دوشنبه ۲ اخرداد ۱۳۸۴ - ۲۳ مه ۲۰۰۵

پال تاک عمومی اتحادجمهوري خواهان

ايران و "خاورميانه بزرگ"

با محمدرضا عضدانلو و علي شاکري

 

 

گروه پال تاک اتحادجمهوري خواهان در روز شنبه هفتم مي با دعوت از آقايان محمدرضا عضدانلو و علي شاکري به بحث درباره وضعيت ايران و طرح "خاورميانه بزرگ" پرداخت.

 

 

به درخواست پروين عابدي که اداره جاسه را به عهده داشت، سخنرانان پيش از آغاز بحث به معرفي خود پرداختند.

 

محمدرضا عضدانلو: 63 ساله هستم. هيچ گاه عضو گروه و سازمان سياسي نبوده ام، اما به دليل علائق شخصي همواره وقايع سياسي را دنبال کرده ام، درباره آينده تحقيق و پژوهش مي کنم. هيچگاه در مشاغل دولتي خدمت نکرده ام و از سال ها پيش در پاريس ساکن هستم. به آينده ايران بسيار خوشبين هستم.

مدتي پيش کتابي نوشتم که "قرن بيست و يکم، قرن فرمانروائي مخازن انديشه" نام داشت. اين کتاب همانطور که از نام آن پيداست به آينده نظر دارد.

 

سپس او به عنوان اولين سخنران جلسه، بحث خود را چنين آغاز کرد:

من به عنوان يک پژوهشگر نمي توانم در تحليل خود تحت تأثير ايدئولوژي و مرام خاصي باشم. آنچه در اينجا ارائه خواهم داد با اتکا به واقعيت هاي مستند و محکم خواهد بود.  بگذاريد براي وارد شدن به موضوع بحث امروز يعني "خاورميانه بزرگ" و نقش ايران، به چگونگي اداره شدن جهان امروز اشاراتي داشته باشم.

اصطلاح "نظم نوين جهاني" را بارها شنيده ايم. با اين حال بسياري در کشورهاي مختلف از جمله درکشورهاي در حال توسعه با مضمون آن آشنا نيستند. در ابتدا ببينيم اين اصطلاح مولود چه شرايطي است. براي پاسخ به اين سؤال از تونل زمان عبور کرده و يک قرن به عقب باز مي گرديم. در اين راه وقايع و اسناد مهم را مورد بررسي قرار مي دهيم.

اوايل قرن بيستم کشورهاي قدرتمند صنعتي، مستعمرات بسياري در اختيار داشته و به شيوه هائي به اداره آنها مشغول بودند. در رأس اين کشورها بريتانياي کبير قرار داشت که با تشکيلات مخفي و پوشيده از جمله فراماسون ها و ديگر گروه هاي اينچنيني به ساماندهي اين امر مشغول بود. از همان روزها نيروهاي مذکور در کشورهاي غالب به دنبال شيوه مناسبي براي اداره جهان بودند. يکي از شيوه هاي پيشنهادي تشکيل حکومت جهاني بود.

