آبادان،۲۸ مرداد۱۳۵۷،سينمارکس
شيدا نبوي
نقل از: چشمانداز، شماره۲۰، بهار ۱۳۷۸
۲۸مردادسال
۱۳۵۷، شنبه شب، سينما رکس آبادان آتش گرفت و تمامي تماشاگران که در آرامش مشغول تماشاي
فيلم بودند در آتش سوختند. و اين دردناکترين واقعهء دوران انقلاب ۵۷ ايران بود
تعداد
قربانيان اين حادثه، بنا به روايت رسمي دولت وقت، ۳۷۷ نفر بود که بعداً به ۴۳۰ نفر
افزايش پيدا کرد. مسئولان گورستان آبادان صحبت از بيش از ۶۰۰ جسد سوخته ميکنند که
به حقيقت نزديکتر است چون بنا به گفتهء مسئولان فروش بليت، براي آن سئانس در آن شب،
بيش از ۶۵۰ بليت فروخته شده بود
بهت و
حيرت و خشم، همگاني بود. ناباوري از اينهمه قساوت و وحشيگري نيز. براي چند روز
همهء مردم آبادان گيج و مبهوت شده بودند. تقريباً در هر کوچه و خياباني خانوادهاي
داغدار شده بود. مردم با ديدن اجساد سوخته، خشمگين و برافروخته بودند و به عاملان
جنايت لعن و نفرين ميفرستادند. حريق که فرو نشست، از حوالي نيمه شب، شهرباني و
ارتش وارد عمل شدند تا با کمک مردم اجساد زغال شده را در کاميون بريزند و از محل
حادثه دور کنند. تعدادي از اجساد، بيش از سيصد جسد، با دخالت مردم و بستگان
قربانيان که آنها را شناسايي ميکردند در گورستان آبادان در يک گور جمعي دفن
شد.
در
روزهاي اول بعد از حادثه، مسئولان حکومتي سعي ميکردند توضيح يا توجيهي براي اين
واقعه بيابند. فرداي آن روز، سرتيپ رزمي، رئيس شهرباني آبادان، در تلويزيون اعلام
کرد که: «...آنچه مسلم است آتش سوزي به دست خرابکاران انجام شده... چند روز قبل
مقداري مواد منفجره از عدهاي خرابکار که داخل کوچههاي فرعي «لاين يک» قصد
خرابکاري و آتش زدن مکانهاي مورد نظر خود را داشتند کشف و عاملين دستگير شدند و
همچنين ده نفر از دبيران آموزش و پرورش آبادان که دانش آموزان را تحريک به
خرابکاري مي کردند، شناسايي و دستگير شدند». او متهمان را عضو گروه «مارکسيست
اسلامي» معرفي کرد. (انقلاب اسلامي در هجرت، شماره 104، 12 تا 25
مرداد 1364). مخالفان، رژيم شاه را مسئول ميدانستند.
درايران سال 57 چه ميگذشت؟
چند
ماهي قبل از مرداد 57، اعتراضات و تظاهرات مردم در مخالفت با شاه در اين شهر و آن شهر
شروع شده بود. تهران، تبريز، قم، مشهد و... دستخوش ناآرامي بود. رژيم حاکم که از
اوجگيري اين اعتراضات و تظاهرات ميترسيد و ميخواست به هر قيمت قدرت خود را حفظ
کند، هر جا لازم ميآمد سرکوب ميکرد و دست به خشونت مي زد. صداي اعتراض اوج ميگرفت،
و کم کم شعار «مرگ بر شاه» همه جا طنين ميانداخت، اعتصابات شروع شده بود و
تظاهرات روزافزون بود، در قم، در مشهد، در تبريز، در اصفهان و تهران. اما در
آبادان مبارزه به شکلي ديگر جريان داشت. شهري با موقعيت اقتصادي ويژه و اهميت
هميشگي در جنبشهاي کارگري و مردمي.
رژيم شاه
نسبت به خوزستان و بويژه شهرهاي نفتخيز مثل اهواز، گچساران، اميديه، آبادان و
خارک، حساسيت ويژهاي داشت. سازماندهي اعتراضات و اعتصابات در اين شهرها که اصليترين
فعاليت اقتصادي مملکت در آن جريان داشت کار آساني نبود. ساواک و پليس در اين شهرها
بسيار قوي بود، روابط عمومي صنعت نفت هم به مثابهء ساواک دوم اوضاع را تحت نظر
داشت. ويژگي ديگر شهرهاي نفتخيز اين بود که قسمت اعظم ساکنان آن بومي منطقه نبودند
و از مناطق ديگر براي کار به آنجا آمده بودند.
وجود
پالايشگاه نفت و صنايع پتروشيمي در آبادان، موقعيت و اهميت اقتصادي ويژهاي براي
اين شهر ايجاد کرده بود. سابقهء سالها مبارزات کارگري عليه شرکتهاي استعماري،
تأثير اين حرکات بر جنبشهاي کارگري ديگر شهرهاي ايران، آشنايي نسبي مردم آبادان با
مظاهر فرهنگي و شيوهء زندگي مردم ساير نقاط جهان ـ آبادان سالها مرکز بارگيري
نفتکشها و تخليهء کالاي کشتيهاي باري بود که از همه جاي دنيا ميآمدند...، امکانات
و شرايط متفاوتي که کارگران نفت آبادان از آن برخوردار بودند؛ امکانات تفريحي،
آموزشي و رفاهي...، همه عواملي بود که در ميان شهرهاي ايران، موقعيتي خاص براي
آبادان ايجاد کرده بود.
در 28
مرداد 57، اعتصاب کارگران صنعت نفت هنوز شروع نشده بود، اما مبارزه در سطوح مختلف
ـ کارگران، دانشجويان و دانش آموزان، معلمان و کارمندان ـ به اشکال گوناگون و از
جمله نامهنگاري و طومارنويسي براي مطالبات صنفي و رفاهي جريان داشت. شاه هم هنوز
در خوزستان دست به سرکوب نزده بود. چه شد
که سينما رکس تبديل به کورهء آدمسوزي شد و بيش از 600 قرباني گرفت؟
انعکاس
فاجعه جهاني است. همه جا روزنامهها دربارهء آن حرف ميزنند و آن را يادآور حرکات
فاشيستها و کورههاي آدمسوزي هيتلر ميدانند. روزنامههاي فرانسوي لوموند و ليبراسيون در
ماههاي اوت و سپتامبر 78 ضمن درج مرتب گزارشهاي مربوط به ايران، حادثهء آتشسوزي
را هم تعقيب ميکنند. از جمله لوموند در 22 اوت 78 (31 مرداد57) مينويسد:
«مقامات دولتي مسئوليت اين آتشسوزي را به «عناصر آشوبطلب»، بدون تدقيق بيشتر،
نسبت دادند اما مخالفان حکومت اين اقدام را محکوم ميکنند و ميگويند دولت اين کار
را کرده است تا اوضاع را آشفتهتر کند و بهانهاي براي سرکوب بيشتر به دست
بياورد».
روز اول سپتامبر 78 (10 شهريور 57) ايرانيان مخالف حکومت شاه در لسآنجلس تظاهراتي
ترتيب دادند تا به روزنامههاي آمريکايي که مخالفان مذهبي رژيم شاه را مسئول آتشسوزي
سينما رکس آبادان ميدانستند اعتراض کنند. تظاهرات به درگيري با پليس انجاميد و 15
نفر زخمي شدند و پليس لسآنجلس 150 نفر از تظاهرکنندگان ايراني را بازداشت کرد. (لوموند،
4ـ3 سپتامبر 78)
در آن
روزها، دولت وقت نميدانست در قبال اين حادثه چه بايد بکند. چند روز بعد از 28
مرداد، مردي به نام عبدالرضا آشور، از مرزنشيناني را که گهگاه به آنطرف مرز ميرفت،
دستگير و به عنوان عامل آتشسوزي سينما رکس به مردم معرفي کردند. گفتند که مدير و
کارکنان سينما در مظان اتهام هستند و دستگيرشان کردند. چند مسئول آتشنشاني نيز به
اتهام قصور در انجام وظايف دستگير و زنداني شدند. اما در افواه، در ميان مظنونين
به جنايت، نام سرتيپ رزمي، رئيس شهرباني وقت آبادان بيش از همه به گوش ميخورد.
شايع بود که سرتيپ رزمي درهاي سالن سينما را بسته است تا کسي خارج نشود و آنهايي
را هم که توانسته بودند خارج شوند دوباره به درون رانده است! سرتيپ رزمي، هنگام
تظاهرات شهر قم در ماه دي 1356، رئيس شهرباني قم بود و به تازگي به آبادان منتقل
شده بود.
بحث و
گفتگو دربارهء حادثه گسترش پيدا ميکرد. سوءظنها شدت ميگرفت و مردم همچنان در
مقابل ابعاد فاجعه خشمگين و حيرتزده بودند. ميخواستند هر چه زودتر عاملين جنايت
شناخته شوند و به مجازات برسند. عدهاي معتقدند در سقوط دولت آموزگار و روي کار
آمدن دولت شريف امامي هم حادثهء سينما رکس بي تأثير نبوده است. رئيس شهرباني
آبادان بلافاصله عوض شد و با احضار سرتيپ رزمي به تهران، معاون شهرباني آبادان
بطور موقت مسئوليت شهرباني را به عهده گرفت. بلافاصله بعد از حادثه، تمام مخالفان،
چپ و راست، مذهبي و غير مذهبي، مسئوليت حادثه را به شاه و عوامل او نسبت دادند.
نمونههايي از اين موصعگيريها در انقلاب اسلامي در هجرت، شمارهء
105، 26 مرداد تا 8 شهريور، و شمارهء 106، 9 تا 22 شهريور 1364، ذکر شده است:
ـ
نهضت راديکال ايران، در اعلاميهء سي مرداد 1357 حكومت را مسئول مستقيم فاجعهء
ننگين آبادان و همهء فجايع نظير آنرا در هر جاي مملكت ميداند و مينويسد: «...
اتفاقي نيست كه رئيس شهرباني آبادان كسي است كه در هنگام كشتار قم رِياست شهرباني
آن شهر را داشت و پس از كشتار با ترفيع مقام، به رياست شهرباني آبادان منسوب
شد».
ـ
جبهة ملي ايران در اعلامية دوم شهريور 1357 پس از اشاره به اقدامات دولت در چند
ماه قبل، در «مسير ايجاد ارعاب و وحشت» مينويسد: «تسلسل اين حوادث و تقارن اين
تبليغات با حادثهء آدمسوزي آبادان با توجه به ماهيت غير انساني آن بي اختيار هر
شخص مطلع و بصيري را به ياد آتشسوزي مجلس رايشتاک آلمان مياندازد که از طرف
نازيها براي استقرار قدرت خود ترتيب داده شده بود». و سپس اضافه ميکند: «حريق
سينماي آبادان و قتل دلخراش 400 نفر از هموطنان ما اگر عمدي بوده باشد بطور مسلم
قابل انتساب به جمعيتهاي مسلمان و افراد آزاديخواه و استقلالطلب ايران نميتواند
باشد».
ـ
نشريهء جنبش در شمارهء 8، فوقالعادهء ويژهء فاجعهء آبادان مينويسد:
«دو روز بعد از مصاحبهء پادشاه و مقايسه بين تمدن بزرگ، رژيم كه محصولي جز قتل و
فساد و دزدي در بيست و پنجسال اخير نداشته است، با برنامة وحشت بزرگ از طرف شاه،
برنامهء وحشت بزرگ با فاجعهء سينما رکس آبادان و قتل 377 نفر بيگناه اجرا شد...».
دستاندکاران
رژيم شاه، چه در آنموقع و چه بعداً، در مورد اين فاجعه حرفهايي زدند که بسياري از
آنها روشنگر مسايل پشت پرده بود. داريوش همايون، وزير اطلاعات وقت، در صفحهء 65
کتاب خود به نام ديروز، امروز، فردا که حدود يکسال پيش از شروع دادگاه
ويژهء سينما رکس انتشار يافت، مينويسد: «در جمهوري اسلامي دلايل زيادي به دست آمد
ـ از جمله در دادرسي متهمان آتشسوزي ـ که هواداران خميني به فتواي خود او سينماها
را آتش ميزدند.» او در مورد فاجعهء سينما رکس مينويسد:
«...
