سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۴ - ۳۱ مه ۲۰۰۵

روانکاوي رويدادهاي سياسي اخير

د.ساتير

 

استفاده از روانشناسي اجتماعي و روانکاوي در شناخت فانتزيهاي عمومي، روحيات مردم و نيز پي بردن به خواستها و هراسهاي خوداگاه و ناخوداگاهشان و تاثير انها بر سياستهاي دولتي، انتخابات يا در کل سياست روز، در جهان سياست مدرن امري جاافتاده و روشي مهم و مورد قبول است. امروزه در صف همکاران و يا ياران همه سياستمداران مدرن، اين متخصصين روانشناسي  اجتماعي يا روانکاوان اشنا به روندهاي سياسي و چگونگي شکل گيري فانتزيها و خواستهاي سياسي توده ها  يافت ميشوند که با تجزيه و تحليلشان به درک بهتر روحيات و خواستهاي جامعه و چگونگي امکان بهره برداري از اين فانتزيها  و اميال خوداگاه و ناخوداگاه کلکتيو در مسير هدفهاي سياسي احزاب و گرايشات سياسي  کمک ميکنند. از انرو که سياست مدرن در جامعه ما تازه در حال عبور از کودکي خود و دستيابي به جواني خويش ميباشد، اين امکانات روانشناسي نيز بناچار تا کنون  مورد استفاده  واقع نشده اند  و   سياستمداران ايراني معمولن  با نگاه مردم شناسانه خويش به يک تحليل ابتدايي روانشناسانه از مردم دست ميزند. هم براي اشنا ساختن ايرانيان به اين امکانات روانشناسي و هم براي انکه شايد با تحليل روانکاوي شرايط اخير و مسائل مربوط به انتخابات بتوان به چشم اندازهاي ديگري نيز دست يافت که قادر به تکميل تصوير سياسي  و جامعه شناسانه از معضلات معاصر ما مي باشد، به اين تلاش دست ميزنم.  اساس اين تحليل بويژه بر پايه نظريات لويد دماوس پايه گذار مکتب پسيکو هيستوري يا روانشناسي تاريخي  مي باشد، با انکه همزمان نوع نگاه من ريشه در روانشناسي توده اي فرويد  و نيز يکي از مهمترين مخالفان او يعني ويلهلم رايش دارد.لويد دماوس در تحليل حوادث تاريخي و سياسي روز بدنبال تصاوير و انگيزههايي ميگردد که در حقيقت بازگوکننده فانتزيهاي گروهي انسانها و بويژه فانتزيهاي ناخوداگاه يا کودکانه انها مي باشد. در تحليل نهايي، لويد دماوس در فانتزيهاي گروهي بويژه در دوران بحراني جوامع، مانند انقلاب، جنگ و بحرانها، جنجالهاي  عميق سياسي يا اجتماعي، بدنبال ان هراسها و خواستهاي ناخوداگاه کودکانه اي ميگردد که به باور او به دراماي تولد انسان و هراسهاي مربوط به دوران جنيني و تولد مربوط ميباشند. هراسهايي که انسانها براي مثال  از طريق جنگ و يا قتل و سرکوب مخالف سياسي خود در پي رهايي از بحران خويش که در ان خويش را مانند در درون جنين مادري زنداني و اسير احساس ميکنند و احساس خفگي ميکنند، مي باشند. يا دشمنانشان را بمانند شيطاني مي بينند که بايد سرکوبش کنند، زيرااين دشمن  مانع نفس کشيدن انها يا ازادي انها <تولد دوباره> ميشود و ميخواهد او را کوچک و ضعيف نگه دارد. مکتب پسيکو هيستوريک  يا روانشناسي تاريخي با  روش اناليز انگيزه ها  و توجه به تصاوير احساسي ،استعاره ها، تپق زدنها، کلمات احساسي در گفتارهاي سياستمداران(1) و نيز توجه به کاريکاتورهاي در رورنامه ها  سعي در بازيابي ان  هراسها و خواستهاي پنهان گروهي ميکند، که در پشت حرفهاي سياستمداران يا خواستهاي دوران  پنهان است. اين فانتزيهاي پنهان اما اگر خوداگاه نشوند و در خدمت بلوغ جامعه مورد استفاده قرار نگيرند، انگاه ميتوانند ضربه زننده و خطرناک باشند. من در تحليل ذيل به عمق ترسهاي جنيني و يا هراسهاي عميق در رويدادهاي اخير نميروم، بلکه تنها  با نشان بحران معاصر و راههاي مختلف برخورد به ان، نشان ميدهم که فانتزيهاي گروهي که در پشت اين نظرات نهفته است، چيست و کدامين بهتر ميتواند پاسخگوي مسائل روز باشد . در اخر نيز بر پايه اين تحليل نگاهي به اينده مي اندازم. انچه مهم است ديدن اين مطلب است که رهبران سياسي  تنها بقول فرويد  يک جانشين پدر نيستند، بلکه بقول لوي دماوس در حقيقت اجرا کننده ي فانتزيهاي گروهي ميباشند ،که به عنوان جانشين مردم و نماينده انها فانتزيهاي انها را بيان ميکند و خواستهاي خوداگاه و ناخوداگاه انها را تحقق مي بخشد. تاريخ و سياست تبلور خواست تودهها است و نه رهبران. رهبران در نهايت تنها جاه طلباني در پي قدرت و يا کساني هستند که خواست مشابه تودهها را هم بيشتر در خويش حس ميکنند  و هم بهتر تئوريزه ميکنند. در واقع اين مردم هستند که رهبران را گول ميزنند و بسوي بيان خواست و فانتزي خويش ميکشانند، مانند از طريق بزرگ کردن و ارماني کردن انها.انگاه که رهبر بظاهر مردم را گول ميزند و يا از انها سوء استفاده ميکند، در حقيقت اين تودهها هستند که اين گول زدن را ميطلبند، تا در عين ارضاي خواستي از خويش دربرابر نتايج ان احساس مسئوليت نکنند. باري يک خدمت مهم روانشناسي در عرصه اجتماعي ان است که بر اسطوره تقدس تودهها  چيره ميشود و  مردم را انگونه  که هستند نشان ميدهند، با قدرت و ضعفهايشان، با ترسها و حيله هايشان.

