شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۴ - ۴ ژوئن ۲۰۰۵

تراژدي يک ملٌت و شارلا تانيزم «پيامبران دروغگو»

( بخش هشتم )

 

هيج جا معه ً انساني ، بدون ارزش هاي معنوي ، چون تقوي ، فضيلت ، پا کدامني ، شرف و حيثيت ، دفاع از مظلوم ، و عدا لت خواهي ، نميتواند به حيات خود ا دامه بدهد. اين ارزشها جهان شمول هستند . در تمام جوامع بشري ، از گذشته هاي بسيار دور ، ا نسانها بر مبناي اين ارزشها ، توانسته اند ، بصورت ا جتماعي  تحت قوانين نوشته يا سنتهاي ارزشي، زندگي بکنند.بي جهت نيست که شما  ،جامعه ا نساني نميتوانيد پيدا بکنيد ، که در آن معنويت  جا يگاهي نداشته باشد.  منتها  بين معنويت و، اخلا قيات ،از يک طرف ، وتبديل  باور هاي معنوي به يک ا يده ئولوژي سياسي ، و تحميل آن به جا معه از طريق  فشار، اختناق ،و حتي تهديد به قتل ، بسيار فاصله است . آنچه که امروز بنام «  جمهوري اسلامي »  در ايران حا کم است ، هيچگونه همگوني و تشا به  با جمهوريت ندارد . درست بر عکس ، يکي از مستبد ترين و ودر عين حال بيته ترين ، نظام حکومتي است ، که با قدرت سرنيزه ، ، فشار و خفقان شکنجه ، زندان و قتل و نا بودي  دگر اند يشان  ، بر جا معه حکومت ميکند. و همهً اين استبدا د و انحصار طلبي  را بنام  دفاع از« ارزشهاي اسلامي » ! به جا معه تحميل ميکند.

روز شنبه 21 مهر ماه 1383 ، در شعبهً پنجم دادگاه عمومي کرمان ، شش متهم به قتلهاي محفلي کرمان ، محاکمه ميشدند .اين متهمان ، پنج نفر ، بنامهاي  ، محمد رضا نژاد ملايري ، شهره نيک پور ، جميله  ا مير اسماعيلي ، مصيب  افشار ، محسن کما لي را به قتل رسانيده اند . اين متهمان در دادگاه علنآ  اعتراف کرده اند ، که « آيت الله » مصباح يزدي گفت :« ا گر براي اجراي  امر به معروف و نهي از منکر ، به فردي سه مرتبه تذکر دادي ، ولي به تعهد اش عمل نکرد ، خونش مباح است . محمد حمزه ، يکي از متهمان گفت ، در سال 1380 ، شخصأ  از آ قاي مصباح يزدي در اين زمينه ، سئو ال کردم ، و او اظها ر داشت ، ا مشب  پا سخ سئوا لت را  ميدهم ، منظور را از سخنان ام  برداشت کن. «.آ يت لله » مصباح يزدي در سخن راني اش که متن آ ن در کا ست ظبط شده بود ، گفته است ، اگر بعد از سه بار تذکر مفسدي ، را به قتل  بر سانيد، مجا هد   في سبيل الله هستيد، و ا گر دولت  شما را بخاطر  ا عما لتان  اعدام کرد ، شهيد راه خدا محسوب ميشويد . ( ماًخذ سايت  انترنتي  پيک ايران چهار شنبه 13 اکتبر 2004 )