چنين طرحي براي اولين بار در سال 1919 در لندن در نشستي با شرکت شخصيت هائي که ديرتر انستيتوي سلطنتي امور بين المللي را براه انداختند، به بحث گذاشته شد. اين انستيتو دو سال ديرتر در آمريکا نيز راه اندازي شد و مجله اي به نام "  foreign affair   " در اين رابطه آغاز به کار کرد. در همين نشريه در سال 1922 بحث حکومت جهاني گشوده و دنبال شد. از همان آغاز در آمريکا سياست جذب مغزها جريان داشت. بعد از جنگ دوم جهاني و آغاز تسلط گسترده آمريکا بر جهان، اين کشور با اتکاء به نيروي نخبگان به سرعت از نظر تکنولوژي و تسليحاتي به جلو رفت. پس از فروپاشي اتحاد شوروي و پيروزي آمريکا در جنگ سرد، ايالات متحده با توجه به جايگاه جديد خود، "نظم نوين جهاني" را اعلام کرد.  در تمام طول قرن بيستم و بخصوص طي نيمه دوم آن انگلستان همواره به عنوان متحد استراتژيک در کنار ايالات متحده قرار داشت.  تئوري "نظم نوين جهاني" که همان بحث هاي قديمي حکومت جهاني بود اولين بار در زمان رياست جمهوري جرج بوش پدر اعلام شد.  به گمان من اين "نظم" يکي از بزرگترين، مرموزترين، پرهزينه ترين، خطرناکترين و پيچيده ترين واقعه تاريخ بشريت است. يکي از محورهاي "نظم نوين جهاني" احداث "خاورميانه بزرگ" است.   مي دانيم که ايران عزيز ما يکي از دو يا چند کشور حساس و مهم است که درنقشه "خاورميانه بزرگ" جاي دارد.  نقشه مرموز شکل دهي به "خاورميانه بزرگ" پديده نويني در جهان است.  مسلما حمله به عراق و يا کشورهاي ديگر و همين طور تحت فشار قرار دادن آنها صرفا به خاطر ايجاد دمکراسي  و "اهداي" دمکراسي به آن کشور نيست. براي آن آقايان و خود ما روشن است که دمکراسي نه کالائي براي صادرات است و نه مي تواند موضوع يک هديه قرار گيرد. دمکراسي آموختني است و براي اين امر سالهاي سال زمان لازم است. پس ادعاي صدور دمکراسي داستاني بي معناست.

از سوي ديگر پيشرفت علم و تکنولوژي سرعت بي سابقه اي به خود گرفته است. اخيرا در جائي گفتم که گوئي پيشرفت در اين عرصه ها با گسترش کائنات کورس گذاشته است. در نتيجه فرصتي نمي ماند تا ما با يستيم و به عقب نظاره کنيم.

شاهد هستيم که بسياري از سياستمداران مرتب به صدر مشروطه، شهريور 20 و 28 مرداد باز مي گردند. من نمي دانم اين امر چه ثمري دارد در حالي که تنها چرخاندن سر به عقب، وقت از دست رفته اي خواهد بود که جايگزين کردن آن ممکن نيست. بگذاريد در پهناي اين نور به طرح "خاورميانه بزرگ" که از موريتاني تا پاکستان منطقه اي به درازاي ده هزار کيلومتر را در بر مي گيرد نظر بياندازيم. موريتاني، الجزيره، مراکش، تونس، فلسطين، اردن، سوريه، عراق، ايران، افغانستان، کويت،قطر، بحرين و پاکستان اجزاء اين نقشه هستند و غالبا توسط جمهوري هاي مدام العمر و يا حکومت هاي سلطنتي اداره مي شوند. همانطور که عرض کردم طرح مورد نظر هدف خود را دمکراتيزه کردن اين کشورها قرار داده است.

بگذاريد در اينجا نکته اي را خاطرنشان کنم.  تاکنون چنين بود که قدرت هاي بزرگ با نظام هاي ديکتاتوري موجود در اين منطقه کنار مي آمدند و از آنها طلب مي کردند که منافع قدرت ها را حفظ کنند و تا هنگامي که اين چنين مي شد، تخاصمي پيش نمي آمد.  امروز اما از خوش حادثه همان قدرتهائي که ملاعمر در افغانستان، رژيم اسلامي در ا يران و صدام حسين در عراق را بر اريکه قدرت سوار کردند،  مي خواهند آنها را به زير کشيده و با نظامي دمکراتيک جايگزين کنند. برخي ممکن است بگويند که اين قدرت ها دلشان به حال مردم اين کشورها نسوخته است پس نه دمکراتيزاسيون بلکه هدف ديگري را در نظر دارند.