دربارهء عاملان آتشسوزي هنوز همه چيز روشن نشده است. مقامات قضايي موضوع را با
حرارت دنبال نکردند و حکومت تازه [دولت شريف امامي] نيز علاقهاي به موضوع نشان
نداد. شايد در ردههاي پائين دادگستري، کساني نميخواستند با روشن شدن حقيقت دامن
رژيم پاک شود زيرا همهء مخالفان همداستان شده بودند و آتشسوزي را به رژيم نسبت ميدادند.
رئيس ساواک نيز با انتشار اسنادي که از شرکت مخالفان مذهبي و احتمالاً عوامل
فلسطيني در اين جنايت به دست آمده بود مخالفت ميورزيد و کابينه را با استدلال خود
متقاعد کرد که چون مردم اعتقاد دارند مسئول آتشسوزي خود رژيم است هرگونه كوششي
براي رفع اتهام وضع را بدتر خواهد كرد. از آنجا كه آتشسوزي پيش از به حکومت رسيدن کابينهء تازه روي داده
بود، استدلال او به آساني پذيرفته شد. وزير اطلاعات و جهانگردي وقت هم که در
رسيدگي به پرونده شرکت داشت، شاه را متقاعد کرده بود که چون با آيات در حال مذاکرهاند،
انتشار واقعيات مربوط به آتشسوزي در صلاح نيست... (به نقل از: انقلاب اسلامي در هجرت،
شماره104، مرداد 1364).
عليرضا
نوريزاده نيز در کتاب ما بچههاي خوب اميريه (1374) در شرح علل
اعدام محمدرضا عاملي تهراني، وزير اطلاعات آن زمان، مينويسد که او پروندهء آتشسوزي
سينما رکس را در اختيار داشت و اين پرونده حاوي اعترافات آشور بود و اين يک هم
گفته بود که دستور مستقيماً از نجف آمده و افرادي به نام فؤاد کريمي و کياوش هم در
سازماندهي حريق دست داشتهاند. دولت ميترسيد که او اين اطلاعات را منتشر کند...
به هنگام بازجوييها به عاملي قول داده بودند که اگر در دادگاه از آتش زدن سينما
رکس نگويد اعدام نخواهد شد اما او در دفاعيات خود گفته است که «شما براي دستيابي
به هدفهاي خود صدها انسان را در سينما رکس سوزانديد...».
اما
آيات عظام و روحانيون چه واکنشي نشان دادند؟
اگر به «اسناد انقلاب
اسلامي» که از طرف «مرکز اسناد انقلاب اسلامي» تهيه شده است و با مقدمهاي
از سيد حميد روحاني به چاپ رسيده (تهران، 1369) نگاه کنيم شگفتزده ميشويم. اين
کتاب دربرگيرندة اسنادي است که موضعگيريهاي روحانيت را از 1340 تا 1357 نشان ميدهد
اما هيچ سندي را که از موضعگيري ايشان دربارهء آتشسوزي سينما رکس حکايت کند در
برندارد! يکي از علل اين غيبت شايد اين باشد که مؤلفان کلاً از ذکر موضعگيريهاي
آيتالـله شريعتمداري خودداري کردهاند ولي با اينهمه، آقايان علمايي که دربارهء
همهء وقايع آن زمان بيانيه و اعلاميه دادهاند چرا در اين مورد سکوت کردهاند؟ اين
سکوت از نقص در کار مرکز اسناد انقلاب اسلامي حکايت ميکند و يا از خاموشي ايشان و
يا از هر دو؟ در هر حال، کيهان، چهارشنبه اول شهريور ماه 57، ص. 2،
مينويسد: «به دنبال اعلام مراجع عاليقدر تقليد در مورد پيگيري و تحقيق فاجعهء
آبادان، نمايندگان روحانيون شهر که مورد اطمينان علماي اعلام و مراجع تقليد شيعيان
جهان هستند نتيجهء تحقيقات خود را پيرامون علت فاجعه و نيز قصور بعضي از مسئولان
شهري، به علماي جامعهء تشيع اعلام کردهاند. انتظار ميرود تا بامداد امروز مراجع
تقليد؛ حضرت آيتالـله شريعتمداري، حضرت آيتالـله گلپايگاني، حضرت آيتالـله
نجفي، اعلاميهء مشترکي منتشر نمايند...».
اما
همين روزنامه، در همان صفحه و در ستوني ديگر، تحت عنوان «اطلاعيهء سه مرجع بزرگ
شيعه به تعويق افتاد»، مينويسد: «پس از وقوع فاجعهء سينما رکس آبادان، از سوي
حضرات آيات عظام حاج سيد محمدکاظم شريعتمداري، حاج سيد محمدرضا گلپايگاني و حاج
سيد شهابالدين نجفي مرعشي، نمايندگاني براي تحقيق به آبادان اعزام شدند...
نمايندگان حضرات آيات عظام طي چند روز گذشته، با مراجعه به آگاهان محلي و افراد
مورد اطمينان به بررسيهاي وسيعي دست زدند. نمايندگان اعزامي... به حقايق تازهاي
دست يافتهاند که اين حقايق را به سه مرجع بزرگ، گزارش دادهاند...»، «... گزارش
از اهميت بسياري برخوردار است و با توجه به ضرورت گستردگي اين تحقيقات و ادامهء
آن، اطلاعيهاي که قرار بود آخر وقت ديروز انتشار يابد به تعويق افتاد. در اين
اطلاعيه جزئيات ماجرا فاش خواهد شد و مسلمانان علاقمند در جريان واقعي فاجعه قرار
خواهند گرفت» (همانجا).
روز
يکشنبه پنج شهريور، آيتالـله شريعتمداري به تنهايي اطلاعيهاي صادر کرد. کيهان
شمارهء 10549، پنج شهريور، در صفحهء دوم خود مينويسد: «...آيتالـله
شريعتمداري نظر خود را در پاسخ نامهء يکي از علماي اعلام خوزستان اعلام داشتند که
بطور اختصاصي در اختيار کيهان قرار گرفته است.» نکتهء بسيار مهم در نامهء آيتالـله
شريعتمداري اين است که هيچ اشارهاي به ساواک و عوامل رژيم شاه در آفريدن حادثه
نکرده است. وي ضمن محکوم کردن اين فاجعه مينويسد:
«...
اينجانب
انشاءالـله پس از دريافت و مطالعهء تحقيقات و اطلاعات کامل دربارهء حادثهء اخير،
نظر قطعي خود را به آگاهي مردم جهان مخصوصاً ملت ايران خواهم رسانيد...».
نتايج
گزارش نمايندگان اعزامي اين آيات عظام و نظر قطعي آنها هرگز اعلام نشد.
شيخ
علي تهراني هم از تبعيدگاه خود، سقز، در سوم شهريور در نامهاي خطاب به مراجع
نوشت: «از نظر نگارنده به نور خدايي شما پوشيده نيست که فاجعهء مؤلمهء سينما رکس
آبادان... يکي ديگر از دسيسههاي شيطاني رژيم شاه در راه سرکوبي نهضت بزرگ و
شکوهمند اخير اين ملت به رهبري روحانيت بيدار و بيدارکننده عليه اوست و قراين بس
فراوان وجود دارند که اين کار از پيش حساب شده و طبق نقشهء شوم شاه و همکاران
ساواکياش... به مورد اجرا گذارده شده است» (انقلاب اسلامي در هجرت،
شماره106).
آيتالـله
خميني که در آن زمان هنوز در نجف به سر ميبرد در 31 مرداد (17 رمضان) در پيامي به
مردم آبادان نوشت: «من گمان نميکنم هيچ مسلماني بلکه انساني دست به چنين فاجعهء
وحشيانهاي بزند... قراين نيز شهادت ميدهد که دست جنايتکار دستگاه ظلم در کار
باشد که نهضت اسلامي ملت را در دنيا بد منعکس کند... اين مصيبت دلخراش شاه، شاهکار
بزرگي است تا به تبليغات وسيع در داخل و خارج دست بزند...» (انقلاب
اسلامي، ياد شده).
روز
پيش هم خميني در پيامي به نهضت آزادي ايران نوشته بود: «... امروز که شاه با آتشسوزي
و ويرانگري مبارزات حقطلبانهء ملت ما را ميخواهد به دنيا بد جلوه دهد بر ما و
شماست که بدون فوت وقت نقشهء شيطاني او را در جهان فاش کنيم و نگذاريم نهضت اسلامي
انساني را با بوقهاي تبليغاتي لکه دار کنند» (پيام انقلاب، مجموعهء
پيامها و بيانات امام خميني...، گردآورنده م.د قاجار، تهران، پيام آزادي، جلد اول،
از سال 1341 تا مهرماه 1357، ص. 264).
همو
در پيام ديگري به تاريخ اول شوال (15 شهريور)، به مناسبت عيد فطر ميگويد: «سينماي
آبادان به حسب قراين و به تصريح مردم داغديدهء آبادان به دست شاه جنايتکار و دولت
به آتش کشيده شد و نزديک به چهارصد نفر را سوزاند تا وحشت بزرگ موعود وسيلهء
تبليغي بر ضد نهضت مقدس ما شود و ديديد که نشد. در آيندهء دور يا نزديک افرادي را
آورده تا اقرار کنند که در اين رابطه دست داشتهاند، اين افراد يا مأمورند يا از
بهترين و متدينترين افرادي هستند که براي کشتن آنان هيچ وسيلهاي بهتر از اين نميدانند»
(پيشين، ص. 67 - 266).
خميني
بار ديگري که از سينما رکس حرف ميزند در مصاحبهاي است که در 23 شهريور 57/
14سپتامبر 78، با راديوـ تلويزيون فرانسه داشته است. از او دربارهء واپسگرايي مذهب
تشيع و مخالفتش با ترقي و پيشرفت ميپرسند و به عنوان مثال نظر او را دربارهء
منزلت زن، چادر، حمله به سينما و بانک جويا ميشوند:
پاسخ:
«...اين شاه است که آزادي را از ملت چه مرد و چه زن سلب
نموده و اجازهء نفس کشيدن به هيچکس را نميدهد. اين شاه است که براي به فساد کشيدن
قشر جوان ما، سينماها را با برنامهء استعماري رايج کرده، و دختران و پسران ما را
بي عفت و غافل از وضع اسفبار کشور ميخواهد بار بياورد. سينماي شاه، مرکز فحشاء و
تربيت کنندهء آدمکهايي است از خود بيخبر و از وضع بيسامان کشور بيخبرتر و چنين
مراکز را ملت مسلمان، مخالف با مصالح کشور ميداند و بدون آنکه از طرف روحانيون
امري بشود آنها را خراب کردني ميدانند. البته حادثهء سينماي آبادان به دست عمال
شاه صورت گرفت تا وحشت بزرگ را که شاه ادعا کرده بود مخالفان او وعده ميدهند به
اثبات برساند و با کمال وحشيگري نزديک به چهارصد نفر را زغال کرد. و از سينما بدتر
وضع بانکهاست که در ورشکستگي و عقبماندگي کشور نقش مؤثري دارد و ملت اين مراکز را
ويرانکننده و موجب تزلزل اقتصاد کشور و لايق آتش زدن ميدانند...» (طليعهء انقلاب اسلامي: مصاحبههاي امام خميني در نجف، پاريس و
قم، تهران، ستاد انقلاب فرهنگي، مرکز نشر دانشگاهي، 1362، ص. 18ـ17 ).
شاهد
اين حرفهاي خميني که «چنين مراکز [سينماها] را ملت مسلمان مخالف مصالح کشور ميداند
و بدون آنکه از طرف روحانيون امري بشود آنها را خراب کردني ميدانند»، اعلاميهاي
است به امضاي «جوانان مسلمان آبادان» که در روزهاي آخر مرداد يا اوايل شهريور 57
پخش شد. اعلاميه دستنويس است و تاريخ ندارد و در آن چگونگي آتش گرفتن سينما و
گسترش آتش و سوختن تماشاچيان توضيح داده شده است. مقايسهء مضمون اين اعلاميه با
آنچه بعدها در دادگاه دربارهء چگونگي حادثه گفته شد، جالب است چرا که شرح چگونگي
ماجرا در اين اعلاميه با آنچه در دادگاه گفته شد ـ دو سال بعد ـ تفاوت چنداني
ندارد!