 

« اولين چيزي که من درک کردم اين بود، که  اين رهبران کمتر جانشينان پدر در معناي اديپالي ان هستند، و در واقع بيشتر < مديران پاکسازي و دفع  اشغال عمومي> مي باشند. طرفداران بدورشان جمع شده از انها انتظار دارند که  انها پاسخگوي دريايي از نيازهاي احساسي  هوادارانشان باشند، نيازهاي احساسي که خود مردم قادر به پاسخگويي يا دفع انها بشخصه نيستند.... يک چنين فانتزي گروهي که رهبر بايد خويش را بدان انطباق دهد،(مانند ميل به داشتن يک دست قوي و رهبر قوي در ميان مردم که رهبربايد بدان تن دهد وگرنه با خشم مردم روبرو ميشود يا سقوط ميکند. البته معمولن چنين مردمي رهبراني را نيز مي يابند که اين ميل ديکتاتوري را دارند.. تاکيد از من)، ايجاد يک محل و مکانيست که احساسات فراافکنانه مردم بتواند در انجا محلي مناسب براي ارضاي خويش بيابد.(براي مثال يافتن يک دشمن خطرناک براي پاسخگويي نيازهاي ساديستي و هم خشم ناشي از ترسهاي دروني مردم. تاکيد از من). اين محل و مکانها را براي تخليه فانتزيهاي گروهي را من< ابژه هاي توالت عمومي> دروني يا بيروني ناميدم.اينکه اين فانتزيها بيشتر فانتزيهاي رجعتي و کودکانه ميباشد، کاملا ار خود مطلب مشخص است.2)

 

روانکاوي  رويدادهاي انتخابات رياست جمهوري

با نزديک تر شدن انتخابات رياست جمهوري بار ديگر بحرانهاي دروني جامعه ما و لزوم پاسخگويي به انها از اين صحنه براي نمايش خويش استفاده کردند و با شدت و حدت نويني  خويش را نشان دادند و نيز همزمان راههاي مختلف برخورد به اين بحران و فانتزيها ي اقشار مختلف مردم ايران به بيان خويش پرداختند. از يکطرف بحران سياسي جامعه  ضرورت گذار به يک دمکراسي سياسي  و اجتماعي و شدت گيري مداوم اين بحران را نشان ميدهد، و از طرف ديگر اين واقعيت که حاکميت جمهوري اسلامي با وجود همه اين بحرانها و پيشگويي مداوم مرگ هر ساله اش توسط اپوزيسيون، هنوز حاکم است و نيروي مقابل هنوز قادر به ايجاد يک الترناتيو قوي و جذب کننده تودهها نبوده است، احساسات  و فانتزيهاي مختلفي را در بين مردم از اعتراض و تحريم تا ميل به بي اعتنايي به سياست و ياس  از يکطرف و از طرف ديگر ميل به امنيت و ارامش را در ميان مردم افزايش داده است. با رشد انديشه دمکراسي و سکولاريسم ما در جامعه خويش شاهد يک بلوغ سياسي مي باشيم که اکنون خواهان تغييرات ساختاري براي دست يابي به دمکراسي ميباشد و ديگر خويش را با ارزوي يک رهبر خوب  و يا پدر مهربان گول نميزند، زيرا ميداند که بايد ابتدا ساختار سياسي و بويژه قانون اساسي دمکراتيک باشد، تا بتوان رهبري خوب و مردمسالار بود و نه بالعکس. نماد اين تحول در رويدادهاي اخير بعد از رشد گيري روند رفراندوم در سال گذشته،  دو بيانيه هاي اخير  بيش از پانصد نفري مي باشد. حتي بيانيه دويست و اندي نيز که در پي انتخابات ازاد است، در واقع  از تغييرات ساختاري سخن ميگويد، زيرا براي دست يابي به انتخابات ازاد بر طبق مضامين بين المللي، انطور که بيانيه مي طلبد، بدون تحول ساختاري در قانون اساسي و براي مثال برداشتن شوراي نگهبان( اصل چهار  قانون اساسي براي مثال) غيرممکن است. اينگونه در اين شرايط بحراني، ان بخش از جامعه که در پي دستيابي به يک پاسخ بالغانه به اين بحران و عبور از ان مي باشد، دست به تحريم انتخابات و نافرماني مدني ميزند، به تبلبغ رفراندوم  و يا  تبليغ انتخابات ازاد  با ضرورت تحول ساختاري در قانون اساسي به عنوان چشم اسفنديار حاکميت ميزند. در کنار اين نيروي سکولار و تحريم کننده  سه نيروي ديگر در جامعه داخل کشور به بيان خواستهاي خويش مي پردازند. اين سه جناح يکي  جناح نظامي، محافظه کار اقاي رضايي و اقاي  قاليباف،ديگري  جناح مصلحت گراي اقاي هاشمي رفسنجاني و اخر، جناح اصلاح طلب به رهبري اقاي معين و نيز نهضت ازادي مي باشد.

 

 جناح نظامي و محافظه کار که ميداند در اين انتخابات دو موضوع ، يکي مسائل داخلي و نارضايتي مردم و از طرف ديگر مسائل هسته اي و رابطه با امريکا ، خطر حمله امريکا به ايران، مهمترين مسائل انتخابات  و پاسخ به انها تعيين کننده جذب  يا دفع راي مردم ميباشد، ميخواهند با ايجاد تصوير يک حاکميت قوي و تاکيد بر دفاع از امنيت ملي، با استفاده از ترسهايي مثل ترس تجزيه کشور يا اشغال کشور توسط بيگانگان، به خواست خويش دست يابند. در پشت نگاه رضايي و قاليباف ، هراس ان بخشي از مردم نهفته است که  با ترسشان از بحران، ميخواهند با يک دست قوي بر بحران خويش پايان دهند و ديگر بار به احساس امنيت دست يابند. طبيعي است که بخشي از بازار و  قدرتهاي اقتصادي نيز از اين دست قوي حمايت ميکند.اما روند حوادت و پروسه بلوغ جامعه ما بگونه ايست که ميتوان گفت، اين شکل از برخورد به بحران هر روز بيشتر به کنار زده ميشود و هوادارانش مرتب کاسته مي شوند. ديگر حتي راديکالترين مسلمانان نيز دارند پي ميبرند که راه حل نه در قمه کشي براي امريکا و يا در قتلهاي زنجيره اي مخالفان، بلکه بايد در راههاي مياني و معتدلانه  در مسير گفتمان و همزيستي مسالمت اميز  جستجو شود.  اينگونه نيز جناح محافظه کاران از ابتدا نيز نتوانست خويش را بر سر يک کانديداي محبوب متحد سازد، چرا که جامعه و مردم مخالف اين گردن کشيها و سرکوبهاي علني ازادي مي باشند و خواهان صلح  و امنيت قانوني و نيز ازادي بيشتر مي باشند.

 