واقعيت اين است که نيمي از اين نظر صحيح است يعني نيروهاي محرک اين نقشه نه به خاطر مردم بلکه براي حفظ منافع خود عمل مي کنند اما منافع آنها ايجاب مي کند که از انقلابات خودجوش مردمي جلوگيري کنند بر همين اساس هدف اين محافل در آمريکا و انگليس بر آن قرار گرفته است که مردم کشورهاي صاحب نظام هاي ديکتاتوري را به سيستم هائي هدايت کنند که در آنها فشارها متراکم نشده و به انفجارات انقلابي نيانجامد.

اگر دقت کنيم متوجه مي شويم که تحولات سالهاي اخير که به تغيير و تحول در قدرت سياسي انجاميده به صورت انفجارات خودجوش بلکه آرام و کنترل شده بوده که گاه انقلاب مخملين و نارنجي و يا طور ديگري نام گرفته اند.

در نتيجه نگراني و بي تابي بخشي از هموطنان که فکر مي کنند، قدرت هاي موجود با رهبري برخي از کشورهاي ديکتاتوري از جمله ايران به توافق رسيده در حفظ آنها بکوشند، يک نگراني بي پايه است.

امروز با توجه به حرم قدرت جهاني موجود که در رأس آن آمريکا، (که در کنارش انگليس قرار دارد) و ساير قدرتها ( که در ده هاي بعدي واقع شده اند )، ما نيز مي توانيم با يک ديپلماسي فعال، پويا، کارآمد، آرمانگرا و بروز موقعيت خوبي داشته باشيم. به ويژه اينکه ما از نظر استراتژيکي و ژئوپوليتکي  يکي از مؤثرترين کشورهاي منطقه هستيم. اگر حمل بر گزافه گوئي نباشد، به نظر من ايران نقش منحصربه فردي در ميان 26کشور "خاورميانه بزرگ" دارا است و تنها کشوري است که حرفي براي گفتن دارد، بيش از آن اينکه ايران توانائي آن را دارد که در ميان بخش بزرگي از کشورهاي آسياي ميانه نيز نقش رهبري را ايفا کند. البته اين امر مردان قدر و باهوشي  ميخواهد که من اين توانائي را در کوتوله هاي حاکم کنوني نمي بينم.

 

سخنران بعدي آقاي علي شاکري در معرفي خود گفت:

علي شاکري هستم.  در سال 1327 در اهواز متولد شدم و اکنون در ارواين در اورنج کانتي آمريکا همراه همسر و دو فرزندم زندگي مي کنم. از اوان جواني در سال 1341 وارد مسائل سياسي شدم. در آن روزها در قم زندگي مي کردم و مصادف با اعتراضات جاري در آن شهر بود. در جنبش دانشجوئي خارج از کشور يعني "کنفدراسيون" فعال بودم. اکنون در شوراي هماهنگي اتحادجمهوري خواهان ايران هستم. به لحاظ حرفه اي در بخش وام هاي بانکي مشغول هستم در عرصه اجتماعي در عين حال عضو هيئت مديره NGO  آمريکائي "شهروندان براي ساختن صلح" هستم که يک نهاد مدني و دانشگاهي است.

وي سپس بحث خود را باتوضيحي درباره هانتيگتون و نگاه او به جهان چنين آغاز کرد:

بر خلاف تصور بسياري، سامويل هانتيگتون طرفدار تصادم تمدن ها نبود. او صلح دوست است و نظريات او توضيح شرايطي بود که مي تواند به تصادم بيانجامد. او خود تلاش مي کند نشان بدهد که چگونه مي توان از اين تصادم جلوگيري کرد. در اينجا به مورد کودتاي الجزيره استناد مي کنم. زماني که مسلمانان در انتخابات در الجزيره اکثريت را از آن خود کردند کودتائي صورت گرفت تا از حاکميت اسلاميون جلوگيري شود. هانتيگتون در آن لحظه مخالفت خود را با کودتا اعلام کرد.  به هر حال هانتيگتون در توضيح تاريخي تقسيم بندي خاص خود را ارائه مي دهد که به فاکتورهاي زماني، مکاني و ملي اتکاء دارد. 