اين جوا نان بسيج  امر به معروف و نهي از منکر ، با فتواي غير مستقيم ، امٌا با تبليغ و تلقين علني  « عا لم رباٌني »  ، « آ يت الله » مصباح يزدي  ، دست به قتل  زده اند .  انديشه هاي متحجرانه و خرافي ، که « آيت ا لله » هاي  درشت و کوچک ، در بين جوانان  نا آ گاه تبليغ ميکنند، در نهايت  باور ها ي ديني ، و  معنوي جا معه را  از بعذ اخلاقي تهي  ساخته ، و آ نرا تبديل به يک ايده ئولوژي  سياسي ، با ذات فاشيزم و نظام تما ميت خواه ،  تبد يل ميکند .  چرا  « آ يت الله » مصباح يزدي ، اين ما موريت و مجاهدت در راه خدا را خودش ا نجام نميدهد ، که حد ا قل بنا به گفته خود بعنوان شهيد  و مجاهد في سبيل الله  مستقيمأ به بهشت برود؟! چرا اين ما موريت را به فرزندان خود نميدهد ، که مستقيمأ به بهشت برود؟ آ يا خود اين « آيت الله » به اين گفته ها يش اعتقاد و  باور دارد ؟ آ يا پروردگار عا لم ، آنقدر  از رحمت و عطوفت دور مانده است ، که با قتل چند زن تيره بخت ، که به دليل فقر مادي ، فرهنگِي و عاطفي ، به خود فروشي کشيده شده اند، ، با فتواي يک آ خوند قصي القلب ، براي خود عظمت و علويت  الهي  کسب بکند؟ و قاتلا ن  را  مجا هد ين في سبيل الله و شهيدان راه خدا ، محسوب بکند؟« آيت الله » مصباح يزدي نميداند ، که فحشا ، فساد اخلاقي ، اعتياد و شرارت ، کود کان خياباني ، پديده ها ي  اجتماعي و زخمهاي چرکين جا معه هستند ، که ريشه هاي آ نها را بايد   در حا کميت بيعدا لتي ها ، و فساد و بي لياقتي هاي مسئولان بايد جسجو کرد ؟

در سوٌم و چهارم ماه مه 1991 ، رولان دوما ، وزير امور خا رجهً وقت فرانسه ، در چهار چوب مذا کرات سياسي ، با دولتمردان ايران به آ ن کشور مسا فرت کرد . در اين مسافرت ، وزير امور خارجه فرانسه ، به همراه دکتر علي ا کبر  ولا يتي ، وزير ا مور خارجه وقت  ايران ، به ملا قات رهبر  « جمهوري اسلامي » ايران آ قاي خامنه اي رفتند. در آن روز ، روزنامه ها ي دولتي ، اين ملا قات را با آب و تاب نوشتند . يکي از سئوا لا تيکه رهبر« جمهوري اسلا مي » از وزير ا مور خارجه کرده بود ، چنين بود : آ يا شما ، با داشتن  اسم دوما ، با نويسندهً معروف فرانسه آ لکساندر دوما  نسبت خويشاوندي داريد؟در آن هفته « آ يت الله » خامنه اي در خطبهً نماز جمعه تهران ، چند دقيقه هم در بارهً نويسنده معروف فرانسه ، ويکتور هو گو و رومان معروف او « بينوا يان صحبت کرد ه بود . ا ين گونه گوشه زدن ها ، توسط بعضي از روحانيون حکومتي ، در بارهً فلسفه و ادبيات جهان ، يک نوع فضل فروشي کاذب ، و يک ترفند آ خوندي و سياسي محسوب ميشوند. تا از اين  طريق  ،« دانش و آ گاهي هاي جهان شمول شان» را به رخ توده هاي مردم بکشند ، و بگويند،  ما هم چيز ها يي از دنياي معا صر  ميدانيم !