 از طرف ديگر جناح اصلاح طلب که با شکست خاتمي واصلاح طلبي در خويش دچار دوپارگي شده است و بخش راديکال ان به جنبش رفراندوم يا تدوين قانون اساسي نو بر اساس حقوق بشر و جدايي دين از دولت پيوسته است و از اينرو خواهان تحريم انتخابات است، با کانديداتوري معين و تاکيد بر سطح دانش و کارداني او در کنار دمکرات بودنش در پي دادن اين پيام به هواداران خويش و مردم ايران بود که انها قادر به جوابگويي به معضلات جامعه هستند و اصلاح طلبي انها شکست نخورده است. مشکل اينجاست که معين نه تنها  داراي کاريسماي خاتمي نيست، بلکه  تلاش براي جلب هواداران از طريق تاکيد بر يک کاريسماي نو يک اشتباه  تاکتيکي انها بوده است. تنها راه چاره  اصلاح طلبان  براي بيرون امدن از اين تله بحران خويش و عدم اعتماد مردم، يک برنامه کارامد و مشخص با طرحهاي نوي سياسي و اقتصادي و  يک سياست خارجي دوستانه با امريکا  مي بود که در عين حال با طرفداري از ضرورت رفرمي در قانون اساسي و زمينه سازي انتخابات ازاد اينده، ان بخش از مردم را که هنوز تصميم به شرکت يا عدم شرکت نگرفته اند و بلاتکليف اند، بسوي خويش جلب کند. تنها با اين شيوه ميتوانست معين هم بر احساس مردم در مورد ناتواني اصلاح طلبان از تحقق خواستهايشان کمي چيره شود،لااقل در بخش مردم هنوزتصميم نگرفته،  و هم ميتوانست با ترکيب اين برنامه ها به مقابله با رقيب اصلي خويش که تا انزمان در پشت پرده ايستاده بود، يعني رفسنجاني برايد و با بيان خواستهاي سياسي و ازاديخواهانه توجه را به نقطه ضعف مهم روش او جذب کند. تلاش کروبي با نامه نويسي به رفسنجاني و بيان اين موضوعات تاثيري چندان در مسير انتخابات نخواهد گذاشت، زيرا اصل بي اعتمادي به اصلاح طلبان و ناتواني انها به رفع بحران باتوجه به بي برنامگي معين بيشتر شده است و نه کمتر. انها ميتوانستند با چنين برنامه اي هم به خواست امنيت و صلح مردم و هم ميل ازادي جامعه کمي پاسخ دهند و اينگونه براي خويش يک پروفيل قويتري ايجاد کنند، اما انها نه درونا قادر به چنين کاري بودند و نه داراي قدرت تاکتيکي و تبليغي لازم براي چنين کاري بودند. انچه که به معين ضربه بعدي و کارساز را زد، ميل به شرکت در انتخابات او بعد از رد صلاحيت اش توسط شوراي نگهبان و دستور رهبر جمهوري اسلامي اقاي خامنه اي به بازنگري دوباره مي باشد. در اين لحظه  اتفاق جالبي صورت ميگيرد. شوراي نگهبان به عنوان نماينده فانتزي محافظه کارانه و حاکم بر جامعه صلاحيت بخش اعظم نمايندگان را رد ميکند و در اين کار به اصلاح طلبان و نهضت ازادي نيز رحمي نميکند. اقاي خامنه اي به عنوان پدر اين سيستم انگاه به يک پادرمياني قدرتمندانه دست ميزند، چون ميداند که هم براي مشروعيت اين سيستم شرکت هر چه بيشتر مردم مهم است و هم ميخواهد به عنوان پدر همگي، جايي براي اصلاح طلبان نيز باز گذارد، طبيعتن بشرطي که همه وفاداريشان را به سيستم و در نهايت به او ثابت کنند. معين بايد بداند که با امدن رفسنجاني به انتخابات و کنار رفتن ولايتي و ديگران به نفع او امکان انتخاب شدن فراواني ندارد، از طرف ديگر اين يک موقعيت مناسب است که ديگربار با اعتراضي و عملي قهرمانانه در دفاع از ازادي ديگران در حقيقت کاريسما و ابروي اصلاح طلبان را بخرد و بخشي از جامعه را بخويش جذب کند. اما معين اين کار را نميکند. دليل در ان است که اصلاح طلبان خود درونا مهمترين چيز برايشان بخشي از قدرت حاکم بودن و جزيي از سيستم بودن است. انها درست است که خواهان رفرم هستند، اما انها اصلاح طلبان در قالب يک سيستم غير دمکراتيک هستند، يعني در نهايت خواهان مردمي شدن و يا اصلاح شدن و بهتر شدن سيستم و نه تغيير کامل سيستم به يک سيستم دمکراتيک هستند. بدينخاطر نيز انها طرفدار دمکراسي ديني هستند و مخالفان جدايي دين از دولت يا تدوين قانون اساسي جديد بر اساس حقوق بشر. از دشمني انها با رفراندوم لازم بسخن گفتن نيست که انقدر بالاست که معين حتي در تلاشهاي کانديداتوري خويش هم از اين تلاش دست برنداشت، که رفراندوم چيان را مخالف قانون اساسي يا توهم گرا بخواند. از اينرو نيز طبيعي است که وقتي ناگهان شوراي نگهبان به عنوان نماينده اخلاق سيستم، سيستمي که اصلاح طلبان با رفرم خواهان حفظ ان هستند، انها را ميخواهند باصطلاح از خانواده بيرون اندازند و <عاق> کنند، با تمام تلاش سعي خواهند کرد که نشان دهند، انها به اين خانواده تعلق دارند و اين بيرون انداختن انها کاري مخالف ذات اين خانواده و سيستم است، بويژه وقتي که رييس خانواده نيز به حقانيت خواست انها و صلاحيت انها براي عضو اين قدرت بودن  واقف است و شوراي نگهبان را به نوعي توبيخ ميکند. بيانيه اقاي معين را دراين باره ديگر بار بخوانيد و به کلمات احساسي که او درباره قانون اساسي، دفاع انها ازاين قانون حتي در برابر شوراي نگهبان متخلف اين قانون توجه کنيد. اين همان انگيزه هاي احساسي است که ميتوان در اين نوشته ها بازيافت و پي به فانتزيهاي دروني انها و اقشاري که انها نمايندگيشان را ميکنند برد. از اينرو طبيعي است که معين  براي شرکت در انتخابات تا اخرين لحظه بجنگد، حتي به بهاي از دست دادن اخرين سمپاتي بخشهاي نسبتا راديکال و خواهان تغييرات ساختاري جامعه. با انکه مردم نيز اين خطاي او را که در اخر تنها به فکر خود بوده است، به او نخواهند بخشيد، حتي اگر قهرمانانه ميخواهد سعي کند، اين سازش کاري و ترسويي را به يک فداکاري براي دفاع از خواستهاي ردشدگان تبديل کند.  فکر ميکنم، اکثر مردم با خواندن اين کلمات او پوزخندي زده باشند. در نهايت اين روش معين باعث تعميق بحران اصلاح طلبان و دوپارگي بيشتر دروني ان ميشود. بخش راديکال ان با ديدن اين سازش کاريها به بخش سکولار و خواهان جدايي دين از دولت خواهد پيوست و بخش ديگر مجبور است،بخاطر انکه کامل حل نشود و گم نشود، به عنوان يک اپوزيسيون درون حکومتي که از بالا ميخواهد تغييراتي بوجود اورد و سيستم را دمکراتيزه کند، در کنار وفاداري به قانون اساسي مجبور به بيان صريحتر خواستها  و نيازهايش است، تا تفاوتش را با ديگران مشخص کند. همين کار هم در نهايت بسود جنبش دمکراسي خواهي مردم ايران است. در زندگي هر چيزي داراي نقش و سود خود در بازي زندگيست. جنبش دمکراسي خواهي اما بايد با جداسازي خويش از اين صف اصلاح طلبان و نشان دادن ضعفهاي دروني ان به عنوان رقيبي و مخالفي درون حکومتي، هم به روند جدايي بخشهاي راديکال ان کمک کند وهم به روند تلاش انها براي پروفيل سازي نوي خويش به عنوان اصلاح طلبان دمکرات درون حکومتي با انتقادش و رقابتش ياري رساند. بهرحال مبارزه با انکه خويشرا  دمکرات مينامد، براي دمکراتها بهترين روش است، زيرا پا در صحنه ما ميگذارند و انجا ميتوان راحت تر نشان داد که دموکراسي قابل تفسير نيست و نه پسوند يا پيشوند دارد.