برخي ديگر از ديدگاه فلسفي به اين تقسيم بندي مي پردازند، و دوران هاي پيش افلاطوني، افلاطون، ارستو، روم باستان، دوران حکومت مذهب، رنسانس فلسفي که ماکياول طي آن پتک شک را بر پيکر ديدگاه تقدس خشک وارد مي کند، کوپرنيک و خردگرائي کانت را برجسته مي کنند اين نظرگاه قرن بيستم را به عنوان قرن برخورد ايدئولوژي ها و قرن 21 را قرن اطلاعات و تبادل آن مي بيند.

ديدگاه ديگر به چشم سياست به تاريخ مي نگرد.

تمامي اين نظرگاه ها به اين سؤال مي رسند که در عصر اينفورمي شن ما در کجا قرار گرفته ايم. در اين رابطه ديدگاهي که توسط توماس فريدمن نويسنده آمريکائي، توضيح داده مي شود به نظر من بسيار گويا و پسنديده است. او در کتاب خود با نام "جهان مسطح است" توضيح مي دهد که در عصر اطلاعات همه چيز شفاف مي شود. اصطلاح "جهان مسطح است" بر اين واقعيت کنايه دارد که همه جوامع و انسان ها مي توانند مستقيما به نظاره يکديگر بپردازند، در حالي در يک جهان مدور به دليل کروي بودن بخشي اصولا امکان مشاهده بخش ديگر را ندارد.

از اين منظر ما به اين مسأله مي پردازيم که کشور ما و خاورميانه در چه وضعي قرار دارد و به اين نتيجه مي رسيم که يقينا سالهاي 1950 را پشت سر گذاشته ايم. يعني پان عربيسم  جمال عبدالناصر سپري شده است و دانشگاه الازهر مصر ديگر خدايگان علم و هنر نيست. به عقيده من ايران در يک دوره بسيار حساس جامعه شناسي بسيار مترقي خاورميانه قرار دارد. در مقابل اين پروسه، روندي ديگر نيز به سرعت در جهان در حال گذر است.

همانطور که قدرت عظيم نظامي آمريکا براي برخورد با معضلات امروز همچون محيط زيست، سارز، تسونامي و ... به بقيه جهان نياز دارد، قدرت نظامي حاکم بر ايران نيز نمي تواند با کشيدن يک حصار به دور خود، بر مشکلات مشخص جامعه فائق آيد.

اگر در دهه پنجاه استقلال، رهائي معنا مي داد امروز بايد دمکراسي را استقلال معنا کنيم، يعني حفظ استقلال در دنياي به همه پيوسته کنوني تنها در شرايط دمکراسي امکان پذير است. توجه کنيم که به هم پيوستگي دنياي کنوني چه معني مي دهد.

آمريکا با تمامي قدرت نظامي خود نمي تواند با قدرت فزاينده اقتصادي هند و چين مقابله کند، در عين حال چين و هند براي پيشرفت خود به بازار آمريکا و غرب و در نتيجه به رعايت چارچوب توافق هاي جهاني مجبور هستند. بعلاوه برخورد با ويروس تروريسم، ويروسي که مي تواند در نظم جهاني اخلال ايجاد کند ديگر امري ملي نيست بلکه ژاپن براي مقابله با تروريست هاي ميهني همان قدر به ديگران نياز دارد که آمريکا با تروريستهاي موجود در عراق.

به عبارت ديگر نظم نوين جهاني به هماهنگي نياز دارد بگذاريد. در اينجا يک پرانتز باز کنم و بگويم که خواهش مي کنم صحبت هاي مرا دال بر تائيد اشغال و يا رد آن، تائيد و يا رد اين يا آن سياست نگذاريد من تنها تلاش مي کنم فاکتورهاي موجود را بازگو کنم.