 آگر رهبر  « جمهوري اسلامي »  ايران   رومان  بينوا يان را  هم خوانده باشد ، حتمأ آن  را بمانند داستانهاي  « حسين کرد شبستري » ، که قصبهً شبستر هم چندان از قصبهً خامنه در آذربايجان شرقي  ، دور نيستند، خوانده است . مسلمأ آقاي خامنه اي  از مفهوم ا جتماعي و سياسي  اين اثر معروف چيزي درک نکر ده است . اگر درک ميکرد ،  در دوران خلافت اش بر مسلما نان ايران ! ، چنين فساد  اخلاقي ، فحشا ، فقر ، بيعدالتي  ، تا  اين حد توسعه  پيدا نکرده بود ند. قتلهاي زنجيره اي و محفلي ، و کشتن زنان تيره بخت کرمان ، مشهد ، با فتواي آ خوند ها ي قصي  القلب  رخ نميداد . رومان بينوا يان ويکتور هو گو  ، درست سيماي  واقعي ،و علل ظهور  اين زخمهاي چرکين در جوامع بشري را بيان ميکند . اين رومان داستان زن فقير بنام فانتن ، بدون کار و در آمد است که بخاطر نداشتن يک شغل شرافتمند، براي تا مين زندگي خود ، به فحشا کشيده ميشود. و فرزند کوچکش بنام کوزت را به کلفتي در خا نوادهً يک مسافرخا نه دار شرور بکا ميگمارد .

اگر دختران مسلمان ، چه در ايران ،و چه در ساير کشور هاي ا سلامي ،از يوغ و جها لت و خرا فات آخوندي نجات پيدا ميکردند، ، ومثل دختران يهودي ، مسيحي ، و ساير اديان ، از کودکي ، تحت تعا ليم و تربيت ، وتحصيل و آ موزشهاي حرفه اي قرار ميگرفتند ، و در پا يان  تحصيلا ت  ، به تنا سب  استعداد و دانش  خود ، صا حب شغل و حرفه ميشدند ، چنين دختران هر گز بخا طر فقر فرهنگي ، و مادي به فساد و فحشا  کشيده نميشدند .

 نوشتن و بيان درد ها و زخمهاي جا معه ، در زندگي  ويکتور هو گو هم به مذاق صا حبان قدرت و ثروت ، خصوصأ  نا پلئون سوم ، ا مپراطور هم عصر  نويسندهً بينوايان  خوش نيامد . ويکتور هوگو  بخاطر همين  نا پائون سو م ، و نظام استبدادي اش ، بخشي از عمر خود را در تبعيد گذرانيد . امٌا امروز ، در تمام شهر هاي معتبر فرانسه ، يکي از بهترين بلوار ها و خيا بانها ، بنام  اين نويسنده  ، معروف نا مگذاري شده  اند . فکر نميکنم ، که  ملت  ايران در  آ ينده ، حتي نام يک کوچهً بن بست يک ده کوره را بنام مسئو لين در جه اول « جمهوري  اسلا مي » نا مگذاري بکنند .

 جامعه  ا مروز فرانسه ، با  بهره گرفتن  از انديشه ها ي ويکتور هو گو ،يکي از پيشرفته ترين قوانين حمايت از خا نواده  ، مادر ، و کودک را در جهان داراست . امروز در فرانسه ، از  لحظه ايکه  ،يک پزشک ، رسمأ  حا ملگي  يک زن را ا علام ميکند، اين مادر آينده ، همراه با کودک ايکه هنوز بصورت تطفه در شکم مادر است ، مجانأ تحت مراقبت هاي پزشگي و در ماني قرار ميگيرند. ا گر مادر بعد از تولد کودک فا قد در آ مد کافي  براي معاش روزانه باشد ، بيمه هاي اجتماعي ، هزينهً کا في زندگي مادر و کودک را تا مين ميکند.، تا  اين مادر ، بخاطر فقر مادي و روحي ، چون قهرمان رومان بينوا يان ، به فحشا کشيده نشود. با رسيدن کودک به سٌن سه سا لگي ، مادر براي دوره هاي کار آ موزي و ياد گرفتن يک شغل شرافتمندانه ، نسبت به سا يرين بدون کودک ، ارجحيت دارد  اينست ارزش زن ، مادر ، کودک ، در کشور هاي « کفر و نجس » که « آيت الله » رنگارنگ ، درشت و کوچک ،  اين کشور ها را  مهد فساد اخلاقي مينامند! و آن است سرنوشت زنان تيره بخت  ايکه به کمک و را هنمايي « آفت الله » مصباح يزدي در مملکت  بقيته ا لله زير پوشش اسلا م ناب محمدي  و عدل علي به قتل مير سا نند، و قا تلان را بنام مجا هدين في سبيل الله معرفي ميکنند ؟! ( منظور از عدل علي ، عد ل «آيت » الله   علي خا منه است !  ) در 7 خرداد 1384  ، حکم نها يي اين قا تلان محفلي کرمان صادر شد ، دادگاه آ نها را  مفسد في الارض نشناخته است ، و هرکدام از آ نها  با جلب رضايت اولياي مقتولين  به حبس هاي طويل المدت محکوم شده اند .  مسلمأ زندگي اين جوانان نادان و نا آ گاه نيز  که آ لت دست  يک روحاني نما ، چون« آيت ا لله » مصباح يزدي ،  تباه شد . امٌا در اين حکم داد گاه  اصلأ به تحريک و مشارکت غير مستقيم در قتل  ، که در هر دا گاهي جرم محسوب  ميشود ، و اين مجرم    آ قاي مصباح  يزدي است ، اصلأ اشاره نشده است .!( ما ًخذ  سايت  اخبار روز .شنبه 7 خرداد 1384  برابر با 28 ماه مه 2005 )