 

چه بحران جناح محافظه کار و ناتوانيش در تعييين يک کانديداي همگاني و مشترک و مردم پسند، چه بحران اصلاح طلبان هم در برنامه و هم در عملشان و ناتواني از ايجاد يک جو اميد و شادي نو در مردم با برنامه و کانديداي خويش، در حقيقت چون پيش پرده هايي براي ورود  پر هياهو و جالب هاشمي رفسنجاني به صحنه سياست شدند. هاشمي رفسنجاني با ديدن اين جو تشدد و رشد احساس ناامني و نارضايتي در ميان مردم، بخوبي از اين شرايط استفاده کرد، تا از شروع  امدنش چون يک شوي سياسي از حوادث براي اماده کردن مردم بسود خويش استفاده کند. او بخوبي ميداند که رابطه مردم با او يک رابطه دوگانه يا دوسويه  است که در کلمه <اکبر شاه>  و جوکهاي مربوط به ان نيز خود را بخوبي نشان ميدهد. مردم  با خواندن او به اکبر شاه، هم اشاره به اميال قدرت طلبانه  او ميکنند که ميخواهد قدرت سياسي  واقتصادي را در جامعه بدست خويش و خانوده اش داشته باشد،  و هم  به فانتزيهاي دروني خويش اشاره ميکنند، که در ان به کمک شاهي يا رهبري از درون مشکلات عبور ميکنند و به امنيت و رفاه اقتصادي مي توانند دست يابند.  از اينرو تصوير از رفسنجاني نه تنها در ميان مردم،حتي در ميان استادان و روشنفکران نيز ترکيبي از خشم به او و اعمال ديکتاتورمنشانه اش، همراه با تحسين توانايي سياستمدارانه اش، بويژه در بحرانهاي داخلي يا ارتباط با خارجيان مي باشد. رفسنجاني با شناخت اين دوسويگي احساسي مردم به خويش و  از انرو که نميخواهد اين انتخابات را ببازد، ابتدا با توجه به تشدد  و بقول خودش خواهش مردم و دوستان و عليرغم ميل باطني اين شايعه را ايجاد ميکند که شايد برگردد. طبيعي اگر که مردم بخواهند و از او بطلبند. در اين خواست رفسنحاني نوعي انتقام گيري از ياران و مردم بخاطر بي اعتنايي سياسي سالهاي گذشته نيز هست. گويي ميخواهد بگويد، حالا بايد ازم بخواهيد برگردم. ببييند حالا به اين شاه دوباره احتياج داريد. از طرف ديگر ميخواهد کمي اين تصوير عمومي از او به عنوان يک موجود قدرت طلب و خودخواه  را تضيعف کند، که چندان در ان موفق نميشود. سريعا لطيفه هايي دران باره ساخته ميشود. انچه اما   به رفسنجاني کمک ميکند،  ميل به امنيت و رفاه اقتصادي در مردم  از يکسو و در پيامد حوادث اهواز و نيز خطر جنگ با امريکا، هراس مردم از خطر تجزيه کشور، شدت گرفتن ناراميهاي داخلي يا خطر اشغال کشور توسط امريکا مي باشد.  مردم که از يک طرف هنوز هيچ الترناتيو قوي نمي بينند - نيروي سکولار تازه در حال شکل گرفتن  و رشد يابيست و هنوز به يک قدرت الترناتيو تبديل نشده است-،  واز طرف ديگر نه خواهان روش توتاليتر و نظامي اقتدارگرايان يا ناتواني عملي اصلاح طلبان هستند، در نگاه مصلحت گرايانه  و پراگماتيستي رفسنجاني  امکاني  براي برخورد به اين هراسهاي خويش و ارضاي خواستهاي مي بينند، با انکه طبيعتن و در شرايط يک الترناتيو قوي انها به راهي ديگر تن ميدادند. زندگي فونکسيونال است و نميتواند منتظر بماند، تا چيزي برسد، بلکه موش نقب زن تاريخ   وقتي به سنگي برميخورد، جاي ديگر را سوراخ ميکند. مردم در شرايط بحراني در قدم اول به امنيت و مسائل اقتصادي خويش توجه ميکنند و بعد به ازادي، زيرا بچه هايشان بايد به مدرسه روند، به خوراک و نيازهاي اوليه خويش و خانوادشان بايد توجه کنند. خواستهاي رفسنجاني که از ابتدا بر مصلحت گرايي، لزوم ايجاد گفتمان وروابط سالم با غرب و لزوم دستيابي به يک سيستم اقتصادي توانا و رفاه زندگي براي مردم تاکيد دارد، بخوبي به اين حالات  وخواستهاي مردم ميخورد. اينگونه نيز رفسنجاني وقتي شرايط کم کم با بيان اشتياقات ديگر براي  امدنش فراهم ميشود و صحنه اماده ميگردد، بقول خودش و در تقليد از گفتاري از اقاي خميني < جام تلخ زهر> را مينوشد و به صحنه مي ايد و با اين بيان همزمان ميخواهد نشان دهد که مانند رهبرش براي صلاح مردم حاضر به تن دادن به خواستهايي نيز هست که خود نخواهد.  بعد از امدن نيز او تمامي توجه اش را بر بيان اين <امنيت و رفاه اقتصادي> از يکسو  و  ايجاد زمينه هاي ارتباط و گفتمان با غرب و امريکا ميگذارد، تا به مردم اين حس امنيت و رفاه را انتقال دهد که به انتخاب شدن او بستگي دارد.او ميداند که مردم بلاتکليف  بخاطر احساس دوگانه شان به او ميتوانند، ناگهان بر عليه او راي بدهند، همانطور که امکان دارد ان بخش بلاتکليف و هنوز تصميم نگرفته در لحظه اخر بيشتر به او راي دهد، از اينرو با تاکيد مداوم بر مسائلي مثل رفاه، امنيت و  صلح  و ايجاد اميد در انها ميخواهد انها را بسمت خويش بکشاند. براي جلب طرفداران ازاديهاي سياسي گاهي نيز در اين زمينه و لزوم ان سخن ميگويد و همزمان براي عصباني نشدن اصول گرايان از لزوم  تن دادن به قانون اساسي و ضعيف نکردن کشور سخن ميگويد. اينگونه او به محتملترين کانديدا براي ان بخشي تبديل شده است که در انتخابات شرک ميکند و ميتواند بخشي از مردمي را که هنوز تصميم به راي يا تحريم نگرفته اند، د ر اخر بسوي انتخابات جلب کند. گير کردن امريکا در عراق و ناتواني بوش از ايجاد سريع يک جبهه جديد، انطور که شايد ميطلبيد، به اين امکان گفتمان مشترک با ايران و  امکان برد سياست خارجي رفسنجاني نيز کمک ميرساند. طبيعي است که با امدن او بظاهر جنبش دمکراسي خواهي با مانعي جديد روبرو ميشود و انتخاب شدن او به معناي ضربه اي به اين جنبش مي باشد. اما اين به باور من تنها ظاهر قضيه است. اولا اين انتخابات با پولاريزه کردن جامعه و بالا رفتن   تحريم کنندگان  زمينه رشد دمکراسي و انديشه سکولاريسم را گسترش ميدهد و همزمان رفسنجاني با ضرورت اجراي وعده هاي خويش  و ايجاد فضاي عدم تشنج در سياست خارجي و رشد اقتصادي در درون جامعه بکمک باز کردن درهاي اقتصاد ايران بر بازار ازاد بناچار بدست خويش و مثل هميشه عليرغم ميل باطني به رشد دمکراسي کمک خواهد کرد. خطر جنگ  و  نيز تجزيه کشور   از بزرگترين موانع رشد دمکراسي در ايران هستند. دمکراسي از طريق شيوه <هرچه بدتر، بهتر> پيش نميرود، بلکه برعکس از طريق <هرچه بهتر، بهتر> رشد ميکند. مردمي که مشکل امنيت و  هراس از جنگ ندارند و حتي کمي رفاه اقتصاديشان بيشترشود، انگاه ميخواهند هم براي خرج  پولشان و هم براي لذت بردن از زندگي و نتيجه زحمتشان امکان لذت بري، و بيان ازاد خواستهاي خويش داشته باشند.  بقول پايه گذار پسيکو دراما  اول وقتي نيازهاي اقتصادي و وجودي تا حدي ارضا شد، ادمي به دنبال ازادي و تحقق خواستهاي فردي خويش ميگردد.باري دمکراسي و زندگي حتي از مخالفانش نيز براي دست يابي به خواستش استفاده ميکند. اين طنز زيباي زندگيست و روزي اقاي رفسنجاني بايد ديگر بار اعتراف کند که اين جام زهر دمکراسي را نيز عليرغم ميل باطني چشيده است و يا  به گسترش ان کمک رسانده است.

