دوشنبه ۲ اخرداد ۱۳۸۴ - ۲۳ مه ۲۰۰۵

مانيفست‌ جمهوري­خواهي‌

دفتر دوم‌

تحريم‌ انتخابات‌ رياست‌ جمهوري‌، گامي‌ به‌ سوي‌ دموكراسي‌ و جامعه‌ باز

اكبر گنجي

زندان اوين

ارديبهشت 1384


مانيفست‌ جمهوريخواهي‌

دفتر دوم‌

تحريم‌ انتخابات‌ رياست‌ جمهوري‌، گامي‌ به‌ سوي‌ دموكراسي‌ و جامعه‌ باز

 مقدمه‌

 1. مانيفست‌ جمهوري‌خواهي‌، از يك‌سو، مدلي‌ براي‌ گذار به‌ دموكراسي‌ ارائه‌ مي‌كرد، و از سوي‌ ديگر، آراء و عقايد يك‌ دگرانديش‌ زنداني‌ را بيان‌ مي‌داشت‌. دليل‌ سكوت‌ بعدي‌ نويسنده‌ آن‌ بود كه‌ احساس‌ مي‌كرد سخن ديگري‌ براي‌ طرح‌ مكتوب‌ ندارد و آنچه‌ را دربارة‌ رژيم‌ مستقر مي‌بايست‌ بگويد، گفته‌ بود. در مانيفست‌ جمهوري‌خواهي‌ آمده‌ بود كه‌ تمامي‌ انتخاباتي‌ كه‌ از آن‌ به‌ بعد در جمهوري‌ اسلامي‌ برگزار خواهد شد، بايد تحريم‌ شود. اينك‌، ضمن‌ تأكيد بر تحريم‌ انتخابات‌ رياست‌ جمهوري‌، در ادامه‌ دفتر اول‌ مانيفست‌ جمهوري‌خواهي‌، برخي‌ پيشنهادات‌ براي‌ گذار ايران‌ به‌ دموكراسي‌، بيان‌ مي‌گردد. دفتر دوم‌ كوتاهتر از دفتر اول‌ است‌. براي‌ اينكه‌ ادله‌ برخي‌ مدعيات‌ و پاسخ‌ برخي‌ پرسش‌ها در دفتر اول‌ آمده‌ است‌.

 2. نقدهاي‌ بسياري‌، خصوصاً در خارج‌ از كشور، بر مانيفست‌ جمهوري‌خواهي‌ وارد شد. نويسنده‌ نه‌تنها بايد شادمان‌ باشد كه‌ آرائش‌ خوانده‌ و نقد شد،‌ بلكه‌ بايد ممنون‌ باشد از اينكه‌ از نقدها بهره‌ فراوان‌ برده‌ است‌. در هر حال‌ يادآوري‌ يك‌ نكته‌ مهم‌ است‌. جدي‌ترين‌ رقيب‌ مدل‌ جمهوري‌خواهي‌، مدل‌ مشروطه‌خواهي‌ دوست‌ عزيز آقاي‌ سعيد حجاريان‌ است‌. او به‌ مناسبت‌ هزار و پانصدمين‌ روز بازداشت‌ نويسنده‌، طي‌ يك‌ گفتگو، ضمن‌ دفاع‌ از آرمان‌ جمهوري‌خواهي‌، با توجه‌ به‌ امكانات‌ و مقدورات‌ طرفين‌، جمهوري‌خواهي‌ به‌ عنوان‌ يك‌ استراتژي‌ را رد كرد. نويسنده‌ نوشتار حاضر همچنان‌ جمهوري‌خواه‌ است‌ و در نوشتار حاضر سعي‌ كرده‌ است‌ مواضع‌ خود را روشن‌تر نمايد.

 3. نويسنده‌ پس‌ از سخنراني‌ در دانشگاه‌ شيراز دربارة‌ مباني‌ نظري‌ فاشيسم‌، (خرداد 1376) بازداشت‌ و مدت‌ 90 روز (در زمستان‌ 1376) در اوين‌ محبوس‌ شد. (از آن‌ محكوميت‌ 9 ماه‌ باقي‌ مانده. كه‌ پس‌ از حبس‌ فعلي‌ بايد نقد شود). اينك‌، در دومين‌ محكوميت‌، 1855 روز است‌ كه‌ در اوين‌ زنداني‌ است‌. مجازات‌ زندان‌ (سلب‌ آزادي‌)، ممنوعيت‌ تماس‌ تلفني‌، بيماري‌هاي‌ مختلف‌ ناشي‌ از حبس‌ بلندمدت‌، فشارهاي‌ روحي‌ـ رواني‌ وارد آمده‌ بر خانواده‌، انواع‌ و اقسام‌ دروغ‌ها و شايعاتي‌ كه‌ ساخته‌ و پخش‌ شد؛ همه‌ بخشي‌ از هزينه‌اي‌ است‌ كه‌ يك‌ دگرانديش‌ براي‌ طرح‌ نظراتش‌ بايد در نظام‌ سلطاني‌ ج‌. ا. ا. بپردازد.

 روشن‌ است‌ كه‌ انتشار دفتر دوم‌ مانيفست‌ جمهوري‌خواهي‌، هزينه‌هاي‌ جديدي‌ براي‌ نويسنده‌ به‌ ارمغان‌ خواهد آورد. مسأله‌ روشن‌ است‌. مقام‌ رهبري‌ تحمل‌ كوچكترين‌ انتقادي‌ را ندارد. رهبري‌ خدايگاني‌ است‌ كه‌ صرفاً بايد پرستيده‌ شود. فقط‌ رابطه‌ خدايگان‌ و بنده‌ را مي‌فهمد. در زندان‌ اوين‌ بازداشتگاه‌هاي‌ اختصاصي‌ مدرني‌ براي‌ خود تدارك‌ ديده‌ است: بند دو الف‌ (2 الف‌) (بازداشتگاه‌ حفاظت‌ اطلاعات‌ سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامي)، طبقة‌ اول‌ بند 240 (بازداشتگاه‌ حفاظت‌ اطلاعات‌ قوة‌ قضائيه‌)، و بخش‌ ديگري‌ از بند 240 كه‌ بعضاً در اختيار حفاظت‌ اطلاعات‌ نيروي‌ انتظامي‌ قرار مي‌گيرد.

 در سلول‌هاي‌ انفرادي‌ اين‌ بازداشتگاه‌ها از انواع‌ و اقسام‌ شكنجه‌هاي‌ جسمي‌ـ روحي‌ براي‌ «توبه‌نامه‌نويسي‌» زنداني‌ استفاده‌ مي‌شوند (پروندة‌ وبلاگ‌نويسان‌، پروندة‌ زهرا كاظمي‌ و پروندة‌ نظرسنجي‌ چند نمونه‌ از به‌ كارگيري‌ اين‌ روش‌ها هستند). به‌ طور طبيعي‌، هر نوع‌ محدوديت‌ جديد، يا حادثه‌اي‌ جاني‌، براي‌ نويسنده‌، فقط‌ با دستور مستقيم‌ مقام‌ رهبري‌ امكان‌پذير خواهد بود. بدين‌ ترتيب‌ مسؤوليت‌ مستقيم‌ كلية‌ اقدامات‌ با شخص‌ آقاي‌ خامنه‌اي‌ است‌. اعترافات‌ و پشيماني‌ سلول‌ انفرادي‌ هيچ‌ ارزشي‌ ندارد و فقط‌ بر بي‌حيثيتي‌ كساني‌ خواهد افزود كه‌ از روش‌هاي‌ استالينيستي‌ براي‌ حذف‌ دگرانديشان‌ استفاده‌ مي‌نمايند.

 حبس‌ طولاني‌ نويسنده‌، يكي‌ از مواردي‌ است‌ كه‌ نشان‌ مي‌دهد «مردم‌سالاري‌ ديني‌» مورد ادعاي‌ رهبر، در مقام‌ عمل‌ چه‌ در انبان‌ دارد. نه‌تنها پروژه‌ قتل‌هاي‌ زنجيره‌اي‌، بلكه‌ شكنجه‌ متهمان‌ آن‌ پرونده‌ و قتل‌ زهرا كاظمي‌ نشان‌ داد كه‌ مردم‌سالاري‌ ديني‌ مورد ادعا اگر امكان‌ و فرصت‌ تحقق‌ بيابد، چه‌ بهشتي‌ خواهد آفريد! نمايش‌هاي‌ تلويزيوني‌ وبلاگ‌نويسان‌، گوشة‌ كوچكي‌ از تمناي‌ رسيدن‌ به‌ هدف‌ از طريق‌ روش‌هاي‌ استاليني‌ بود.

 شايد سر به‌ نيست‌ كردن‌ نويسنده ،‌ رهبر را خشنود سازد، اما چه‌ باك‌ از مرگي‌ كه‌ در راه‌ آزادي‌ و رعايت‌ حقوق‌ بشر باشد. «بازي‌ با مرگ‌» بسيار زودتر از اين‌ ايام‌ آغاز شد. با جنايت‌ نمي‌توان‌ جلوي‌ سيل‌ آزادي‌ را گرفت‌. مطمئن‌ باشيد كه‌ افق‌ آزادي‌ گشوده‌ خواهد شد و فرزندان‌ ايران‌زمين‌ در آينده‌اي‌ نه‌چندان‌ دور شاهد نظامي‌ ملتزم‌ به‌ حقوق‌ بشر خواهند بود

 

چـون‌ داد عـادلان‌ بـه‌ جـهـان‌ در بـقا نكرد

بــيــداد ظـالـمـان شـمــا نـيــز بـگـذرد

در مملكت‌ چو غرش‌ شيران‌ گذشت‌ و رفت‌

ايـن عـوعـو سـگـان شـمـا نـيــز بـگـذرد

ايـن‌ نـوبت‌ از كـسان‌ به‌ شما ناكسان‌ رسيد

نـوبـت ز نـاكـسـان شـمـا نـيـز بــگــذرد

اي‌ تـو رمـه‌ سـپـرده‌ بـه‌ چوپان‌ گرگْ‌طبعْ

ايـن گـرگـي شـبـان شـمـا نـيـز بـگـذرد

پـيـل‌ فـنـا كـه‌ شـاه‌ بـقا مات‌ حكم‌ اوست‌

هــم بــر پـيـادگــان شـمـا نـيـز بـگذرد

اكبر گنجي‌

زندان‌ اوين‌

ارديبهشت‌ 1384

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

1. مبارزه‌ سياسي‌ و نقد نظام‌ حاكم‌ مهم‌ است‌: روشنفكران‌ اخلاقاً وظيفه‌ دارند از درد و رنج‌ و آلام‌ انسانها بكاهند (پوپر، رورتي‌). نظامهاي‌ ديكتاتور و خودكامه‌ به‌ روشهاي‌ گوناگون‌ موجب‌ درد و رنج‌ مردم‌ مي‌شوند. تلاش‌ جهت‌ خلاص‌ كردن‌ مردم‌ از شر نظام‌ اقتدارگرا و جايگزين‌ نمودن‌ نظام‌ آزاد و دموكراتيك‌ في‌نفسه‌ ارزشمند است‌. در جهان‌ كنوني‌ ديكتاتوري‌ آنچنان‌ مذموم‌ و دموكراسي‌ آنچنان‌ ممدوح‌ شده‌ است‌ كه‌ حتي‌ خودكامگان‌ سعي‌ مي‌كنند نظام‌ خود را نوعي‌ مردم‌سالاري‌ (مردم‌سالاري‌ بومي‌، مردم‌سالاري‌ ديني‌، مردم‌سالاري‌ آسيايي‌، مردم‌سالاري‌ آفريقايي‌، دموكراسي‌هاي‌ خلقي‌) بنامند.

 روشنفكران‌ و نخبگان‌ نبايد از مسئوليت‌ اخلاقي‌ خود شانه‌ خالي‌ كنند. نخبگان‌ در طول‌ سالهاي‌ گذشته‌ يأس‌ و سرخوردگي‌، نااميدي‌، انفعال‌ و بي‌تفاوتي‌ را به‌ جامعه‌ تزريق‌ كرده‌اند. در حالي‌ كه‌ بايد اُميد آفريد، بايد شور و نشاط‌ را به‌ جامعه‌ تزريق‌ كرد. اينها نيازمند ازخودگذشتگي‌ و ايثار، شجاعت‌ و جسارتند. تاريخ‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ گامهاي‌ بلند را آدمهاي‌ جسور، آرمانگرا و فداكار برداشته‌اند.

 مي‌گويند دوره‌ قهرمان‌گرايي‌ و انتظار نجات‌دهنده‌ داشتن‌ گذشته‌ است‌ و بر اين‌ مبنا زيرآب‌ مبارزه‌ براي‌ عدالت‌ و آزادي‌ را مي‌زنند. غافل‌ از آنكه‌ به‌ هيچ‌وجه‌ نمي‌توان‌ از «دوره‌ قهرمان‌گرايي‌ گذشته‌ است‌» عدم‌ مبارزه‌ با خودكامگان‌ را نتيجه‌ گرفت‌، مبارزه‌ در راه‌ آزادي‌ في‌نفسه‌ ارزشمند است‌. جوامع‌ دموكراتيك‌ هم‌ فاقد قهرمان‌ نيستند. در اين‌ نوع‌ جوامع‌ با كثرت‌ قهرمان‌ روبرو هستيم‌. در حالي‌ كه‌ در جوامع‌ خودكامه‌ رهبر خدايي‌ مي‌كند و مخالفين‌ ازخودگذشته‌اش‌ قهرمان‌ مي‌شوند. در اين‌ نوع‌ جوامع‌ عوام‌ الناس‌ انتظار دارند كه‌ قهرمان‌ تمام‌ مشكلات‌ و مسائل‌ تاريخي‌-اجتماعي‌ آنان‌ را رفع‌ و حل‌ كند. اما نه‌ هيچ‌ انساني‌ قادر به‌ چنان‌ كاري‌ است‌. و نه‌ دموكراسي‌ حلال‌ تمام‌ مشكلات‌ ابناء بشر است‌.

 آري‌ از طريق‌ سياست‌ و از راه‌ دموكراسي‌ نمي‌توان‌ تمام‌ مشكلات‌ و مسائل‌ را رفع‌ و حل‌ كرد. بزرگترين‌ مشكل‌ يا يگانه‌ مشكل‌ جامعه‌ هم‌، نظام‌ سياسي‌ حاكم‌ نيست‌، تا با تغيير نظام‌ سياسي‌، همه‌ مشكلات‌ حل‌ شوند. مسائل‌ فرهنگي‌، راه‌ حل‌ فرهنگي‌ مي‌طلبند. مسائل‌ اقتصادي‌ راه‌ حل‌ اقتصادي‌ دارند. مسائل‌ اجتماعي‌ راه‌ حل‌ اجتماعي‌ دارند. روشن‌ است‌ كه‌ مردم‌ و روشنفكران‌ هم‌ دموكرات‌ نيستند.[1] ولي‌ از هيچيك‌ از اين‌ مقدمات‌ صادق‌ نمي‌توان‌ اين‌ نتيجه‌ كاذب‌ را استنتاج‌ كرد كه‌ پس‌ فعاليت‌ سياسي‌ بيهوده‌ است‌، پس‌ مبارزه‌ با ديكتاتوري‌ وقت‌ تلف‌ كردن‌ است‌. پس‌ تلاش‌ در راه‌ استقرار نظام‌ دموكراتيك‌ آب‌ در هاون‌ كوبيدن‌ است‌. يا اگر هم‌ نظام‌ دموكراتيك‌ بيايد، كار چنداني‌ از آن‌ برنمي‌آيد، چرا كه‌ همه‌ مسائل‌، كه‌ مسائل‌ سياسي‌ نيست‌. سنت‌ فرهنگي‌اي‌ (نظام‌ فرهنگي‌) كه‌ ما را در بر گرفته‌، اُم‌ المسائل‌ است‌. پس‌ بايد اجزاء و مؤلفه‌هاي‌ فاسد و نادرست‌ فرهنگ‌ عمومي‌ را تغيير داد و اصلاح‌ كرد.

 آدمي‌ وقتي‌ نااميد و سرخورده‌ مي‌شود، براي‌ انفعال‌ خود «دليل‌تراشي‌» مي‌كند. كار تا بدانجا پيش‌ مي‌رود كه‌ مبارزات‌ آزاديخواهانه‌ گذشتگان‌ را خيال‌پروري‌ مي‌خوانند. هر كس‌ كليّت‌ نظام‌ حاكم‌ را بپذيرد و در انتخابات‌ رياست‌ جمهوري‌ شركت‌ نمايد، با خيال‌پروري‌ وداع‌ گفته‌ است‌ ولي‌ پيگيري‌ اهداف‌ راديكال‌ به‌ روشهاي‌ غير خشونت‌آميز، گام‌ در هوا برداشتن‌ است‌. بدين‌ ترتيب‌ اگر كسي‌ انتخابات‌ نهمين‌ دوره‌ رياست‌ جمهوري‌ را تحريم‌ كند، خيال‌پرور است‌.[2]

 برخي‌ ديگر بر اين‌ باورند كه‌ مردم‌ از سياست‌ بريده‌اند و ديگر اهميتي‌ به‌ نزاعهاي‌ سياسي‌ ميان‌ زمامداران‌ با مخالفان‌ داخلي‌ و خارجيشان‌ نمي‌دهند. مردم‌ مي‌خواهند زندگي‌ كنند، خوش‌ بگذرانند، راحت‌ باشند. كسي‌ به‌ كارشان‌ كاري‌ نداشته‌ باشد، براي‌ آن‌ها مهم‌ نيست‌، چه‌ نوع‌ نظامي‌ و چه‌ افرادي‌ حاكم‌ باشند.

 به‌ فرض‌ آنكه‌ اين‌ توصيف‌ از وضعيت‌ اجتماعي‌ ايران‌ درست‌ باشد، از آن‌ چه‌ نتيجه‌اي‌ مي‌توان‌ گرفت‌؟ آيا وظيفه‌ روشنفكر، دگرانديش‌ و فعال‌ سياسي‌ تبعيت‌ از عوام‌ الناس‌ است‌؟ آيا اين‌ رويكرد آنان‌ را عوام‌زده‌ (قبول‌ مشهودات‌، مقبولات‌، مسلمات‌، مظنونات‌، موهومات‌ و مخيلات‌ مردم‌) نمي‌كند؟ چه‌ برهاني‌ اقامه‌ شده‌ است‌ كه‌ تمام‌ افكار و رفتار مردم‌ درست‌ است‌؟ مگر همه‌ آدميان‌ سراپا «خرقه‌ تردامن‌ و سجاده‌ شراب‌آلوده‌» نيستند؟ پس‌ چرا مردم‌ را معصوم‌ و بي‌گناه‌ فرض‌ مي‌كنيم‌. بايد رفتار مردم‌ را، مثل‌ نظام‌ سياسي‌، به‌ نقد كشيد. همه‌ مشكلات‌ ناشي‌ از نظام‌ سياسي‌ نيست‌. بايد به‌ نقد و داوري‌ مردم‌ (روشنفكر هم‌ يكي‌ از آحاد مردم‌ است‌) پرداخت‌. نبايد به‌ دنبال‌ خوشايند و بدآيند مردم‌ بود بايد به‌ خاطر مصالح‌ مردم‌ به‌ دفاع‌ از آزادي‌ و دموكراسي‌ و عدالت‌ پرداخت‌. بدين‌ معنا بايد آرمانگرا بود، نه‌ عوام‌گرا. اگر پوپوليسم‌ محكوم‌ است‌، كه‌ هست‌، پرچم‌ مبارزه‌ سياسي‌ را نمي‌توان‌ به‌ دست‌ توده‌هايي‌ سپرد كه‌ در شرايط‌ بحراني‌ سودايي‌ جز تخريب‌ و انتقام‌ ندارند و فقط‌ به‌ فكر مجازات‌ حاكمان‌ پيشين‌اند تا استقرار و تحكيم‌ نظامي‌ دموكراتيك‌.

