يکشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۴ - ۵ ژوئن ۲۰۰۵

پل ريکور*

 

 

تنهايي ِ اومانيست ژرف نگر

 

 

ترجمه ويدا فرهودي

 

 

 

 

واقعيت متاسفانه حکايت از وجود يک تناقض مي کند :در فلسفه ، که هدف نهايي اش از زمان سقراط تا به امروز،انديشيدن به وسيله ي خويش است،بدور ماندن طولاني ازجزم هاي غالب،انديشه هاي روشنفکرانه ي مسيحي و جريان هاي فکري حاکم بر دوران ، خوشايند به نظر نمي رسد. کسي که درطبقه بندي معمول جاي نگيرد ،ممکن است به حاشيه رانده شود. به ويژه هنگامي که- چنان که در مورد پل ريکور مشاهده مي شود- اين عدم پذيرش،از اراده ي خنثي سازي فريب هاي آسان انديشه هايي نشأت گرفته باشد که خود را"راديکال" مي دانند؛ اراده خنثي سازي به منظور برتري دادن به تجزيه و تحليل هايي  دقيق و مبتني بر گفتمان با بزرگترين نظريه هاي گذشته و حال.

 

خط سير ريکور با گذاراز پديدارشناسي(1) ِاراده به سوي انديشه ي نمادين "شر"،سپس آزمون برداشت فرويد ،حرکتي انحرافي به سوي مسائل مربوط به نقدوتفسير کتاب هاي مقدس (هرمنوتيک)(2) و بازگشت به اخلاق به واسطه ي مشاهداتي بر روي "زمان" و"روايت"،مدت ها،خط سيري فاقد جهت هدايت کننده تلقي مي شد. وانگهي خود او نيز در گفتگوهايش(3) اذعان دارد که آثارش ،درمعناي اصلي کلمه،"فلسفه" به شمار نمي آيند،از نوشتاري تا نوشتار ديگرپيش مي رانند،اما مسائلي هدفمند را مَدّ نظر دارند که چونان "تفاله"(4)ازمسائلي ديگر حاصل مي شوند- مسئله ي "اراده" اورابه طرح مسئله ي "اراده ي بد" يا "شر"(5) و سپس "ناخود آگاه"(6) مي کشانـَد. آنگاه مسئه اخيرطرح مسئله ي کلي تر "معنا"و برداشت را پي مي آورَد و اِلي آخر...

 

نتيجه آن که طبقه ي روشنفکر فرانسه،تا همين چند ي پيش،ارزش ريکوررامانند دوستش"امانوئل لويناس"(7)،چنان که بايد و شايد نمي شناخت. تنها پس از انتشار اثر مهم او" زمان و روايت"(8)در سه جلد، در دهه ي80،انعکاس گسترده و شهرت آن در خارج از فرانسه به ويژه در ايالت متحده بود که سرانجام نظرهاي لطف به سوي او کشيده شدند!( انديشه ي ريکور را "جان رالز"(9) نويسنده ي کتاب "نظريه ي عدالت"در امريکا اشاعه داد.)

 

پل ريکور در 1913 در خانواده اي پروتستان چشم به جهان گشود و کودکي بسيار دشوار و اندوه باري داشت:6 ماه پس از تولد، مادرش را از دست داد و پدرش نيزدر سال 1915 در نبرد "مارن"(10) کشته شد. مراقبت از او و خواهربزرگترش را نخست پدر بزرگ و مادر بزرگ و سپس خاله شان عهده دار شدند اما خواهرش نيز در 23 سالگي در پي ابتلا به بيماري سل درگذشت. پل ريکوربراي تحصيل فلسفه در شهر"رِن"(11) اقامت گزيد و رساله ي ليسانسش را زير عنوان"مسئله ي خدا نزد"لاشليه"(12)و"لانيو"(13)ارائه کرد. او سپس در پاريس ساکن شد و از شرکت کنندگان پروپا قرص جلسات "جمعه ها"ي انديشمند اگزيستانسياليست- کاتوليک "گابريل مارسل"(14)به شمار مي آمد. –"گابريل مارسل"متاثر از انديشه هاي "ياسپرز"(15) و"کيرکگارد"(16) بود. بايد افزود که ريکور، ضمن ادامه ي تحصيل، مسيحي متعهدي نيز بود. رابطه ي اعتقاد مذهبي با آثارش اما،جندان که افرادي چون سارتر(17) عنوان مي کردند، يک بُعدي نبود؛ سارتر در 1960 او را، با تحقير، کشيشي که به پديدارشناسي مي پردازد ناميد.