 

روانکاوي برخورد نيروهاي خارج از کشور

  

 جنبش خارج از کشور نيز مانند جنبش درون کشور در حال عبور از يک پروسه دمکراتيزه شدن و دگرديسي است و همانگونه نيز داراي جريانات دمکراتيک و اصلاح طلب و گرايشات ديگر است. اينگونه نيز برخورد انها به انتخابات درون کشور، در پيوند با پروسه  رشد و نهادينه شدن دمکراسي در درون خود انها مي باشد و ميتوان بر اين پايه نيز انها را سنجيد.

اتحاد جمهوري خواهان که ترکيبي از جناحهاي مختلف  است و در انتخابات قبلي مجلس تا لحظه اخر   و تصميم جبهه مشارکت به تحريم انتخابات، از يک سياست مستقلانه خودداري کرد و منتظر تصميم متحدان خويش در درون کشور شد، اين بار نيز علاقه خويش را به شرکت در انتخابات با بيان شرط هايي اعلام کرد. مشکل مهم در شرطهاي بيان شده در خواست جمهوري خواهان ان بود که اولا انها دو ماه قبل از انتخابات شرطهايي را بيان ميکنند، که تن دادن به انها براي هيچ رژيم ديکتاتوري، ان هم در اين فرصت کوتاه، امکان پذير نيست. بويژه که لغو نظارت استصوابي شوراي نگهبان بدون تغييري درقانون اساسي امکان پذير نيست. از اينرو در اين پيشنهادات يک تناقض بنيادين وجود داشت . اگر جمهوري خواهان بنا به نظرشان خواهان سياستي وراي شرکت يا تحريم بودند و ميخواستند راهي نو بروند و از امکانات ممکن حرکت کنند، انگاه بايد شرايطي را نيز مطرح ميکردند که در قالب سياست واقع گرايانه در اين زمان کوتاه براي حاکميت نيز قابل اجرا باشد و يا نيروي مردمي بزرگي در پشت سرش داشته باشد که حاکميت را به چنين سازشي وادارد. از انرو که هيچکدام از اين شرايط وجود نداشت، خواست جمهوري خواهان از يکطرف نشاني از  توهم و در تضاد با واقع گرايي سياسي و از طرف ديگر در واقع يک  نه شرمگينانه بود.بيانيه در حقيقت به زبان بيزباني از يک تضاد بنيادي در درون جمهوري خواهان سخن ميگفت. جناح راست جمهوري خواهان چون اقاي نگهدار و خانم مليحه محمدي که به ادامه اصلاحات معتقدند و در پي تمکين و عقب نشاندن حاکميت از طريق استفاده از امکانات قانون اساسي کشور ميباشند،در جبهه مشارکت و معين و ديگران ياران طبيعي خويش را در ادامه اين روند اصلاح طلبي مي بينند.البته نمايندگان اين گرايش داراي اختلاف نظرهايي نيز هستند ولي اساس نگاه انها، همان بينش اصلاح گرايانه درون حکومتي و درکي غلط از روند دمکراسي است. انسان دمکرات خواهان تغيير ساختاريست، از اينرو او  فقط در چهارچوب يک سيستم دمکرات اصلاح طلب است، در چهارچوب يک سيستم غيردمکراتيک يا توتاليتر انسان دمکرات خواهان تغييرات بنيادين و ساختاري مي باشد که بنا به حوزه اجتماعي يا سياسي ان، اين تغييرات تدريجي، تندتر يا کندتر ميتوانند صورت گيرند. روش سياسي اين دمکراتهاي خواهان تغييرات ساختاري اما مسالمت اميز مي باشد. اينگونه انها خواهان تدوين قانون اساسي جديدي بر اساس حقوق بشر هستند و براي ان از امکانات مسالمت اميز چون نافرماني مدني استفاده ميکنند. انها از هرگونه اصلاحات و رفرم به عنوان گامي براي پيش برد اين تغييرات ساختاري استفاده ميکنند،اما اصلاح طلب در چهارچوب سيستم توتاليتر نيستند. اينگونه است که کارل پوپر حق هر انسان دمکراتي ميداند، حتي در صورت لزوم براي دستيابي به دمکراسي، انگاه که راهي ديگر نباشد، مسلحانه به جنگ ديکتاتوري رود يا ميگويد، مردم جامعه باز اگر حاکميتشان نخواهد به راي انتخابات تن دهد، حق دارند براي دست يابي به خواست خويش و خلع حاکميت، در صورت نبودن راهي مسالمت اميز، به اسلحه نيز دست ببرند.  اشتباه اصلاح گرايان مذهبي و غيرمذهبي در اين است که انها اين تغيير ساختاري دمکراتيک بشيوه مسالمت اميز را با اصلاح طلبي يکي ميدانند. اين اشتباه اما تنها ناشي از درک غلط از دمکراسي نيست، بلکه ناشي از اميال پنهان به سمت سيستمهاي غيردمکراتيک نيز مي باشد.موضوع اين است که در اين سيستم فکري نيز طبيعي است که اين جناح راست جمهوري خواهان مانند خانم مليحه محمدي  مايل به راي دهي به معين و شرکت در انتخابات حتي بعد ار رد صلاحيت ديگران  باشد و يا بعد از رد صلاحيت ايشان و دخالت رهبري ، به  معين و جبهه مشارکت  پند بدهد که بخاطر عدم ضربه زدن به روند  اصلاح طلبي  به تله بخشهاي ديگر حاکميت نيافتد و خواستهاي خويش را بيان کند و در صورت عدم قبول انها  تحريم کند ( حکم دولتي و مسئوليت اقاي معين.مقاله اقاي نگهدار. با اينکه اين طرح باز  راديکالتر و بهتر از طرح خانم محمدي ميباشد، اما در همان عرصه تفکر اصلاح طلبي ميماند.)..جناح ميانه جمهوري خواهان که کمي از اصلاح طلبان دل بريده است و به تغييرات ساختاري بيشتر نزديک شده است، نويسندگان اصلي اين بيانيه هستند. اينگونه نيز اين بيانيه و تناقض اش هم ميل انها را به ادامه راهي براي شرکت در مبارزات قدرتي درون حاکميت و همراهي با جبهه مشارکت نشان ميدهد و همزمان نمادي از ميل انها به تحريم ميکند. چون اين دو خواست متناقضند، اخر نيز حرکت انها متناقض ميشوند. ميخواهند در انتخابات شرکت کنند و همزمان شرايطي ميگذارند که هيچوقت امکان پذير نيست. نه ميتوانند کامل از ان شيوه اصلاح طلبي گذشته دل بکنند و شفاف تحريم کنند و نه ميتوانند کامل به عقب بازگردند و از معين دفاع کنند. اينگونه خواستي ناممکن بيان ميکنند، تا اخر مجبور بشن تحريم کنند و در اطلاعيه سوم مي بينيم که نه تنها به تحريم دست ميزنند، بلکه سرانجام مانند هواداران رفراندوم و نيروهاي دمکرات به تغيير ساختاري قانون اساسي اشاره ميکنند و ان چيزي را ميگويند که از اول بايد بگويند. يا از همه جالبتر اين است که حدااقل چهار يا پنج مقاله توسط اين دوستان جمهوري خواه در سايتشان منتشر ميشود که همشان نامه هايي سرگشاده به اقاي معين مي باشند و در انجا  دلسوزانه مانند نوشته اقاي فرهاد روحي به ايشان پيشنهاد ميکنند، بياييد باهم کشور را بسازيم. انچه مشخص است که اتحاد جمهوري خواهان مجبور به دست يابي به يک هويت مشخص است، ميتوان گرايشهاي مختلف دمکراتيک داشت، اما اصلاح طلبي خارج از اين چهارچوب است.اينگونه يا بايد از اين بخش جدا شوند  و با خود تصفيه حسابي کنند، يا بدان راه برگردند، يا اين وسط مرتب متناقض عمل کنند. يک مشکل احساسي ديگر جمهوري خواهان که حتي بخش چپ ان که بيشتر خواهان تغييرات بنيادين است، نيز بدان مبتلا است،  اين است که بخاطر درگيريشان با سلطنت طلبها و هراسشان از انها، قادر به همکاري با جنبش رفراندوم يا تن دادن به تحريم مشترک نيستند. واقعيت اين است که هر انسان دمکرات و خواهان تحول مسالمت اميز در نهايت خواهان انتقال قدرت از دست حاکميت به مردم از طريق يک همپرسي يا رفراندومي ميباشد، چه مستقيم يا غيرمستقيم و پارلماني. اينگونه هيچ انسان دمکراتي نميتواند مخالف طرح رفراندوم باشد، چون راهي ديگر در نهايت ندارد. اختلاف تنها در شيوه دست يابي به ان و تاکتيکهاي ميانه راهست. اينکه ايا بايد ابتدا بر انتخابات ازاد يا چيز ديگري تاکيد کرد و غيره.  طبيعي است که بايد در اين راه از امکانات مختلف استفاده کرد و نميتوان همين امروز رفراندوم داشت،بي هيچ زمينه سازي. اما اين اختلاف نظرهاي تاکتيکي در يک محيط چالش دمکراتيک قابل حل است و نيز ضرورت جنبش دمکراتيک است. انچه که مانع اين چالش ميشود، هراس و بدبيني جمهوري خواهان از و به سلطنت طلبان است. مشکل اينجاست که سياستهاي متناقض جمهوري خواهان در واقع خود تبليغي براي مشروطه خواهان است و از طرف ديگر عدم قبول انها به عنوان نيروي دمکرات و متحد عملي در راه دمکراسي خود ميتواند به عنوان نمادي از غيردمکراتيک بودن جمهوري خواهان قلمداد شود و بضرر جمهوري خواهي تمام شود. راه حل براي دمکراتها، همانطور که قبلن گفتم، اما اين است که بايد خوشحال بشوند وقتي نيرويي خويش را دمکرات مي نامد، چون اکنون ميتوان با معيارهاي مشخص دمکراسي اين ياران را به سنجش طلبيد و از اقاي رضا پهلوي دمکرات و متحد خواست که به سوالات هم درباره گذشته و هم درباره نقش ايشان در دولت دمکراتيک اينده شفاف جواب دهد. يا بهتر ميتوان انگاه به اقاي همايون گفت، که چگونه به عنوان انسان دمکرات  براي مثال رضا شاه را بزرگمرد تاريخ ايران ميخواند. هرچند هم  او کارهاي زيربنايي براي ايران کرده باشد، اما حکومتش ديکتاتورمنشانه و نافي دمکراسي بوده است. از طرف ديگر هراس ازاينکه بخاطر گذشته پادشاهي ايران به ديکتاتوري برگردد، در عين  انکه بايد با تقدس سلطنت مابانه نيز مقابله کرد، يک هراس غلو اميز است و راه عقلاني ان  تلاش براي نهادينه کردن دمکراسي و مدرنيت است، تا ديگر بار کلماتي مانند جمهوري و مشروطه در تفکر ايراني مسخ نشود و به ديکتاتوري تبديل نگردد. معضل ايراني اين مسخ کردن همه چيز به يک سيستم پيش کسوتي و ضد دمکراتيک است و نه تناقض شکل حکومتي. من جهموري خواه در کشوري سلطنتي مانند هلند همانقدر احساس دمکراسي ميکنم که در کشور المان جمهوري . اين اختلافات ناشي از نهادينه نشدن دمکراسي و عبور نکردن از اختلافات کهن و کينه هاي قديمي مي باشد.