 اگر سخن‌ حقي‌ وجود دارد، بايد آن‌ را با مردم‌ در ميان‌ نهاد. اگر مبارزه‌ با نظامهاي‌ اقتدارگرا جهت‌ تأسيس‌ جامعه‌ باز و نظام‌ دموكراتيك‌ حق‌ است‌، حتي‌ اگر تمام‌ مردم‌ يك‌ كشور مدافع‌ نظام‌ خودكامه‌ باشند، يا بودن‌ و نبودن‌ آن‌ برايشان‌ بي‌تفاوت‌ باشد، دموكرات‌ آزاديخواه‌ حق‌ (و بلكه‌ وظيفه‌) دارد يك‌تنه‌ در مقابل‌ آن‌ نظام‌ بايستد. مبارزات‌ آزاديخواهانه‌ را هميشه‌ افراد اندكي‌ آغاز مي‌كنند، اما رفته‌رفته‌ ديگران‌ بدان‌ مي‌پيوندند. بازيگر سياسي‌ نمي‌تواند به‌ بهانه‌ سياسي‌ نبودن‌ مردم‌ يا عدم‌ همراهي‌ مردم‌ از حق‌طلبي‌ و آزاديخواهي‌ دست‌ بشويد. دگرانديشان‌ در نيمه‌ پاياني‌ قرن‌ گذشته‌ در تمامي‌ جوامع‌ غير دموكراتيك‌، اقليتي‌ انگشت‌شمار را تشكيل‌ مي‌دادند. ولي‌ همان‌ اقليت‌ با ايستادگي‌ و شجاعت‌ و تحمل‌ رنج‌، مسير دشوار دموكراسي‌ را گشودند.

 از سوي‌ ديگر، به‌ شرط‌ آنكه‌ مطالبات‌ مردم‌ همانها باشد كه‌ مدعيان‌ ذكر مي‌كنند، چه‌ كسي‌ گفته‌ است‌ كه‌ مردم‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ آن‌ اهداف‌ راه‌ درستي‌ را انتخاب‌ كرده‌اند و در چارچوب‌ نظام‌ موجود مي‌توانند به‌ اهداف‌ خود برسند؟ به‌ تعبير فني‌تر، چه‌ كسي‌ گفته‌ است‌ بهترين‌ تبيين‌ از رفتار جمعي‌ آدميان‌، تبييني‌ است‌ كه‌ كُنشگران‌ از رفتار خود دارند، نه‌ تبييني‌ كه‌ ناظران‌ از رفتار آن‌ها دارند. مگر عقلانيت‌ عملي‌ به‌ معناي‌ تناسب‌ روش‌ و وسائل‌ با اهداف‌ نيست‌؟ بايد به‌ مردم‌ نشان‌ داد كه‌ با اين‌ روشها و وسائل‌، به‌ اهداف‌ خود نمي‌رسند. بايد مردم‌ را به‌ صحنه‌ آورد. بايد به‌ آن‌ها نشان‌ داد كه‌ «سياست‌گريزي‌» چاره‌ بيچارگي‌ آنان‌ نيست‌. عرصه‌ عمومي‌ بسيار مهم‌ است‌ و سياست‌ورزي‌ به‌ معناي‌ توليد و توزيع‌ قدرت‌ سياسي‌، نقد قدرت‌ حاكم‌، مشاركت‌ در حوزه‌ عمومي‌، داوري‌ درباره‌ نظام‌ حاكم‌ و زمامداران‌، امري‌ شريف‌ است‌ كه‌ بايد همه‌ مردم‌ بدان‌ بپردازند. بازيگر سياسي‌ و روشنفكر مي‌داند نبايد تلقي‌ شتابزده‌ از حوزه‌ عمومي‌ داشته‌ باشد و فكر كند كه‌ به‌ سرعت‌ مي‌تواند بر خودكامگي‌ غلبه‌ كند. دموكراسي‌ فرآيندي‌ است‌ كه‌ هم‌ محتاج‌ انسانهاي‌ دموكرات‌ است‌ و هم‌ دموكرات‌پرور است‌.

 آري‌ انسانهاي‌ دموكرات‌، دموكراسيها را بنا مي‌نهند. ولي‌ تجربه‌ تاريخي‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ نظامهاي‌ دموكراتيك‌ محصول‌ جوامعي‌ نبوده‌اند كه‌ تمام‌ ساكنان‌ آن‌ دموكرات‌ بوده‌اند. «تحمل‌ ديگري‌» و «اعتماد» شرط‌ لازم‌ بناي‌ نظام‌ دموكراتيك‌ است‌. اما انسانها در طول‌ تاريخ‌ پس‌ از نزاع‌ و جنگ‌هاي‌ فراوان‌ به‌ ضرورت‌ دريافته‌اند كه‌ بايد يكديگر را تحمل‌ كنند، فرهنگ‌هاي‌ متفاوت‌ را به‌ رسميت‌ بشناسند و در مقابل‌ آن‌ها روادار باشند، آدميت‌ آدميان‌ را منوط‌ به‌ عقايدشان‌ ندانند. پس‌ نبايد خيال‌ كرد كه‌ تا تمامي‌ مردم‌ دموكرات‌ نشوند، دموكراسي‌ ايجاد نمي‌شود. گفته‌اند كارل‌ پوپر با اينكه‌ انديشه‌اي‌ دمكرات‌ داشت‌، ولي‌ خود دموكرات‌ نبود. يعني‌ مخالفان‌ خود را تحمل‌ نمي‌كرد. اما همين‌ شخص‌ غير دموكرات‌ در قرن‌ بيستم‌ كمك‌ زيادي‌ به‌ بسط‌ و گسترش‌ دموكراسي‌ كرد. فرهنگ‌ سياسي‌ دمكراتيك‌، شرط‌ لازم‌ ايجاد و تثبيت‌ و تحكيم‌ نظام‌ دموكراتيك‌ است‌. حاصل‌ جمع‌ ارزشها، عقايد و معارف‌ بنياديني‌ كه‌ به‌ فرآيندهاي‌ سياسي‌ شكل‌ و ساختار مي‌دهند، فرهنگ‌ سياسي‌ نام‌ دارد. فرهنگ‌ سياسي‌، قواعد بنيادين‌ را براي‌ به‌ اجرا درآمدن‌ سياست‌ وضع‌ مي‌كند و تصورات‌ و اعتقادات‌ مشتركي‌ را كه‌ بنيادهاي‌ اصلي‌ زندگي‌ سياسي‌ يك‌ كشورند تعيين‌ مي‌كند. اينكه‌ فرهنگ‌ سياسي‌ تمام‌ مردم‌ دموكراتيك‌ باشد، امري‌ ناممكن‌ است‌. ولي‌ فرهنگ‌ نخبگان‌ سياسي‌ كه‌ فرآيند دموكراسي‌ را پيش‌ مي‌برند، بايد حتماً دموكراتيك‌ باشد. فرهنگ‌ سياسي‌ متكي‌ بر اعتماد متقابل‌، مدارا در برابر تنوع‌ و اختلاف‌، و آمادگي‌ براي‌ مصالحه‌ و سازش‌، شرط‌ قبلي‌ دموكراسي‌ پايدار است‌. به‌ نظر انديشمندان‌ مجموعه‌اي‌ از تحولات‌ تاريخي‌ و اقتصادي‌ تصادفي‌ (ناخواسته‌) موجب‌ پيدايش‌ چنين‌ فرهنگي‌ در مغرب‌ زمين‌ شدند و دموكراسي‌ بر مبناي‌ همين‌ فرهنگ‌ توانست‌ در كشورهاي‌ غربي‌ ظهور كند. نخبگان‌ سياسي‌ و روشنفكران‌ ما، اينك‌ بيش‌ از هر زمان‌ ديگري‌ بر سر دموكراسي‌ و آزادي‌ اجماع‌ و وفاق‌ دارند. همة‌ آنها خواهان‌ يك‌ نظام‌ دموكراتيك‌اند. اما نكته‌ مهمتر اين‌ است‌ كه‌ تمام‌ نخبگان‌ سياسي‌ بپذيرند كه‌ منازعات‌ سياسي‌ را از طريق‌ قواعد و روشهاي‌ دموكراتيك‌ حل‌ و فصل‌ كنند و بيش‌ از آنكه‌ دل‌ در گرو نتيجه‌ اين‌ فرآيند داشته‌ باشند، براي‌ خودِ فرآيندِ دموكراتيكِ حلِ منازعات‌ ارزش‌ قائل‌ باشند. به‌ گفته‌ مارتين‌ ليپست‌: «در فرهنگ‌ سياسي‌ دموكراتيك‌، فرآيندها و نهادها به‌ آثار حاصل‌ از خود مشروعيت‌ مي‌بخشند، اگرچه‌ آن‌ آثار ناخوشايند باشند». البته‌ پر واضح‌ است‌ كه‌ فرآيند كنار زدن‌ نظام‌ خودكامه‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ به‌ شخصيت‌ دموكراتيك‌ و فرهنگ‌ سياسي‌ دموكراتيك‌ نيازمند نيست‌. اما تأسيس‌ و تحكيم‌ و تثبيت‌ دموكراسي‌ واقعي‌، نيازمند اجماع‌ نخبگان‌ سياسي‌ بر سر دموكراسي‌ است‌. بسياري‌ از محققان‌ دموكراسي‌ تصديق‌ مي‌كنند كه‌ وجود وفاق‌ ميان‌ نخبگان‌ بر سر نهادهاي‌ دموكراتيك‌ و قواعد رسمي‌ سياست‌ شرط‌ اصلي‌ دموكراسي‌ پايدار است‌. نخبگان‌ سياسي‌ بايد آزادي‌ بيان‌، آزادي‌ اجتماعات‌، آزادي‌ مذهب‌ و آزادي‌ مطبوعات‌ را بپذيرند.

 فرآيند ايجاد نظام‌ دموكراتيك‌، نيازمند برنامه‌ايست‌ كه‌ گام‌هاي‌ مهم‌ آن‌ روشن‌ باشد. به‌ گمان‌ ما در شرايط‌ كنوني‌ تحريم‌ انتخابات‌ رياست‌ جمهوري‌، توسط‌ نخبگان‌ سياسي‌ و مردم‌، اولين‌ گام‌ ضروري‌ برنامه‌ايست‌ كه‌ به‌ نظام‌ دموكراتيك‌ ختم‌ مي‌شود.

2. انتخابات‌ نهمين‌ دوره‌ رياست‌ جمهوري‌ به‌ دلايل‌ زير بايد تحريم‌ شود:

1ـ2ـ فرآيند ناعادلانه‌ و غير آزاد: مطابق‌ قانون‌ اساسي‌ (به‌ تعبير درست‌تر تفسير شوراي‌ نگهبان‌ از قانون‌ اساسي‌) زنها و سني‌ها نمي‌توانند رئيس‌ جمهور شوند. پس‌ از آن‌ مهمترين‌ مشكل‌ انتخابات‌ نظارت‌ استصوابي‌ شوراي‌ نگهبان‌ است‌. در مرحلة‌ اول‌ كلية‌ شهروندان‌ به‌ دو دسته‌ تقسيم‌ مي‌شوند. آن‌ها كه‌ به‌ قانون‌ اساسي‌ اعتقاد دارند و آن‌ها كه‌ به‌ قانون‌ اساسي‌ اعتقاد ندارند. افرادي‌ كه‌ به‌ قانون‌ اساسي‌ اعتقاد ندارند از حقوق‌ شهروندي‌ محرومند و طبعاً حق‌ كانديداتوري‌ براي‌ بسياري‌ از مشاغل‌ و مناصب‌ را ندارند. يعني‌ ايران‌ متعلق‌ به‌ همه‌ ايرانيان‌ نيست‌، بلكه‌ فقط‌ خوديها شهروند محسوب‌ مي‌شوند.

 در مرحله‌ بعد تكليف‌ معتقدين‌ به‌ قانون‌ اساسي‌ روشن‌ مي‌شود. صرف‌ التزام‌ عملي‌ به‌ قانون‌ اساسي‌ و ولايت‌ فقيه‌ كفايت‌ ندارد، بلكه‌ بايد به‌ نظريه‌ ولايت‌ فقيه‌ و مصداقش‌ اعتقاد داشت‌. يعني‌ افرادي‌ كه‌ اسلام‌ و قانون‌ اساسي‌ را قبول‌ دارند، ولي‌ نظريه‌ ولايت‌ فقيه‌ يا مصداقش‌ را قبول‌ ندارند، رد صلاحيت‌ مي‌شوند.

 در گام‌ بعد، شوراي‌ نگهبان‌ افراد بسياري‌ را به‌ روشهاي‌ غير قانوني‌، به‌ دليل‌ عدم‌ التزام‌ عملي‌ به‌ اسلام‌، قانون‌ اساسي‌، ولايت‌ فقيه‌، آيت‌الله خميني‌ و... رد صلاحيت‌ مي‌نمايد. در همين‌ مرحله‌ شوراي‌ نگهبان‌ رقباي‌ جدي‌ جناح‌ اقتدارگرا را حذف‌ مي‌نمايد.

 تبعيض‌ در استفاده‌ از امكانات‌ رسانه‌اي‌ كشور، مشكل‌ بعدي‌ است‌. كانديداي‌ رقيب‌ نه‌تنها حق‌ استفاده‌ از بسياري‌ از رسانه‌ها را ندارد، بلكه‌ بخش‌ مهمي‌ از اركان‌ نظام‌ به‌ نفع‌ كانديداي‌ مورد نظر رهبري‌ وارد عمل‌ شده‌ و امكان‌ رقابت‌ عادلانه‌ را از كانديداي‌ رقيب‌ سلب‌ مي‌نمايند.

 تقلب‌ عامل‌ ديگري‌ است‌ كه‌ فرآيند انتخابات‌ را ناعادلانه‌ مي‌كند. سه‌ نوع‌ تقلب‌ سازماندهي‌شده‌ در انتخابات‌ ايران‌ به‌ صورت‌ عرف‌ درآمده‌ است‌.

 اولاً: برگزاري‌ انتخابات‌ در اماكني‌ صورت‌ مي‌گيرد كه‌ محافظه‌كاران‌ بتوانند آراء تقلبي‌ به‌ صندوق‌ها بريزند. گفته‌ مي‌شود معمولاً چند ميليون‌ رأي‌ تقلبي‌ در اين‌ مرحله‌ به‌ صندوق‌ها ريخته‌ مي‌شود. ثانياً: در زمان‌ شمارش‌ آراء، معمولاً تقلب‌ گسترده‌اي‌ به‌ نفع‌ نمايندة‌ محافظه‌كاران‌ صورت‌ مي‌گيرد. آراي‌ رقبا به‌ نام‌ كانديداي‌ محافظه‌كاران‌ شمارش‌ مي‌شود.[3] ثالثاً: از «بالا» دستور داده‌ مي‌شود، به‌ خاطر مصلحت‌ نظام‌، درصدي‌ بر كل‌ آراء شركت‌كنندگان‌ افزوده‌ شود تا ميزان‌ كل‌ آراء افزايش‌ يابد و از اين‌ طريق‌ مشروعيت‌ نظام‌ تأمين‌ گردد. ممكن‌ است‌ گفته‌ شود اين‌ مسائل‌ مشكلات‌ اجرايي‌ است‌. آري‌ انتخابات‌ يك‌ امر اجرايي‌ است‌. اگر در اجرا (برگزاري‌) تقلب‌ صورت‌ گيرد، فرآيند و نتيجه‌ آن‌ غير عادلانه‌ و غير دموكراتيك‌ است‌.

 يكي‌ ديگر از مسائل‌ فرآيند ناعادلانه‌ اين‌ است‌ كه‌ اگر محافظه‌كاران‌ با استفاده‌ از تمامي‌ اين‌ روش‌ها موفق‌ به‌ پيروزي‌ در انتخابات‌ نشوند، انتخابات‌ توسط‌ شوراي‌ نگهبان‌ ابطال‌ مي‌شود تا به‌ طريق‌ غير معمول‌ كانديداي‌ مورد نظر صعود كند. از سوي‌ ديگر بنا بر تفسير شوراي‌ نگهبان‌ از قانون‌ اساسي‌ رهبر مي‌تواند حكم‌ رئيس‌ جمهور را تنفيذ نكند.

 اصلاح‌طلبان‌ براي‌ حل‌ اين‌ مسأله‌ دو راهكار پيشنهاد كرده‌اند. اول‌: تغيير اعضاي‌ شوراي‌ نگهبان‌ و تعيين‌ افراد جديدي‌ كه‌ عادلانه‌ عمل‌ نمايند. دوم‌: برگزاري‌ انتخابات‌ آزاد تحت‌ نظارت‌ نهادهاي‌ بين‌المللي‌ (مثل‌ سازمان‌ ملل‌ متحد).

 اگر بتوان‌ اين‌ نكته‌ را ناديده‌ گرفت‌ كه‌ رژيم‌ جمهوري‌ اسلامي‌ اين‌ دو راهكار را نمي‌پذيرد، ولي‌ اين‌ نكته‌ را نمي‌توان‌ فراموش‌ كرد كه‌ قانون‌ انتخابات‌ شوراي‌ نگهبان‌ را موظف‌ مي‌نمايد كه‌ بسياري‌ افراد را به‌ طور قانوني‌ رد صلاحيت‌ نمايد. البته‌ بايد تأكيد كرد كه‌ هر آماري‌ دربارة‌ ميزان‌ مشاركت‌ در انتخابات‌، بدون‌ نظارت‌ نهادهاي‌ مستقل‌ بين‌المللي‌، قابل‌ پذيرش‌ نمي‌باشد.

 2ـ2ـ فرآوردة‌ فاقد اختيارات‌: به‌ فرض‌ آنكه‌ مشكل‌ فرآيند غير دموكراتيك‌ رفع‌ گردد، مسأله‌ مهمتري‌ وجود دارد كه‌ تحريم‌ انتخابات‌ را ضروري‌ مي‌سازد. مسأله‌ اين‌ است‌: فرآوردة‌ فرآيند دموكراتيك‌ فاقد اختيارات‌ لازم‌ براي‌ تغييرات‌ ساختاري‌ و اصلاحات‌ بنيادين‌ است‌. علاوه‌ بر اين‌، اصلي‌ترين‌ اركان‌ نظام‌ در مقابل‌ يك‌ رئيس‌جمهور منتخب‌ واقعي‌ خواهند ايستاد. مگر قرار نيست‌ رئيس‌جمهور منتخب‌ در چارچوب‌ همين‌ قانون‌ اساسي‌؛ با همين‌ رهبر، همين‌ مجلس‌، همين‌ شوراي‌ نگهبان‌، همين‌ مجمع‌ تشخيص‌ مصلحت‌ نظام‌، شوراي‌ شهر و شهردار، صدا و سيما، بسيج‌ و سپاه‌ و نيروي‌ انتظامي‌ و... كار كند؟ مگر قرار نيست‌ رئيس‌جمهور مجري‌ برنامة‌ پنج‌سالة‌ چهارمي‌ باشد كه‌ به‌ تصويب‌ مجلس‌ هفتم‌ رسيده‌ است‌؟ مگر نبايد در چارچوب‌ برنامه‌ چشم‌انداز بيست‌ساله‌ مورد نظر رهبر عمل‌ كند؟ مگر نبايد در چهارچوب‌ سياستهاي‌ كلي‌ نظام‌ كه‌ از سوي‌ رهبر تعيين‌ مي‌شود، كار كند؟[4]

 پرسش‌ اين‌ است‌: دموكراسي‌ پيشكش‌، چه‌ نوع‌ اصلاحاتي‌ در اين‌ چارچوب‌ امكان‌پذير است‌؟

 برخي‌ براي‌ حل‌ اين‌ مسائل‌ پيشنهاد مي‌كنند فردي‌ چون‌ دكتر محمد مصدق‌ را كانديدا نماييد تا در مقابل‌ رهبر و نهادهاي‌ تابع‌ او بايستد. اولاً در ميان‌ كانديداهاي‌ اعلام‌شده‌ فردي‌ كه‌ كوچكترين‌ شباهتي‌ به‌ دكتر مصدق‌ داشته‌ باشد يافت‌ نمي‌شود. گروه‌هاي‌ اصلاح‌طلب‌ دائماً گوشزد مي‌كنند بايد انتظارات‌ را محدود كرد، كار زيادي‌ نمي‌توان‌ صورت‌ داد. ثانياً: صلاحيت‌ فردي‌ مصدق‌گونه‌ مورد تأييد قرار نخواهد گرفت‌.