اين
اعلاميه که با عنوان «فاجعهنامهء آبادان، مسئول قتل عام سينما رکس آبادان
چه کسي است؟ سرتيپ جلاد رزمي حادثهاي تازه آفريد، شاه و نوچههايش خون ميريزند و
کشتار ميکنند...» چاپ شده است، پس از اشاره به «قتل عام نوزدهم دي قم (توسط سرتيپ
رزمي خائن، رئيس فعلي شهرباني آبادان) با بيش از دويست و سي کشته» از کشتار و
سرکوب تظاهرات طي ماههاي گذشته، درتبريز و يزد و جهرم و مشهد و همدان و و و... ياد
ميکند تا بنويسد:
«سرانجام چنگال به خون
آغشتهء شاه از آستين سياه رزمي در آبادان درآمد و ملت داغديدهء ايران را به عزايي
تازه نشاند و رزمي اين گماشتهء بي ارادهء شاه اين بار چنگالش را در خون بيش از
ششصد تن از مردم بيگناه شهر ما فرو برد...».
«علت شروع آتش سوزي»:
طبق اظهار يکي از کارگران سينما (که مصاحبهء او با خبرنگار از تلويزيون آبادان هم
پخش گرديد) که ميگفت: «پائين پلکان بودم که ناگاه متوجه بوي سوختگي شدم، خود را
به محل سوختگي که اول راهرو بود رساندم. يکي از سيمهاي برق جرقه زده و آتش گرفته
بود، بدين خاطر خود را به کپسول آتشنشاني که در راهرو نصب شده بود رساندم و براي
خاموش کردن آتش سيم برق سعي کردم ولي فايدهاي نبخشيد و آتش به جعبهء تقسيم برق
رسيده و باعث ترکيدن کنتور برق شده و از آنجا به آپاراتخانه و سيمهاي اطراف و ديگر
قسمتهاي سينما رسيد».
دروغ نامهء رستاخيز شمارهء
995 دوشنبه سي مرداد مينويسد: «خرابکاران سطح سينما رکس را با بنزين اُکتان زياد
پوشاندند و آتش ناگهان تماشاچيان را به کام خود کشيد...». اين دروغ به چند دليل بر
ملا مي شود، ...».
«جوانان
مسلمان آبادان»، سپس جزئياتي فني از نحوهء سوختن اجساد را که «عمدتاً از قسمت
بالاتنه و سر بوده است» همراه با جزئيات کامل دربارهء ساختمان سينما و درهاي ورودي
و خروجي و چگونگي کاربرد چوب و يونوليت در تزئينات داخلي سالن که از علل گسترش
سريع آتش بوده است، دير رسيدن مأموران آتشنشاني و خالي بودن تانکرهاي آب و خرابي
شيرهاي آب کنار خيابان، ممانعت از کمک مردم براي نجات محاصرهشدگان در آتش، بستن
درهاي سينما توسط سرتيپ رزمي، تهديد و بازگرداندن جواني که ميخواسته از بالکن
سينما خود را به پائين پرتاب کند، باز هم توسط رزمي و و و... را شرح
ميدهند و سر انجام ميپرسند:
«...آيا مسئول اصلي فاجعه
کيست ؟ آيا آنچنان که بوقهاي تبليغاتي رژيم ادعا ميکنند خرابکاري و تروريستي در
کار بوده است؟!...
آيا مگر نه اين است که طبق
اظهار روزينامهء رسواخيز [رستاخيز] شماره
995 تا به حال 29 سينما ـ اين مراکز فساد و تخدير نسل ـ را به آتش
کشيدهاند و در هيچيک قصد جان انساني در کار نبوده و ضايعهاي به بار نيامده است
(البته به استثناي دروغ پراکنيهاي شاه و دار و دستهاش) و تمام آنها هنگامي آتش
زده شد که سينما تعطيل و کسي درون آنها نبوده است و آيا اين ياوهگوئيها و دروغپراکنيها
جز براي آلوده کردن جنبش حقطلبانهء خلق مسلمان ايران و لکهدار کردن حرکت خدايي ـ
مردمي ملت مظلوم و رنجديدهء ما ميباشد؟...».
(براي متن کامل اين
اعلاميه نگ: نشريهء شمارهء 15، کميتهء براي دفاع از حقوق بشر و پيشبرد آن در
ايران، پاريس، 21 مهر 1357، ص. 39ـ 237) .
بالاخره
که چه؟ يعني آتش زدن سينما خوب است و پسنديده. تا به حال هم «جوانان مسلمان»
سينماها را آتش زدهاند و کسي هم نسوخته و اين بار هم اگر کسي سوخته نقصير رزمي
است و اگر نه...
حکومتيان
همچنان ميگويند که کار، کار مذهبيان است، با اينکه به نوشتهء خبرنگاران روزنامهء
فرانسوي ليبراسيون کمکم
تغيير لحني در گفتههاي برخي از مسئولان بلندپايه و نوشتههاي مطبوعات رسمي به چشم
ميخورد (24 اوت 1978). هر چند که روز سه شنبه ژورنال دو تهران،
روزنامهء فرانسوي زبان مؤسسهء اطلاعات، باز هم مينويسد که «پنج تروريست به جنايت
خود اعتراف کردهاند». اما در آبادان اکنون ديگر زمان عزاست و تشييع و تدفين: «روز
سه شنبه ده هزار نفري در مراسم خاکسپاري قربانيان سينما رکس شرکت داشتند: ...
مراسمي تحملناپذير و وحشتناک... دهها تن از خواهران، مادران و پدران از حال
رفتند، همه، مردم خردهپاي آبادان بودند و فرياد درد و خشم و کينه بر ميآوردند...
صبح پس از مراسم تدفين و عصر هم پس از نماز و در خروج از حسينيهء اصفهانيها چندين
هزار تن به تظاهرات پرداختند. به ادارهء آب، نمايندگي روزنامهء کيهان و بانکهاي
ملي و صادرات حمله کردند، روزنامهء کيهان انگليسي نوشت: «صحنههاي
توحش به هنگام مراسم خاکسپاري»! در تهران صحبت از تغيير کابينه است: شريف امامي و
يا نهاوندي» (ليبراسيون، 24 اوت 1978 (دوم شهريور 1357). و روزنامهء کيهان
فارسي (اول شهريور 1357) نوشت: «تظاهرات دهها هزار سوگوار در آبادان. گروهي از
تظاهرکنندگان با پليس زد و خورد کردند. دريايي از اشک و گل در گورستان». روز
پنجشنبه دوم شهريور مراسم شب هفت برگزار ميشود.
کيهان (پنج شهريور) مينويسد: «قرار بود مراسم شب هفت... روز
جمعه برگزار شود اما به سبب تقارن اين روز با شهادت حضرت عليبنابيطالب (ع) و
انجام آئين احياء، شب هفت يک روز زودتر (روز پنجشنبه) صورت گرفت و هزاران زن و مرد
خوزستاني، پاي پياده و در حالي که پرچمهاي سياه با خود حمل ميکردند راهي گورستان
شدند...». خبرنگاران ليبراسيون هم هستند که مينويسند: «اين سوگي
بزرگ و سياه، سوگي خاموش و بي نام است که بر همهء چهرههاي گرفته و پر اندوه نقش
بسته است. در فاصلهء بازار و سينما رکس و کوچههاي مرکز آبادان، بيرقها و پارچههاي
سياه خانهها و مغازههاي بسته را تزئين کرده است. ارتش در سر هر چهار راه هست.
جلوي سينما، پاسبانها ايستادهاند. در مقابل خانههاي کوتاهي كه آکنده از درد است؛
و خاصه درد و رنج زنان، همگي چادر سياه بر سر و نه چندان زياد در خيابانها» (ليبراسيون، 27ـ 26 اوت). «در
شهر و بازار و در اين سوگ آرام و
تأثرانگيز، هيچ کسي نيست که مطمئن نباشد که شهرباني شهر در اين فاجعه بي تقصير
نيست...» (همانجا). «از تظاهرات عظيم صحبت شده است اما خروج از
مساجد فقط يک صف دردناک از ناله و درد بود» (همانجا).
جمعه
صبح، سوم شهريور «ساعت پنج بامداد... عدهاي از مردم آبادان به سينما رکس... هجوم
بردند و با شکستن درهاي سينما وارد سالن آن شدند... ميخواستند بدانند جسدي در
سالن باقي مانده است يانه؟...» نشانهء ديگري از بي اعتمادي به حاکمان. و روزنامه
اضافه ميکند «سينما رکس در حال حاضر در محاصرهء نيروهاي انتظامي است» (کيهان،
5 شهريور).
شنبه
چهارم شهريور، مقارن 21 رمضان است و در نتيجه شهر تعطيل است. ساعت دو و بيست
دقيقهء بعد از ظهر، بازار جمشيدآباد آبادان طعمهء آتش ميشود. خبرنگار کيهان مينويسد:
«اين بازار يکي از قديميترين بازارهاي آبادان است و در آن مايحتاج روزانهء مردم
آبادان فروخته ميشده است». بازاري از کسبهاي خردهپا. سرايدار و محافظ بازار ميگويد:
«حدود 300 مغازه، دکهء چوبي و گاري دستي در بازار بوده که همگي در جريان حريق
سوخته و خاکستر شده است». خبرنگار کيهان که اين گفته را نقل کرده است خود
مينويسد: «250 مغازه در حريق بزرگ آبادان
سوخت» (کيهان، يکشنبه پنج شهريور).
از
ساعت هشت بعد از ظهر شنبه چهارم شهريور نيروهاي ارتش و پليس خيابانهاي اصلي آبادان
را بستند و با اينکه حکومت نظامي اعلام نشده بود، مأموران مسلسل به دست
اتومبيلهايي که قصد خروج از آبادان را داشتند ايست ميدادند و بعد از بررسي
سرنشينان داخل اتومبيل به آنها اجازهء حرکت داده ميشد».
معرفي عامل آتش سوزي
دادخواهي
در مورد آتشسوزي سينما رکس از اين پس از دو سو جداگانه و بالاستقلال دنبال ميشود.
از سويي بازماندگان قربانيان هستند که نه پيش از 21 بهمن 57 و نه پس از آن از پا نمينشينند.
بي آنکه نه حاکمان قديم بازخواست ايشان را پاسخ دهند و نه حاکمان جديد ميل به
گشودن اين پرونده داشته باشند. از سوي ديگر فردي است که همه جا مينشيند (خاصه پيش
از 21 بهمن) و به همه جا ميرود (خاصه پس از بهمن 57) و به هر در ميکوبد تا
«کردهء» خود را باز گويد و همکاران خود را هم معرفي کند. اما اين «موي دماغ مزاحم»
را هم کسي وقعي نمينهد.
در
بعد از ظهر شنبه چهارم شهريور 57 (21رمضان) پس از دومين آتشسوزي بزرگ در آبادان؛
حريق بازار صفاي جمشيدآباد، (در اين حريق از جمله تعميرگاه راديوي فرجالـله
بذرکار، که بعدها نامش در قضيهء آتشسوزي سينما رکس بر سر زبانها افتاد، يکسره
سوخت) است که جواني بيکار و با سابقهء اعتياد به نام حسين تکبعليزاده نزد
دوستانش، خود را عامل آتش زدن سينما رکس معرفي ميکند. او در مقابل ناباوري
دوستانش ميگويد «اين کار به توسط خودم و دو نفر ديگر انجام گرفته و از اينکه
اينهمه انسان سوختند و از بين رفتند معذبم و نميتوانم عذاب وجدان را تحمل کنم» (مسببين
واقعي فاجعهء هولناک سينما رکس چه کساني هستند؟، از زبان يک شاهد عيني،
1364، ص. 7). دوستانش «در پاسخ به او ميگويند مردم همه اين عمل را کار رژيم شاه
ميدانند و اين کار از توان تو خارج است». اما حسين تکبعليزاده «اصرار دارد که من
اين کار را کردهام. در جمع رفقاي او كه عدهاي سابقهدار و معتاد و خلافکار
بودند. موضوع زبان به زبان گشت... مادر اين جوان شوهر قبلياش را از دست داده بود
و به فرد معتاد ديگري شوهر کرده و زن و شوهر با نوشابهفروشي امرار معاش ميکردند،
جريان آتشسوزي را به نقل از فرزندش براي زني که به ننه نمکي معروف بود و
در روزهاي محرم و صفر براي زنان ديگر روضه خواني ميکرد و به منبر ميرفت، تعريف
ميکند. زن روضهخوان پيش زنان ديگر نقش حجتالاسلام جمي، امام جمعهء وقت آبادان،
را در اين کار تعريف ميکند. موضوع کمکم به صورت جسته و گريخته پخش ميشود...» (همانجا).