 

جنبش طرفداران رفراندوم با تحريم صريح انتخابات و نيز با ايجاد کنفرانس مشترک جمهوي خواهان و مشروطه خواهان هوادار رفراندوم و جنبش دمکراسي خواهي گامهايي موثر درمسير خواست خويش و بيان هويت خويش  و تفاوتش با ديگران انجام داد. اين تحريم شفاف و مشخص، همراه با تبليغ رفراندوم به عنوان راه عملي پاسخگويي به معضلات جامعه و تحول بنيادين و ساختاري جامعه  ميتواند هم به پيشرفت جنبش سکولار کمک کند و هم به ائتلاف گسترده نيروهاي مختلف هوادار دمکراسي. موضوع اما ان است که بايد تنها به جنبه تشکيلاتي کار توجه نکرد. گام اول جنبش رفراندوم طرح موضوع در جامعه بود و انکه اين خواست بتواند در برابر انتقادات و چالش مخالفين مقاومت کند و قدرت يابد. اين مرحله بخوبي انجام شد، اما هنوز راه زيادي تا دستيابي به رفراندوم عملي مي باشد. مهم ان است که جنبش رفراندوم به درک اين مراحل بينابيني، کمک به رشد نافرماني مدني در عرصه هاي مختلف، درک درست روندهاي دمکراتيک و رهبري ان دست يابد، تا بتواند اعتراضات اقشار مختلف را به يک فرياد مشترک تبديل کند و <نه> انها را با يک اري گويي به سيستمي نو به يک< نه> ايجابي و کونستروکتيو تبديل سازد. ما در اين گام مهم ساختن اولين تشکيلات از يک سو و ديگر ارتباط گيري با جنبش هاي ديگر مي باشيم. ارتباط گيري با جنبشهاي اعتراضي غير سازماني جوانان، زنان، اقوام و مليتها همانقدر مهم است ، که  بتوانيم  با بيان راههاي درست  وعملي معضلات انها به تحول بنبادين جامعه مان کمک کنيم. ايران در مرحله  گذار به رنسانس خويش قرار دارد، پس اينگونه نيزبايد در  همه زمينه ها، چه تئوريک يا عملي براي دست يابي به اين رنسانس تلاش کرد. جنبش سکولاريسم و دمکراسي خواه درون ايران و برون ايران بالغترين جريان سياسي ايران مي باشد، با توانايي رشد والاتر.چه ان بخش که در جنبش رفراندوم قرار دارد و چه ان بخش که خواهان تغييرات بنيادين است و هنوز به اين جنبش نپيوسته است، خواه جمهوري خواه لاييک يا سکولار، خواه مشروطه خواه، خواه  ملي و مذهبيون سکولار و دمکرات.