 برخي‌ ديگر بر اين‌ نكته‌ تأكيد دارند كه‌ در كشورهايي‌ كه‌ انقلاب‌ صورتي‌ تحقق‌ يافت‌ مردم‌، به‌ جاي‌ تحريم‌، در انتخابات‌ شركت‌ نمودند. اما بايد به‌ اين‌ نكته‌ توجه‌ داشت‌ كه‌ در آنجا فرآيند انتخابات‌ عادلانه‌ زير نظر مجامع‌ بين‌المللي‌ برگزار مي‌شود و رهبر مخالفان‌ حذف‌ نمي‌شود. اگر نظام‌ حاكم‌ در شمارش‌ آراء تقلب‌ نمايد، انقلاب‌ مخملي‌ با حمايت‌ خارجي‌ به‌ وقوع‌ مي‌پيوندد. از سوي‌ ديگر مبارزه‌ بر سر قدرت‌ اصلي‌ در كشور است‌. اما در اينجا قدرت‌ اصلي‌ در دست‌ رهبر مادام‌العمر است‌ و او همه‌كاره‌ است‌. كلية‌ نهادهاي‌ انتصابي‌ يك‌ رئيس‌جمهور آزاديخواه‌ را به‌ تداركاتچي‌ تبديل‌ خواهند كرد. در آنجا كانديداي‌ مخالفان‌ در مقابل‌ رهبر نظام‌ مستقر مي‌ايستد و خودكامگي‌ و فساد او را به‌ طور علني‌ برملا مي‌سازد. ولي‌ در اينجا كليه‌ كانديداها مي‌بايست‌ التزام‌ نظري‌ و عملي‌ و ارادت‌ خود به‌ رهبري‌ را به‌ اثبات‌ برسانند. قوه‌ قضائيه‌ نه‌ تنها بي‌طرف‌ و مستقل‌ نيست‌، بلكه‌ تابع‌ فرمايشات‌ رهبر است‌. اصلاح‌طلبان‌ وقتي‌ دولت‌ و مجلس‌ ششم‌ را با آراء اكثريت‌ مردم‌ در اختيار داشتند، براي‌ دموكراسي‌ كاري‌ از دستشان‌ برنيامد، اينك‌ با اين‌ كانديداها و مردمي‌ كه‌ به‌ آن‌ها اعتماد ندارند، چه‌ خواهند كرد؟ فرض‌ كنيم‌ اصلاح‌طلبان‌ در انتخابات‌ رياست‌ جمهوري‌ پيروز شوند و سه‌ سال‌ بعد، دوباره‌ مجلس‌ را در اختيار بگيرند. در آن‌ صورت‌ بايد پروژه‌ تقويت‌ جامعه‌ مدني‌ را دنبال‌ نمايند. اولين‌ اقدام‌ آنها بايد تغيير قانون‌ اصناف‌ باشد. ولي‌ شوراي‌ نگهبان‌ آن‌ را رد مي‌كند. مگر استقلال‌ وكلا كه‌ در برنامه‌ چهارم‌ بود را شوراي‌ نگهبان‌ رد نكرد و مجلس‌ هفتم‌ آن‌ را از برنامه‌ حذف‌ نكرد؟ قانون‌ نظام‌ پزشكي‌ به‌ صورتي‌ است‌ كه‌ صلاحيت‌ پزشكان‌ كانديدا را نظام‌ سياسي‌ بايد تأييد نمايد. تغيير قانون‌ براي‌ افزايش‌ قدرت‌ اصناف‌ و انجمن‌ها و سازمان‌هاي‌ غير دولتي‌، مقبول‌ رهبري‌ و شوراي‌ نگهبان‌ منصوب‌ او نخواهد بود. شوراي‌ نگهبان‌ اصلاح‌ قانون‌ مطبوعات‌ را خلاف‌ شرع‌ اعلام‌ كرد، براي‌ آنكه‌ رهبري‌ مخالف‌ اصلاح‌ قانون‌ مطبوعات‌ بود. مسأله‌ هيأت‌ منصفه‌، تعريف‌ جرم‌ سياسي‌ و... نيز بر همگان‌ روشن‌ است‌ كه‌ چه‌ شد. آنها فقط‌ انجمنهاي‌ دولتي‌ را به‌ رسميت‌ مي‌شناسند.

 دموكراسي‌ از وجود جامعه‌ مدني‌ قدرتمند خبر مي‌دهد كه‌ بر اساس‌ مجموعه‌ گوناگوني‌ از گروههاي‌ متوسط‌، از انجمنهاي‌ زنان‌ و اتحاديه‌هاي‌ كارگري‌ گرفته‌ تا تعاونيها و اتاقهاي‌ بازرگاني‌، بنا شده‌ است‌. چنين‌ گروههايي‌ احتمالاً به‌ عنوان‌ موثرترين‌ وسيله‌ در خدمت‌ انتقال‌ مطالبات‌ اجتماعي‌ به‌ تصميم‌گيرندگان‌ قرار مي‌گيرند. همچنين‌ مي‌توانند با توضيح‌ معناي‌ دموكراسي‌ براي‌ كساني‌ كه‌ با آنها سر و كار دارند نقش‌ آموزش‌ مهمي‌ ايفا كنند. نظرية‌ دموكراتيك‌ آزادي‌خواهانه‌ از آغاز انجمنهايي‌ را كه‌ داوطلبانه‌ شكل‌ گرفته‌اند مكمل‌ اساسي‌ نهادهاي‌ سياسي‌ رسمي‌ در دموكراسي‌ مبتني‌ بر نمايندگي‌، از قبيل‌ احزاب‌ سياسي‌، مجالس‌ قانونگذاري‌، و مسؤولان‌ اجراييِ منتخب‌ مردم‌، تلقي‌ كرده‌ است‌. آزادي‌ شهروندان‌ در سازمان‌ دادن‌ جامعه‌ مدني‌ پايه‌ و اساسي‌ را براي‌ تعدد منافع‌ و عقايد مردم‌ فراهم‌ مي‌آورد و دموكراسي‌ چندحزبي‌ را امكان‌پذير و محقق‌ مي‌سازد. جامعه‌اي‌ متشكل‌ از شهروندان‌ فعال‌، مستقل‌، و سازمان‌يافته‌ نيز ضامني‌ است‌ براي‌ آن‌ كه‌ دولت‌ پا را از محدوده‌هاي‌ خاص‌ خود فراتر نگذارد و براي‌ اختيارات‌ و آزاديهايي‌ كه‌ افراد بايد بدون‌ دخالت‌ دولت‌ از آنها برخوردار باشند مزاحمتي‌ ايجاد نكند.

 اين‌ همان‌ چيزي‌ است‌ كه‌ نظام‌ مستقر راه‌ بدان‌ نمي‌دهد و از طريق‌ قانوني‌ نمي‌توان‌ بدان‌ دست‌ يافت‌ مگر آنكه‌ از طريق‌ نافرماني‌ مدني‌ اقدام‌ به‌ تأسيس‌ انجمن‌هاي‌ واقعي‌ مستقل‌ از دولت‌ شود كه‌ آنهم‌ با شعار قانون‌گرايي‌ اصلاح‌طلبان‌ حاكم‌ سازگار نيست‌. يعني‌ راه‌اندازي‌ اتحاديه‌ كارگري‌ مستقل‌ از دولت‌، انجمن‌ پزشكان‌ مستقل‌ از دولت‌، انجمن‌هاي‌ دانشجويي‌ مستقل‌ از دولت‌ و...

3ـ2ـ گذار به‌ دموكراسي‌: جاده‌اي‌ كه‌ اصلاح‌طلبان‌ در آن‌ گام‌ مي‌زنند، مسيري‌ نيست‌ كه‌ به‌ نظام‌ دموكراتيك‌ منتهي‌ شود. گذار از سلطانيسم‌ به‌ دموكراسي‌ نيازمند «مشروعيت‌زدايي‌» از نظام‌ حاكم‌ و «عدم‌ همكاري‌» با حاكم‌ شخصي‌ است‌. ولي‌ اصلاح‌طلبان‌ از طريق‌ همكاري‌ با حاكم‌ خودكامه‌، مشروعيت‌ داخلي‌ و بين‌المللي‌ براي‌ او توليد مي‌كنند. نظام‌ خودكامه‌ و ستمگر، در اثر «عدم‌ همكاري‌ مستمر» مردم‌، ضعيف‌ و ناتوان‌ مي‌شود و بدين‌ ترتيب‌ شرايط‌ براي‌ گذار به‌ دموكراسي‌ مهيا مي‌گردد. نيروها و گروه‌هاي‌ دموكرات‌ بايد آگاهانه‌ و عامدانه‌ انديشه‌ عدم‌ همكاري‌ را در جامعه‌ گسترش‌ داده‌ و آن‌ را در بين‌ كلية‌ اقشار مردم‌ فراگير كنند. كلية‌ نخبگان‌ بايد از همكاري‌ با نظام‌ خودكامه‌ خودداري‌ ورزند. هزاران‌ گونه‌ مختلف‌ از روش‌هاي‌ عدم‌ همكاري‌ وجود دارد كه‌ در عمل‌ مي‌توان‌ به‌ نحو احسن‌ از آن‌ها استفاده‌ كرد. «منابع‌ انساني‌» يكي‌ از منابع‌ مهم‌ قدرت‌ سياسي‌ است‌. تعداد افراد و گروه‌هايي‌ كه‌ از حاكمان‌ خودكامه‌ اطاعت‌ و با آنان‌ همكاري‌ مي‌نمايند، اهميت‌ مهمي‌ در تثبيت‌ نظام‌ خودكامه‌ دارد. اگر عدم‌ همكاري‌ توسط‌ بخش‌ وسيعي‌ از مردم‌ به‌ كار گرفته‌ شود، نظام‌ خودكامه‌ گرفتار مشكلات‌ اساسي‌ خواهد شد. بازپس‌گيري‌ «حمايت‌» و «پشتيباني‌»، مهمترين‌ اقدام‌ جهت‌ محو ديكتاتوري‌ است‌.

 از سوي‌ ديگر مشروعيت‌ اخلاقي‌ و سياسي‌ رژيم‌ بايد مورد مناقشه‌ قرار گيرد. هر نظامي‌ به‌ ميزان‌ مشروعيت‌ (حق‌ فرمانروايي‌) خود فرمانبرداري‌ و همكاري‌ دريافت‌ مي‌نمايد. هر چه‌ مشروعيت‌ افزايش‌ يابد، فرمانبرداري‌ (اطاعت‌ از قوانين‌ و فرامين‌) و همكاري‌ قابل‌ اتكاتر خواهد بود. حق‌ حاكميت‌ (سلطه‌) فرمانروايان‌ و وظيفه‌ فرمانبرداري‌ شهروندان‌ يكي‌ از مسائل‌ اصلي‌ مشروعيت‌ نظام‌هاي‌ سياسي‌ است‌. مشروعيت‌زدايي‌ از حاكم‌ خودكامه‌ بايد در عمل‌ خود را به‌ نمايش‌ بگذارد.

 كسب‌ مشروعيت‌ بر اصول‌ يا اهداف‌ رسمي‌ رژيم‌، نحوه‌ سياست‌گذاري‌ و حتي‌ ساختار سياسي‌ رژيم‌ها تأثيرگذار است‌. فقدان‌ مشروعيت‌، رژيم‌هاي‌ خودكامه‌ را ملزم‌ مي‌نمايد تا از ابزارهاي‌ نسبتاً پرهزينه‌ براي‌ مطيع‌ كردن‌ دولت‌ و جامعه‌ در حد گسترده‌اي‌ بهره‌ گيرند. رژيم‌هاي‌ غير دموكراتيك‌ از دو شيوة‌ ابزار ايدئولوژيك‌ و انتخابات‌ دموكراتيك‌ براي‌ كسب‌ مشروعيت‌ استفاده‌ مي‌كنند. مشروعيت‌ ايدئولوژيكي‌ متضمن‌ مشروعيت‌ غير مستقيم‌ رژيم‌ برحسب‌ اهداف‌ و اصولي‌ است‌ كه‌ در ايدئولوژي‌ مربوطه‌ پاس‌ داشته‌ شده‌اند. تفوق‌ دموكراسي‌ در عصر كنوني‌ منجر به‌ آن‌ شده‌ تا هر حكومت‌ مشروعي‌ مبتني‌ بر گزينش‌ مردم‌، اراده‌ عمومي‌ يا ساير شالوده‌هاي‌ دموكراتيك‌ باشد. انتخابات‌ نيمه‌رقابتي‌ (semi-competitive election)، معروفترين‌ شيوه‌اي‌ است‌ كه‌ يك‌ ديكتاتوري‌ بر اساس‌ آن‌ مي‌تواند مدعي‌ مشروعيت‌ انتخاباتي‌/دموكراتيك‌ شود. ديكتاتوري‌هاي‌ دموكراتيك‌مآب‌ (democratically disguised dictatorships)، يعني‌ ديكتاتوري‌هايي‌ كه‌ سيماي‌ خود را با نقاب‌ دموكراسي‌ پوشانده‌اند، از انتخابات‌ نيمه‌ رقابتي‌ بين‌ مقامات‌ دولتي‌ منتخب‌ كه‌ قدرتشان‌ بسيار محدود است‌ و همگي‌ مورد تأييد رژيم‌اند، براي‌ مشروعيت‌بخشي‌ استفاده‌ مي‌كنند. انتخابات‌ نيمه‌رقابتيِ همراه‌ با تقلب‌ ويترين‌ مشروعيت‌بخش‌ نظام‌هاي‌ خودكامه‌ است‌. ديكتاتوري‌هايي‌ كه‌ نقابي‌ دموكراتيك‌ به‌ چهره‌ مي‌زنند، از منابع‌ و فرصت‌هاي‌ حمايتي‌ دولت‌ براي‌ كاهش‌ رقابت‌ در انتخابات‌ سود مي‌جويند. در واقع‌ انتخابات‌ در اين‌ رژيم‌ها با يك‌ تاس‌ دست‌كاري‌ شده‌ يا متقلبانه‌ بازي‌ مي‌شود. فقدان‌ آزادي‌، انصاف‌ و بي‌طرفي‌ در هدايت‌ و اجراي‌ انتخابات‌ ويژگيهاي‌ اصلي‌ انتخابات‌ آنهاست‌.

 اين‌ گمان‌ باطل‌ اصلاح‌طلبان‌ كه‌ فقط‌ با حضور فعال‌ در حاكميت‌ مي‌توان‌ كاري‌ انجام‌ داد، در عمل‌ فقط‌ منتهي‌ به‌ اين‌ شد كه‌ آن‌ها به‌ عنوان‌ ويترين‌ نظام‌ در داخل‌ و خارج‌ از كشور عمل‌ كنند. همكاري‌ گسترده‌ اصلاح‌طلبان‌ طي‌ 8 سال‌ گذشته‌ از طريق‌ حضور در قوه‌ مجريه‌ و قوه‌ مقننه‌، اگر براي‌ دموكراسي‌ ايراني‌ دستاوردي‌ در پي‌ نداشت‌، اما براي‌ خودكامگان‌ مشروعيت‌آفرين‌ بود. رفتار آيت‌الله منتظري‌ طي‌ سالهاي‌ گذشته‌ بهترين‌ نمونه‌ عدم‌ همكاري‌ و مشروعيت‌زدايي‌ از خودكامگي‌ است‌. آيت‌الله صانعي‌ هم‌ به‌ دليل‌ عدم‌ همكاري‌ با رژيم‌ ( = ولي‌ فقيه‌) مغضوب‌ است‌.

 چرا زماني‌ كه‌ محمدرضا شجريان‌ طي‌ نامه‌اي‌ اعلام‌ كرد ديگر اجازه‌ نمي‌دهد صدا و سيما صدايش‌ را پخش‌ كند، اين‌ اقدام‌ مهم‌ تلقي‌ شد؟ براي‌ آنكه‌ آن‌ اقدام‌ يكي‌ از مصاديق‌ «عدم‌ همكاري‌» و «مشروعيت‌زدا» بود. چرا استعفاي‌ آيت‌الله طاهري‌ از امامت‌ جمعه‌ شهر اصفهان‌ مهم‌ بود؟ براي‌ آنكه‌ اين‌ اقدام‌ مصداق‌ مهمي‌ از «عدم‌ همكاري‌» بود كه‌ به‌ مشروعيت‌زدايي‌ منتهي‌ مي‌شد. وقتي‌ همسر فرهاد اعلام‌ مي‌نمايد فرهاد هرگز اجازه‌ نداد كه‌ صدايش‌ از صدا و سيما پخش‌ شود، اين‌ اقدام‌ خودداري‌ از همكاري‌ است‌.

 معلوم‌ نيست‌ سكوت‌ آقايان‌ موسوي‌ اردبيلي‌، موسوي‌ خوئيني‌ها، مهندس‌ موسوي‌، عبدالله نوري‌، غلامحسين‌ كرباسچي‌، عطاءالله مهاجراني‌ و... را چگونه‌ بايد تفسير كرد. اگر آن‌ها آگاهانه‌ و عامدانه‌ از همكاري‌ با نظام‌ خودداري‌ كرده‌اند، عمل‌ آن‌ها، به‌ ميزان‌ اعتباري‌ كه‌ دارند، مشروعيت‌زداست‌.

 شركت‌ در انتخابات‌ (كانديداتوري‌ و رأي‌ دادن‌) بهترين‌ نمونه‌ همكاري‌ و مشروعيت‌بخشي‌ به‌ نظام‌ است‌. در صورتي‌ كه‌ تحريم‌ انتخابات‌ يكي‌ از مصاديق‌ مهم‌ عدم‌ همكاري‌ و مشروعيت‌زدايي‌ از خودكامگي‌ است‌. تحريم‌ انتخابات‌ گام‌ اول‌ در عدم‌ همكاري‌ است‌. تحريم‌ مسؤوليت‌ها و مشاغل‌ دولتي‌، تحريم‌ اداره‌ها، مؤسسه‌ها و ساير عناصر دولتي‌، خودداري‌ از قبول‌ (و همكاري‌ با) مأموران‌ انتصابي‌ حاكميت‌، خودداري‌ از انحلال‌ سازمانها و مؤسسه‌هاي‌ مستقل‌ و... برخي‌ ديگر از وجوه‌ عدم‌ همكاري‌اند كه‌ بايد مد نظر قرار گيرند. روش‌هاي‌ عدم‌ همكاري‌ اجتماعي‌ و عدم‌ همكاري‌ اقتصادي‌ نيز وجود دارند كه‌ بايد بدانها عمل‌ شود.