يک جمله  بسيار معروف از کارل مارکس است ، که متا سفانه  اين جمله در اغلب زبان ها ي دنيا  همچنين در زبان فارسي ، به غلط تر جمه شده است . مارکس هر گز نگفته است ، که مذهب ، تر ياک توده مردم است ، و مذهب را براي خوا ب کردن توده مردم آ فريده اند . بلکه  اصل سخن مارکس چنين ايت  : « صا حبان قدرت ، از مذهب ، به  به عنوان  وسيله ً تخدير  تودهً مردم ا ستفاده ميکنند ( ماً خذ  طبيعت نظام تما ميت خواه ، به زبان فرانسه به قلم فيلسوف آ لماني تبار  la nature du totalitarisme  Hannah ARENDT - - انتشارات Payot  پاريس 1990 صفحه 157 ) اينکه ما فياي قدرت و ثروت ،  از باور هاي ديني مردم  سوء  استفاده ميکند، بر هيچکش  پنهان نيست . در اين سياست   نا آ گاهانه و کو تاه بينانه خود نه تنها به معنويات و اخلا قيا ت جا معه صدمه زده ا ست ، حتي  خود کشور و آينده ملت را به سقوط و تباهي کشيده  است .  دوهزار وچها ر صد سال پيش  ا فلا طون ميگويد : يک سيستم حکومتي که از کنترل شهروندان خارج بشود ، حتي  صا حبان قدرت  در  آن سيستم ،   نميدانند ، که بطرف سقوط ميروند .

خرد گرايي فلسفي در تقابل با تحجر و خرافات .

-          با اينکه سه دين توحيدي ، يهود ، مسيحيت و اسلام ، ريشهً مشترک تاريخي دارند، و در يک جغرافياي انساني ، اقليمي  واحد ظهور کرده اند، از نظر تحولات فلسفي و عقيدتي ، هر کدام تاريخ ، وسيرو تحولا ت  مشخص خود را پيموده اند . گذر جوامع اروپاي  غربي ، از تحجر ديني ، و سلطه کليسا ، همراه با جنگهاي خونين مذهبي و قتل و سوزاندن  انديشمندان بود .  بعد از  قرنها قتل و کشتار از ميان اين ويراني ها و و جنگها ، بلا خره  خرد گرائي ، د موکراسي ، جدايي دين از دولت ، تبديل به فرهنگ و نهاد  اجتماعي در غرب اروپا  شد .

-          در جهان اسلام ، ولو اينکه  اولين شکوفه هاي خرد گرائي در طول   5 قرن  ، ببار نشست ،  ا ما بنا به علل متعد د عقيم ماند  . مبارزه با خرد گرائي و تحقير فلسفه و حکمت ، در جهان اسلام ، قرنها توسط  دين فروشان و سفسطه گويان را يج بود  در اينجا  از اين سفسطه گويي ها  در رد فلسفه و حکمت ،  نمونه ميا وريم ، تا خوانندگان خود ملاحظه بکنند ، تا چه حد  تبليغ جهل و خرا فات در دوره صفويه را يج بود .