«شاهد
نزديک» مينويسد:
«مدتها پس از انقلاب، يک فرد
معتاد به نام ناصر ابراهيمزاده به جرم در دست داشتن مقدار ناچيزي هروئين به توسط
مأمورين شهرباني آبادان دستگير و به دادسراي آبادان اعزام ميشود. در دادسرا هنگام
بازجويي به بازپرس، صرافي، ميگويد: «من اگر مسبب آتشسوزي سينما رکس را معرفي کنم
مرا آزاد ميکنيد؟» بازپرس قول ميدهد و ابراهيمزاده هم اعتراف ميکند و بازپرس
هم «دستور جلب و دستگيري حسين تکبعليزاده را... صادر ميکند... حسين تکبعليزاده
در بازپرسي نحوهء ارتکاب جرم را توضيح ميدهد و با اقرار و اعتراف صريح اسامي دو
نفر ديگر از همدستانش را ميگويد: فرجالـله بذرکار و حيات» (پيشين،ص،
9ـ 8).
تکبعلي
زاده کيست؟
او در
دادگاه ويژه خود را معرفي ميکند: «من معتاد به هروئين و حشيش و کارگر جوشکار بودم
و دوافروشي ميکردم. در محلهء ما با اصغر نوروزي آشنا شدم و توسط وي کمکم به
جلسات درس قرآن که در مسجد تشکيل ميشد راه پيدا کردم. بچهها و دوستانم ميگفتند
که بايد اعتياد را ترک کنم». ميپذيرد. به اصفهان ميفرستندش. ترک اعتياد ميکند و
به آبادان باز ميگردد و فعاليت از سر ميگيرد. با چهار نفر به نامهاي محمود (يا
محمد معروف به ممد زاغي) و برادرش يدالـله و فلاح و فرج يعني فرجالـله بذرکار (که
صاحب دکهاي بوده است در بازار جمشيديه آبادان و چه بسا حريق اين بازار هم از
همانجا شروع شده. شايد هم براي از ميان بردن دلايل جرم!) «کتاب و نوار را به
آبادان ميآورديم و تکثير ميکرديم». پس از مدتي به «برادران» ميگويد اين کارها
بيفايده است و خود را کنار ميکشد: «اين عمل من به دنبال کشتار... قم ... صورت
گرفت» (19 دي 1356). «مجدداً به اصفهان بازگشتم و کار موادفروشي را دنبال کردم»...
پس از چند روز [احتمالاً با توجه به قرائن چند ماه صحيحتر باشد] فلاح و يدالـله
به اصفهان آمدند» که بايد ترک اعتياد کني و به آبادان بازگردي. «در بيمارستان
توانبخشي اصفهان بستري شدم و اعتياد را ترک کردم. بعداً چند کتاب و چند جزوه از
دکتر شريعتي تهيه کردم و با اتوبوس عازم آبادان شدم... وقتي به محل رسيدم... رفتم
خانه و بچه ها آمدند و گفتند: ميخواهيم يک سينما را آتش بزنيم». 28 مرداد 1356 است.
چهار شيشهء
کوچک تهيه ميکنند و تينر در آنها ميريزند و به سينما سهيلا ميروند و تينر را
روي زمين در سالن انتظار ميريزند که چند نفر سر ميرسند. «من صبر کردم تا آنها از
آنجا خارج شوند، بعد کبريت زدم اما آتش نگرفت». جريان را به «بچهها» ميگويد که
«چون تينر فوري بود خشک شد و اثر نکرد». ميآيند بيرون. ميخواهند فردا شب، 29
مرداد، دوباره آغاز کنند و اين بار تينر را با روغن مخلوط کنند. فرجالـله ميرود
و حدود ساعت هشت شب ميآيد با يک شيشه تينر که همين امشب «برويم و سينما را آتش
بزنيم. من گفتم: باشد فردا. آنها تصميم گرفتند که... کار را همان شب انجام دهند.
من رفتم جگرکي محلهمان شام بخورم ...» پس از صرف شام، فرج به هر کدام يک شيشه ميدهد
و چهار نفري تاکسي سوار ميشوند و به سينما سهيلا ميروند. گيشه بسته است و نميتوانند
وارد شوند... در خيابان به راه ميافتند. «خواستيم به طرف مرکز شهر برويم که فرج
چشمش به سينما رکس افتاد...» (خلاصهء اعترافات تکبعليزاده در جلسهء ششم شهريور
1359 در دادگاه ويژه، اطلاعات، شماره 16225، به نقل از نيمروز،
شمارهء 278، 28 مرداد 1373).
پس
ازپايان «کار» تکبعليزاده تا روز هفتم درآبادان است. بعد ميرود اصفهان و دو سه
روز بعد به آبادان باز ميگردد. «ضمن يک دعوا به بازداشتگاه» ميافتد و از آنجا
فرار ميکند «چند روزي به بندعباس» ميرود. «قبل از صدمين روز فاجعه» (يعني در
اوايل آذر و چه بسا حدود اوايل محرم آن سال که از 21 آذر آغاز شد) به آبادان ميآيد.
«در خانه نشسته بودم که مأموران آمدند و مرا دستگير کردند [به نوشتهء انقلاب اسلامي، شمارهء 109، قرار
بازداشت او در چهارم دي ماه 1357 صادر شده است] و به زندان انداختند. در زندان
بودم تا اينکه انقلاب پيروز شد و زندانها باز شدند (23 بهمن) من هم آزاد شدم و به
اصفهان رفتم. چند روز بعد به تهران آمدم و امام در مدرسهء علوي بود. به آنجا رفتم
تا خود را معرفي کنم. اما شلوغ بود و نتوانستم. دوباره برگشتم به اصفهان و خواستم
بيايم آبادان و خودم را معرفي کنم. در انديمشک اتوبوس توقف کرد و من يک مجلهء جوانان
خريدم. وقتي مجله را ورق زدم عکسم را ديدم که چاپ شده و زيرش نوشته بود جنايتکار
ساواک از زندان گريخت و ما عکس قاتل فراري را چاپ ميکنيم که هر کس او را ديد
معرفي کند» (اطلاعات، به نقل از نيمروز، ياد شده). در آبادان
به خانهء آقاي رشيديان که «الان نمايندهء مجلس شوراي اسلامي است» ميرود و خود را
معرفي ميکند. رشيديان با اشاره به خشم مردم، از او ميخواهد که مدتي در منزل
مادرش بماند تا چارهاي بينديشند و بالاخره او را به کميتهء 48 ميخواهند که
کياوش، فرماندار وقت آبادن و نمايندهء فعلي مجلس شوراي اسلامي و جمعي ديگر هم
هستند. ساعت ده شب او را تحويل کميته ميدهند و پس از مدتي با هواپيما به تهران ميفرستند
و در کاخ نخست وزيري با صباغيان ملاقات ميکند و جريان را به او ميگويد. صباغيان
اول ميگويد که با بازرگان صحبت ميکنم و بعد هم ميآيد و ميگويد که «فعلاً بروم
تا در وقت مناسب از طريق راديو و تلويزيون احضارم کنند. به اصفهان بازگشتم... سه
بار به صباغيان تلگراف زدم كه جوابي نيامد». به منزل آيتاللـه طاهري ميرود و از
او کمک ميخواهد و بعد هم به منزل آيتاللـه خادمي ميرود. اين يک هم ميگويد کاري
از من ساخته نيست. به قم ميرود تا با امام ملاقات کند. نامهاي به دفتر او مينويسد
و: «جواب داده شد که به شهرم برگردم .اما من ايستادم و بالاخره جلوي آقاي داوردوست
را گرفتم و خودم را معرفي کردم و گفتم يا مرا به زندان بفرستيد يا با يک گلوله
خلاصم کنيد...» و داوردوست شرحي زير نامهء او مي نويسد و او را راهي آبادان ميکند.
به خانهء مادرش که ميرسد «مأموران به اتفاق چند تن از خانوادههاي شهدا به خانه
آمدند و مرا دستگير کردند» (همانجا).
اين شرح صاف و صوف شدهء اظهارات تکبعليزاده است. به اين ترتيب است که هيچ
معلوم نيست چرا او مرتب به اصفهان رفته و در اصفهان چه ميکرده؟ اين چرايي را
توضيحات انقلاب اسلامي روشن ميکند: در واقع رشيديان او را به
اصفهان ميفرستاد تا «با علياکبر پرورش و گروهي که در اطراف او فعاليت مخفي» ميکردهاند
تماس بگيرد و سپس به قصد ايجاد آتشسوزي در شهرهاي خوزستان به اهواز و سپس به
آبادان بازميگردد. او نه تنها با علياکبر پرورش، که به خانهء آيتاللـه خادمي هم
رفت و آمد داشته است و از جملهء گروه تحصنکنندگان در منزل او هم بوده است. تکبعليزاده
که پس از پيروزي انقلاب «دوباره معتاد شده بود» همه جا، چه در اصفهان و چه در
آبادان از نقش خود در آتشسوزي سخن ميگفت، و هم در ستاد دفاع شهري اصفهان که زير
نظر علياکبر پرورش کار ميکرد و هم در کميتهء آبادان بسياري از اين امر مطلع
بودند (انقلاب اسلامي، 109، ص. 8).
در آن
زمان تکعبليزاده هم به مجلهء اطلاعات جوانان نامهء اعتراضي مينويسد
و هم، چنان که ميگويد، به آيتاللـه خميني در قم (يعني در زمستان 1358). اين دو
نامه را خانوادههاي شهدا در يکي از مصاحبههايي که هنگام تحصن خود در ادارهء
دارايي آبادان برگزار کردند منتشر نمودند (نگ: پيکار، ويژه نامهء
سالگرد فاجعهء سينما رکس، 25 مرداد 1359). وي در پايان نامهء خود به مجلهء اطلاعات
جوانان به اعتراض مينويسد: «بايد در آخر يادآوري کنم که من با پيروزي
اوليهء انقلاب اسلاميمان قصد رفتن به فلسطين را داشتم که متأسفانه با اين کار
جالب و ماجراجويانهء شما ميبايست مدتي انتظار بکشم». تحصنکنندگان به درستي ميپرسند:
«چه کساني مقدمات رفتن تکعبليزاده را به فلسطين فراهم کردهاند؟».
متن
نامهء او به دفتر امام خميني در قم چنين است: (احتمالاً تاريخ نامه درست نيست. چرا
که اول خرداد 1359 پنجشنبه است نه سه شنبه و تحصن بازماندگان هم از 29 فروردين
آغاز شده است):
«بسم اللـه قاصمالجبارين
من
حسين ت. يکي از فرزندان جانباز اسلام که بيگناه و طبق يک توطئهء حساب شده در معرض
اتهام آدمسوزي سينما رکس آبادان قرار گرفتهام و عکسم را هم در مجلهء جوانان چاپ
کردهاند... و اينک که به خواست پروردگار بلند مرتبه و قيام تمام اقشار ملت، طاغوت
نابود شده و اسلام چهرهء پيروزمند و عدالتپرور خود را نشان داده است. من که قرار
بود از سوي روحانيت مبارز اين مأموريت چندشآور را به عهده داشته باشم اينک با
تغيير رژيم خودکامهء محمد رضايي به جمهوري رهائيبخش اسلامي، ساواکي معرفي شدهام.
اينک با اين وضعي که برايم پيش آمده نميتوانم براي امرار معاش خود و خانوادهام
اقدام به کار کردن کنم و نه ميتوانم در جلسات ثمربخش روشنگرانهء آيات عظام و
برادران سخنور حاضر شوم. از آن رهبر آگاه و پدر مهربان و دلسوز تقاضا دارم که
ترتيبي دهيد که هر چه زودتر به کارم رسيدگي شود.».