 اصلاح‌طلبان‌ با گرم‌ كردن‌ تنور انتخابات‌ نهمين‌ دوره‌ رياست‌ جمهوري‌، كمكي‌ به‌ فرآيند دموكراسي‌ نمي‌كنند. همانطور كه‌ در انتخابات‌ شوراهاي‌ شهر و مجلس‌ هفتم‌ نكردند. تنها دستاورد اقدام‌ آن‌ها استفاده‌اي‌ است‌ كه‌ محافظه‌كاران‌ پس‌ از انتخابات‌ براي‌ مشروع‌ جلوه‌ دادن‌ خود و نظام‌ مستقر از آن‌ مي‌كنند.[5]

 

 3. كارآيي‌ تحريم‌: تحريم‌ انتخابات‌ توسط‌ دموكرات‌هاي‌ آزاديخواه‌ تا چه‌ حد مؤثر است‌ و چند درصد مردم‌ به‌ دنبال‌ نخبگان‌ و روشنفكران‌ انتخابات‌ را تحريم‌ خواهند كرد؟

 كل‌ واجدين‌ شرايط‌ شركت‌ در انتخابات‌ يك‌ طيف‌ را تشكيل‌ مي‌دهند. در يك‌ سر طيف‌ 30 درصد از واجدين‌ شرايط‌ قرار دارند كه‌ حتماً در انتخابات‌ شركت‌ مي‌كنند و در سوي‌ مقابل‌ 30 درصد ديگر از واجدين‌ شرايط‌ قرار دارند كه‌ قطعاً در انتخابات‌ شركت‌ نمي‌كنند. چهل‌ درصد باقي‌مانده‌ افراد مردد و بلاتكليفي‌ هستند كه‌ عمده‌ تبليغات‌ طرفين‌ براي‌ شركت‌ يا عدم‌ شركت‌ در انتخابات‌ بر روي‌ آن‌ها متمركز خواهد بود.

شركت‌ مي‌كنند

بلاتكليف‌اند

شركت‌ نمي‌كنند

30 درصد

40 درصد

30 درصد

معمولاً حدود 20 درصد كل‌ واجدين‌ شرايط‌ به‌ محافظه‌كاران‌ رأي‌ مي‌دهند. تمام‌ كوشش‌ محافظه‌كاران‌ معطوف‌ به‌ آن‌ است‌ كه‌ آراءشان‌ را تا 30 درصد كل‌ واجدين‌ شرايط‌ افزايش‌ دهند. (در شهرهاي‌ بزرگ‌ چون‌ تهران‌، شيراز، اصفهان‌، تبريز، مشهد و... آراء محافظه‌كاران‌ معمولاً از 10 درصد تجاوز نمي‌كند).

 اصلاح‌طلبان‌، براي‌ پيروزي‌، سعي‌ مي‌نمايند تا با ترغيب‌ مردم‌ به‌ شركت‌ فعال‌ و گسترده‌ در انتخابات‌، كل‌ آراء را به‌ حدود 70 درصد كل‌ واجدين‌ شرايط‌ برسانند. (به‌ دليل‌ ثبوت‌ نسبي‌ آراء محافظه‌كاران‌، پيروزي‌ اصلاح‌طلبان‌ منوط‌ به‌ شركت‌ گسترده‌ مردم‌ در انتخابات‌ است‌).

 از سوي‌ ديگر تحريم‌كنندگان‌ انتخابات‌ مي‌بايست‌ سعي‌ نمايند با جذب‌ 40 درصد بلاتكليف‌ها، ميزان‌ عدم‌ شركت‌ را از 30 درصد، تا 70 درصد افزايش‌ دهند.

 جدول‌ زير انواع‌ تقسيم‌ آراء را در اين‌ چارچوب‌ به‌ تصوير مي‌كشد.[6] در اين‌ جدول‌ آراء تحريم‌كنندگان‌ از 30 درصد تا 70 درصد افزايش‌ مي‌يابد و برمبناي‌ آن‌، آراء محافظه‌كاران‌ و اصلاح‌طلبان‌ محاسبه‌ شده‌ است‌. آراء محافظه‌كاران‌ در اين‌ جدول‌ بين‌ 20 درصد تا 30 درصد كل‌ واجدين‌ شرايط‌ متغير است‌.

 

كل‌ واجدين‌ شرايط‌

آراء محافظه‌كاران‌

آراء اصلاح‌طلبان‌

آراء تحريم‌كنندگان‌

 

 48000000

 

 48000000

 20%

 000 , 600 , 9

 30%

 000 , 400 , 14

 50%

 000 , 000 , 24

 40%

 000 , 200 , 19

 30%

 000 , 400 , 14

 30%

 000 , 400 , 14

 

 48000000

 

 48000000

 20%

 000 , 600 , 9

 30%

 000 , 400 , 14

 40%

 000 , 200 , 19

 30%

 000 , 400 , 14

 40%

 000 , 200 , 19

 40%

 000 , 200 , 19

 

 48000000

 

 48000000

 20%

 000 , 600 , 9

 30%

 000 , 400 , 14

 30%

 000 , 400 , 14

 20%

 000 , 600 , 9

 50%

 000 , 000 , 24

 50%

 000 , 000 , 24

 

 48000000

 

 48000000

 20%

 000 , 600 , 9

 30%

 000 , 400 , 14

 25%

 000 , 000 , 12

 15%

 000 , 200 , 7

 55%

 000 , 400 , 26

 55%

 000 , 400 , 26

 

 48000000

 

 48000000

 20%

 000 , 600 , 9

 30%

 000 , 400 , 14

 20%

 000 , 600 , 9

 10%

 000 , 800 , 4

 60%

 000 , 800 , 28

 60%

 000 , 800 , 28

 

 48000000

 

 48000000

 20%

 000 , 600 , 9

 30%

 000 , 400 , 14

 15%

 000 , 200 , 7

 5%

 000 , 400 , 2

 65%

 000 , 200 , 31

 65%

 000 , 200 , 31

 

 48000000

 

 48000000

 20%

 000 , 600 , 9

 30%

 000 , 400 , 14

 10%

 000 , 800 , 4

 0%

 ــ

 70%

 000 , 600 , 33

 70%

 000 , 600 , 33

 

 تحريم‌ گسترده‌ انتخابات‌ توسط‌ نخبگان‌ فرهنگي‌ ـ سياسي‌ مي‌تواند به‌ عدم‌ شركت‌ مردم‌ در انتخابات‌ منجر شود و عدم‌ مشروعيت‌ نظام‌ را برملا نمايد. اگر اين‌ اقدام‌ صورت‌ پذيرد، ميزان‌ تحريم‌ از 55 درصد تا 70 درصد خواهد بود.

 

شركت‌ كنندگان‌

تحريم‌كنندگان‌

 000 , 600 , 21 = 45%

 000 , 400 , 26 = 55%

 000 , 200 , 19 = 40%

 000 , 800 , 28 = 60%

 000 , 800 , 16 = 35%

 000 , 200 , 31 = 65%

 000 , 400 , 14 = 30%

 000 , 600 , 33 = 70%

 

 اشكال‌: در برخي‌ از جوامع‌ دموكراتيك‌ معمولاً بين‌ 35 تا 40 درصد مردم‌ در انتخابات‌ شركت‌ مي‌كنند. تحريم‌ انتخابات‌ در ايران‌ حتي‌ اگر منجر به‌ عدم‌ شركت‌ 60 تا 65 درصد مردم‌ شود، هنوز ميزان‌ آراء با ميزان‌ آراء برخي‌ نظام‌هاي‌ دموكراتيك‌ برابر است‌. بدين‌ ترتيب‌ همانگونه‌ كه‌ عدم‌ شركت‌ 60 تا 65 درصد مردم‌ در انتخابات‌ برخي‌ از جوامع‌ دموكراتيك‌، نظامهاي‌ آن‌ها را از مشروعيت‌ ساقط‌ نمي‌كند، عدم‌ شركت‌ 60 تا 65 درصد مردم‌ در انتخابات‌ نهمين‌ دوره‌ رياست‌ جمهوري‌ هم‌ نظام‌ جمهوري‌ اسلامي‌ را نامشروع‌ نمي‌كند.

 پاسخ‌: چند تفاوت‌ در اينجا وجود دارد كه‌ بايد بدانها توجه‌ شود. اولاً در نظامهاي‌ دموكراتيك‌ مشروعيت‌ نظام‌ متمايز از مشروعيت‌ زمامداران‌ است‌. ازينرو از مشروعيت‌ افتادن‌ حاكمان‌ به‌ زوال‌ مشروعيت‌ نظام‌ منجر نمي‌شود. در حاليكه‌ در نظام‌ هاي‌ خودكامه‌ مشروعيت‌ نظام‌ عين‌ مشروعيت‌ زمامداران‌ است‌. از مشروعيت‌ افتادن‌ زمامداران‌ همان‌ و از مشروعيت‌ افتادن‌ نظام‌ همان‌.

 ثانياً: برگزاري‌ انتخابات‌ آزاد شرط‌ لازم‌ (اما نه‌ شرط‌ كافي‌) مشروعيت‌ نظامهاي‌ دموكراتيك‌ است‌. نظامهاي‌ دموكراتيك‌ به‌ دليل‌ پذيرش‌ داوري‌ مردم‌ در عرصه‌ عمومي‌، آزادي‌ بيان‌ و اجتماعات‌، رعايت‌ حقوق‌ بشر، به‌ رسميت‌ شناختن‌ حقوق‌ اقليتها، تفكيك‌ عرصه‌ عمومي‌ از عرصه‌ خصوصي‌، برگزاري‌ انتخابات‌ آزاد و عادلانه‌، جامعه‌ مدني‌ گسترده‌، تساهل‌ و تسامح‌ و رواداري‌، مجازات‌ نكردن‌ افراد به‌ دليل‌ عقايد دگرانديشانه‌ و... مشروع‌اند. در اين‌ نوع‌ جوامع‌، به‌ دليل‌ تثبيت‌ نهادهاي‌ دموكراتيك‌ و اطمينان‌ از رعايت‌ حقوق‌ شهروندي‌، ممكن‌ است‌ اكثريت‌ مردم‌ در انتخابات‌ شركت‌ ننمايند. اما نظامهاي‌ اقتدارگرا، نامشروع‌اند چرا كه‌ حقوق‌ بشر را نقض‌ مي‌كنند، جامعه‌ مدني‌ را سركوب‌ مي‌كنند، آزادي‌ بيان‌ و اجتماعات‌ را به‌ رسميت‌ نمي‌شناسند، حاكم‌ خودكامه‌ در آنجا خدايي‌ مي‌كند، دولت‌ پاسخگو وجود ندارد، مخالفان‌ را زنداني‌ و شكنجه‌ مي‌كنند. اين‌ نوع‌ نظامها و حاكم‌ خودكامه‌ آن‌ به‌ آراي‌ صوري‌ اكثريت‌ مردم‌ نياز دارند تا رژيم‌ خود را مشروع‌ جلوه‌ دهند. ازينرو در اين‌ نوع‌ جوامع‌ اعلام‌ مي‌كنند كه‌ بيش‌ از 90 درصد مردم‌ در انتخابات‌ شركت‌ كرده‌ و به‌ نظام‌ حاكم‌ رأي‌ داده‌اند.[7] بدين‌ ترتيب‌ عدم‌ شركت‌ در انتخابات‌ در اين‌ نوع‌ جوامع‌، قطعاً به‌ معناي‌ مخالفت‌ با نظام‌ حاكم‌ است‌.

 اما آراء شركت‌ كنندگان‌ در انتخابات‌ را بايد به‌ صورت‌ زير تبيين‌ كرد. برخي‌ از شركت‌ كنندگان‌ از وابستگان‌ نظام‌اند و منافع‌ مستقيم‌ نظام‌ نصيب‌ آن‌ها مي‌شود. برخي‌ ديگر به‌ دليل‌ ترس‌ و وحشت‌ در انتخابات‌ شركت‌ مي‌كنند تا پيامدهاي‌ منفي‌ عدم‌ شركت‌ گريبان‌ آن‌ها را نگيرد (مثلاً ترس‌ از رد صلاحيت‌ توسط‌ گزينش‌ كنكور به‌ دليل‌ عدم‌ شركت‌ در انتخابات‌، ترس‌ سربازان‌ و نظاميان‌ و زندانيان‌ از مجازات‌، ترس‌ كارمندان‌ از اخراج‌ يا عدم‌ ترقي‌ يا ترس‌ از ندادن‌ پاسپورت‌). علاوه‌ بر اينها حجم‌ بالايي‌ از آراء محصول‌ تقلب‌ است‌. يعني‌ نظام‌ حاكم‌ براي‌ نشان‌ دادن‌ مشروعيت‌ خود، ميزان‌ آراء را بسيار بالاتر از واقعيت‌ اعلام‌ مي‌نمايد.

 بدين‌ ترتيب‌ هر گونه‌ انتخابات‌ در نظام‌هاي‌ اقتدارگرا، بدون‌ نظارت‌ نهادهاي‌ معتبر بين‌المللي‌، فاقد اعتبار و مخدوش‌ است‌.

 پس‌ مقايسه‌ آراء اين‌ نوع‌ جوامع‌ با جوامع‌ دموكراتيك‌ فاقد اعتبار علمي‌ است‌.

 

 4. احتمال‌ تجزيه‌ ايران‌: برخي‌ از آزاديخواهان‌ و اصلاح‌طلبان‌ نگران‌ تجزيه‌ ايرانند و خطر آن‌ را دائماً گوشزد مي‌نمايند. به‌ نظر آن‌ها، تحريم‌ انتخابات‌ و مشروعيت‌زدايي‌ از نظام‌ مي‌تواند به‌ تقويت‌ موضع‌ جدايي‌طلبان‌ و حمايت‌ خارجي‌ از آن‌ها بينجامد و اين‌ امر مي‌تواند به‌ تجزيه‌ ايران‌ منجر شود.

 حتي‌ احتمال‌ اندك‌ اين‌ خطر، هر ايران‌دوستي‌ را نگران‌ و انديشناك‌ مي‌كند. تماميت‌ ارضي‌ ايران‌ يكي‌ از اصول‌ پذيرفته‌ شده‌ تمامي‌ دموكراتهاي‌ جمهوريخواه‌ است‌. براي‌ برآورد ميزان‌ واقعي‌ بودن‌ اين‌ احتمال‌، بايد آن‌ را از دو زاويه‌ مورد بررسي‌ قرار داد:

1ـ4: زمينه‌ داخلي‌: تفاوت‌هاي‌ قومي‌ در ايران‌ و رفتارهاي‌ تبعيض‌آميز نظام‌ با آن‌ها، واقعيتي‌ انكارناكردني‌ است‌. سنّي‌ها بسيار كمتر از شيعيان‌، كردها و اعراب‌ نيز بسيار كمتر از فارس‌ها در نظام‌ سياسي‌ نقش‌ دارند. مناصب‌ حكومتي‌ به‌ نحو بسيار تبعيض‌آميز به‌ نفع‌ شيعيان‌ و فارس‌زبانها تقسيم‌ شده‌ است‌. استانها از نظر وضعيت‌ اقتصادي‌، تفاوت‌ چشمگيري‌ با يكديگر دارند. همه‌ اينها ناشي‌ از سياستهاي‌ غلط‌ زمامداران‌ مركزنشين‌ است‌.

 ولي‌ هيچ‌ جنبش‌ مطرح‌ جدايي‌طلبانه‌ داخلي‌ وجود ندارد كه‌ خواهان‌ جدايي‌ مناطق‌ خاصي‌ از ايران‌ باشد. نخبگان‌ اقوام‌ مختلف‌، به‌ دنبال‌ رفع‌ تبعيض‌ و مشاركت‌ عادلانه‌ در نظام‌ سياسي‌اند. فدراليسم‌ در چارچوب‌ يك‌ نظام‌ دموكراتيك‌، حداكثر درخواستي‌ است‌ كه‌ امكان‌ تحقق‌ عملي‌ دارد و دموكراتها از آن‌ حمايت‌ مي‌كنند.

 آنان‌ كه‌ خطر تجزيه‌ را جدي‌ فرض‌ مي‌كنند، چند استان‌ كشور را مستعد چنان‌ كاري‌ مي‌دانند: استانهاي‌ كردنشين‌، استانهاي‌ ترك‌نشين‌، سيستان‌ و بلوچستان‌ و خوزستان‌. به‌ طور طبيعي‌ مشاركت‌ مردم‌ استانهاي‌ استقلال‌طلب‌ در انتخابات‌ بايد بسيار كمتر از ديگر استانها باشد. با اين‌ حال‌، استانهاي‌ كردستان‌ (83/12 درصد واجدين‌ شرايط‌) و سيستان‌ و بلوچستان‌ (39/34 درصد واجدين‌ شرايط‌) كه‌ در ابتداي‌ انقلاب‌ با مشاركت‌ كم‌ در اولين‌ دورة‌ انتخابات‌ رياست‌ جمهوري‌ شركت‌ كردند، در هشتمين‌ دورة‌ رياست‌ جمهوري‌ به‌ ترتيب‌ با 45/53 و 13/70 درصد واجدين‌ شرايط‌ در انتخابات‌ شركت‌ كرده‌اند. ميزان‌ مشاركت‌ مردم‌ خوزستان‌ (جز در سه‌ دوره‌) با اينكه‌ همواره‌ كمتر از متوسط‌ كل‌ كشور بوده‌، ولي‌ همواره‌ نزديك‌ به‌ متوسط‌ كل‌ كشور بوده‌ است‌. مشاركت‌ مردم‌ استان‌ آذربايجان‌ شرقي‌ همواره‌ زير متوسط‌ كل‌ كشور بوده‌ و سير نزولي‌ داشته‌ است‌. نكته‌ جالب‌ توجه‌ اينكه‌ وضع‌ اقتصادي‌ استان‌ آذربايجان‌ شرقي‌ بهتر از استانهاي‌ محروم‌ كشور است‌ و از نظر سياسي‌ نيز نسبت‌ به‌ استانهاي‌ ديگر سهم‌ مناسبي‌ در حاكميت‌ دارند. رهبر كشور ترك‌زبان‌ است‌، رئيس‌ مجلس‌ خبرگان‌ ترك‌زبان‌ است‌.