-          شيخ بهائي  در رد فلسفه و تحقير بو علي سينا ، اين دانشمند بزرگ که ما يه افتخا  هر ايراني است ، چنين ميگويد : چند چند از حکمت يو نا نيان         حکمت  ايمانيان را هم بخوان

-                  دل منوٌر کن به انوار جلي             چند باشي ، کاسه ليس بو علي .

-          سروش اصفهاني ، در نفي فلسفه و خرد ، سنگ تمام ميگذارد و ميگويد :

-          من نخرم علم فلسفي به يک فلس ،           نيز به ناني تمام حکمت يونان .

-           فرق انديشه ها ي سروش اصفهاني ، با انديشه ها ي فلسفه يوناني در اينست ، که در را ستاي تکا مل حکمت و فلسفه يو نان بود ، که اروپا از تاريکي و جهل و خرا فات بيرون آ مد ، و ا مٌا در « کشور شعر، گل و بلبل !» که هزار ما شا الله  هر  چرند ياتي را هم ميتوان در قا لب شعر بخورد ملت داد ، در هزاره سوم دست دله دزد را ميبرند،  امٌا پشت سر غا رتگران ثروتهاي مادي و معنوي ملت ، نماز ميخوانند !

-           خرد گرايي در قرون وسطا ، از اسپا نياي مسلمان ظا هر شد . و از آن جا  نيز به دين يهود نفوذ کرد . بطوريکه قوم يهود  حد اقل در تعليمات و آ موزشهاي ديني خود ، اين فلسفه را  گنجانيد .  نتيجه ً اين حا کميت خرد گرايي در بين قوم يهود ، حد اقل اينست ، که قرنها ، و حتي امروز  نيز يهوديان ، چه زن و چه مرد ، از لحاظ تسلط به علوم  ، خصوصأ علوم پيشرفته ، چون ريا ضيات ، طٌب ، نجوم ، شيمي ، فلسفه ، فيزيک ، به نسبت جمعيت  جزو سر آ مد ان هستند .

-           در اسپا نياي مسلمان  دو فيلسوف معروف ، معاصر ، و هم شهري ، يکي مسلمان ، بنام : ا بو ا لوليد  ابن رشد  ( متولد 1126 مرگ 1198 ) معروف به  AVERROS  در زبان لا تين ،  ديگري  يهودي بنام موسي بن ميمون ( تولد 1135 مرگ1208) معروف به MOIS  MAIMOUNID در زبان  لا تين ،  هردو از طريق  ا بو نصر فارابي ، به فلسفه ً يونا ن ، آ شنايي پيدا ميکنند ، و.در دوران طلايي  اسپا نياي مسلمان ، اوج علم و ا نديشه را حد اقل در بين متفکرين و انديشمندان به حد وا لا ميرسا نند . اين دو فيلسوف  علا وه بر فلسفه ، طبيب ، رياضي دان و متجم نيز  بودند . در اسپا نياي مسلمان ، زبان عربي ، چون زبان لاتين ، زبان علمي بود . اين دو فيلسوف ، آ ثارشان را  به زبان عربي مينوشتند، و به زبان لا تين نيز کا ملأ مسلط بودند .  ا ما يک فرق مهم بين ابن رشد ، و موسي بن ميمون وجود داشت ، که اين فرق به نفع يکي و به ضرر ديگري تمام شد.  فرق در اينجا بود ، که اسپا نياي مسلمان ، توسط خلفاي مسلمان ، همراه با روحانيت در باري ، متحجر و خرافي ، و فاسد ،   اداره ميشد . خليفه دست در دست روحانيون ، سعي بر آن داشت، از مقام و منزلت خود ، به کمک روحانيون دفاع بکند. لذا از رشد و نشر  انديشه هاي فلسفي  ، و آ گاهي توده ها نگران بود . نبايد فرا موش کرد ، که جهل و ا ستبداد مکمل و متحد يک ديگرند.. در صورتيکه يهوديان  در اسپا نيا بصورت اقليت مذهبي و قومي زندگي ميکردند، و دستگاه حکومتي ، از لحاظ تفکر و و انديشه هاي رايج در بين چنين اقليت ، نگران نبود.