 

ديگر جرياناتي چون چپهاي فرا انقلابي که اصلن به تحريم يا عدم تحريم نمي انديشند و يا دمکراسي را نارسا مي پندارند و خواهان انقلاب يا دموکراسي سوسياليستي خويش هستند،  در واقع نمايانگر ان بخش از جامعه ماست که در عين صداقت انقلابي و ميل به عدالت، چون درونا مالامال از  ذهنيت غيردمکراتيک و نيز سنتي مي باشد،  بجاي انکه تلاش براي دست يابي به دموکراسي کند و با  استفاده از دموکراسي سياسي و دموکراسي اجتماعي براي بالا بردن فهم، رفاه و سازماندهي زحمتکشان استفاده کند و بعد مدل سوسياليستي خويش را به انها در اين فضاي دمکراتيک  براي دست يابي به سعادتي والاتر  معرفي کند، همانند مذهبيون به نفي دموکراسي مي پردازد و کودکانه و دن کيشوت وار  از چيزهايي سخن ميگويد، که هيچ پايگاه عملي در جامعه ندارند.  اين تناقض و در عين حال طنز زيباي زندگيست که دقيقا اين انقلابيون بيش از هر کس اغشته به ذهنيت سنتي و تفکر و ساختار تشکيلاتي  غيردمکراتيک، شخصيت پرستانه يا ديکتاتورمنشانه اي هستند،خصايلي  که دشمنش يعني حاکميت مذهبي تبلور انها  مي باشد. اينگونه انها در پيوندي دروني  و  عشق و نفرت گونه با دشمن خويش قرار دارند، مانند کاپيتان اهاب و نفرتش به نهنگ سفيد در کتاب موبي ديک. بي دليل نيست که ميگويند، راه جهنم با حسن نيت مفروش است.

 