اطلاعات‌ آماري‌ انتخابات‌ سراسري‌ رياست‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ به‌ تفكيك‌ استان‌ ـ اولين‌ دوره‌ الي‌ هشتمين‌ دوره‌

 دوره‌

 آذربايجان‌ شرقي‌

 آذربايجان‌ غربي‌

 خوزستان‌

 سيستان‌ و بلوچستان‌

 كردستان‌

 كل‌ كشور

 اولين‌ دوره‌

 53/53%

 11/40%

 03/74%

 39/34%

 83/12%

 43/67%

 دومين‌ دوره‌

 56/63%

 83/45%

 55/45%

 8/29%

 72/43%

 24/64%

 سومين‌ دوره‌

 66/78%

 73/58%

 49/54%

 6/47%

 46/48%

 26/74%

 چهارمين‌ دوره‌

 02/49%

 63/53%

 9/56%

 92/31%

 57/51%

 78/54%

 پنجمين‌ دوره‌

 6/50%

 23/55%

 02/59%

 68/38%

 68/58%

 59/54%

 ششمين‌ دوره‌

 98/43%

 8/48%

 6/45%

 87/42%

 96/54%

 66/50%

 هفتمين‌ دوره‌

 79/67%

 71/73%

 08/74%

 28/65%

 04/79%

 92/79%

 هشتمين‌ دوره‌

 07/53%

 41/56%

 3/59%

 13/70%

 45/53%

 77/66%

 

2ـ4: زمينه‌ خارجي‌: مهمترين‌ طرح‌ براي‌ خاورميانه‌، طرح‌ خاورميانه‌ بزرگ‌ آمريكا و هم‌پيمانان‌ اوست‌. پيش‌فرض‌ اساسي‌ اين‌ طرح‌ اين‌ است‌ كه‌ حكومتهاي‌ خودكامه‌ از يك‌ سو و فقر اقتصادي‌ از ديگر سو، منشاء بنيادگرايي‌ و تروريسم‌اند. استبداد تروريسم‌پرور و فقرگستر است‌. اگر منطقه‌ دموكراتيك‌ شود، تروريسم‌ و بنيادگرايي‌ محو، امنيت‌ برقرار و رونق‌ اقتصادي‌ براي‌ منطقه‌ به‌ دنبال‌ خواهد آورد.اين‌ امر به‌ نفع‌ سرمايه‌داري‌ جهاني‌ است‌ كه‌ به‌ دنبال‌ بازارهاي‌ امن‌ مي‌گردد.

 در اين‌ طرح‌ و طرحهاي‌ مشابه‌، مقوله‌اي‌ به‌ نام‌ تجزيه‌ كشوري‌ خاص‌ وجود ندارد. ايران‌ و افغانستان‌ و عراق‌ و سوريه‌ و لبنان‌ و عربستان‌ و كويت‌ و ... بايد دموكراتيك‌ شوند، نه‌ تجزيه‌. كما اينكه‌ در راديكالترين‌ مدلهاي‌ دموكراتيك‌ كردن‌ منطقه‌، يعني‌ دموكراتيك‌ كردن‌ از طريق‌ حمله‌ نظامي‌ و اشغال‌ كشورهاي‌ افغانستان‌ و عراق‌، نه‌ تنها طرحي‌ براي‌ تجزيه‌ اين‌ دو كشور وجود نداشت‌، بلكه‌ تمام‌ كوشش‌ مصروف‌ آن‌ شد كه‌ با شركت‌ تمام‌ اقوام‌ و فِرَق‌ و گروهها، نوعي‌ حكومت‌ دموكراتيك‌ تكثرگرا بر اين‌ دو كشور حاكم‌ شود.[8] جورج‌ بوش‌ اخيراً اعلام‌ كرده‌ است‌، «موفقيت‌ دموكراسي‌ در عراق‌ پيامي‌ را براي‌ سرزمين‌هاي‌ ميان‌ بيروت‌ تا تهران‌ مي‌فرستد مبني‌ بر اينكه‌ آزادي‌ مي‌تواند آينده‌ هر ملتي‌ باشد.»[9] اگر عراق‌ مدل‌ دموكراسي‌ آمريكايي‌ براي‌ منطقه‌ باشد، تجزيه‌ هيچ‌ كشوري‌ مطرح‌ نخواهد بود.[10] از سوي‌ ديگر از نظر تهديدهاي‌ قومي‌، عراق‌ بسيار مستعدتر از ايران‌ براي‌ تجزيه‌ بود ولي‌ عراق‌ تجزيه‌ نشد و طرحي‌ براي‌ تجزيه‌ آن‌ كشور وجود نداشت‌. سهل‌ است‌ يك‌ كرد به‌ عنوان‌ رئيس‌ جمهور آن‌ كشور انتخاب‌ شد. او (جلال‌ طالباني‌) مي‌گويد: «كردستان‌ مستقل‌ نمي‌تواند به‌ حيات‌ خود ادامه‌ دهد. كُردها نيز مثل‌ هر مردم‌ ديگري‌ دوست‌ دارند سرنوشت‌ خودشان‌ را تعيين‌ كنند. اما آن‌ها فهميده‌اند كه‌ اين‌ امر با واقعيت‌ نمي‌خواند و امكان‌پذير نيست‌. زيرا هر چند همسايگانمان‌ به‌ ما حمله‌ نمي‌كنند اما مرزهايشان‌ را خواهند بست‌ و يك‌ كردستان‌ مستقل‌ نخواهد توانست‌ به‌ حيات‌ خود ادامه‌ دهد. رؤيا يك‌ چيز است‌ و واقعيت‌ چيزي‌ ديگر. اكثر كردها به‌ فهرست‌ ما، جناح‌ كردها، رأي‌ دادند. جناحي‌ كه‌ خواهان‌ نظام‌ فدرال‌ در عراق‌ است‌ نه‌ كسب‌ استقلال‌»[11] اين‌ سخن‌ كسي‌ است‌ كه‌ سالها براي‌ استقلال‌ مبارزه‌ كرده‌ است‌ و حدود 15 سال‌ تجربه‌ حكومت‌ كردستان‌ مستقل‌ را در پشت‌ سر دارد.

 كشور تركيه‌ در سال‌ 1974 با اشغال‌ قبرس‌ شمالي‌ و تقسيم‌ آن‌ كشور به‌ دو بخش‌ ترك‌ و يوناني‌نشين‌ و اعلام‌ جمهوري‌ ترك‌ قبرس‌ شمالي‌ در سال‌ 1983، سعي‌ در استقلال‌ آن‌ داشت‌. اما هيچ‌ كشوري‌ قبرس‌ ترك‌نشين‌ را به‌ رسميت‌ نشناخت‌ و جامعه‌ جهاني‌ به‌ طور يكپارچه‌ خواهان‌ اتحاد دو بخش‌ قبرس‌ شد. تركيه‌ و قبرس‌ شمالي‌ راهي‌ جز عقب‌نشيني‌ نداشتند. در همه‌پرسي‌ 24 آوريل‌ 2004، 70 درصد مردم‌ ترك‌نشين‌، به‌ طرح‌ دبير كل‌ سازمان‌ ملل‌ رأي‌ دادند تا برخي‌ از تحريم‌هاي‌ آمريكا و اتحاديه‌ اروپا لغو شود. در انتخابات‌ 28/1/84 محمدعلي‌ طلعت‌ جانشين‌ رئوف‌ دنكتاش‌ شد. وي‌ طرفدار اتحاد دو بخش‌ است‌. اتحاديه‌ اروپا تا اكتبر 2005 ميلادي‌ به‌ تركيه‌ مهلت‌ داده‌ است‌ تا بحران‌ قبرس‌ را حل‌ و فصل‌ كند. اگر فشارهاي‌ گسترده‌ بين‌المللي‌ و خصوصاً آمريكا و اروپا وجود نداشت‌، تركيه‌ و قبرس‌ شمالي‌ همچنان‌ از تجزيه‌ دفاع‌ مي‌كردند، نه‌ از اتحاد.

 آمريكا و اروپاييان‌، به‌ دليل‌ منافع‌ اقتصادي‌ و تأمين‌ امنيت‌ ملي‌شان‌، به‌ دنبال‌ گسترش‌ دموكراسي‌ در ديگر كشورها و خصوصاً منطقه‌ خاورميانه‌اند. تجزيه‌ كشورها هيچ‌ كمكي‌ به‌ اين‌ فرآيند نمي‌كند. نبايد فراموش‌ كرد كه‌ دموكراسي‌ها با همديگر نمي‌جنگند.

 

 5. حمله‌ نظامي‌ آمريكا به‌ ايران‌: حمله‌ نظامي‌ آمريكا به‌ ايران‌ مسأله‌ ديگري‌ است‌ كه‌ اذهان‌ بسياري‌ را به‌ خود مشغول‌ كرده‌ است‌. عقلا به‌ درستي‌ تأكيد مي‌كنند كه‌ نبايد كاري‌ كرد كه‌ آمريكا ايران‌ را مورد تهاجم‌ نظامي‌ قرار دهد. به‌ گمان‌ برخي‌، تحريم‌ انتخابات‌ و مشروعيت‌زدايي‌ از نظام‌ مي‌تواند زمينه‌ساز حمله‌ آمريكا به‌ ايران‌ باشد. دموكراتهاي‌ جمهوريخواه‌ به‌ هيچ‌وجه‌ موافق‌ تهاجم‌ نظامي‌ آمريكا به‌ ايران‌ نيستند. اما توجه‌ به‌ چند نكته‌ ضروريست‌:

 1ــ5ــ كليه‌ پيش‌بيني‌ها در خصوص‌ احتمال‌ تهاجم‌ نظامي‌ آمريكا به‌ ايران‌، مبتني‌ بر عملكرد دولت‌ آمريكا در عراق‌ و افغانستان‌ از يك‌سو و تهديدهاي‌ لفظي‌ مقامات‌ آن‌ كشور از ديگرسو است‌. اما به‌ واقع‌ هيچ‌كس‌ نمي‌داند در شوراي‌ امنيت‌ ملي‌ آمريكا و ديگر نهادهاي‌ تصميم‌گير آن‌ كشور، چه‌ طرحي‌ درباره‌ ايران‌ تدارك‌ ديده‌ شده‌ است‌. و جزئيات‌ مراحل‌ آن‌ طرح‌ چيست‌؟ آن‌ طرح‌ بيش‌ از آنكه‌ به‌ عملكرد مخالفان‌ دولت‌ ايران‌ متكي‌ باشد، به‌ نحوة‌ رفتار رژيم‌ ايران‌ وابسته‌ است‌. زمامداران‌ آمريكا، با توجه‌ به‌ عملكرد جمهوري‌ اسلامي‌ در چهار زمينه‌ انرژي‌ هسته‌اي‌ و مسأله‌ تروريسم‌ و صلح‌ اعراب‌ و اسرائيل‌ و مسأله‌ حقوق‌ بشر، بر اين‌ باورند كه‌ اين‌ رژيم‌ بايد جاي‌ خود را به‌ يك‌ رژيم‌ دموكراتيك‌ بسپارد. اما در خصوص‌ چگونگي‌ گذار ايران‌ به‌ دموكراسي‌، در بين‌ زمامداران‌ آمريكا اختلاف‌ نظر اساسي‌ وجود دارد. تغيير رژيم‌ از راه‌ فشارهاي‌ سياسي‌ يكپارچه‌ جامعه‌ جهاني‌، ديدگاهي‌ است‌ كه‌ مي‌تواند اجماعي‌ بين‌ آن‌ها به‌ وجود آورد. ولي‌ مطرح‌ شدن‌ حمله‌ نظامي‌، نه‌تنها بين‌ آمريكا و ديگر كشورها شكاف‌ ايجاد مي‌نمايد، بلكه‌ بين‌ مقامات‌ آمريكايي‌ و مردم‌ آن‌ كشور اختلاف‌ ايجاد خواهد كرد.[12] مستقل‌ از اين‌ مشكلات‌، بايد ديد كه‌ آيا در شرايط‌ كنوني‌ آمريكا توان‌ حمله‌ نظامي‌ به‌ ايران‌ را دارد يا نه‌؟

 2ــ5ــ جنگ‌ واقعي‌ متعارف‌ به‌ منظور اشغال‌ ايران‌: حمله‌ نظامي‌ آمريكا به‌ عراق‌ و اشغال‌ آن‌ كشور طي‌ دو سال‌ گذشته‌ ماهيانه‌ حدود چهار ميليارد دلار هزينه‌، روزي‌ دو كشته‌ (حدود 1500 كشته‌ طي‌ دو سال‌)، و استقرار يكصد و پنجاه‌هزار نيروي‌ نظامي‌ به‌ دنبال‌ داشته‌ است‌.[13] با توجه‌ به‌ وسعت‌ خاك‌ و جمعيت‌ ايران‌، آمريكا براي‌ حمله‌ نظامي‌ به‌ ايران‌ نيازمند حداقل‌ سيصدهزار نيروي‌ نظامي‌ است‌. مهمترين‌ مشكل‌ جنگ‌ واقعي‌ متعارف‌ اين‌ است‌ كه‌ آمريكا در شرايط‌ حاضر نيروي‌ انساني‌ لازم‌ براي‌ چنين‌ جنگ‌ گسترده‌اي‌ را در اختيار ندارد. ضمن‌ آنكه‌ آمريكا براي‌ چنين‌ حمله‌اي‌ به‌ بودجه‌ و امكانات‌ نظامي‌ تقريباً دوبرابر آنچه‌ در عراق‌ به‌ كار گرفت‌ نياز دارد. آمريكا فعلاً گرفتار عراق‌ و افغانستان‌ است‌ و بايد به‌ سرعت‌ اوضاع‌ سياسي‌ ـ امنيتي‌ عراق‌ را سر و سامان‌ دهد.

 3ــ5ــ جنگ‌ محدود: در جنگ‌ محدود فقط‌ به‌ اهداف‌ محدود استراتژيك‌ از راه‌ دور و هوا حمله‌ خواهد شد. در اين‌ حالت‌ توان‌ هسته‌اي‌ ايران‌ نابود شده‌ و زرادخانه‌ موشكي‌ و توان‌ دريايي‌ و مراكز سپاه‌ پاسداران‌ مورد حمله‌ قرار خواهند گرفت‌. به‌ فرض‌ آنكه‌ اين‌ حمله‌ كاملاً موفقيت‌آميز باشد، دو تحليل‌ مختلف‌ دربارة‌ نتايج‌ آن‌ وجود دارد:

 الف‌. به‌ گمان‌ محافظه‌كاران‌ تندرو آمريكايي‌، پس‌ از حمله‌، حكومت‌ كاملاً تضعيف‌ مي‌شود، ترس‌ و وحشت‌ مردم‌ ناپديد خواهد شد و مردم‌ به‌ خيابانها ريخته‌ و رژيم‌ را سرنگون‌ خواهند كرد.

 ب‌. به‌ گمان‌ دموكراتهاي‌ مخالف‌ جنگ‌، پس‌ از چنان‌ حمله‌اي‌، رژيم‌، مخالفان‌ را به‌ شدت‌ سركوب‌ و فضاي‌ سياسي‌ را كاملاً مسدود خواهد كرد. مردم‌ و روشنفكران‌ بيگانه‌ستيز ايراني‌، در صورت‌ حمله‌ خارجي‌، به‌ پشتيباني‌ از رژيم‌ برخواهند خاست‌ و به‌ جاي‌ آنكه‌ رژيم‌ سرنگون‌ شود، تحكيم‌ خواهد شد.

 4ــ5ــ بهانه‌ حمله‌ نظامي‌: دولت‌ آمريكا تنها به‌ بهانه‌ وجود سلاح‌هاي‌ هسته‌اي‌ و عمليات‌ تروريستي‌ مي‌تواند به‌ ايران‌ حمله‌ نمايد. در مذاكرات‌ هسته‌اي‌ ايران‌ تاكنون‌ به‌ نحو احسن‌ عقب‌نشيني‌ كرده‌ است‌. پروتكل‌ الحاقي‌ در عمل‌ در حال‌ اجراست‌. هرچه‌ را آن‌ها خواستند فعلاً تعطيل‌ شده‌ است‌. هنوز راه‌ براي‌ عقب‌نشيني‌هاي‌ بعدي‌ باز است‌. بدين‌ ترتيب‌ آمريكا نمي‌تواند پرونده‌ ايران‌ را به‌ شوراي‌ امنيت‌ سازمان‌ ملل‌ بسپارد. درباره‌ عمليات‌ تروريستي‌ نيز توجه‌ به‌ اين‌ نكته‌ ضروري‌ است‌ كه‌ از خرداد 76 تاكنون‌ هيچيك‌ از مخالفان‌ دولت‌ ايران‌ در اروپا ترور نشده‌اند.[14] مسأله‌ حمايت‌ از حزب‌الله، حماس‌ و جهاد اسلامي‌ نيز با عقب‌نشيني‌ ارتش‌ سوريه‌ از لبنان‌ و سياستهاي‌ دولت‌ خودمختار محمود عباس‌ در خصوص‌ خلع‌ سلاح‌ كليه‌ گروه‌هاي‌ مسلح‌، رفته‌رفته‌ منتفي‌ خواهد شد. بدين‌ ترتيب‌ اگر بهانه‌ سلاح‌هاي‌ هسته‌اي‌ و عمليات‌ تروريستي‌ وجود نداشته‌ باشد، به‌ بهانه‌ نقض‌ حقوق‌ بشر، آمريكا نمي‌تواند ايران‌ را مورد تهاجم‌ نظامي‌ قرار دهد. البته‌ اگر ايران‌ به‌ عقب‌نشيني‌ خود ادامه‌ ندهد، امكان‌ ارسال‌ پرونده‌ به‌ شوراي‌ امنيت‌ سازمان‌ ملل‌ تقويت‌ خواهد شد.

 5ــ5ــ به‌ باور دموكراتهاي‌ جمهوريخواه‌ تنها راه‌ جلوگيري‌ از رويارويي‌ ايران‌ و آمريكا، استقرار يك‌ نظام‌ دموكراتيك‌ در ايران‌ است‌. با وجود نظام‌ فعلي‌ و ادامة‌ سياستهايش‌، امكان‌ رويارويي‌ نظامي‌ تقويت‌ خواهد شد. دموكراتها از طريق‌ تحريم‌ انتخابات‌، كه‌ اقدامي‌ كاملاً مسالمت‌آميز است‌، دموكراتيزاسيون‌ ايران‌ را دنبال‌ مي‌نمايند. به‌ گمان‌ آن‌ها يك‌ جنبش‌ اجتماعي‌ فراگير دموكرات‌، مي‌تواند از حمله‌ نظامي‌ آمريكا به‌ ايران‌ ممانعت‌ به‌ عمل‌ آورد. در صورت‌ وجود چنان‌ جنبشي‌، مسأله‌ حمله‌ نظامي‌ منتفي‌ خواهد شد.

 از سوي‌ ديگر، آزاديخواهان‌ نمي‌توانند به‌ دليل‌ احتمال‌ حمله‌ آمريكا، از مبارزه‌ در راه‌ آزادي‌ و دموكراسي‌ دست‌ بشويند (به‌ اصطلاح‌ در مقابل‌ امپرياليسم‌ در پشت‌ استبداد بايستند). آيا مجاهدين‌ افغاني‌ به‌ دليل‌ آنكه‌ آمريكا قرار بود به‌ افغانستان‌ حمله‌ كند، مبارزه‌ را كنار نهادند و به‌ طالبان‌ پيوستند؟ آيا مبارزين‌ عراقي‌ به‌ دليل‌ آنكه‌ قرار بود آمريكا به‌ عراق‌ حمله‌ نمايد، مبارزه‌ با رژيم‌ صدام‌ را كنار گذاردند و به‌ رژيم‌ صدام‌ پيوستند؟ اگر چنان‌ مي‌كردند از سوي‌ آزاديخواهان‌ دنيا مورد ملامت‌ قرار نمي‌گرفتند؟ مي‌توان‌ مخالف‌ تهاجم‌ نظامي‌ آمريكا به‌ ايران‌ بود و در عين‌ حال‌ به‌ مبارزات‌ آزاديخواهانه‌ ادامه‌ داد.