-          با اينکه ابن رشد ، طبيب خصوصي ، خليفه سلطان بن منصور بود ، قشريون ، و دين فروشان ، تاب و تحمل ، وجود اين دا نشمند را که در بارهً علم و فلسفه  صحبت ميکرد، تحمل  نکردند ، و آ نقدر در بارهً ابن رشد ، پيش خليفه  بد گويي کردند،  حتي به او اتهام  کفر زدند ، که خليفه  ابن رشد را از  دستگاه سلطنت دور کرد و او را  مجبور به اقامت در روستايي بنام  ا نيسه  نمود .و چند سا ل بعد خليفه ابن رشد را از اندلس ،  به مرا کش تبعيد  کرد . اين دانشمند و طبيب و فيلسوف در 72 سا لگي دور از شهر و موطن خود در  غربت ، از اين دنيا رفت ، تا خرا فا ت جهل پروران فاسد و دنيا پرست،  راحت در جا معه تبليغ شود ..  ا ما امروزهم آ ثار ابن رشد در فلسفه ، بعنوان يکي از بهترين مفسر فلسفه ارسطو در دانشگاه هاي معتبر دنيا تدريس ميشود .

-           ا ما بن ميمون  ، از آزادي بيان و انديشه  در بين هممسلکان خود ، بر خوردار بود . او توانست به کمک  فلسفهً يونان ،  حد ا قل بخش از خرا فات ديني يهوديان را بردارد ، و اين قوم را به خرد گرايي را هنمايي بکند  موسي بن ميمون  توانست تفسير هاي  تشبيه خدا به ا نسان را که به زبان فرانسه ANTHROPOMORPHISME   مي نامند ، و از فلسفه يونان  وارد  دين يهود شده بود،  کنا ر بگذارد . بن ميمون ميگفت : قوانين  مو جود در کتاب مقدس تورات ، بايد از منظر عقل و منطق ، هم آ هنگي  داشته باشد . او آ نچنان ، انديشه هاي فلسفي افلا طون را در را بطه با سياست ، در وحي الهي  ادغام کرد ، که در نهايت ، به بيان  اين انديشه بنيادين ، در آ موزش ديني يهوديان تبديل شد. موسي بن ميمون ميگويد :  چون خدا وند، خا لق عقل و شعور ا نساني است ، و ا نسان نيز از طريق عقل و شعور ، به وحي الهي پي ميبرد ، لذا  هيچ وحي الهي  نميتواند ، خارج از منطق عقل باشد.  موسي بن ميمون ، پيامبر قا نونگذار را از منظر حا کم دولتمدار ، فيلسوف ميبيند، و ميگويد ، دنياي جا ودانه و دنياي گذر ، نا شي از انديشه  انساني است ، که آ زاد ا نه فکر بکند ..

-          در راستاي  انديشه هاي خرد گرانه و منطقي موسي بن ميمون بود ، که مسئولين قوم يهود ، در جهان تلاش کردند ، که تمام يهوديان دنيا  ، بدون کوچکترين  تبعيض  جنسي ، و دختر و پسر ، به تعليم و تر بيت ، آ مو.زش و تحصيل روي آ وردند .آ مو.زش و تحصيل علم و کسب و حرفه ، يکي از تعليمات و وظايف ديني  يهود يان محسوب ميشوند. در زمان نا صر  الدين شاه قا جار ، هيتي و ابسته به آ ليانس فرانسه ( سازمان همياري و کمک به يهوديان در جهان که ا مروز هم فعال است . ) به ايران رفت، و از شاه قا جار ، ا جازه تا سيس ، مدارس به سبک اروپا يي را براي يهو ديان ايران  در خواست نمود . شاه قا جار  اين ا جازه را به يهوديان  ايران داد ، که با استفاده  از دانشهاي پيشرفته  اروپا ، به کسب علم و آ موزش زبانهاي زنده دنيا روي آ وردند.بي جهت نبود ، که حد اقل مدت يک قرن در ايران  فقط يهو ديان و عده اي از مسيحيان ، به علوم  پيشرفته  ، طٌب ، فيزيک ، شيمي و زبانهاي  انگليسي و فرانسه  آ شنايي داشتند.  و بخاطر اين آ شنايي و تسلط به علوم پيشرفته  ، از مو قعيت اجتماعي  ممتاز در ايران  بر خوردار بودند .