در
زير نامه پاسخ دفتر خميني نوشته شده است:
«بسمه
تعالي آقاي حسين ت. دربارهء مطالب فوق
به خدمت حجتالاسلام والمسلمين جناب آقاي جمي که از روحانيون مبارز و متعهد و
مسئول آبادان است مراجعه کنيد و مطمئن باشيد در پيشگاه عدل الهي در صورت آلوده
نبودن به اين گناه نجات خواهيد يافت. سه شنبه 1/3/59» (پيکار،
ويژه نامهء سالگرد فاجعهء سينما رکس آبادان، 25 مرداد 59، ص. 5)
بازماندگان
شهدا
بازماندگان
شهدا نيز در اين مدت بيکار نماندند و از همان آغاز سرسختانه خواستار رسيدگي به اين
فاجعه شدند. در 10 اسفند 1357، کيهان مينويسد که يکي از ايشان که
پنج فرزند خود را در سينما رکس از دست داده است «روز گذشته با تعيين وقت قبلي به
حضور» آيتاللـه خميني «رسيد و با ارائهء نامهاي از سوي کليهء بازماندگان درخواست
کرد تا هر چه زودتر مسببين اين واقعه به سزاي اعمالشان برسند».
در
نهم مهر ماه 1358، در عيد ميلاد امام هشتم شيعيان، هيئتي مرکب از 25 نفر از
بازماندگان به ديدار خميني ميروند: «همهء ما دست آقا را بوسيديم. گفتيم ما قاتلين
بچههايمان را ميخواهيم. گفت خوب، برويد. تا سه مرتبه گفتيم. گفت برويد که رسيدگي
ميکنيم. به قدوسي ميگويم که به پروندهتان رسيدگي کند» (پيکار،
يادشده، ص. 9).
اين
اقدامات چندان فايدهاي ندارد. دست به دامان شيخ علي تهراني ميشوند. وي ميگويد
«من آمادهام اما بايد به من حکمي بدهند تا به پرونده رسيدگي کنم. و حکمي نميآيد»
(همانجا).
خانوادهها
و بازماندگان فاجعهء سينما رکس از دادخواهي و اعتراض باز نميايستند و با وجود
سکوت و بي اعتنايي و مخالفت اولياي امور، بالاخره در روز جمعه 29 فروردين 59، با
صدور اطلاعيهاي آغاز يک تحصن سه روزه را اعلام ميکنند. در اين اطلاعيه تصريح شده
که چنانچه به خواستهايشان رسيدگي نشود تحصن را تا رسيدن به نتيجهء قطعي ادامه
خواهند داد. و اين چنين بود كه اين تحصن تا 11 مرداد ماه به طول انجاميد. خانوادهها
در آغاز تحصن خواستهاي خود را چنين اعلام کردند:
1 ـ
اعزام بازپرس ويژه براي رسيدگي به پروندهء فاجعهء سينما ركس آبادان و تشكيل هرچه
سريعتر دادگاه علني.
2ـ
اعلام خواستهاي بازماندگان از راديو و تلويزيون سراسري.
2ـ
طرح خواستهاي بازماندگان در حضور بازپرس ويژه و پخش آن از راديو و تلويزيون
سراسري.
درست
دو روز بعد از آغاز تحصن، آقاي آذري قمي بازماندگان را به لقب رايج «ضد انقلاب»
مفتخر نمود! روز اول ارديبهشت مأموران شهرباني که حفاظت از محل تحصن را بر عهده
داشتند، بطور ناگهاني و بطوري که بعداً روشن شد، به دستور آذري قمي، محل را ترک
گفتند (ويژه نامهء پيکار به مناسبت سالگرد فاجعهء سينما ركس آبادان،
شنبه 25 مرداد 1359، ص. 2). با همهء اين، تحصن ادامه پيدا ميكند. دوازده روز بعد،
دولت كه براي تعقيب پروندهء اين آتشسوزي تحت فشار قرار گرفته بود، به ناچار هيئتي
را براي بررسي پرونده به آبادان ميفرستد. اين هيئت كار خود را پشت درهاي بسته و
بدون تماس با خانوادهها انجام داد. اين امر مورد اعتراض خانوادهها قرار گرفت.
متحصنين در اعلاميهء شمارهء هفت خود در نهم ارديبهشت 59 اعلام كردند كه هيئت حاكمه
از روشن شدن ماجراي سينما ركس ميهراسد. روزهاي پنجشنبه 22 و جمعه 23 خرداد دستههاي
چماقدار حزباللهي براي برهم زدن تحصن به متحصنين حمله ميكنند (ويژهنامهء
پيكار، 25 مرداد 59، ص. 3).
«تحصن
در ميان جوّي از توطئه، تحريک و دروغپراکني هئيت حاکمه عليه بازماندگان از يک طرف
و حمايت بيدريغ مردم و نيروهاي انقلابي از طرف ديگر، ادامه پيدا ميکند. طي اين
مدت هيئت حاکمه ميکوشد تا فاجعهء سينما رکس را در حسين تکبعليزاده و سه نفر ديگر
(اين سه تن خود نيز در آتش سوختند) خلاصه کند ولي بازماندگان که به خوبي دستهاي
نيرومندي را در پشت سر تکبعليزاده حس ميکنند، خواهان افشاء و محاکمهء کليهء
افرادي هستند که تکبعليزاده يکي از آنها و عامل مستقيم آتش زدن سينما بوده است.
جالب اينكه شخص اخير خود بارها خواسته است كه همهء حقايق و از جمله اسامي عوامل
پشت پردهء اين فاجعه را در يک دادگاه علني در اختيار عموم ملت قرار دهد. لکن
مسئولان مملکتي از ترس افشا شدن توطئهگران و طراحان اصلي فاجعه، نه تنها با تشکيل
چنين دادگاهي به شدت مخالفند بلکه مانع از آن ميشوند که حسين تکبعليزاده با كسي
ملاقات نمايد! سخنرانيهايي که در مساجد و يا راديو و تلويزيون آبادان ميشود به
خوبي بيانگر هراس رژيم از افشاي چهرهء جنايتکاران است. به عنوان نمونه آقاي کرامي
يکي از وعاظ شهر، در يک سخنراني در حسينيهء اصفهانيها که در تاريخ نهم خرداد 59
ايراد کرد، آشکارا به مخالفت با تشکيل دادگاه علني پرداخت.» (پيشين،
ص. 3).
در
تمام آن ماهها، جّو شهر آبادان متشنج بود؛ تحصن خانوادهها و بستگان قربانيان آتشسوزي
به کرات مورد حملهء حزباللـه قرار ميگرفت، تظاهرات نيروهاي سياسي جريان داشت و
تبليغات رژيم اسلامي عليه همهء اينها، استمرار داشت. در زمان برگزاري دادگاه سه
ماه از شروع تحصن خانوادهها ميگذشت و آنها مدام مورد حمله بودند و عليه ايشان
مرتب تبليغات ميشد. مجموعهاي از اين خبرها را در نشريهء پيکار،
سال دوم، شماره 67، دوشنبه 20 مرداد، ويژه نامهء سالگرد فاجعهء سينما رکس آبادان،
25 مرداد، و شمارهء 68 ، 27 مرداد 59 ميخوانيم:
ـ
ساعت 5/1بامداد شنبه يازدهم مرداد 59، پاسداران به ادارهء دارايي آبادان، محل تحصن
خانوادههاي قربانيان فاجعه، حمله ميکنند، به سرپرستي حجتالاسلام طباطبايي حاکم
شرع آبادان. يکي از افراد با ديدن اين وضع ديگران را بيدار ميکند و بين متحصنين و
پاسداران زد و خورد پيش ميآيد و چندين نفر مجروح ميشوند. بعد پاسداران اين افراد
را سوار ميني بوسهايي که در محل آماده بود ميکنند و در بيابانهاي اطراف آبادان
پياده ميکنند. بچهء دو سالهاي را با اسلحه تهديد ميکنند و يکنفر را هم تا صبح
در شهرباني توقيف ميکنند.
بازماندگان،
صبح در خيابانهاي آبادان راهپيمايي ميکنند و با دادن شعار و توضيحات، مردم ديگر
را از ماجرا با خبر ميکنند و مجدداً جلو ادارهء دارايي جمع ميشوند. پاسداران باز
به آنها حمله کرده و با پرتاب گاز اشکآور آنها را متفرق ميکنند.
غروب
همان روز، خانوادههاي بازماندگان پس از تجمع در مقابل سينما متروپل آبادان دست به
راهپيمايي اعتراضي عليه اين حمله زدند. در خيابان شهداي سينما رکس، عدهاي تحت
حمايت پاسداران، به آنها حمله کردند. زد و خورد درگرفت و عده اي مجروح و دستگير
شدند. راهپيمايي و تظاهرات در سطح شهر گسترده شد. مردم شهر نيز با تظاهركنندگان
همراه شدند. شعارهاي تظاهرات چنين بود: «پروندهء سينما رکس افشا بايد گردد»،
«رزمي، نامي براي سرکوب، نامي براي سرپوش»، «سينما رکس، توطئهء ارتجاع ـ حمايت از
بازمانده حمايت از انقلاب».
صبح
روز بعد، دوازده مرداد، باز هم بازماندگان و گروه وسيعي از اهالي آبادان در
گورستان شهر بر سر مزار سوختگان سينما رکس تجمع کردند و دست به سخنراني و تظاهرات
زدند.
در 27
مرداد 59، به مناسبت دومين سالگرد فاجعهء سينما رکس، تظاهراتي در استاديوم تختي
کوي کارگر آبادان از طرف نيروهاي چپ و مترقي و بازماندگان فاجعه صورت گرفت، با
شعارهايي مانند «حمله به بازماندگان محكوم است، دادگاه فرمايشي محكوم است».
فرداي
آن روز، 28 مرداد، به دعوت «جامعهء روحانيت » و «نهادهاي انقلابي» آبادان عدهاي
با شعارهايي نظير: «اي مادر داغديده پيکاري
دشمن توست ـ شهيد سينما رکس جاي تو در قلب ماست ـ آمريکا آمريکا دشمن خونخوار
ماست» در شهر به راه ميافتند.
عصر
29 مرداد 59، چهارشنبه، سپاه پاسداران محل استقرار مجاهدين، پيکار، رزمندگان و
ساير گروهها را جمع کرد و فعاليت آنها را ممنوع کرد تا زمينهء دلخواه براي دادگاه
فرمايشي فراهم شود (در اين زمينه علاوه بر ويژه نامهء پيکار، ياد
شده، نگ: به همان روزنامه، شمارههء 67، 27 مرداد و کار،
شمارهء70، 14مرداد 1358).
سوابق
آتش سوزي در سينماها
نحوهء
برخورد دولت اسلامي با اين مسئله کمکم شايعاتي را که از ابتدا بر سر زبانها بود
قوت ميبخشد: «مذهبيهاي مخالف رژيم شاه دست به اينگونه حرکات ميزنند تا آتش
مخالفت مردم را تيزتر کنند». استناد اين شايعهها به سابقهء آتش سوزيهاي متعدد در
سينماها و رستورانها بود. انقلاب اسلامي (در هجرت) در شمارهء 104،
مرداد 64، ضمن گزارش مستند خود دربارهء سينما رکس به «سابقهء طولاني» سينماسوزي در
ايران مي پردازد تا اضافه کند:
در دوران انقلاب سينماها
همراه با بانکها و مشروب فروشيها و کابارهها و بعضي رستورانها مورد حمله قرار
گرفتند. با وسعت گرفتن خيزش عمومي و غلظت يافتن رنگ مذهبي آن، تعداد سينماهاي
سوخته شده تا 28 مرداد 57 در سراسر كشور
به 29 سينما رسيد. تنها در هفتهء قبل از به آتش کشيده شدن سينما رکس، شش سينما در
شهرهاي مختلف سوخته شد و 14 اقدام به شروع حريق توسط مأموران آتشنشاني متوقف شده
بود. گرچه مسئوليت آتشسوزي بعضي رستورانها و کابارهها از جمله رستوران خوانسالار
در تهران توسط گروه توحيدي صف به عهده گرفته شد. در 28 مرداد 57، ساعت سه و سي
دقيقهء بامداد، نزديک اذان صبح، جوجه کبابي حاتم، تهران، در آتش سوخت. هيچکس
مسئوليت به آتش کشيده شدن سينماها را رسماًبه عهده نميگرفت. دستگاه حکومتي
مسئوليت آنها را به گردن «خرابکاران» و مخالفين مذهبي ميانداخت و اينان نيز گرچه
بعضي اوقات عوامل ساواک را مسبب اين آتش سوزيها قلمداد ميکردند، گاه اصل آتش زدن
سينماها را به عنوان «مراکز فساد و تخدير نسل» مورد تأئيد قرار ميدادند».