 

در سال 1939 ريکوربه اسارت آلمان ها درآمد و تنها در آن زمان بود که واقعاً با افکار"ژاسپرز" و"هوسرل"(18) آشنايي يافت. همين امر سبب شد که بعدها کتاب"انديشه هاي هدايت کننده"(19) را به فرانسه ترجمه کند. بايد افزود که ريکوريکي از ناقلان پديدار شناسي و انديشه ي اگزيستانسياليست "ياسپرز" به فرانسه بود. او در دهه 80 ،با الهام از"ويتگنشتاين"(20)،همين نقش انتقال دهنده را در مورد فلسفه ي تحليل گراي انگليسي(آنگلوساکسون) ايفا کرد. ريکوردر سال 1966 مجموعه ي "ترتيب فلسفي"(21) را با همکاري "ژان وال"(21) در انتشارات "سوي"(22) به وجود آورد. او در اين مجموعه ي انتشاراتي،فرانسويان رابا آثار "جان آستين"(23)، مکتب هرمنوتيک آلمان به سرپرستي "هانس جرج گادامر"(24) و همچنين آثار "يورگن هابرماس"(25) اين واپسين نماينده ي مکتب فرانکفورت آشنا کرد.

 

با توجه به اين آثار به مسير انديشه ي خود او پي مي بريم: در تقاطع " فلسفه ي بازتابي(26) فرانسوي، پديدارشناسي آلماني و سنت تحليل گراي امريکايي"،ريکور مي کوشد فکري باز درباره ي انديشه ي "مدرن" به ويژه در زمينه ي علوم انساني ارائه کند بي آن که ذره اي ازسنت فلسفي شک و موشکافي بکاهد. به همين دليل نيز آثارش-که مطالعه شان نيز گاه پيچيده ودشوار مي نمايد- در طول دهه هاي متمادي"برگرفته از گذشته"، تلقي شدند. علت اين برداشت شايد هم اين باشد که انديشه نوينش در لابلاي ترکيب هاي نهادي، از ديده پنهان شده است. به اين ترتيب است که جستارش در باره ي فرويد، در نظر"لاکان"(27) بيانگر ِديدگاهي ايده آليست وذهن گرا به شمار آمده واز سوي او به شدت رد مي شود. واقعيت آن است که ريکور، تمام عمر،در مواجهه با تمايل همزمان به "لاکانيسم" و"ساختارگرايي"ِ علوم انکار ناپذير، در ژرفناي وجود خويش،اومانيست باقي مي ماند.

 

اراده به سازش و مصالحه سبب مي شود که همواره فردي ميانه روبه شمار آيد( اورا"ولرم" توصيف کرده اند). با اين حال نبايد فراموش کرد که او در فرانسه، از نخستين کساني است که - پس از وقايع 1956 بوداپست- به افشاي خطا هاي استبدادي مارکسيسم مي پردازد. او همچنين نقش فعالي در افشاي شکنجه در الجزاير داشت تا حدي که مورد تهديد"سازمان ارتش سري"(28) قرار گرفته و در 1961 مدت کوتاهي در بازداشت به سربرد. علاوه براين،او درسال هاي آينده ،يکي از پشتيبانان مسلم روشنفکران دگرانديش چکسلواکي تلقي شد.

 

هرچند ارائه ي تصويري منسجم از آثارش دشوار به نظر مي رسد، اما مي توان گفت که "اومانيسم" به مفهوم گسترده و "رنسانسي"ِ آن، به منزله ي اراده اي در جهت ايجاد انديشه اي متمدن و متعادل، مي تواند خط سير اصلي انديشه ي ريکور را نمودار کند. به اين ترتيب، او دردهه ي 1980، يکي از بانيان "چپ دوم"(29) ي به شمار مي آيد که مورد گرامي داشت "روکار"(30) است.

 

به رغم موضعگيري ميانه روي ريکور، ما ديدگاهي بسيار روشنگر را، جه در تجزيه و تحليل تاريخ ، چه در روند"خودسازي" و-به قول خودش- رسيدن به يک "هويت روايتگر"(31) مديون او هستيم. به باور او، جوامع، مانند انسان ها، پيش از هر چيز، به واسطه ي حکايت هايي که بين خود نقل مي کنند، تعريف مي شوند. درکتاب" زمان و روايت" مي گويد:"زندگي تنها زماني مبدل به هستي مي شود و به اين هستي ادامه مي دهد که درحال جستجوو گردآوري ِ روايت باشد."