نتيجه گيري

 با توجه به رويدادهاي اخير ميتوان حدس زد که رفسنجاني در انتخابات پيروز خواهد شد. اين انتخابات از يکطرف شاهد تحريم گسترده تر خواهد بود و ميتوان حدس زد که در شهرهاي بزرگ ميزان شرکت کنندگان مابين 20 تا 30 درصد و  در شهرهاي کوچک مابين 30 تا چهل درصد خواهد بود.  بلاتکليفان ميتوانند مابين 10 تا 20 درصد در نتيجه انتخابات تاثير بگذارند. مطمتنن بخشي از انها به رفسنجاني راي خواهند داد. حوادث اهواز باعث ان ميشود که از يکطرف طيف گسترده تري از  اقوام و مليتها تحريم کنند و از طرف ديگر بخشي از بلاتکليفها را به سمت راي گيري به نفع حفظ حاکميت ملي و  امنيت ملي ميکشاند که به رفسنجاني  يا رضايي راي خواهند داد،البته اگر رضايي تا انموقع بخاطر رفسنجاني کنار نرود. معين اگر ديگر بار رد نشود،  با شرکتش در انتخابات و  گرفتن ارايي ميتواند به رفسنجاني و پيروزي او ضربه اي زند، اما نميتواند مانع ان شود. در بهترين حالت براي او اين است که بلاتکليفها در لحظه اخر خواهان يک چهره جديد باشند و به سمت او ايند، تا لااقل تفاوت رايها زياد نباشد و  اصلاح طلبان شايد با کمک انها بتوانند کمي پرستيژ سياسي و يا مقامي سياسي در کابينه رفسنجاني بيابند. اينگونه اين انتخابات در واقع ميان دو رقيب است. از يکطرف رفسنجاني که در انتخابات پيروز ميشود و از طرف ديگر تحريم کنندگان که هرچه بيشتر  باشند، نقش خود را بيشتر بر تحولات اينده ايران ميزنند. درگيري انتخاباتي اما نياز به درگيري کانديداها و شخصيتهاي انها نيز دارد.  از اينرو ديگربار اين خرد و طنز زيباي زندگي بود که دقيقن در همين لحظه حساس که تحريم کنندگان احتياج به شخصيتهاي کاريسماتيک خويش دارند، اکبر گنجي و نيز زرافشان و ديگران پاي به ميدان مي گذارند و با تحريم خويش در برابر رفسنجاني چهره اي ديگر، رقيبي نو قرار مي دهند. جالب اينجاست که با شروع  بيماري گنجي و اعتراضات او اين ابتدا وبلاگ نويسها و شخصيتهاي پراکنده بودند که به دفاع از گنجي پرداختند و  ديگر بار بعد ازمدتها نام او به ميان امد.سياسيون و جريانات سياسي ابتدا عکس العملي نشان نداند. رابطه اپوزيسيون با گنجي رابطه اي متناقض است. از يکطرف به عنوان راديکالترين فرد مذهبي و سکولار نميتوانند او را ناديده بگيرند و از طرف ديگر هم بخاطر بدبيني و هراس از حکومت، که قادر به ايجاد بحران يا الترناتيو مي باشد و هم بخاطر حسادتهاي  کودکانه و دل ازردگيهاي نارسيستي، نميخواستند يا نميخواهند کامل او را قبول کنند. اينکه يک فرد مذهبي اينگونه پرشور به دفاع از دمکراسي برميخيزد، با مرزهاي خودساخته کساني که برايشان انسان مذهبي يا حکومتي ناتوان از دمکرات بودن يا تغيير است، نميخورد، چه برسد انکه اينقدر نيز در کار خويش توانا باشد و بتواند نگاه ديگران را به خويش جذب کند. هراس از اينکه کساني مانند گنجي الترناتيو خودساخته حکومت باشند، حتي با وجود امکان چنين خطراتي، بيشتر نماد نهادينه نشدن دمکراسي در خود اين نيروهاست. چه به گنجي يا هر کس ديگه اي نميتوان صد در صد اطمينان کرد يا نميتوان به بهاي هراسي انها را ناديده گرفت. بهاي ازادي هشياري مداوم است. اينگونه يک انسان دمکرات هميشه به نمايندگانش بايد با هشياري بنگرد، زيرا هرکس ميتواند توسط قدرت فاسد شود و اگر واقعا ماموري باشد، تنها راه افشاي او ادامه مسير دمکراسي مي باشد، زيرا يک مامور در اين مسير جايي کم مي اورد و نميتواند همراهي کند، انگاه ميتوان افشايش کرد. انچه گنجي و مذهبيوني چون گنجي بدان رسيده اند، خود حکايت از تحول بنيادين يک جهان مذهبي به سوي دمکراسي و جدايي دين از دولت و باعث اميد و شادي سکولاريسم و دمکراسي مي باشد. اين تحول نشان ميدهد که رشد سکولاريسم در ميان ملت مذهبي ايران امري ممکن است. اينگونه بايد به انها اري گفت و  قدرشان را دانست و در برابر انان که هنوز خواهان دموکراسي ديني و خدشه کردن مرزها مي باشند، ايستاد و  انها را به چالش طلبيد. حوادثي مثل کنفرانس برلين بيش از هرچيز نشانه اي از اين اميال ناخوداگاه کودکانه و نابالغانه در ميان اپوزيسيون بود  و حاصل نيز ان بود که با تلاششان براي نشان دادن راديکال بودن خويش،مدرن بودنشان  و برتريشان بر گنجي و ديگران ، حتي از طريق لخت شدن و اعتراض باصطلاح هنري و <افشاي> تلاشهاي <پنهان و توطئه جويانه> بر عليه جنبش بزرگ خارج از کشور، در نهايت به عدم بلوغ سياسي خويش و اميال و هراسهاي کودکانه شان اعتراف کردند و در خدمت سرکوب بهتر اين افراد توسط اقتدارگرايان قرار گرفتند. چه طنزي زيباتر و دردناکتر از اينکه، هنرمند معترض و لخت شده يا روشنفکر عصباني  خارج از کشور همراه با مرتجعترين بخش درون کشور دست به سرکوب اين بخش در حال تغيير بزنند و  امکان زنداني کردن انها را بهتر فراهم سازند. اين بدان معنا نيست که نبايد اعتراض ميکردند. اما اين اعتراض و انتقاد به روش کنفرانس برلين نيز ميتوانست از طريق دمکراتيک با ايجاد کنفرانسي موازي در همان نزديکي و يا اعتراض ارام در بيرون و يا گفت و شنود چالشانه صورت گيرد. در اين مدت چند سال نيز سکوتي به دور او توسط اپوزيسيون ايجاد شده بود که ابتدا با اين شرايط نو و ابتدا توسط جوانان و وبلاگ داران شکسته شد.   با انتشار مانيفست جمهوري خواهي 2 و تحريم انتخابات و تحليل دقيق گنجي  از شرايط،  ما ناگهان با موجي پرشورتر از تحريم انتخابات نيز روبرو ميشويم و تشويق اپوزيسيون نيز بيشتر ميشود و اعلاميه ها درباره او افزايش مي يابد. نوشته جديد او خود يک کار سياسي مهم و تازه است. اگر در مانيفست جمهوري خواهي اول او به عنوان يک عضو سابق همين حکومت و مسلماني به دفاع از دمکراسي و جدايي دين ازدولت مي پردازد و  سخنانش در دفاع از دمکراسي گاه راديکالتر از خيلي از دمکراتهاي خارج از کشور مي باشد، در اين نوشته دوم بدفاع از جامعه باز و ايده ال کارل پوپر و نيز روش انتقادي او مي پردازد و خواهان يک جامعه باز، چندگانه و چالش طلبانه است و اينگونه  نشان ميدهد که چگونه در روند تحول يک جامعه ، روشنفکران ان به عنوان نمايندگان ان جامعه شروع به تحول ميکنند و از هواداران حکومت ايدئولوژيک به هواداران صادق دمکراسي  تبديل ميگردند. با به وسط امدن گنجي و زرافشان و اين مانيفست جمهوري خواهي 2 مرحله اي جديد ازتحريم و رشد جنبش نافرماني مدني اغاز ميگردد و رفسنجاني حال نه تنها بايد با ايده تحريم بجنگد و خدا خدا کند که راي هاي بيشتري از توي صندوقها بيرون ايد، بلکه ميداند همه ان کاريسماي شاهانه او  با توجه به دوسويگي احساسي مردم به او و نيز يا توجه به کاريسما  و  ارزش کساني چون گنجي يا زرافشان در داخل کشور  ناتوان از پيروزيست و در اخر يا با  راي اندکي رييس جمهور ميشود، يا ميتواند راي راي دهندگان را با صرف نظر کردن ديگران و رد صلاحيت معين بسمت خويش جذب کند  و بيست يا سي درصد ارا را داشته باشد، اما در کنار ان با تحريمي شصت  ويا هفتاد درصدي  و اين جنبش در حال گسترش  سکولاريسم  با رهبران قوي خويش در داخل و يا خارج از کشور روبرو خواهد بود، که مرتب در حال گسترش و بلوغ تشکيلاتي و سياسي است..  انچه که براي او ميماند، انگاه تلاش به اجراي وعده هاي خويش و ايجاد محيط امن، صلح و رفاه مي باشد و وظيفه ما دمکراتها اين است که از اين فضا استفاده کرده، مردم را به سوي خواستهاي  بر حق ديگرشان، بسوي نافرماني مدني و تحولات ساختاري وسوسه و سوق دهيم و نشان دهيم که  عقلانيت و سياست مدرن و دمکرات، هر راه ديگري را، هر مخالفي را  به وسيله اي، ميانراهي براي دست يابي به خواستهاي برحق خويش تبديل ميکند. باري اکنون دوران جدل ميان مصلحت گرايي و ميل به امنيت و رفاه و تحريم و ميل به تحول ساختاريست. بايد با درک مردم و خواستهايشان همزمان نشان بدهيم که امنيت واقعي و رفاه واقعي تنها از طريق نافرماني مدني  و تحول دمکراتيک و حکومت دمکراسي بدست ميايد و ازادي و امنيت پيوند تنگاتنگ با يکديگر دارند. باري جامعه ما چه از راه مستقيم و يا بيراهه به سوي رنسانس خويش و تحول دمکراتيک خويش در حرکت است؛ پس خندان و رقصان به اين چالش و گذار زيبا تن دهيم و با سلاح عقلانيت و سياست مدرن هر مقاومت و يا مخالفي را به تخته پرشي براي دستيابي به خواست دمکراتيک خويش تبديل کنيم و ميان ياران و موافقان به جدل دمکراتيک براي دستيابي به راههاي نوين و تاکتيکهاي بهتر دست زنيم.  اما گام اول همين تحريم شفاف انتخابات و بيان ميل خويش به تحول ساختاري و  تدوين قانون اساسي جديد بر اساس مباني حقوق بشر و همه  مضامين الحاقي ان مي باشد، تا بتوان در زماني نه چندان دور  انتخاباتي ازاد برقرار کرد و احزاب ازادانه بتوانند با يکديگر برقابت برخيزند و ما به خواست ديرينه خويش در پي يک حکومت دمکراتيک دست يابيم.يک راه ممکن براي دست يابي به اين خواست تحول دمکراتيک، راه و  شيوه هواداران خط رفراندوم است، اما طبيعتن راهها و امکانات ديگري نيز ميتواند در اين مسير خلق و يا کشف گردد. باري موش نقب زن تاريخ  خندان و بازيگوش در حال جستجوي راههاي تازه و حرکتي ارام و مداوم به جلو، چه مستقيم، زيگزاگي ،  چه دواري يا گهگاه به شيوه يک گام به پس و دو گام به جلو مي باشد.

پايان

 

 http://sateer.persianblog.com/

 

ادبيات:

1. لوي دماوس. پايه هاي پسيکو هيستوريک. ص 32

2.لوي دماوس. پايه هاي پسيکو هيستوريک.ص 32/33