در
تاريخ دوم شهريور هم هئيت اجرايي جمعيت دفاع از آزادي و حقوق بشر نامهاي به نخست
وزير مينويسد و استدلال ميکند که هيچ نيرو و سازماني مگر سازمانهاي دولتي قدرت
آن را ندارند که در « چند هفتهء گذشته» 29 سينما را در سراسر کشور به آتش بکشند و
چندين هتل و رستوران را هم آتش بزنند و
خراب کنند؛ جمعاً40 محل. «تنها نيروي انتظامي و پليسي دولت است که چنين امکانات
لازم را در اختيار دارد...».
در
جمهوري اسلامي رسيدگي به فاجعهء سينما رکس با اکراه و ترديد بسيار و عليرغم مخالفت
جناحي از حاکمان و در زير فشار افکار عمومي دنبال شد. در دولت موقت، رسيدگي به پروندهء
سينما رکس به عهدهء دادسراي عمومي آبادان بود. صرافي بازپرس اين دادسرا نيز با
اشکالتراشيهاي کميته و امام جمعه و اطرافيان او روبرو ميشود و بالاخره پرونده به
دادسراي انقلاب اسلامي آبادان احاله ميشود. اينجا زرگر دادستان انقلاب است. با او
هم همکاري نميکنند تا او استعفا دهد و بالاخره پس از مدتي پرونده به دادگاه ويژه
به رياست موسوي تبريزي فرستاده مي شود (انقلاب اسلامي، 108، 19ـ 5
مهر 1364).
در
پنجم مرداد 59، دادستان دادگاه ويژه طي اطلاعيهاي از مردم ميخواهد تا هرگونه
شکايت، شهادت يا مدرکي از متهمان توقيف شده و يا غايب، که اسامي آنها منتشر شده
بود، دارند در اختيار دادستاني بگذارند. متهمان عبارت بودند از 25 نفر از مأموران
شهرباني و ساواک، رؤساي ادارات و مقامات مختلف آبادان، صاحب و مدير سينما رکس، در
مجموع 31 نفر. همچنين خواسته شد هر کس هر اطلاعي دربارهء ديگر کارمندان سازمان آب،
آتشنشاني، شهرباني و ساواک آبادان دارد، به دادستاني بدهد. اسامي اعلام شده عبارت
بود از: حسين تکبعليزاده ـ سرتيپ علياصغر وديعي، رئيس ساواک خوزستان ـ سرتيپ رضا
رزمي، رئيس شهرباني آبادان (فراري)ـ سرهنگ محمدعلي اميني، معاون شهرباني آبادان ـ
ستوان بهمني افسر کلانتري مرکز ـ سرهنگ اردشير بيات، رئيس سابق پليس آبادان ـ
مسعود حنيف، رئيس کلانتري مرکز در شب
حادثه ـ سرگرد اميني آلآقا، افسر ضد خرابکاري و رئيس ادارهء اطلاعات شهرباني ـ سر
پاسبان ميراحمدي ـ سر پاسبان فاتح دريس ـ ستوان احيايي ـ علي نادري، صاحب سينما ـ
حميد پايدان، سرايدار سينما ـ اسفنديار رمضاني، مدير سينما ـ عبدالحسين قرباني،
رئيس آتش نشاني ـ جبار اصل، معاون آتش نشاني ـ جوکار، تلفنچي آتش نشاني ـ شامري،
کارمند آتش نشاني ـ عبدالصادق عواديزاده، کارمند آتش نشاني ـ عليرضا حاج خدابخشي،
کارمند آتش نشاني ـ ابراهيم اوليس پور، کارمند سازمان دفاع غير نظامي ـ غلامرضا
قهرماني، کارمند سازمان دفاع غير نظامي ـ بيژن صالحي، شهردار (فراري) ـ محمد
زمرديان، رئيس فرهنگ و هنر ـ سيد جلال سعيدنيا، فرماندارـ سعدي بابک جليل افشار،
عضو کميتهء ضد خرابکاري ـ محمد حسن ناصري معروف به عضدي، عضو کميتهء ضد خرابکاري
(فراري) ـ نوذري معروف به رسولي، عضو کميتهء ضد خرابکاري (فراري) ـ فرجاللـه
مجتهدي، کارمند ساواک (غايب) ـ سرهنگ تيموري وثوقي ـ مهدي کمالالدين عزيزي، رئيس
ادارهء آب آبادان (فراري).
جلسات
دادگاه در سالن سينما تاج که مخصوص کارکنان صنعت نفت است تشکيل ميشود و به خواست
و اصرار مردم و خانوادههاي قربانيان، محاکمه بطور علني صورت ميگيرد. البته براي
شرکت در جلسات بايد قبلا کارت ورودي مخصوص را با دادن عکس و مشخصات کامل به دست
آورد. جلسات مستقيماً از شبکهء تلويزيوني آبادان پخش ميشود.
اولين
جلسهء دادگاه روز دوشنبه دوم شهريور 59 تشکيل شد. دادستان در کيفر خواست چند صفحهاي
خود خواهان اشّد مجازات يعني اعدام متهمان شد. و بعد رئيس دادگاه حسين تکبعليزاده،
متهم رديف اول، را احضار کرد. او بعد از معرفي خود به شرح چگونگي آتش زدن سينما
پرداخت (به نقل از: مسببين واقعي فاجعهء هولناک سينما رکس آبادان چه کساني
هستند؟ص. 12).
«من و فرجاللـه بذرکار و حيات در جلساتي که در مسجد قدس (فرحآباد
سابق) با آقاي محمد رشيديان، ابوالپور و عبداللـه لرقبا داشتيم، صحبت ميکرديم و
قرار شد دست به کارهايي بزنيم [رشيديان
آموزگار بود و بعد از انقلاب اسلامي، نمايندهء مجلس شد. محمود ابوالپور دانشجوي
سابق دانشکدهء نفت و رئيس آموزش و پرورش آبادان در بعد از انقلاب، عبداللـه لرقبا
عضو انجمن اسلامي فرودگاه آبادان، و هر سه از فعالان محافل مذهبي آبادان بويژه
حسينيهء اصفهانيها و مسجد قدس بودند]. چند جلسه هم در «سيک لين» به منزل رشيديان
رفتيم. چون ما با رژيم شاه مخالف بوديم، ميبايست کارهايي ميکرديم. به اتفاق فرجاللـه
بذرکار و حيات، مدتي قبل از آتشسوزي سينما رکس با مقداري بنزين سوخت هواپيما که
عبداللـه لرقبا براي ما تهيه کرده بود به محل دفتر حزب رستاخيز که از مدتها قبل
تعطيل بود رفتيم و با شکستن پنجرهء دفتر حزب بنزين را به داخل آن ريختيم و آنجا را
به آتش کشيديم. چون دفتر خالي و کسي هم در آن نبود و وسايل چنداني هم نداشت حريق
زود خاموش گرديد و سر و صداي آنچناني هم در شهر ايجاد نکرد .هيچکس متوجه ما نشد
و از آنجا دور شديم. بعد از اين کار تصميم
گرفتيم کاري کنيم كه سر و صداي زيادي به همراه داشته باشد. ما ميخواستيم كاري
كنيم که مردم به خيابانها کشيده شوند. تا آنموقع در آبادان خبري از تظاهرات نبود.
در جلساتي که مجددا ًدر مسجد قدس با آقاي رشيديان، ابوالپور و عبداللـه لرقبا
داشتيم، قرار بر اين شد که در يکي از سينماهاي آبادان حريق ايجاد کنيم. بار اول
سينما سهيلا را انتخاب کرديم. بعد از ارزيابي از موقعيت آنجا به دلايل زير نقشهء
خود را عملي ننموديم: اولاً وجود درهاي اضطراري در دو طرف سالن اصلي که به آساني
راه گريز به خيابانهاي اطراف را داشت. و ثانيا ًبوفهء سينما طوري قرار گرفته بود
که کارکنان بوفه، قسمت جلو را ميديدند و در ضلع ديگر باجهء فروش بليت و مسئول
ورود و کنترل بليت به راحتي توقف ما را براي انجام کار ميديدند و در داخل سالن
نمايش در حضور تماشاچيان نيز امکان ايجاد حريق نبود. زيرا با اولين شعلهء آتش همهء
تماشاچيان متوجه ميشدند و ميتوانستند از سالن به راهروها و از آنجا خود را به
بيرون سينما برسانند و حريق به موقع خاموش شود و ما هم دستگير شويم. در نتيجه بدون
اينکه کاري انجام گيرد، هر يک از ما با در دست داشتن پاکتي که ظاهراً آنرا به صورت
مواد خوردني يا پسته و نوشابه در دست گرفته بوديم، در پايان فيلم از سينما خارج
شديم. بعد از اين عدم موفقيت سينما رکس را ارزيابي کرده و تصميم گرفتيم نقشهء خود
را در آنجا پياده کنيم».
«شاهد نزديک»، نويسندهء
جزوهء «مسببين واقعي فاجعهء...» سينما رکس را چنين
توصيف ميکند:
«سينما رکس در بالکن يک
پاساژ بزرگ مربع شکل، در مرکز شهر، قرار داشت. اين پاساژ داراي تعداد زيادي مغازهء
لوکس فروشي و فروشگاههاي ديگر بود و از چهار طرف به کوچه و خيابان راه داشت. در
اصلي سينما در خيابان شهرداري باز ميشد. در واقع يکي از مغازههاي پاساژ را به
صورت در اصلي سينما در آورده بودند. باجهء فروش بليت و متصدي کنترل بليتها براي
ورود به سينما در همين قسمت در پائين و طبقهء همکف قرار داشت و مشتريها از پلکاني
که از همينجا شروع ميشد به راهرو طبقه
بالا ميرفتند و وارد سالن سينما ميشدند. اين راهرو در بالا به صورت «L»
بود و تعدادي نيمکت هم در آن قرار داشت. در همين ضلع كه در امتداد پلكان بود دو در
به سالن باز ميشد و در ضلع ديگر که قسمت عقب سالن را تشکيل ميداد، يک در نزديک
اتاق آپارات وجود داشت. هر سهء اين درها در راهروهايي که به صورت «L»
بود باز ميشد. علاوه بر در اصلي سينما، يک در کوچک به عنوان در خروج اضطراري
سينما در پشت پاساژ با يک پلکان به خيابان وصل ميشد که معمولا ًقفل بود و مورد
استفاده قرار نميگرفت. ديوارهاي سينما کم قطر ولي بسيار محکم بود. ديوارها پوشش
يولونيت داشت و تزئينات داخل سالن از چوب بود. چند کولر گازي و آبي در اطراف سالن
تعبيه شده و هوا را خنک ميکرد».
و بعد به نقل اظهارات حسين تکبعليزاده در دادگاه
ادامه ميدهد:
«برنامهء سينما رکس فيلم گوزنها بود. من و فرجاللـه
بذرکار و حيات با شيشه و قوطي حاوي بنزين که هر کدام از ما آنها را در پاکت بزرگي
گذاشته بوديم و از قبل عبداللـه لرقبا آنرا تهيه کرده بود، روانهء سينما رکس شديم.