حال در اين چارچوب که جهان به هماهنگي نياز دارد طبيعتا حمله آمريکا به عراق ضربه اي به اين نظم بود در حالي که حمله جرج بوش پدر به عراق در اوايل دهه نود و حمله کلينتون به بالکان در اواخر همان دهه در خدمت برقراري نظم نوين قرار داشت.

سنت گراياني در آمريکا سازمان ملل را اهرم مناسبي براي تأمين نظم نوين جهاني نديدند و هم زمان سنت گراياني در خاورميانه تصميم به مقابله با قدرت فائق جهاني گرفتند که نتيجه آن جنگ فيل و موش بود.

در اين مرحله ما به اين مسأله مي انديشيم که خاورميانه به کجا مي رود. مؤلفه هاي وضعيت کنوني خاورميانه از اين جمله است: نيروهاي سوري لبنان را ترک مي کنند، همان نيروهائي که در سال 1976 با تائيد آمريکا، اسرائيل و حمايت مالي عراق به لبنان رفته بودند.

دومين فرد قدرتمند لبنان رهبر حزب الله در اين کشور در مصاحبه به "شرق" گفته است: "ما به سال 1976 باز نمي گرديم و مشکلات را از طريق پلوراليسم حل خواهيم کرد".  افغانستان به جلو حرکت مي کند.  گرچه من مخالف جنگ عراق بوده و هستم، اما اين کشور نيز به عقب باز نمي گردد. عراق، ايران و افغانستان اسلامي بوده و خواهند ماند اما به گذشته باز نمي گردند.

 

در رابطه با ايران سه مسأله وجود دارد:

1- در رابطه ايران و اسرائيل معتقدم ما نه مشکل مرزي، نه مشکل ديني و نه مشکل سياسي با اين کشور داريم تنها اعراب هستند که برخي مشکلات را با اسرائيل دارند و مشغول حل آن هستند.

2- مسأله اختلافات اتمي ميان ايران و آمريکا است.

3- دمکراسي ديگر يک مسأله درون کشوري نيست. همانگونه که آمريکا به تنهائي نمي تواند تصوير جهان را عوض کند، ايران نيز نمي تواند در مقابل روند موجود که دمکراسي را پذيرفته است، مقاومت کند. براي نيروي سياسي در اين رابطه دو نکته مطرح مي شود. دمکراسي با اشغال نظامي تحقق پذير نيست و ديگر اينکه حفظ استقلال در گرو دمکراسي است و ادامه ديکتاتوري جز نابودي استقلال نخواهد بود. ممکن است در حال حاضر يک ديکتاتور به دليل “good boy” بودن براي آمريکائي ها پذيرفته شود، چنانچه براي ليبي ميسر شد، اما در ميان مدت و دراز مدت اين نيز تغيير خواهد کرد چنين کشورهائي ناچار به حرکت به سوي دمکراسي خواهند بود.

به طور خلاصه من نيز همچون هانس بليکس، رئيس گروه بازرسان سلاح هاي کشتارجمعي در عراق، معتقدم که گرچه در کوتاه مدت نگراني هائي وجود دارد اما از آنجا که روابط جهاني براساس روابط اقتصادي و اجتماعي شکل مي گيرند در درازمدت، اهرام هاي سياسي به اجبار با اين روابط تطبيق خواهند يافت. در نتيجه من خاورميانه بزرگ را نه يک توطئه طراحي شده توسط  قدرت هاي بزرگ، بلکه يک نياز و ضرورت جهاني ارزيابي مي کنم و دمکراسي را نه يک پروسه درون کشوري بلکه لازمه غيرقابل توقف در کشورهاي جهاني مي بينم.   يعني دمکراسي امري جهاني است و شرايط به کلي با دوران ناصر، نهر و مصدق که استقلال کليد رهائي بود متفاوت شده است.