-          در همان سا لها ، وقتيکه يکعده از ايرانيان روشن بين  و وطن  دوست ، در را ستاي  اين فکر و انديشه مترقي ، اقدام به تا سيس مدارس  جديد به سبک اروپا يي کردند ، با مما نعت  آ خوند هاي متحجر و « آفت الله  »  ها ي نظير  آ قاي مصباح يزدي ها  بر خورد کردند . اين « آ يت الله  »  ها با تحريک  طلبه هاي جوان و عصبي ، و نا آ گاه  با چوب و چماق  ، به اين مدارس حمله کردند ، . ميز و صندلي هاي   کلاس ها  را شکستند، و مدارس را بستند .و يک قرن ديگر بر جهالت و خرا فات فکري ملت  افزودند .

-           با تشکيل دولت اسرائيل و بودن يک حا کميت سياسي و قدرت دولتي ، و  ا مکان دسترسي به امکانات ما لي ، مي بينيم در اين کشور هم  بمانند  رو حا نيون ساير  اديان  مختلف ،  دين را  تبديل به يک  ايد ئو لوژي  سياسي  کردند.  از  را ستاي  اين سياست  است که  احزاب ديني  و دست راستي چون ليکود  ظا هر شد ند و حتي   قدرت را بدست گرفتند .  اين قدرت رو حانيون  يهود  و نفوذ  آ نها  در سياست ، تا آن حد پيش رفت ، که  با تحريک و تبليغ ،  يک جوان  متعصب ديني ،   اسحق را بين  نخست وزير منتخب ملت را به نام  تا بعيت از احکام ديني  ، ترور کرد ! و مانع استقرار صلح و آ رامش در منطقه شد . درست در ا ينجا  ست که  به ا هميت سخن مارکس پي ميبريم  ، که چگونه  تشنگان قدرت ، و ثروت  دين را وسيله تخدير ملت ، بکار ميبرند .و يک جوان يهودي ، صا حب تفکر و انديشه  ، تبديل به جنا يتکار ميشود . اين رساله را با سخنان  لا بئوسي  شروع کرده بوديم ، و با سخنان  اين مرد فر هيخته به پا يان ميبريم .آزادي تودهً مردم در بند اسارت ، در مرحله ً اول  ، از آ گاهي شروع ميشود . و اين آ گاهي فقط از طريق  حا کميت شعور و عقل سليم ، و مجمو عه  ا عمال  مسئولانه  ا مکان پذير است .آ گاهي ، ا نسان را در راه  درستکاري  هدايت ميکند. او سر چشمه حقيقت و در عين حال  منبع فضيلت و آ زادي است . بي جهت نيست که حا کمان مستبد ،  آ گاهي ملت را نميتوانند تحمل بکنند . ( ما خذ : La Boétie .Discours  de la  servitude  volontaire. انتشارات  Flamarion  پاريس سال 1983  صفحه 108 )

-                                              ( پا يا ن )

-          *پاريس 3 ژوئن 2005 به قلم کاظم رنجبر . دکتر در : جا معه شناسي سياسي 

-          Kazem.randjbar@wanadoo.fr

-           اقتباس بطر کامل و يا به اختصار ، با ذکر نام نويسنده ،و سايت عصر نو ، بلا مانع است .

-           

-