 

افزون بر اين نکته هايي که پل ريکور در باره ي نقش استعاره به منزله ي"انحرافي آفرينشگر در زبان"، وسيله اي براي نمودار ساختن يک حقيقت جديد از نهانگاه ساخت هاي بسته ي زباني و شرکتي اساسي در انديشه ي عنصر خيال،بيان مي کند، او را به تکميل انديشه ي "باشلار"(32) مي کشاند.

 

او در آخرين اثر مهمش "حافظه،تاريخ،فراموشي"(33) که در سپتامبر سال 2000 منتشر شد به لزوم وفاداري به گذشته،"وظيفه ي حافظه" ،مصالحه با آن ضمن پذيرش "عفو" و البته تقسيم بندي درست اين موارد توجه دارد.

 

به اين ترتيب است که به علت ماندگاري ريکور پي مي بريم: وجود نوعي خرد عملي که زندگي و آثارش بازتاب کامل آن هستند.در جهان ِ بيانيه هاي پر هياهو و خودنمايي هاي افراطي و بدعت جو،او- بنا به گفته ي خودش- نقش "ادامه دهنده اي مقروض"( در رابطه با سنت فلسفي) را ايفا مي کند. به بيان ديگر، شايد حسن بزرگ او اخلاقي باشد: به گفته ي درست "ژان استاروبينسکي"(34) آثار او،بيش از آثار بسياري از انديشمندان، از"يک سويه گي" بري هستند؛ اوتعقلي گسترده را برمبناي ايماني توصيه مي کند که از مجموعه اي از قطعيت ها حاصل نشده بلکه ازاخلاق  مبادله ي فرهنگ ها و افراد و نمادگرايي ِ تقسيم پذيري بر مي آيد که براي زندگي اجتماعات ضروري است. فلسفه براي اوگفتمان حقيقت نبود بلکه تدارک "پيشنهاد هايي موّجه" به شمار مي آمد که بايد به وسيله ي گفتگو به برقراري- بنا بر عنوان کتابي که در سال 2001 منتشر شد-"درست"(35) بينجامند. پيامي که گر چه چشمگير به نظر نمي رسد اما بالفعل است و مي تواند در آينده، قدري را که در طول حيات از اين انديشمند سخت گير و منصف ، که يگانه عيبش پردازش زياد به ديگران بود، سلب شد، به او تفويض کند.

 

 


 

* اين مقاله پس از درگذشت پل ريکور در20 مه 2005، در سن 92 سالگي در 23مه 2005 در رونامه فيگارو به قلم "پاتريس بولون"(Patrice Bollon ) منتشر شد.

 

 

 

1-phénoménologie

2-herméneutique

3-Entretiens- Magazine Littéraire –septembre2000

4-résidu

5-Mal

6-inconscient

7-Emmanuel Levinas(1906-1995) فيلسوف فرانسوي ليتواني الاصل

8- (1985) Temps et Récit

9-John Rawls(1921-2002)فيلسوف آمريکايي

10-Marne

11-Rennes

12-Jules Lachelier(1832-1918) فيلسوف فرانسوي

13-Jules Lagneau(1851-1894)فيلسوف فرانسوي

14-Gabriel Marcel(1889-1973) فيلسوف و نويسنده ي فرانسوي

15-Karl Jaspers(1883-1969) فيلسوف و روان شناس آلماني

16-Soren Kierkegaardنويسنده و عالم الهيات دانمارکي

17-Jean Paul Sartre(1905-1980) فيلسوف فرانسوي

18-Edmund Husserl(1859-1938) فيلسوف آلماني

19-Idées directrices

20-Ludwig Wittgenstein(1889-1951)

21-L’Ordre philosophique

22-Seuil

23-John Langshaw Austin(1911-1960)

24-Hans-Georg Gadamer(1900-2002)

25-Jürgen Habermas(1929-  )

26-Philosophie reflexive

27-Jacques Marie Lacan(1901-1981) روانشناس فرانسوي

28-OAS Organisation Armée Secrèteسازمان فرانسوي مخفي متشکل از نظاميان و غير نظاميان مخالف با استقلال الجزاير

29-deuxième gauche

30-Michel Rocard(1930- )

31-identité narrative

32-Gaston Bachelard(1884-1962) فيلسوف فرانسوي

33-La Mémoire, l’Histoire, l’Oubli

34-Jean Starobinski(1920-  )

35-Juste