 

6ـ انواع‌ رژيم‌هاي‌ غيردموكراتيك‌ و فرآيند گذار: رژيمهاي‌ غيردموكراتيك‌ انواع‌ گوناگوني‌ دارند. از يك‌ منظر، اين‌ نوع‌ رژيمها، به‌ ديكتاتوريهاي‌ نظامي‌، حزبي‌ و شخصي‌ تقسيم‌ مي‌شوند. در ديكتاتوري‌ نظامي‌، ارتش‌ حكومت‌ مي‌كند. در ديكتاتوريهاي‌ حزبي‌، يك‌ حزب‌ مسلط‌ (كمونيستي‌، فاشيستي‌، ناسيوناليستي‌ و. . .) حكومت‌ مي‌كند. در حكومت‌ شخصي‌، حاكم‌ از ميزان‌ يا درجه‌اي‌ از خودسرانگي‌ برخوردار است‌ كه‌ به‌ خودكامگي‌ مي‌انجامد. اين‌ وضعيت‌ را ماكس‌ وبر سلطانيسم‌ (Sultanism) مي‌نامد. سلطانيسم‌ نظامي‌ است‌ كه‌ در آن‌ حاكم‌ از حداكثر اختيارات‌ و قوة‌ صلاحديد امور برخوردار است‌. لينتز (Linz) چهار نوع‌ نظام‌ سياسي‌ مبتني‌ بر سلطة‌ شخصي‌ را مشخص‌ نموده‌ است‌ كه‌ عبارتند از: سلطانيسم‌ مُدرن‌، دموكراسي‌ اليگارشيك‌، پدرسالاري‌ نظامي‌ و سيادت‌ متنفذين‌ محلي‌ (حكومت‌ به‌ وسيلة‌ رؤساي‌ سياسي‌ محلي‌). او حاكميت‌ سلطانيسم‌ را متمركزترين‌ و خودسرانه‌ترين‌ شكل‌ سلطه‌ شخصي‌ مي‌داند. سلطانيسم‌ مدرن‌ مبتني‌ بر سازمانهاي‌ مُدرن‌ و رسماً يا علناً مبتني‌ بر هنجارهاي‌ بوروكراتيك‌ است‌. به‌ نظر برخي‌ از انديشمندان‌، فقدان‌ نهادهاي‌ سياسي‌ كارآمد منجر به‌ تفوقِ قدرت‌ و اقتدار شخصي‌ مي‌شود كه‌ تنها يك‌ قدرت‌ تعديل‌كننده‌ مي‌تواند آن‌را محدود گرداند تا نهادهاي‌ موجود. به‌ اعتقاد آن‌ها سلطة‌ شخصي‌، نظامي‌ از مناسبات‌ فردي‌ است‌ كه‌ بر پاية‌ روابط‌ حاكم‌ با همدستان‌، پيروان‌، حاميان‌ و رقباي‌ خود، استوار مي‌باشد. در حكومت‌ شخصي‌، مناصب‌ و اختيارات‌ دولتي‌ «مايملك‌» شخصي‌ رهبر مادام‌العمر است‌. به‌ تعبير ديگر، دولت‌ دارايي‌ شخصي‌ رهبر است‌. ماكس‌ وبر سلطانيسم‌ را براي‌ اشاره‌ به‌ وضعيتي‌ به‌ كار مي‌برد كه‌ در آن‌ سلطه‌ يا اقتدار مطلق‌ به‌ حداكثر ميزان‌ خود مي‌رسد. معمولاً ويژگيهاي‌ «ساختاري‌» باعث‌ مي‌شود تا رهبر موقعيت‌ شخصي‌اش‌ را در درون‌ رژيم‌ تحكيم‌ بخشد. مثل‌ كنترل‌ اختيارات‌ دولتي‌ كه‌ از نظر قانوني‌ بسيار گسترده‌اند. مثلاً، خودكامگي‌ قانوني‌، تضمين‌كنندة‌ موقعيت‌ رهبر در برابر شيوه‌هاي‌ قانوني‌اي‌ است‌ كه‌ مي‌توانند موجبات‌ بركناري‌ وي‌ را فراهم‌ آورند (در ايران‌ رهبر اعضاي‌ شوراي‌ نگهبان‌ را برمي‌گزيند، اعضاي‌ شوراي‌ نگهبان‌ هم‌، اعضاي‌ مجلس‌ خبرگان‌ رهبري‌ را برمي‌گزينند. يعني‌ رهبر با واسطه‌ كساني‌ را برمي‌گزيند كه‌ قرار است‌ ناظر و عزل‌كنندة‌ او باشند). از سوي‌ ديگر رهبر شخصي‌ فرمانده‌ كل‌ نيروهاي‌ نظامي‌ و انتظامي‌ است‌. بدين‌ ترتيب‌ تهديدي‌ از سوي‌ نظاميان‌ احساس‌ نمي‌كند.

 نظام‌ حاكم‌ بر ايران‌، نظام‌ توتاليتر نيست‌، بلكه‌ نظام‌ سلطاني‌ است‌. لذا با توجه‌ به‌ اين‌ امر و تمايز انواع‌ رژيمها از يكديگر، بايد به‌ اين‌ پرسش‌ پاسخ‌ گفت‌: چگونه‌ نوع‌ خاصي‌ از رژيم‌، تسليم‌ فرآيند دموكراتيزاسيون‌ شده‌ است‌؟ روستو گذار به‌ دموكراسي‌ را به‌ سه‌ مرحله‌ تقسيم‌ كرده‌ بود:

 الف‌: منازعة‌ بلندمدت‌ بين‌ نيروهاي‌ سياسي‌ مخالفي‌ كه‌ از قدرت‌ برابري‌ برخوردارند.

 ب‌: مذاكره‌ براي‌ دستيابي‌ به‌ يك‌ قرارداد سازش‌ توسط‌ رهبران‌ نيروهاي‌ سياسي‌ كه‌ به‌ نهادينه‌ كردن‌ رويه‌هاي‌ دموكراتيك‌ مي‌انجامد و

 ج‌: عادت‌ كردن‌ به‌ رويه‌هاي‌ دموكراتيك‌ كه‌ به‌ تدريج‌ باعث‌ افزايش‌ ميزان‌ و گسترة‌ اجماع‌ مي‌گردد.

 توافق‌نامه‌ سازش‌ از يك‌سو به‌ دنبال‌ بازتعريف‌ قواعد بازي‌ سياسي‌ است‌ و از سوي‌ ديگر، مبتني‌ بر تعهدات‌ و ضمانت‌نامه‌هاي‌ متقابلي‌ است‌ كه‌ حافظ‌ منافع‌ حياتي‌ طرفين‌ قرارداد باشد. در قرارداد رهاسازي‌ قدرت‌، معمولاً رهبران‌ نظامي‌ به‌ طرف‌ مقابل‌ تضمين‌ مي‌دهند كه‌ حقوق‌ فردي‌ شهروندان‌ اعاده‌ و انتخابات‌ آزاد برگزار شود. در مقابل‌ غير نظاميان‌ به‌ نظاميان‌ تعهد مي‌دهند كه‌ درصدد مجازات‌ زمامداراني‌ كه‌ مرتكب‌ تندرويهاي‌ سركوبگرانه‌ شده‌اند، برنيايند (اصل‌ ببخش‌ و فراموش‌ نكن‌) و فرآيند دموكراسي‌ را بدون‌ خشونت‌ و هرج‌ و مرج‌ پيش‌ برند. در واقع‌ ديكتاتورهاي‌ نظامي‌ و حزبي‌ پس‌ از فشار اجتماعي‌ شديد، بر سر ميز مذاكره‌ حاضر مي‌شوند. گذار توافقي‌ حاصل‌ وضعيتي‌ است‌ كه‌ از نظر قدرت‌ سياسي‌ طرفين‌ كاملاً برابر و متوازن‌ باشند. گذارهاي‌ توافقي‌ در رژيمهاي‌ اقتدارگرا محصول‌ اختلافات‌ عمده‌ تندروها (محافظه‌كاران‌) و ميانه‌روهاي‌ (اصلاح‌طلبان‌) درون‌ رژيم‌ از يك‌سو، و ائتلاف‌ اصلاح‌طلبان‌ حاكم‌ با دموكراتهاي‌ خارج‌ از حاكميت‌ جهت‌ كنار زدن‌ تندروهاي‌ رژيم‌ از سوي‌ ديگر است‌. ولي‌ فرآيند گذار در ديكتاتوريهاي‌ شخصي‌ بسيار متفاوت‌ است‌. به‌ گفتة‌ هانتينگتون‌: رهبران‌ ديكتاتوريهاي‌ شخصي‌ در مقايسه‌ با رهبران‌ نظامي‌ و تك‌حزبي‌ احتمال‌ كمتري‌ دارد كه‌ قدرت‌ را به‌ صورت‌ داوطلبانه‌ واگذار كنند. به‌ نظر اودانل‌ (O'Donnell) و فيليپ‌ اشميتر (Schmitter)، تنها راه‌ تغيير رژيم‌ و برقراري‌ دموكراسي‌ در ديكتاتوريهاي‌ سلطاني‌ نظير رژيم‌ پيشين‌ سوموزا در نيكاراگوئه‌، «شورش‌ مسلحانه‌ غير نظامي‌» است‌. براي‌ اينكه‌ حاكمان‌ شخصي‌ نوعاً مايل‌ به‌ واگذاري‌ قدرت‌ نيستند. گرايش‌ كلي‌ حاكمان‌ شخصي‌، امتناع‌ از واگذاري‌ قدرت‌ است‌. لذا به‌ نظر اشنايدر (Snyder)، در صورتي‌ كه‌ ارتش‌ فاقد استقلال‌ كافي‌ براي‌ از ميان‌ برداشتن‌ حاكم‌ شخصي‌ (نظامي‌ يا غيرنظامي‌) باشد، آنگاه‌ تنها راه‌حل‌ براي‌ سرنگوني‌ وي‌ شكل‌گيري‌ يك‌ جنبش‌ انقلابي‌ است‌.

 رهبران‌ شخصي‌ نه‌تنها تمايلي‌ به‌ واگذاري‌ قدرت‌ ندارند، بلكه‌ قدرت‌ را به‌ طور مادام‌العمر در اختيار گرفته‌ و به‌ طور خودكامه‌ از آن‌ استفاده‌ مي‌كنند. مسألة‌ گذار به‌ دموكراسي‌ در چنين‌ شرايطي‌، با گذار در رژيمهاي‌ اقتدارگراي‌ نظامي‌ و حزبي‌ تفاوتهاي‌ چشمگيري‌ دارد. در اينجا همكاري‌ با حاكم‌ شخصي‌ و مشروعيت‌بخشي‌ به‌ فرمانروايي‌ او هيچ‌ كمكي‌ به‌ فرآيند دموكراسي‌ نمي‌كند. برعكس‌، فرآيند دموكراسي‌ در اين‌ شرايط‌ از راه‌ عدم‌ همكاري‌ و مشروعيت‌زدايي‌ تسهيل‌ خواهد شد. بدين‌ ترتيب‌ آزادي‌خواهان‌ بايد روشن‌ نمايند كه‌ رژيم‌ ايران‌ به‌ كدام‌يك‌ از انواع‌ رژيمها تعلق‌ دارد؟ و گذار آن‌ نوع‌ رژيم‌ خاص‌ به‌ دموكراسي‌ تابع‌ چه‌ فرآيندي‌ است‌؟ جامعه‌شناسي‌ سياسي‌، فرآيند دموكراتيزاسيون‌ انواع‌ رژيمها را بر اساس‌ تجربة‌ بشري‌، توصيف‌ و تبيين‌ كرده‌ است‌.

 دوستان‌ سازمان‌ مجاهدين‌ انقلاب‌ اسلامي‌ و جبهة‌ مشاركت‌ اسلامي‌، به‌ دليل‌ يك‌ تحليل‌ خاص‌، با تحريم‌ انتخابات‌ مخالفند و از شركت‌ فعال‌ در انتخابات‌ دفاع‌ مي‌كنند. به‌ گفتة‌ نماينده‌ سازمان‌: «در كشورهاي‌ در حال‌ توسعه‌، گذار به‌ دموكراسي‌ زماني‌ ممكن‌ مي‌شود كه‌ هيچ‌يك‌ از دست‌ كم‌ دو جناح‌ سياسي‌ در درون‌ قدرت‌ قادر به‌ حذف‌ رقيب‌ خود نباشد. . . ]يعني‌[ جامعه‌ بايد به‌ مرحله‌اي‌ برسد كه‌ نخبگان‌ آن‌ در درون‌ حكومت‌ (صرف‌ نظر از پايگاه‌ اجتماعي‌ يكسان‌ يا متفاوت‌ اما با ديدگاه‌هاي‌ متمايز ايدئولوژيك‌) نتوانند يكديگر را حذف‌ كنند. در اين‌ وضعيت‌ يك‌ جامعه‌ وارد عصر دموكراسي‌خواهي‌ خواهد شد»[15] به‌ گفتة‌ نمايندة‌ مشاركت‌: «در كشورهايي‌ كه‌ گذار دموكراسي‌ در آنها با موفقيت‌ صورت‌ گرفته‌ است‌. . . دموكرات‌هاي‌ حكومتي‌ با رهبران‌ جنبش‌ها معامله‌ كرده‌اند و دموكراسي‌ در حقيقت‌، محصول‌ نهايي‌ اين‌ معامله‌ها بوده‌ است‌».[16]

 علوم‌ اجتماعي‌ تجربي‌، مانند علوم‌ متافيزيكي‌، معرفتي‌ پيشيني‌ نيستند، بلكه‌ دانش‌هاي‌ پسيني‌اند. مي‌توان‌ در كنج‌ عزلت‌ نشست‌ و دربارة‌ وجود ماهيت‌ يا جوهر و عرض‌ فكر كرده‌ و سخن‌ گفت‌، ولي‌ در خصوص‌ «گذار به‌ دموكراسي‌»، بدون‌ توجه‌ به‌ گذارهايي‌ كه‌ در سه‌ يا چهار موج‌ توسعه‌ دموكراسي‌ صورت‌ گرفته‌ است‌، نمي‌توان‌ يك‌ كلمه‌ سخن‌ گفت‌ يا حُكمي‌ صادر كرد.

 نگاه‌ پسيني‌ به‌ كشورهايي‌ كه‌ موج‌ سوم‌ را طي‌ كرده‌اند، سه‌ سنخ‌ گذار و سه‌ نوع‌ رژيم‌ ديكتاتوري‌ را نشان‌ مي‌دهد. ديكتاتوري‌ها سه‌ نوع‌اند: ديكتاتوري‌هاي‌ نظامي‌، ديكتاتوري‌هاي‌ حزبي‌ و ديكتاتوري‌هاي‌ شخصي‌. سه‌ سنخ‌ گذار از ديكتاتوري‌ به‌ دموكراسي‌ اتفاق‌ افتاده‌ است‌.

 الف‌: گذار تفويضي‌ (abdictated transition) :  ديكتاتوري‌ ضعيف‌ از سر اجبار قدرت‌ را به‌ ديگران‌ واگذار مي‌كند.

 ب‌: گذار تحميلي‌ (dictated transition) : در گذار تحميلي‌، رژيم‌ ديكتاتوري‌ در موضع‌ قدرت‌ قرار دارد، با اين‌ حال‌ تظاهرات‌ گسترده‌ مردمي‌ رژيم‌ را به‌ فكر مي‌اندازد تا آگاهانه‌ فرايند دموكراتيزسيون‌ ديكته‌شده‌ را دنبال‌ نمايد. 24 رژيم‌ نظامي‌ بين‌ سال‌هاي‌ 95ــ1990 از طريق‌ برنامه‌ريزي‌ به‌ دموكراسي‌ رسيدند ولي‌ «پديده‌ توافق‌ نخبگان‌» بازتابي‌ در آنها نداشت‌. برزيل‌، تايوان‌، تايلند و. . . مصاديق‌ اين‌ نوع‌ گذارند.

 ج‌: گذار توافقي‌ يا قراردادي‌ (pactde transition) : گذار توافقي‌ دو خصوصيت‌ مهم‌ دارد. اولاً رژيم‌ حاكم‌ به‌ دو بخش‌ تندرو (محافظه‌كار) و ميانه‌رو (اصلاح‌طلب‌) تقسيم‌ مي‌شود. ثانياً مخالفان‌ دموكرات‌ رژيم‌ كه‌ بيرون‌ از حاكميت‌ قرار دارند با قدرت‌ از طريق‌ تظاهرات‌ گستردة‌ مردمي‌، اعتصابات‌ و عدم‌ همكاري‌، بين‌ خود و رژيم‌ موازنة‌ قدرت‌ برقرار مي‌نمايند. اگر عمر منازعات‌ طولاني‌ شود و منازعات‌ پرهزينه‌ و بي‌فايده‌ باشد، نخبگان‌ به‌ توافق‌ بر سر جدي‌ترين‌ اختلاف‌هايشان‌ علاقه‌مند مي‌شوند. در نهايت‌ از طريق‌ مذاكرات‌ ميزگرد، بين‌ دموكرات‌هاي‌ خارج‌ از رژيم‌ و ميانه‌روهاي‌ حاكم‌، گذار توافقي‌ صورت‌ مي‌گيرد. مهم‌ترين‌ مصداق‌ اين‌ نوع‌ گذار، گذار لهستان‌ به‌ دموكراسي‌ در سال‌ 1989 بود.

 در فرايند مذاكره‌ نخست‌، قدرتمندترين‌ و مجرب‌ترين‌ رهبران‌ مهم‌ترين‌ گروه‌ها بايد محرمانه‌ (يا علني‌) و سريعاً همكاري‌ كنند تا به‌ نوعي‌ تفاهم‌ دست‌ يابند كه‌ براي‌ هر يك‌ از طرفين‌ قابل‌ قبول‌ باشد. سپس‌ بايد پيروانشان‌ را به‌ پذيرفتن‌ نتايج‌ عملي‌ اين‌ توافق‌ متقاعد كنند. و سرانجام‌ بايد، با پيشه‌ كردن‌ رفتارهاي‌ خويشتن‌دارانه‌، اطمينان‌ خاطر دهند كه‌ اين‌ توافق‌ و آداب‌ سلوك‌ سياسي‌ حاصل‌ از آن‌ جزئي‌ از فرهنگ‌ نخبگان‌ است‌. استقرار نظام‌ دموكراتيك‌ در مقابل‌ مصونيت‌ از برخوردهاي‌ تلافي‌جويانه‌ و مقابله‌ به‌ مثل‌ است‌.

 بدين‌ ترتيب‌، اولاً تمام‌ گذارها، گذار توافقي‌ (مذاكرات‌ ميزگرد) نيست‌. ثانياً گذار توافقي‌، توافق‌ بين‌ دو جناح‌ رژيم‌ حاكم‌ نيست‌، بلكه‌ توافق‌ بين‌ جناح‌ ميانه‌رو حاكم‌ با مخالفان‌ دموكرات‌ رژيم‌ است‌. ثالثاً انتخابات‌ آزاد و عادلانه‌ توافقي‌ برگزار مي‌شود تا رژيم‌ حاكم‌ جاي‌ خود را به‌ مخالفان‌ دموكرات‌ بسپارد، نه‌ آنكه‌ يك‌ بازي‌ نمايشي‌ در زيرمجموعه‌ قدرت‌ اصلي‌ صورت‌ گيرد. رابعاً وضع‌ در ديكتاتوري‌هاي‌ شخصي‌، به‌ كلي‌ با ديكتاتوري‌هاي‌ حزبي‌ و نظامي‌ متفاوت‌ است‌.

