مصداق صدق
(براي دکتر محمد مصدق)
اي
آيت بهاران در پهنه ي زمستان
اي
جاودانه يادت، جاري به جان ايران
شب
را چه خوش شکستي با رسم استوارت
خود
را اگرچه خستي، شد ننگ ِ فتنه ،عريان
چون
کوه ِسربلندي، درعين ِ پايبـندي
تسليم
را فکنـدي ، بر ژرفنـاي نسيان
در
شام هاي بي خواب، بي تاب ترز مهتاب
بر
رهروان گشودي راه ِ جسور عصيان
راه
عبـور از شب، در پرتو رشـادت،
شوري
هميشه بر لب، هم نغمه با شهيدان
آزادگي
فشاندي ، بر جاي جاي هستي
از
خفتگان ستـُردي ،رنگ کريه کتمان
ايمان
به عشق ِ ميهن،همواره در دلت بود
رغم
نفاق دشمن، اين کهنه خصم ِ ايمـان
مصداق
صـدق بودي ، با نام با مُسـما
چون
صبح صادقي که شب مي هراسد از آن
ما
را که اهل درديم، محبوس ِ فصل سرديم
چون
تو هزار بايد، گـُرد و گذشته از جان
تا
آتشت نميرد، بر ديو و دد بگيرد
سوزانَـد
اين به هُرمش، آن را کــَنـَد زبنيان
گفتم
که بازگويم، با شعر، وصف حسنت
ديدم
که نيست يارا ، يک گفتم از هزاران
اي
پاکبازِ همت،حک شد چه نيک، نامت
بر
سينه ي هر آن کو جويـَد شکوه ايران
ويدا فرهودي
ارديبهشت
1384