشناسند، مي دانند که بايد به مردم نيز کمي باج بدهند و
به خواستهايشان تن دهند تا بتوانند بر مرکب قدرت باقي بمانند. اين را انها خوب
بلدند. فضاي جامعه ما فضاي علاقه به عدم تشنج، ميل به رفاه و امنيت از سويي و ميل
به دمکراسي و ازادي واقعي از سوي ديگرست. انديشه هاي فاناتيسم مذهبي و يا سيستم
خشن حکومتي ديگر نميتوانند برگردند، مگر انکه بخواهند زودتر قدرت را از دست بدهند
و اين دقيقا ان چيزي مي باشد که انها نميخواهند. پس براي حفظ قدرت دست به دگرديسي
در حد امکاناتشان ميزنند. وظيفه ما انگاه استفاده از تحولات انها در خدمت خواستهاي
خويش و رشد دمکراسي است و نشان دادن انکه جواب ما بهترين جواب به خواستها و مشکلات
جامعه در همه زمينه ها مي باشد. ناتواني از اتحاد ميان محافظه کاران و رفسنجاني خود بيانگر اين عدم توانايي به يکدست شدن است.
حتي انها نيز کم کم بقول معروف فردگرا شده اند و هر کس به فکر خويش است. فرهنگ سنتي
در ميان انها نيز فروپاشي کرده است، بنابراين براي حفظ قدرت و سرمايه و نظام خويش مجبورند دست به مدرنيزاسيون
بزنند و وظيفه ما استفاده از انها به
عنوان تخته پرش خواستهاي خويش مي باشد، از طريق نافرماني مدني و گسترش مبارزه
دمکراسي خواهي، تا نشان دهيم که چرا به کم قانع بودن لازم نيست و چرا بدون تحول بنيادين
و ساختاري مشکلات جامعه ما حل نخواهد شد. هر کدام از اين نيروها انقدر در اقتصاد و
جامعه نقش دارد، که در اين شرايط بحراني نميتواند از منفعت سياسي و ماليش بگذرد،
پس بدنبال راه حلهايي براي حفظ قدرت خود و ماندن در حوزه قدرت ميکند و با توجه به
روند جامعه و فروپاشي فرهنگ سنتي ما، اين حرکات تنها در مسير ان خواهد بود که سعي
کنند با دمکراسيهاي نيم بند و يا امنيت اقتصادي و کمي رفاه هم قدرت را نگه دارند و
هم مردم را از همسويي بيشتر با جنبش دمکراسي خواهي واقعي و سکولار باز دارند.
انگاه بستگي به توان عقلاني و سياسي ما نيروهاي دمکرات دارد که چگونه با بيان
ناتوانيها، سازش کاريهاي انها، هم از تحولات انها به نفع خويش استفاده کنيم، هم
جامعه را روشنگري کنيم و هم ديگر بار با نشان دادن خطوط مشخص خويش، انها را در
شطرنج سياسي جامعه وارد به حرکت در مسيري کنيم،که ما ميخواهيم. باري از ياد نبريم،
خرد و عقلانيت بزرگترين قدرت در اين بازي سياسي است، در کنار قدرت ديگر ما که همان
ميل دمکراسي خواهي و سکولاريسم بنيادين مي باشد که خواست پنهان و اشکار جامعه و
مردم ماست.در اين مسير نيز ميتوانيم با نشان دادن الترناتيوهاي درست سياسي، کمک به
عبور جامعه خويش از اين بحران هويتي و پراگماتيسم مصرفي کنيم. باري انتخابات در
مجموع در مسير دلخواه ما نيروهاي دمکرات
حرکت ميکند و ما هنوز انتخابات صورت نگرفته، پيروز بوده ايم، زير چالش دمکراسي
را با مخالفانش را در اين مبارزات انتخابي به اوج رسانديم، تحريم
را گسترده کرديم و مخالفانمان را به حرکت در مسير خواستهاي خويش واداشتيم. باقي
،تلاش براي نهادينه کردن و گسترش دمکراسي، نافرماني مدني، روشنگري و پاسخگويي به
بحرانهاي اجتماعي و سياسي، بحران هويت فردي و جمعي، سازماندهي اين جنبش گسترده
سکولاريسم و دمکراسي و استفاده از سياستهاي
دولت اينده رفسنجاني ( و اگر معين به احتمال ضعيفي توانست، همچنين با استفاده از سياستهاي
او) در خدمت گذار جامعه خويش به سوي
دمکراسي وسکولاريسم اصيل و بنيادين مي باشد.
پايان
http://sateer.persianblog.com/