 اصلاح‌طلبان‌ حكومتي‌ گمان‌ مي‌برند تنها راه‌ گذار به‌ دموكراسي‌، رفتن‌ به‌ درون‌ حكومت‌، تبديل‌ حاكميت‌ به‌ حاكميت‌ دوگانه‌، ايجاد موازنة‌ قدرت‌ بين‌ دو طرف‌ و توافق‌ ضروري‌ براي‌ گذار به‌ دموكراسي‌ است‌. حتي‌ اگر چنين‌ باشد، مي‌بايست‌ يك‌ جنبش‌ قدرتمند اجتماعي‌ دموكرات‌ مخالف‌ رژيم‌ وجود داشته‌ باشد كه‌ از طريق‌ تظاهرات‌، اعتصابات‌، تحريم‌ انتخابات‌ و. . . رژيم‌ را وادار به‌ مصالحه‌ و توافق‌ نمايد (فشار از پايين‌ و چانه‌زني‌ از بالا به‌ تعبير سعيد حجاريان‌). لذا بهتر است‌ اصلاح‌طلباني‌ كه‌ مي‌خواهند نقش‌ ميانه‌روهاي‌ رژيم‌ را بازي‌ كنند، در انتخابات‌ شركت‌ و اگر محافظه‌كاران‌ اجازه‌ دادند، حاكميت‌ را دوگانه‌ كنند. ولي‌ به‌ ديگران‌ اجازه‌ دهند از طريق‌ عدم‌ همكاري‌، تحريم‌ و مشروعيت‌زدايي‌، جنبش‌ نيرومند دموكراسي‌خواهي‌ را به‌ وجود آورند تا امكان‌ توافق‌ و مصالحه‌ فراهم‌ شود. بدون‌ فشار از پايين‌، چانه‌زني‌ در بالا وجود نخواهد داشت‌.[17]

 اما بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ رژيم‌ ايران‌ نه‌ ديكتاتوري‌ نظامي‌ است‌ نه‌ ديكتاتوري‌ حزبي‌ (كه‌ در آن‌ يك‌ حزب‌ مسلط‌ باشد). رژيم‌ حاكم‌ بر ايران‌ ديكتاتوري‌ شخصي‌ است‌. فرايند گذار به‌ دموكراسي‌ در چنين‌ نظامي‌، با دو نوع‌ ديگر تفاوت‌ دارد. اين‌ نوع‌ گذار معمولاً از سوي‌ جامعه‌شناسان‌، نوع‌ ضد شخصي‌ گذار (anti-Personalist transition type) ناميده‌ مي‌شود. اين‌ نوع‌ گذار معمولاً مستلزم‌ سرنگوني‌ حاكمان‌ شخصي‌ است‌ (ماركوس‌ در فيليپين‌، چائوشسكو در روماني‌، استروراسز در پاراگوئه‌، صدام‌ در عراق‌) يا مستلزم‌ مرگ‌ ديكتاتور شخصي‌ است‌ (فرانكو در اسپانيا). براي‌ نمونه‌، در مصر اينك‌ ديكتاتور شخصي‌ حاكم‌ است‌. مخالفان‌ دموكرات‌، خواهان‌ بركناري‌ مبارك‌ هستند. انتخابات‌ آزاد، عادلانه‌ در رقابتي‌ در مقابل‌ مبارك‌ و براي‌ بركناري‌ اوست‌، نه‌ مشاركت‌ در قدرت‌ زير نظر او. ظاهراً مبارك‌ حاضر به‌ عقب‌نشيني‌ و برگزاري‌ انتخابات‌ با حضور چند كانديدا شده‌ است‌. اما در ايران‌، رهبري‌ به‌ هيچ‌وجه‌ حاضر به‌ شركت‌ تك‌نفري‌ در انتخابات‌ نيست‌، چه‌ رسد به‌ شركت‌ در انتخاباتي‌ كه‌ چند كانديداي‌ رقيب‌ در مقابل‌ او بايستند. روشن‌ است‌ كه او‌ رأي‌ مردم‌ را ندارد. برخي‌ از حاكمان‌ شخصي‌ با برگزاري‌ انتخابات‌ تك‌نفره‌ مدعي‌ به‌ دست‌ آوردن‌ بيش‌ از 90 درصد آراي‌ مردم‌ مي‌شوند، ولي‌ در اينجا رهبري‌ به‌ هيچ‌وجه‌ حاضر به‌ ريسك‌ اخذ مشروعيت‌ از طريق‌ رأي‌ مردم‌ نيست‌.

 

7ـ انقلابيگري‌ يا اصلاح‌گري‌: به‌ باور برخي‌ تحريم‌ انتخابات‌، عدم‌ همكاري‌، مشروعيت‌زدايي‌ و برگزاري‌ رفراندوم‌؛ اقداماتي‌ ساختارشكن‌ و انقلابي‌اند و از اين‌رو با اصلاح‌طلبي‌ ناسازگارند. بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ از يك‌ منظر مي‌توان‌ انقلابي‌ بود و از منظري‌ ديگر اصلاح‌طلب‌. مهم‌ تفكيك‌ اين‌ دو مقام‌ از يكديگر است‌.

 الف‌ ـ اصلاح‌طلبِ روشي‌: آدميان‌ اهدافي‌ دارند و براي‌ رسيدن‌ به‌ آن‌ اهداف‌، روش‌ها و وسايل‌ خاصي‌ را برمي‌گزينند. فرض‌ كنيم‌ هدف‌، تغيير ساختِ سياسي‌ خودكامه‌ و جايگزيني‌ ساختِ سياسي‌ دمكراتيكي‌ كه‌ آزادي‌ و حقوق‌ بشر را به‌ رسميت‌ مي‌شناسد باشد. براي‌ رسيدن‌ به‌ اين‌ هدفِ اخلاقاً مطلوب‌، از دو روش‌ متفاوت‌ مي‌توان‌ استفاده‌ كرد: اصلاح‌طلبانه‌ و انقلابي‌.

 ـ اصلاح‌طلب‌ روشي‌ به‌ كسي‌ اطلاق‌ مي‌شود كه‌ از روش‌ها و وسايل‌ مسالمت‌آميز براي‌ رسيدن‌ به‌ اهداف‌ و غايات‌ بهره‌ مي‌برد و اصلاحات‌ اجتماعي‌ تدريجي‌، موقتي‌، تجربي‌ و جزءگرايانه‌ را تعقيب‌ مي‌كند.

 ـ انقلابي‌ روشي‌ به‌ كسي‌ اطلاق‌ مي‌شود كه‌ از روش‌ها و وسايل‌ قهرآميز و خشونت‌بار براي‌ رسيدن‌ به‌ اهداف‌ استفاده‌ مي‌كند و به‌ دنبال‌ تغييرات‌ انفجاري‌ و ناگهاني‌ است‌. توسل‌ به‌ روش‌هاي‌ خونبار براي‌ دستيابي‌ به‌ اهداف‌ اخلاقاً نامجاز و مذموم‌ است‌.

 تمام‌ آنچه‌ تاكنون‌ درباره‌ انقلاب‌ها و پيامدهاي‌ منفي‌ آن‌ها گفته‌ شده‌، درخصوص‌ انقلاب‌هاي‌ كلاسيك‌ صادق‌ است‌ كه‌ به‌ روش‌هاي‌ خشونت‌بار تغييرات‌ كل‌گرايانه‌ يا يوتوپيايي‌ را دنبال‌ مي‌كردند. انقلاب‌ كلاسيك‌ يك‌ قصه‌ تماماً تازه‌ بود كه‌ كل‌ آن‌، حتي‌ كلماتش‌، تازه‌ و جديد بود. هدف‌ انقلاب‌ تغيير كل‌ ساختارهاي‌ سياسي‌، اقتصادي‌، فرهنگي‌، اجتماعي‌ و نظامي‌ از طريق‌ تغييرات‌ سياسي‌ بود. يعني‌ كليه‌ مسائل‌ به‌ مسائل‌ سياسي‌ تقليل‌ مي‌يافت‌ و به‌ روش‌هاي‌ سياسي‌ بنيان‌ جامعه‌ موجود بايد زير و رو مي‌شد تا همه‌ مسائل‌ يك‌ جا حل‌ و فصل‌ شود.

 اما در اواخر دهه‌ هشتاد، انقلاب‌هاي‌ آرام‌ بلوك‌ شرق‌ به‌ وقوع‌ پيوست‌ و يخ‌هاي‌ رژيم‌هاي‌ توتاليتر با تظاهراتِ مردمِ شمع‌ در دست‌، ذوب‌ شدند و عصر آزادي‌ فرا رسيد. انقلاب‌ مخملي‌ چك‌اسلواكي‌ نماد انقلاب‌هاي‌ بدون‌ خون‌ريزي‌ جديد است‌. پس‌ از آن‌ انقلاب‌ آرام‌ مردم‌ بلگراد عليه‌ ميلوسويچ‌ و بعد هم‌ انقلاب‌ گل‌هاي‌ سرخ‌ تفليس‌ عليه‌ شواردنادزه‌ به‌ وقوع‌ پيوست‌. پس‌ از آن‌ انقلاب‌ نارنجي‌ در اوكراين‌ و سپس‌ انقلاب‌ زرد يا لاله‌اي‌ در قرقيزستان‌ به‌ وقوع‌ پيوست‌.

 دو تفاوت‌ عمده‌ اين‌ انقلاب‌ها را از انقلاب‌هاي‌ كلاسيك‌ متمايز مي‌سازد. يكي‌ آنكه‌ خشونت‌ و خون‌ريزي‌ و انتقام‌گيري[18] در كار نبود و ديگر آنكه‌، خلاص‌ شدن‌ از شرّ خودكامگي‌ و ايجاد آزادي‌، هدف‌ انقلاب‌هاي‌ جديد بود، نه‌ تغيير كل‌گرايانه‌ برمبناي‌ يك‌ ايدئولوژي‌ تمامت‌خواه‌، كه‌ كاري‌ نشدني‌ (ناممكن‌)، پرهزينه‌ و بي‌فايده‌ است‌. انقلاب‌هاي‌ مسالمت‌آميز، معطوف‌ به‌ تأسيس‌ آزادي‌ و مردم‌سالاري‌، ممكن‌ و مطلوب‌اند و نقدهايي‌ كه‌ بر انقلاب‌هاي‌ كلاسيك‌ و پيامدهاي‌ آن‌ها وارد است‌، بر اين‌ انقلاب‌ها وارد نيست‌. به‌عنوان‌ نمونه‌، كارل‌ پوپر كه‌ با انقلاب‌هاي‌ كل‌گرايانه‌ كلاسيك‌ مخالف‌ بود، از انقلاب‌هاي‌ آرام‌ بلوك‌ شرق‌ حمايت‌ و دفاع‌ مي‌كرد.[19]

 شايد گفته‌ شود انقلاب‌ دو طرف‌ دارد: رژيم‌ حاكم‌ و مردم‌ مخالف‌ آن‌. انقلاب‌هاي‌ مسالمت‌آميز جديد از آن‌ رو به‌ وقوع‌ نپيوست‌ كه‌ مردم‌ به‌ روش‌هاي‌ مسالمت‌آميز توسل‌ جستند، بلكه‌ از آن‌ مهم‌تر، رژيم‌هاي‌ حاكم‌ از خود خويشتن‌داري‌ نشان‌ داده‌ و از قوه‌ قهريه‌ براي‌ سركوب‌ مردم‌ استفاده‌ نكردند. ولي‌ در ايران‌ رهبري‌ نظام‌ اراده‌ و توان‌ و قصد استفاده‌ از ابزار سركوب‌ را دارد و لذا هر گونه‌ تظاهرات‌ گسترده‌ مسالمت‌آميز مردمي‌، توسط‌ رژيم‌ به‌ خاك‌ و خون‌ كشيده‌ خواهد شد.

 اين‌ مدعا مبتني‌ بر دو پيش‌فرض‌ مهم‌ بلا دليل‌ است‌. مطابق‌ پيش‌فرض‌ اول‌، رژيم‌ حاكم‌ توان‌ سركوب‌ گسترده‌ را دارد و شرايط‌ جديد بين‌المللي‌ و داخلي‌ اجازه‌ و امكان‌ سركوب‌ را به‌ آن‌ها مي‌دهد. مطابق‌ پيش‌فرض‌ دوم‌، نظام‌ حاكم‌ بر ايران‌ بدتر از نظام‌هاي‌ حاكم‌ بر بلوك‌ شرق‌ سابق‌، يوگسلاوي‌ و گرجستان‌ است‌ و حاكمان‌ اين‌ نظام‌ از حاكمان‌ بلوك‌ شرق‌ سابق‌ و ميلوسويچ‌ خودكامه‌تر و سركوبگرترند.[20]

 اگر نظام‌ حاكم‌ آنقدر اصلاح‌ناپذير است‌ كه‌ حتي‌ تظاهرات‌ مسالمت‌آميز مخالفان‌ را تحمل‌ نمي‌كند و آن‌ را به‌ خاك‌ و خون‌ مي‌كشاند، تا مخالفان‌ نتوانند نظراتشان‌ را بيان‌ دارند و رفته‌ رفته‌ همگان‌ را با خود همراه‌ نمايند؛ در آن‌ صورت‌ تكليف‌ قضيه‌ حتي‌ از نظر فرد ليبرالي‌ چون‌ كارل‌ پوپر هم‌ روشن‌ است‌:

 «چنين‌ نيست‌ كه‌ من‌ در همه‌ احوال‌ و در كليه‌ شرايط‌، مخالف‌ انقلاب‌ خشونت‌بار باشم‌. من‌ هم‌ مانند برخي‌ از روشنفكران‌ مسيحي‌ قرون‌ وسطي‌ و دوران‌ رنسانس‌ كه‌ كشتن‌ حاكمان‌ جبار را جايز مي‌دانستند، بر اين‌ باورم‌ كه‌ واقعاً ممكن‌ است‌ در يك‌ حكومت‌ جابر و زورگو چاره‌اي‌ جز اين‌ نباشد و در چنين‌ احوال‌، انقلاب‌ خشونت‌بار را بايد موجه‌ شمرد. ولي‌ همچنين‌ معتقدم‌ كه‌ يگانه‌ هدف‌ هر انقلابي‌ از اين‌ قسم‌ بايد تأسيس‌ دموكراسي‌ باشد... به‌ سخن‌ ديگر، خشونت‌گري‌ فقط‌ تحت‌ حكومت‌هاي‌ جابر و زورگو موجه‌ است‌ كه‌ اصلاحات‌ بدون‌ خشونت‌گري‌ را غيرممكن‌ مي‌سازند و يگانه‌ هدف‌ آن‌ بايد ايجاد شرايطي‌ باشد كه‌ اصلاحات‌ مسالمت‌آميز در آن‌ ممكن‌ شود.»[21]

 با توجه‌ به‌ آنچه‌ ذكر آن‌ رفت‌، دموكراتها از روش‌هاي‌ مسالمت‌آميز (تحريم‌ انتخابات‌، برگزاري‌ رفراندوم‌) جهت‌ تأسيس‌ جمهوري‌ تمام‌عيار دفاع‌ مي‌نمايند و معتقد به‌ استفاده‌ از خشونت‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ مقصود نيستند. منتها چون‌ اقتدارگرايان‌ زير بار رفراندوم‌ نمي‌روند، نافرماني‌ مدني‌ كه‌ روشي‌ مسالمت‌آميز است‌ براي‌ اين‌ غايت‌ پيشنهاد مي‌گردد. پس‌ از پيروزي‌، بايد اصل‌ «ببخش‌ و فراموش‌ نكن‌» مبناي‌ كار كميته‌هاي‌ حقيقت‌ياب‌ قرار گيرد. چرا كه‌ دموكراسي‌ با انتقام‌گيري‌ تثبيت‌ و تحكيم‌ نخواهد شد.[22] مردم‌ ايران‌ زمين‌ اينك‌ بسيار بيش‌ از سال‌ 1357 مي‌دانند. انقلاب‌ 57 عليه‌ مدرنيته‌ بود، اما جنبش‌ كنوني‌ مدرن‌ و دمكراتيك‌ است‌. نبرد براي‌ آزادي‌ و دموكراسي‌ مشروع‌ و مطلوب‌ است‌ اما فدا كردن‌ آدميان‌ در پاي‌ ايدئولوژي‌هاي‌ ناكجاآبادي‌ و نظام‌هاي‌ اقتدارگرا كه‌ دستاوردي‌ جز رعب‌ و وحشت‌ و خشونت‌ ندارند، ناروا و نامشروع‌ است‌. تك‌ تكِ آدميان‌ با پوست‌ و گوشت‌ و خون‌ و استخوان‌، غايت‌ با لذات‌اند و كوشش‌ و مبارزه‌ جهت‌ فراهم‌ كردن‌ شرايطي‌ آزاد و دموكراتيك‌ تا آدميان‌ از طريق‌ انتخابگري‌ به‌ غايات‌ مطلوبشان‌ دست‌ يابند؛ اخلاقاً مجاز و بلكه‌ واجب‌ است‌.

 ب‌ ـ انقلابي‌ در طرد آئين‌ها: نظريه‌ها و مدل‌ها و ايدئولوژي‌ها، براي‌ حلِ مسائل‌ نظري‌ و رفع‌ مشكلات‌ عملي‌ ابداع‌ و ساخته‌ مي‌شوند. اگر نظريه‌ يا آئيني‌ مدعي‌ حلِ مسائل‌ نظري‌ يا رفع‌ مشكلات‌ عملي‌ باشد، اما از پس‌ حل‌ و رفع‌ آن‌ها برنيايد، دو كار مي‌توان‌ كرد. يكي‌ آنكه‌ جهان‌ و جامعه‌ و آدميان‌ را آنقدر تغيير دهيم‌ تا مصداق‌ نظريه‌ و آئين‌ شوند، و ديگر آنكه‌ نظريه‌ و آئين‌ را كنار بگذاريم‌. نظريه‌ و آئين‌ در خدمت‌ آدمي‌ است‌ و ساخته‌ و ابداع‌ شده‌ تا مسائل‌ را حل‌ نمايد، نه‌ اينكه‌ آدمي‌ خادم‌ نظريه‌ و آئين‌ باشد و موظف‌ باشد جان‌ خود را فداي‌ آئين‌ بنمايد.