ما امروز در جهان سه قطبي زندگي مي کنيم که در يک قطب آن کمپاني ها ، در قطب ديگر حکومت ها و در قطب سوم   NGO ها قرار دارند.  از اين ديدگاه    سازمانهاي مدني مانند آن دو قطب ديگر صاحب مسئوليت هستند و موظف به ارائه طرح براي شکل دادن به آينده و جامعه هستند.  ديگر هويت افرادي همچون من تنها در مخالفت با حکومت شاه و يا آمريکا شکل نمي گيرد بلکه بايد براي خود مسؤليت ارائه طرح براي سازندگي قائل شوم.

در پايان مي خواهم کمي به اتفاقات اخير خوزستان در رابطه با بحث خاورميانه بپردازم.

همانطور که در معرفي خود گفتم من متولد اهواز هستم. از نزديک شاهد بوده ام که اعراب خوزستان ايران را ميهن و مأمن خود مي دانند. اين مسأله در دوران مصدق و بعد از آن همواره عيان شده است. در دوران مصدق ميان اعراب نيز همچون کل جامعه ايران، طرفداران شاه و مصدق به نفع يکي و به مقابله با ديگري در صحنه حضور داشتند. اعراب در اختلافات مرزي ميان ايران و عراق شعاري داشتند( سخنران شعارها را به عربي بيان کرده و سپس ترجمه ميکند). مضمون اين شعارنخست وزير و وزير خارجه عراق را به کفش و بندکفش تشبيه مي کند و کفش در اينجا سنبل بي ارزشي است. در مقابل دکتر مصدق و وزير خارجه اش فاطمي به گل و بوي گل تشبيه مي شوند.

اين توضيحي بود در اين راستا که اعراب خوزستان هيچگاه جدا از کل جامعه ايران نبوده اند.

بعد از انقلاب بهمن اقليت کوچکي که صداي بلندي داشتند به دنبال استقلال و تجزيه افتادند. اما در مجموع هرگاه گشايش سياسي ايجاد شده، اعراب نيز به خوبي در زندگي سياسي مشارکت جسته اند. به عنوان نمونه هم اکنون از 16 عضو شوراي شهري اهواز 15 نفر عرب هستند.  پس از شکست اصلاحات و رد صلاحيت شدن کانديدهاي عرب در انتخابات مجلس هفتم و همچنين فقر روزافزون عرب هائي که بيقوله هاشان بر روي دريائي از نفت بنا شده است، دوباره اعتراضات بالا گرفته است.  وضعيت در اهواز بدانگونه وخيم است که دزدي در روز روشن قاعده شده است. بسياري از روستاها به کناره هاي شهرها آمده اند و همچنين بسياري از عراقي هائي که به ايران آمده و در اين منطقه ساکن شده اند، بيکارند و نان مي خواهند. تأثير مسأله عراق بر خوزستان زودگذر و کوتاه مدت است.   مسأله فرهنگي تأثير درازمدت مي گذارد. در اطراف اهواز عشيره هائي هستند که قانون ازدواج جمهوري اسلامي را نمي توانند هضم کنند و آن را فحشا مي نامند.

آنها هنوز معتقدند که دخترعمو قبل از جواب رد پسرعمو حق ازدواج ندارد، حتي اگر پسرعمو ازدواج کرده باشد. يعني تا وقتي "نه" نگفته است ممکن است به عنوان همسر دوم دختر عمو را بخواهد.

مضمون نامه اي که توسط ابطحي تکذيب شد، بحثي است که در خاورميانه جريان دارد. جابجائي اعراب در سوسنگرد و اهواز و احداث کارخانه ها لزوما ضدعرب و شونيستي نيست. توجه داشته باشيد من فاکتورها را مي شمارم و اين به مثابه موافقت يا مخالفت نيست.

امتداد بحث خوزستان به تمام ايران را ميتوان اينگونه خلاسه کرد که نبايد خلق عرب، خلق فارس، خلق ترک و ... را فرياد نکنيم، ما در عصر شهروندي به سر مي بريم. دادن حق حاکميت به تکاتک ايرانيان به سود تمام ايران است، ارزش دادن به فرهنگ هاي موجود به نفع تمامي ماست.