حيات رفت و از باجهء فروش بليت براي هر سه ما بليت خريد و ما وارد سالن سينما شديم
و هر کدام روي يک صندلي نشستيم. هنوز نيمي از سئانس اول نگذشته بود که من و فرجاللـه
با فاصلهء کوتاهي از جايمان بلند شديم و به طرف توالت رفتيم. در آنجا با هم صحبت
کرديم. تماشاچيان غرق در تماشاي فيلم بودند. در راهرو کسي نبود. (حسين هنگام تشريح
اين قسمت به شدت به گريه ميافتد) ما بنزينها را روي درهايي که در راهرو قرار داشت
و راه اصلي سالن بود ريختيم و خيلي سريع فرج درِ پشت سالن را به آتش کشيد و منهم
دو درِ ديگر را که در يکطرف سالن قرار داشت به آتش کشيدم. در اصلي سينما باز بود.
موقعي که از پلکان پائين ميآمديم کسي متوجه ما نشد. ما خود را به خيابان رسانديم
و من ديگر حيات را نديدم».
در اينجا دادگاه يکي از
کارکنان سينما را به جايگاه شهود احضار کرد. او گفت:
«من از سينما بيرون آمده بودم و موقعي که با سر و
صداي آتشسوزي به طرف سينما برگشتم با مسئول نظافت سينما برخورد کردم. ما سعي
کرديم از کپسول اطفاي حريق که در آنجا بود استفاده کنيم اما طريقهء به کارگيري
آنرا نميدانستيم، آتش زبانه ميکشيد و ما هم به ناچار پائين آمديم».
اين کارگر در جواب رئيس دادگاه
گفت: «من به قهوه خانهاي که در همان نزديکي بود، رفته بودم. موقعي که برگشتم آتش
همه جا را گرفته بود» ( مسببين واقعي فاجعهء...)
از بين بقيهء کارکنان سينما،
متصدي فروش بليت، دقايقي بعد از شروع سئانس آخر و تحويل پول حاصل از فروش آن شب به
مدير سينما، به خانهاش رفته بود. آپاراتچي و يک کارگر ديگر سينما جزو قربانيان
جنايت بودند.

شهود ديگر
رئيس دادگاه از سه افسر
شهرباني و مأمورين آتش نشاني سئوالاتي ميکند. هر يک از آنها از تلاش خود براي
خاموش کردن آتش و نجات محاصرهشدگان در آتش، حرف زدند و بعد از آن نوبت به
عبداللـه لرقبا و محمود ابوالپور رسيد. اين دو نفر در جايگاه شهود، و نه در جايگاه
متهمان و شرکاي جرم، به عنوان افرادي مؤمن به انقلاب اسلامي که هدفشان مبارزه با
رژيم بوده سوگند خوردند و حرفهاي تکبعليزاده و ارتباط خود را با عاملان حريق
تأئيد کردند اما محمد رشيديان (آموزگار سايق و در آن زمان نمايندهء مجلس اسلامي)
که از طراحان اصلي اين فاجعه بود، هيچگاه، حتي به عنوان شاهد، به دادگاه احضار
نشد. حجتالاسلام موسوي تبريزي گفت: «چون ايشان به کار مهمي مشغول است، ما تلفني
از ايشان سئوال کردهايم، و اگر لازم شد از او دعوت ميکنيم به اينجا بيايد» و
البته اين ضرورت تا پايان دادگاه نيز احساس نشد!
حرفهاي تکبعليزاده در چهارده
جلسهء دادگاه مسايل بسياري را روشن کرد. هر چند که مقامات دادگاه و مسئولان مملکتي
به انحاء مختلف سعي ميکردند او را از گفتن حقايق و بردن نام اشخاص بر حذر دارند، با
اينهمه حقايق بسياري که از زبان او بيان شد، عاملان و آمران اين فاجعهء تکاندهنده
را به مردم شناساند. در جريان اين بازپرسيها معلوم شد که: «مدت هشت ماه بعد از آتش
زدن سينما که پنج ماه آن را بايد قبل و بقيه را بعد از انقلاب به حساب آورد، حسين
تکبعليزاده با مسئولان جديد مملکت در ارتباط بوده است. ابتدا قرار بود به خارج از
کشور فرستاده شود. براي همين، به اتفاق يک پاسدار به نام حبيباللـه بازيار که او
هم به دادگاه احضار شد، به اصفهان ميرود، با دفتر آيتاللـه خادمي و آيتاللـه
طاهري تماسهايي ميگيرد و از آنجا به اتفاق همان پاسدار به تهران و به دفتر کار
هاشم صباعيان ميروند. البته همهء اين مسايل در دادگاه سربسته و مبهم بيان ميشود
ـ رئيس دادگاه و پاسدار همراه تکبعليزاده سعي کردند وانمود کنند که او فردي بيکار
و نيازمند بوده و آنها ميخواستهاند به او کمک کنند و از فعاليتهاي او اطلاعي
نداشتهاند. در جريان دادگاه رابطهء محمد رشيديان، از طراحان اصلي اين جنايت، با
محمد کياوش آموزگار فقه و عربي در زمان شاه و نمايندهء اهواز در مجلس بعد
ازانقلاب، مشخص ميشود، و اينکه رشيديان کميتهء شمارهء 48 انقلاب را در مقر
فرماندار نظامي سابق تشکيل ميدهد. همچنين روشن ميشود که رئيس دادگاه يعني موسوي
تبريزي در همان ماههاي اول انقلاب در ارتباط با افراد نامبرده به تأسيس حزب جمهوري
اسلامي در اهواز ميپردازد. همهء شواهد مطرح شده در دادگاه نشان ميدهد که اين
افراد در روزهاي آتشسوزي با هم در ارتباط بودهاند و بعد از انقلاب و در جريان
تشکيل دادگاه ويژهء سينما رکس توطئهگران و برنامهريزان اين آدمسوزي پستها و
مشاغل مهم مملکتي را اشغال کرده بودند.
در گزارش شاهد نزديک فاجعهء
سينما رکس ، که در انقلاب اسلامي در هجرت هم چاپ شده است،
روابط دستاندرکاران اين حوادث و مجريان آن، در دوران قبل از انقلاب با هم، با
ساواک، با محافل مذهبي و... شرح داده ميشود. او مينويسد که رئيس دادگاه و ديگر
دستاندرکاران سعي ميکردند گناه اين جنايت را به گردن ساواک و موجوداتي موهوم
بيندازند. رئيس دادگاه که نميتوانست نشستها و جلسات و برنامهريزيهايي را که حسين
تکبعليزاده در دادگاه عنوان کرده بود، تکذيب کند، عاملين اصلي را تبرئه کرد. او
گفت آقاي رشيديان چون آموزگار بود، اين طرح را با يکي از شاگردانش به نام
ميرسفياني در ميان گذاشته و همو بوده که موضوع را در اختيار ساواک قرار داده و
ساواک از اين موضوع آگاه بوده و طرح را در ابعادي وسيع اجرا کرده است!
در آن هنگام، ميگفتند سرتيپ
رضا رزمي رئيس شهرباني وقت، عامل آتش زدن سينما بوده است، مي گفتند او درهاي سينما
را زنجير کرده و کساني را که ميخواستهاند از ساختمان بيرون بيايند به درون رانده
است و در تأئيد اين حرف، شاهدي هم درست کردند به نام علي محمدي، متولي مسجد
اصفهانيها که گفت: «من خودم زنجير را روي در سينما ديدم و ميخواستم با ماشين به
در بکوبم و آنرا خراب کنم اما مأمورين شهرباني نگذاشتند».
در حاليکه در دادگاه، شاهدان
واقعي ماجرا خلاف اين را شهادت دادند. در گزارش شاهد عيني ميخوانيم: «شهناز قنبري
يکي از افرادي که در اولين لحظهء حريق به داخل راهرو رسيده بود، در دادگاه گفت من
از در اصلي سينما بيرون آمدم و در سينما با زنجير بسته نبود. مرد ديگري نيز که
کودک خردسالش را در آن لحظه به دستشويي برده و با ديدن شعلههاي آتش خود و فرزندش
را از در اصلي سينما به بيرون رسانده بود، هميگونه شهادت داد. صرافي بازپرس
دادسراي آبادان نيز که همان شب گذارش به خيابان شهرداري افتاده بود و در لحظات اول
حادثه به جلو سينما رکس ميرسد در دادگاه سوگند خورد و گفت موقعي که من رسيدم
زنجيري روي در سينما نبود. شاهد ديگر، جواني بود که خود را از پنجرهء دستشويي
سينما به خيابان انداخته و پايش هم شکسته بود، او گواهي داد که چون شعلههاي آتش
از توي راهرو زبانه ميکشيد، خودم را به خيابان انداختم.
پايان کار دادگاه
سرانجام
دادگاهي که تمام اعضاي هئيت رئيسه و دادرسان و رئيس دادگاه و دادستان آن در وجود
دو نفر؛ حجتالاسلام موسوي تبريزي و يکنفر ديگر، خلاصه ميشد متهمان را محاکمه و
محکوم کرد. متهمان اين دادگاه نه وکيل مدافع داشتند و نه هئيت داوران که دربارهء
جرمشان داوري کند. تمام ايران چشم به اين دادگاه دوخته بود تا شايد مجرمان واقعي
را بشناسد، و دادگاه در ميان بهت و حيرت همگاني از اينهمه بيعدالتي، بعد از چهارده
جلسه، رأي خود را صادر کرد (15شهريور): شش نفر از متهمين به مرگ و بقيه به حبسهاي
گوناگون محکوم شدند. اعدام شدگان:
1ـ
حسين تکبعليزاده، متهم رديف اول که به اعتراف خودش يکي از عاملين آتشسوزي بود.
او در دادگاه جسارت زيادي به خرج داد و حقايق بسياري را بيان کرد.
2ـ
ستوان بهمني افسر شهرباني آبادان. او چند روز قبل از واقعه به مرخصي رفته و همان
روز به آبادان بازگشته و هنوز هم در مرخصي بود. او در خانهاش بود که يکي از
مأموران ادارهء راهنمايي و رانندگي از جريان با خبرش ميکند. ستوان بهمني خود را
به محل سينما و به جمع مأموران شهرباني ميرساند و همراه ديگر مأموران شهرباني و
آتش نشاني سعي ميکنند آتش را مهار کنند. موسوي تبريزي در دادگاه تأکيد ميکرد که
مرخصي رفتن ستوان بهمني در اين مدت و آمدنش در همان روز با نقشهء قبلي بوده!
نويسندهء مسببين واقعي...: «مدتي بعد از واقعهء سينما رکس، حجتالاسلام
موسوي تبريزي در مسجد اصفهانيهاي آبادان به منبر رفته بود و در پايان سخنراني و
موقع خارج شدن از مسجد سوار بر ترک موتورسواري ميشود، عبا و عمامهاش را در دست
ميگيرد و به طرف خرمشهر حرکت ميکنند. در بين راه، نزديک فرودگاه، ستوان بهمني به
آنها دستور توقف ميدهد و آنها توجه نميکنند و نميايستند. ستوان بهمني يك تير
هوايي شليك ميكند و آنها را تعقيب ميكند. سرنشينان موتور توقف ميكنند. ستوان
بهمني موقعي که به آنها ميرسد يک سيلي به گوش حجتالاسلام موسوي تبريزي ميزند و
به نحوي زننده به او اهانت ميکند. همين امر موجب کينه در دل حجتالاسلام موسوي
تبريزي ميشود و در روزهاي برپايي دادگاه سينما رکس (به دنبال دستگيري مسببين
احتمالي)، ستوان بهمني دستگير ميشود و در دادگاه به ناحق، به اتهام شرکت در
واقعهء سينما رکس به جوخهء اعدام سپرده ميشود» (مسببين واقعي
...، ص. 23).
3 ـ
علي نادري، صاحب سينما رکس. او بيش از 60 سال داشت و در تهران زندگي ميكرد. جرم
او را به بي توجهي به امکانات ايمني ساختمان ذکر کردند.
4ـ اسفنديار رمضاني، مدير سينما رکس. اتهام او
در دادگاه، سوء مديريت و سوء استفادهء شغلي، بي توجهي به وضع ايمني سينما و بي
مبالاتي و عدم استخدام کادر مجرب براي خدمات سينما و عدم احساس مسئوليت در قبال
جان مشتريان ذکر شد.
5 ـ
سياوش اميني آلآقا، سرهنگ شهرباني و رئيس اطلاعات شهرباني آبادان. وي که متخصص
ضدخرابکاري بود، بلافاصله بعد از اطفاي حريق براي تحقيقات در پيرامون واقعه و کشف
آثار جرم و وسايلي که در اين حريق به کار گرفته شد، به داخل سينماي سوخته شده ميرود.
بعد از چند نوبت کنکاش و جستجو بدون دستيابي به آثار و علايم مشخص و يا چيزي که
بتواند سرِ نخي را به دست دهد، گزارشي بر اساس مشاهدات عيني و شکل ظاهري حريق تهيه
ميکند. قطعات شکستهء چند بطري در راهرو سينما را تنها اشياء مکشوفه در اين آتشسوزي
ذکر ميکند و فاجعه را ناشي از يک حريق گسترده و حساب شده و با برنامهء قبلي
[اعلام ميکند]. او ذکر کرد که ابتدا درهاي ورود و خروج سالن که چوبي بوده، به آتش
کشيده شده و سپس دامنهء حريق تمام بدنهء سينما را که از داخل با يونوليت پوشيده
شده بوده در بر ميگيرد. در نتيجه تلاش مأموران آتش نشاني و شهرباني نتوانسته در
نجات قربانيان مؤثر افتد. سرهنگ نامبرده تحت تأثير ابعاد فاجعه و تلفات انساني آن
چنان گيج و مبهوت ميشود که بعد از گذشت هشت ماه از اين فاجعه، گيجي و ابهام به
وضوح در چهره و بيانش مشهود بود... نامبرده چند ماه بعد از انقلاب خود را در اختيار
مسئولان رژيم جديد قرار داده بود (مسببين واقعي...).
6 ـ فرجاللـه مجتهدي کارمند ساواک. او مدت کمي
قبل از آتشسوزي به آبادان منتقل شده بود. استدلال دادگاه اين بود که چرا انتقال
اين مأمور ساواک به آبادان در روزهاي وقوع حادثه صورت گرفته؟ و اين جابجايي با يک
نقشهء قبلي و در رابطه با حريق سينما بوده است. او که در جلسات دادگاه بيمار و
رنجور بود و بستههاي قرص و دارو به همراه داشت، خود را يک کارمند معمولي ساواک
معرفي کرد و گفت که در طول خدمتش هيچگاه به کسي تعدي نکرده و هيچگاه مرتکب خلافي
نشده... او انتقالش به آبادان را در رابطه با جابجايي که در آن ايام در بين
مأموران ساواک صورت ميگرفت مي دانست و آنرا يک امر عادي تلقي ميکرد و سعي داشت
به هر وسيلهء ممکن بيگناهي خود را توضيح دهد... (مسببين واقعي...)
متهميني
که در اين دادگاه به حبسهاي از يک تا سه سال محکوم شدند يک سرهنگ شهرباني آبادان، پنج مأمور
ادارهء آتش نشاني و سه تن از کارکنان سينما بودند: «...سرهنگ خنافر از ابواب جمعي
شهرباني آبادان بود. استشهاد اهالي محل و مغازهداران به نفع او، جان او را از مرگ
نجات داد. اين افسر روز وقوع آتشسوزي در شهرباني آبادان حضور داشته و با سر و
صداهاي اطراف سينما به اتفاق تعدادي پاسبان به کمک مأموران آتشنشاني ميشتابد. به
پاسبانهاي همراهش دستور ميدهد از پلههايي که مأموران آتشنشاني در اطراف سينما
نصب کرده بودند بالا بروند و با پتک و کلنگ و هر وسيلهء ديگر که در دسترس بود
اقدام به تخريب ديوار سالن سينما بکنند زيرا از درهاي ورودي امکان داخل رفتن نبود.
اين افسر در حالي که دچار احساسات شده بود و به شدت گريه ميکرد براي نجات جان
محاصرهشدگان در آتش سعي و تلاش ميکرد. مأموران ديوار ضلع غربي سينما را به دستور
اين افسر خراب کردند... دادگاه سرهنگ خنافر را به دو سال حبس محکوم کرد.
اتهام مأموران آتشنشاني از طرف دادگاه عبارت
بود از اهمالکاري و بي توجهي به مسئوليت خطيري که به عهده داشتند و مهمتر اينکه
رئيس دادگاه (موسوي تبريزي) بدون داشتن دلايل و مدارک کافي سعي بر اين داشت که عدم
موفقيت به موقع اطفاي حريق را ناشي از نوعي تباني و مأموريت مرموز کارمندان آتش
نشاني، از طرف رژيم به حساب آورد.
تلفنچي
ادارهء آتش نشاني در روز وقوع حريق از يکسو به محض دريافت خبر به حکم وظيفه خبر
حريق را به اطلاع سرپرست عمليات آتش نشاني ميرساند و از سوي ديگر علاوه بر آنکه
ساعت دقيق خبر به وسيلهء کامپيوتر ثبت گرديده بود آنرا در دفتري جداگانه نيز
يادداشت مينمايد و هر دو دفتر روي ميز رئيس دادگاه قرار داشت. در ادعانامه و
کيفرخواستي که دادستان دادگاه قرائت كرد، مطالبي كلي بيان شده بود (به جز متهم
رديف اول) و در مورد اتهام مأموران آتشنشاني هيچ چيز را روشن و مبرهن نميساخت...
در
جلسات دادگاه، مأموران آتش نشاني با جزئيات کامل ساعت با خبر شدن حادثه و چگونگي
تلاششان را براي اطفاي حريق با استناد به شهادت اهل محل و حاضران در هنگام وقوع
حريق، بيان کردند.
يکي
از شايعاتي که در روزهاي وقوع حادثه خيلي دامن زده ميشد و در دادگاه نيز مطرح
گرديد، خالي بودن تانکرهاي آب در محل آتشسوزي بود. در صورتي که راننده و ساير
کارمندان آتشنشاني مطلب را قوياً تکذيب نموده و گواه مدعاي خود را مغازهداران و
شاهدان عيني در صحنه معرفي نمودند که ناظر عمليات اولين تانکر محتوي آب در محل
حادثه بودند و تانکر دوم هم كه بعد از
لحظاتي به محل حريق رسيد محتوي آب بود. اما اين دو تانکر نتوانستند حريق را خاموش
کنند و در نتيجه مأموران تلاش ميکنند با استفاده از شيرهاي آب اضطراري پيادهروهاي
خيابانهاي اطراف به اطفاي حريق بپردازند که اين کار هم عملي نگرديد لذا آنها از
شيرهايي که قابل استفاده بود و در مسافتي دورتر قرار داشت، استفاده کرده و حريق را
به کمک مأموران شهرباني و مردم خاموش ميکنند.
سرپرست
مأموران عمليات اطفاي حريق در دادگاه مطالب مبسوطي پيرامون حريق و رابطهء آن با زمان
(لحظهها و ثانيهها) و روند تصاعدي آن بيان کرد... اما هيچکدام از دلايل مورد
پسند قرار نگرفت و رئيس دادگاه بدون اينکه خود، دليل يا مدرکي عليه آنها داشته
باشد، به حبس محکومشان کرد. در حاليکه «شرکاي جرم تکبعليزاده يعني لرقبا و
ابولپور را نه به عنوان متهم، که تنها به عنوان شاهد به دادگاه احضار کرد. آنها هم
ارتباط خود را با تکبعليزاده و حتي تهيه بنزين را انکار نکردند، با اينحال محاکمه
و محکوم نشدند». (مسببين واقعي...)
«شاهد
نزديک»که گزارشش در اينجا مورد استناد ماست در پايان مينويسد: «چون شاهد اين
وقايع بودهام و بعضي از افرادي را که نامشان برده شده است ميشناسم و يا بعضي از
آنها را بارها ديدهام، مطالب به خاطرم مانده است، لذا با کمک حافظهام اين مطالب
را نوشتهام، البته به علت عدم دسترسي به منابع کمبودهايي دارد که با دسترسي به
روزنامههاي آن زمان و برگهاي بازجويي ميتوان آنرا کامل کرد».
افشاگري بعد از شانزده سال
شيخ
علي تهراني، شانزده سال بعد، مرداد 1373، همهء حرفهايي را که آن زمان زده بود عوض
ميکند. او كه شوهر خواهر سيدعلي خامنهاي است و سالها بود به دنبال اختلاف با خميني
به عراق پناهنده شده بود، در آغاز انقلاب حاکم شرع مشهد بود. او چند ماه قبل از
اينکه به ايران برگردد، در مصاحبه با راديو
صداي ايران، در آمريکا، ميگويد:
«من
به اصرار خميني به آبادان رفتم تا به پروندهء سينما رکس رسيدگي کنم. من کليهء
جزئيات پرونده را خواندم و در جريان آن متوجه شدم که در زمان شاه، مدرسين حوزهء
علميهء قم تصميم گرفتند براي آنکه آبادان را هم به هيجان بياورند (چون آبادان يکي
از شهرهايي بود که هيچ امکان رخنهء انقلابي در آن متصور نبود) آنجا را هم به آتش
بکشانند. در جريان مطالعهء پرونده متوجه شدم که سينمايي که قرار بود به آتش کشيده
شود، سينما رکس نبود ولي بعد برنامه عوض شد و سينما رکس به عنوان هدف انتخاب
گرديد. در آن هنگام چهار نفر از مدرسين حوزهء علميهء قم طرح مشترکي را براي به آتش
کشيدن سينما به امضاء رساندند. دقيقاً نميدانم چه کساني، ولي تصور ميکنم يکي از
آنها شيخ حسينعلي منتظري بود. اجراي اين طرح به سه مأمور واگذار شد که آنها به
آبادان رفتند، سينما را به آتش کشيدند و دو نفر از آنها در جريان حريق، زنده زنده
در آتش سوختند اما يکي توانست از اين فاجعه جان سالم به در برد و زنده بماند. او
بعد از اين اقدام دچار ناراحتي شديد وجدان شد، چون هيچکس فکر نميکرد مقدار تلفات
اين آتشسوزي تا اين حد باشد. من نزد خميني رفتم و گفتم آقا! من چطور ميتوانم حق را ناحق جلوه بدهم؟ وقتي که مشتي بيگناه را گرفتهاند
و ميخواهند اعدام کنند و عاملان اصلي آتشسوزي همه مصدر کارند؟ وقتي در راه مشهد
از راديو اتومبيل شنيدم که تعدادي افراد بيگناه را به جرم اين جنايت فجيع به ناحق
اعدام کردهاند، خون گريستم. واللـه گريهام گرفت (مصاحبه با عليرضا ميبدي
براي راديو صداي ايران، آمريکا، چاپ شده در نيمروز،
شمارهء 277 (سال ششم، جمعه 21مرداد 1373).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مآخذ:
در نگارش اين مقاله علاوه بر
روزنامههاي فارسي، (خاصه کيهان و اطلاعات) و فرانسوي
آن زمان، (خاصه لوموند و ليبراسيون)، از منابع زير استفادهء فراوان
شده است:
ـ گزارشي که يکي از شاهدان
عيني با عنوان «مسببين واقعي فاجعهء سينما رکس آبادان چه کساني هستند»
نوشته است و در شماره هاي 115ـ104 انقلاب اسلامي (در هجرت)، ماههاي مرداد
تا دي 1364، همراه با توضيحات مفيد و تکميلي به چاپ رسيده است. همين گزارش پس از
آن نيز، به صورت مستقل (آلمان؟ رقعي، 48 صفحه) انتشار يافته است.
ـ «ويژه نامهء سالگرد سينما
رکس آبادان»، پيکار، 25 مرداد 1359.
ـ جواد بيشتاب، فاجعهء
سياه سينما رکس آبادان، پاريس،
پائيز 1373، 143صفحه.
بايد
ياد آورشد که پرويز صياد نيز نمايشنامهء مستندي با عنوان محاکمهء سينما رکس
نوشته است که «در سال 1987در ايالات متحده و کانادا به صحنه آمد و از آن پس
همه ساله در ماه مرداد که همزمان با برگزاري محاکمه و فاجعهء اصلي است، اجراي آن
در شهرهاي ايرانينشين آمريکا به ويژه کاليفرنيا تکرار شده است». ويديوي سه ساعتهاي
نيز از اين «تئاتر مستند» در سال 1996 انتشار يافته است.