 روش‌شناسي‌ پوپر، كه‌ مقبول‌ نوشتار حاضر است‌، مبتني‌ بر «بهره‌گيري‌ انقلابي‌ از فراگرد آزمون‌ و حذف‌ خطا از طريق‌ نقادي‌» است‌.[23] «بدينسان‌ ما مي‌توانيم‌ از دست‌ نظريه‌اي‌ كه‌ با نتايج‌ تجربي‌ به‌ خوبي‌ مطابقت‌ ندارد خلاص‌ شويم‌، پيش‌ از آنكه‌ قبول‌ و پذيرش‌ نظريه‌ سبب‌ شود كه‌ شانس‌ بقاي‌ خود را از دست‌ بدهيم‌. از رهگذر نقد كردن‌ نظريه‌هاي‌ خود مي‌توانيم‌ كاري‌ كنيم‌ كه‌ نظريه‌ها فداي‌ ما شوند و به‌ عوض‌ ما از بين‌ بروند. اين‌ امر البته‌ حائز نهايت‌ اهميت‌ است‌».[24]

 طرد انقلابي‌ نظريه‌ها، آئين‌ها و مكاتبي‌ كه‌ در عمل‌ موفق‌ به‌ حلِ مسائل‌ آدميان‌ و رفع‌ مشكلات‌ عملي‌ آن‌ها نمي‌شوند، بجاي‌ حذف‌ خشونت‌آميز آدميان‌، عين‌ عقلانيت‌ است‌. پيشرفت‌ عقلانيت‌ در گرو سرنگون‌ شدن‌ قابل‌ تحسين‌ترين‌ و زيباترين‌ نظريه‌ها و آئين‌هاست‌: «به‌ اين‌ نحو به‌ يك‌ امكان‌ اساسي‌ دست‌ مي‌يابيم‌: مي‌توانيم‌ آزمون‌ها، و فرضيه‌هاي‌ موقت‌ خود را از طريق‌ بحث‌ عقلاني‌ به‌ نحو نقادانه‌ حذف‌ كنيم‌، بي‌آنكه‌ خود را حذف‌ نماييم‌. اين‌ نكته‌ به‌ واقع‌ غرض‌ بحث‌ عقلاني‌ نقادانه‌ است‌... اگر روش‌ بحث‌ عقلاني‌ نقادانه‌ تثبيت‌ بشود، اين‌ امر كاربرد خشونت‌ را از ياد مي‌برد: زيرا خردِ نقاد تنها بديلي‌ است‌ كه‌ تاكنون‌ براي‌ خشونت‌ يافت‌ شده‌ است‌. اين‌ وظيفة‌ روشن‌ همه‌ متفكران‌ است‌ كه‌ براي‌ اين‌ انقلاب‌ تلاش‌ كنند. براي‌ جايگزين‌ كردن‌ كاركرد حذفي‌ نقادي‌ عقلاني‌ به‌ جاي‌ كاركرد حذفي‌ خشونت‌.»[25]

 نزديك‌ شدن‌ به‌ حقيقت‌ از طريق‌ اقدام‌ شجاعانه‌ و نبوغ‌آميز در نقادي‌ انقلابي‌ نظريه‌هاي‌ قديمي‌ و اقدام‌ شجاعانه‌ و نبوغ‌آميز در ابداع‌ خلاقانه‌ نظريه‌هاي‌ جديد است‌: «اين‌ نكته‌ تنها در مورد علم‌ تجربي‌ صادق‌ نيست‌، بلكه‌ در همه‌ حوزه‌هاي ]معرفتي‌[ چنين‌ است‌».[26]

 از نظر پوپر پيشرفته‌ترين‌ صورت‌ فكري‌ عقلانيت‌ عبارت‌ است‌ از آمادگي‌ براي‌ بحث‌ درباره‌ باورهاي‌ خود به‌ نحو نقادانه‌، تصحيح‌ آن‌ها در پرتو بحث‌ نقادانه‌ با ديگران‌ و حذف‌ انقلابي‌ باورهايي‌ كه‌ قادر به‌ حل‌ مسائل‌ نيستند.[27]

 انقلابي‌ بودن‌ در اين‌ معنا پيامدهاي‌ مختلفي‌ در عرصه‌ سياسي‌ دارد كه‌ بايد بدانها توجه‌ شود.

 در اين‌ سطح‌ ما با دو مساله‌، كه‌ يكي‌ نظري‌ و ديگري‌ عملي‌ است‌، روبرو هستيم‌:

 ـ مساله‌ نظري‌: آيا نظام‌ جمهوري‌ اسلامي‌ اصلاح‌پذير است‌ يا اصلاح‌ناپذير؟ (اگر مقصود از اصلاحات‌، تحول‌ نظام‌ سياسي‌ مستقر به‌ يك‌ نظام‌ سياسي‌ مردم‌سالار (دموكراتيك‌) باشد). نظام‌ اصلاح‌ناپذير را بايد كنار نهاد.

 ـ مساله‌ عملي‌: روش‌هاي‌ گذار از نظام‌ مستقر به‌ نظام‌ دمكراتيك‌ كدامند؟ (تاكتيك‌ها و استراتژي‌ كه‌ ما را به‌ هدف‌ مي‌رسانند).

 نظريه‌ها و مدل‌هايي‌ كه‌ تاكنون‌ از سوي‌ اصلاح‌طلبان‌ جهت‌ حل‌ مساله‌ خودكامگي‌ و گذار به‌ ساخت‌ سياسي‌ دموكراتيك‌ ارائه‌ شده‌، از عهده‌ حل‌ مساله‌ برنيامده‌اند و لذا تجديد نظر و ابداع‌ مدل‌هاي‌ جديد ضروري‌ است‌. بحث‌ تحريم‌ انتخابات‌، عدم‌ همكاري‌، نافرماني‌ مدني‌ و مشروعيت‌ زدايي‌؛ در اين‌ چارچوب‌ مطرح‌ شده‌ است‌.

 

 8 . نافرماني‌ مدني‌: برخي‌ بر اين‌ باورند كه‌ غلبه‌ گفتمان‌ دموكراسي‌ و اصلاح‌طلبي‌ در ايران‌ جايي‌ براي‌ رويكرد انقلابي‌ باقي‌ نمي‌گذارد، لذا:«همين‌ محذورات‌ است‌ كه‌ آنان‌ را واداشته‌ ناشيانه‌ از مشي‌ «نافرماني‌ مدني‌» كه‌ ويژه‌ جنبشهاي‌ اجتماعي‌ پس‌ از دموكراسي‌ در غرب‌ است‌، دفاع‌ كنند».

 گزاره‌ كلي‌ «نافرماني‌ مدني‌ ويژه‌ جنبش‌هاي‌ اجتماعي‌ پس‌ از دموكراسي‌ در غرب‌ است‌»، حداقل‌ با نمونه‌هاي‌ نهضت‌ گاندي‌ در هند دوران‌ استعمار انگليس‌ و جنبش‌ نلسون‌ ماندلا در افريقاي‌ جنوبي‌ رژيم‌ آپارتايد، ابطال‌ مي‌شود. در هر دو كشور، در دوران‌ ماقبل‌ دموكراسي‌، گاندي‌ و ماندلا براي‌ مبارزه‌ از روش‌ نافرماني‌ مدني‌ سود جستند. از نظر تبارشناسي‌، يكي‌ از مهمترين‌ تبارهاي‌ نافرماني‌ مدني‌ به‌ مبارزه‌ منفي‌ و تز عدم‌ خشونت‌ گاندي‌ بازمي‌گردد.

 باورهاي‌ بنيادي‌ هندويي‌، گاندي‌ را به‌ نافرماني‌ مدني‌ سوق‌ مي‌داد. مطابق‌ باور نخست‌، هر يك‌ از ما در ژرفناي‌ طبيعت‌ خود با آتمن‌ كل‌ ( Atman ) يكي‌ هستيم‌،كه‌ در عمق‌ وجود ما، در ميان‌ همه‌ ما مشترك‌ است‌، اگر چه‌ در اين‌ حيات‌ در ابدان‌ و آگاهي‌هاي‌ متفاوت‌ بي‌شمار تقسيم‌ شده‌ است‌. خدا موجودي‌ متشخص‌ نمي‌باشد، بلكه‌ در بطن‌ همه‌ اشيا وجود دارد « خدا بدون‌ صورت‌ است‌ » اما چون‌ ما شخص‌ هستيم‌، به‌ آن‌ وجود بي‌صورت‌ تشخص‌ مي‌بخشيم‌. گاندي‌ از اين‌ باور، وحدت‌ ذاتي‌ انسان‌ و به‌ طريق‌ اولي‌ وحدت‌ همه‌ جلوه‌هاي‌ حيات‌ را استنتاج‌ مي‌نمود. مفهوم‌ سياسي‌ وحدت‌ حيات‌ براي‌ گاندي‌ اين‌ بود كه‌ هيچ‌ كس‌ نمي‌تواند كاملاً بيگانه‌ و به‌ طور جبران‌ناپذيري‌ دشمن‌ باشد.

 مطابق‌ باور دوم‌، عنصري‌ الهي‌ در هر يك‌ از ما وجود دارد. (آتمن‌ atman همان‌ برهمن‌ Brahman است‌). او از تز «حضور خداوند در هر انساني‌»، نتيجه‌ مي‌گرفت‌ «من‌ حتي‌ در مخالفان‌ خود نشانه‌اي‌ از وجود خداوند مي‌بينم‌». از اينرو، هيچ‌ كس‌ نمي‌تواند كاملاً و در نهايت‌ يك‌ دشمن‌ باشد زيرا هيچ‌ يك‌ بدون‌ آن‌ بارقه‌ الهي‌ در درون‌ خود نيستند.

 باور سوم‌، آهيمسا، يعني‌ خودداري‌ از قتل‌ و كشتن‌، و به‌طور عام‌تر عدم‌ خشونت‌ است‌. آهيمسا آشكارا با اين‌ باور ربط‌ دارد كه‌ همه‌ جلوه‌هاي‌ حيات‌ يكي‌ هستند و اينكه‌ عنصري‌ الهي‌ در هر شخصي‌ وجود دارد. نتيجه‌ مي‌گيريم‌ كه‌ در آسيب‌ رساندن‌ به‌ ديگران‌ ما به‌ كلي‌ آسيب‌ مي‌رسانيم‌ كه‌ خود ما جزيي‌ از آن‌ هستيم‌، و به‌ حقيقت‌ غايي‌ يا واقعيت‌ مطلق‌ آسيب‌ مي‌رسانيم‌ كه‌ ما آن‌ را خدا مي‌ناميم‌. آهيمسا در عمل‌ به‌ اين‌ معناست‌ كه‌ در هنگامه‌ ظلم‌ و بي‌عدالتي‌ و خودكامگي‌، راه‌ درست‌ برخورد با خودكامگان‌، شورش‌ خشونت‌آميز نيست‌ بلكه‌ توسل‌ به‌ سرشت‌ دروني‌ آن‌ها با استدلال‌ عقلي‌ همراه‌ با نافرماني‌ مدني‌ از قوانين‌ ناعادلانه‌ است‌، حتي‌ هنگامي‌ كه‌ نافرماني‌ مدني‌ براي‌ قانون‌شكن‌ رنج‌، خشونت‌ و حبس‌ در پي‌ داشته‌ باشد. آمادگي‌ براي‌ تحمل‌ رنج‌ به‌ خاطر عدالت‌، كه‌ انسانيت‌ مشترك‌ هم‌ ستمگر و هم‌ ستمديده‌ را به‌ داوري‌ مي‌خواند، آن‌ نيروي‌ اخلاقي‌اي‌ است‌ كه‌ گاندي‌ براي‌ آن‌ كلمه‌ ساتياگراها، يا نيروي‌ حقيقت‌ را وضع‌ نمود. آمادگي‌ براي‌ تحمل‌ رنج‌ و آلام‌ جزء مهمي‌ از سياست‌ عدم‌ خشونت‌ و نافرماني‌ است‌. گاندي‌ مي‌گفت‌: «من‌ مي‌دانم‌ كه‌ براي‌ 90 درصد مردم‌ هند، عدم‌ خشونت‌ به‌ معناي‌ نافرماني‌ مدني‌ است‌ و نه‌ هيچ‌ چيز ديگر». سرپيچي‌ آگاهانه‌ از قوانين‌ ناعادلانه‌، گوهر تز عدم‌ خشونت‌ گاندي‌ بود.

 نخستين‌ نافرماني‌ مدني‌ در 1920 پيش‌ آمد. دومين‌ جنبش‌ نافرماني‌ مدني‌ در اوايل‌ دهه‌ 1930 تأثير بيشتري‌ داشت‌. اين‌ جنبش‌ انگليسيها را به‌ حيرت‌ انداخت‌، چون‌ ميليونها تن‌ كه‌ از قوانين‌ انگلستان‌ سر پيچيده‌ بودند، ضرب‌ و شتم‌ را تحمل‌ كردند و به‌ زندان‌ رفتند. گاندي‌ استدلال‌ مي‌كرد كه‌ راه‌ مبارزه‌ با حاكميت‌ انگلستان‌ در هند خشونت‌ نيست‌. برتري‌ نيروي‌ نظامي‌ قدرت‌ استعماري‌ هميشه‌ مي‌تواند بر اقدامات‌ خشن‌ مخالفان‌ غلبه‌ كند، حال‌ آن‌ كه‌ حاكميت‌ استعماري‌ اگر عليه‌ مردمي‌ زور به‌ كار برد كه‌، در عين‌ اعتراض‌، از خود واكنش‌ خشن‌ نشان‌ نمي‌دهند، ممكن‌ نيست‌ ديري‌ بپايد. عدم‌ خشونت‌، با تبديل‌ كردن‌ روش‌ استفاده‌ از زور به‌ چيزي‌ اخلاقاً نفرت‌انگيز، حاكمان‌ را درمانده‌ مي‌كند. از اين‌رو، انگليسيها نمي‌بايست‌ كشته‌ شوند؛ مي‌بايست‌ از لحاظ‌ سياسي‌ شكست‌ بخورند. مقاومت‌ غير خشونت‌آميز در برابر قوانين‌ ناعادلانه‌ ــ نافرماني‌ مدني‌ ــ انگليسيها را مهار مي‌كند و از مردم‌ هند ملّتي‌ قدرتمند مي‌سازد.

 ماندلا و كنگره‌ ملي‌ افريقا، نافرماني‌ مدني‌ را از گاندي‌ فرا گرفتند و بدان‌ عمل‌ كردند. ماندلا مي‌نويسد: «ما گفتيم‌ رهبران‌ كنگره‌ ملي‌ افريقا بايد سرانجام‌ قوانين‌ را نقض‌ كنند و اگر لازم‌ شد در راه‌ عقايد خود مثل‌ گاندي‌ به‌ زندان‌ بروند».[28] «والتر سيسولو براي‌ نخستين‌ بار ايده‌ انجام‌ عمليات‌ ملي‌ نافرماني‌ و سرپيچي‌ از قوانين‌ را نزد گروه‌ كوچكي‌ از ما مطرح‌ كرد. او طرحي‌ را ارائه‌ داد كه‌ طبق‌ آن‌ افراد داوطلب‌ از تمامي‌ گروه‌ها عمداً با تخلف‌ از قوانين‌ خاص‌، خود را به‌ زندان‌ مي‌اندازد».[29] كنفرانس‌ كنگره‌ ملي‌ افريقا قطعنامه‌اي‌ را از تصويب‌ گذراند كه‌ در آن‌ از دولت‌ خواسته‌ شده‌ بود «قانون‌ سركوبي‌ كمونيسم‌»، «قانون‌ اسكان‌ گروهي‌»، «قانون‌ نمايندگي‌ جداگانه‌ راي‌دهندگان‌»، «قانون‌ تعيين‌ مقامات‌ بانتو»، «قانون‌ تردد» و قوانين‌ مربوط‌ به‌ مالكيت‌ احشام‌ را تا 29 فوريه‌ 1952 لغو كند. شوراي‌ برنامه‌ريزي‌ اعلام‌ كرد كنگره‌ ملي‌ افريقا در روز 26 آوريل‌ 1952 تظاهراتي‌ برپا مي‌كند كه‌ مقدمه‌ عمليات‌ تخلف‌ از قوانين‌ غيرعادلانه‌ خواهد بود».[30] «در اولين‌ روز عمليات‌ تخلف‌ از قوانين‌ غيرعادلانه‌ بيش‌ از 250 داوطلب‌ در گوشه‌ و كنار كشور اين‌ گونه‌ قوانين‌ را زير پا گذاشتند و زنداني‌ شدند. اين‌، سرآغازي‌ خجسته‌ بود. سربازان‌ ما منظم‌ و مرتب‌ و برخوردار از اعتماد به‌ نفس‌ طي‌ چند ماه‌ بعدي‌ 8500 نفر در يك‌ عمليات‌ شركت‌ كردند و افرادي‌ از تمامي‌ اقشار: پزشكان‌، كارگران‌ كارخانه‌، وكلا، معلمان‌، دانشجويان‌ و دانش‌آموزان‌، كشيشان‌ و غيره‌ از قوانين‌ سرپيچي‌ كرده‌ و به‌ زندان‌ رفتند. آن‌ها اين‌ سرود را مي‌خواندند «آهاي‌ آماندا درهاي‌ زندان‌ را باز كن‌. ما مي‌خواهيم‌ وارد شويم‌».[31] «قبلاً زندان‌ رفتن‌ نوعي‌ ننگ‌ بود اما اين‌ طرز برخورد اكنون‌ تغيير يافته‌ بود و اين‌ دستاوردي‌ بزرگ‌ بود. زيرا ترس‌ از زندان‌ مانعي‌ بزرگ‌ در راه‌ مبارزات‌ آزاديبخش‌ است‌. از زمان‌ اجراي‌ عمليات‌ تخلف‌ از قانون‌ به‌ بعد، زندان‌ رفتن‌ به‌ نشان‌ افتخاري‌ براي‌ افريقاييها تبديل‌ شد»[32]

 بدين‌ ترتيب‌ نافرماني‌ مدني‌، نه‌ روشي‌ انقلابي‌ است‌، نه‌ به‌ جوامع‌ پسادموكراسي‌ تعلق‌ دارد. آري‌، خشونت‌ خط‌ قرمز دموكراتهاي‌ جمهوريخواه‌ است‌. آن‌ها هيچگاه‌ به‌ خشونت‌ توسل‌ نخواهند جُست‌. اما نهايت‌ عدم‌ همكاري‌، نافرماني‌ مدني‌ است‌، نه‌ خشونت‌ورزي‌. نافرماني‌ مدني‌، نقض‌ آگاهانه‌ و عامدانه‌ قوانين‌ ظالمانه‌ و ناحق‌ است‌. فرد با نقض‌ قانون‌، آگاهانه‌ مجازات‌ (هزينه‌) را مي‌پذيرد. ناديده‌ گرفتن‌ عملي‌ قوانين‌ غير عادلانه‌ و تحمل‌ مجازات‌، راهي‌ است‌ كه‌ فرآيند دموكراتيزاسيون‌ را تسهيل‌ و تحكيم‌ مي‌كند.

 هزينه‌ نافرماني‌ مدني‌ به‌ دو امر بستگي‌ دارد. اول‌، قانون‌ خاصي‌ كه‌ نقض‌ مي‌شود. دوم‌، گسترة‌ افرادي‌ كه‌ قانون‌ را نقض‌ مي‌كنند. در دو نمونة‌ زير، اولاً هزينه‌ قانون‌شكني‌ پائين‌ است‌. ثانياً به‌ دليل‌ گستردگي‌ نقض‌، نظام‌ در مقابل‌ مردم‌ عقب‌نشيني‌ كرده‌ است‌.

 مطابق‌ تبصرة‌ ماده‌ 638 قانون‌ مجازات‌ اسلامي‌: «زناني‌ كه‌ بدون‌ حجاب‌ شرعي‌ در معابر و انظار عمومي‌ ظاهر شوند به‌ حبس‌ از ده‌ روز تا دو ماه‌ و يا از پنجاه‌ هزار تا پانصد هزار ريال‌ جزاي‌ نقدي‌ محكوم‌ خواهند شد.» مجازات‌ ناچيز بدحجابي‌ از يك‌ سو، و گسترش‌ آن‌ از سوي‌ ديگر باعث‌ شد تا نظام‌ اين‌ مساله‌ را ناديده‌ گرفته‌ و با آن‌ مدارا كند.[33]

 مطابق‌ ماده‌ 9 قانون‌ ممنوعيت‌ بكارگيري‌ تجهيزات‌ دريافت‌ از ماهواره‌ (مصوب‌ 23/11/73): «استفاده‌ كنندگان‌ از تجهيزات‌ دريافت‌ از ماهواره‌ علاوه‌ بر ضبط‌ و مصادره‌ اموال‌ مكشوفه‌ به‌ مجازات‌ نقدي‌ از يك‌ ميليون‌ تا سه‌ ميليون‌ ريال‌ محكوم‌ مي‌گردند». در اين‌ خصوص‌ هم‌ هزينه‌ اندك‌ نقض‌ قانون‌ از يك‌ سو و جاذبه‌ برنامه‌هاي‌ ماهواره‌اي‌ از سوي‌ ديگر باعث‌ گسترش‌ نقض‌ قانون‌ شده‌ و رژيم‌ مجبور به‌ قبول‌ اين‌ امر گرديده‌ است‌. در زماني‌ كه‌ ويدئو ممنوع‌ بود، مردم‌ با نقض‌ گستردة‌ قانون‌، رژيم‌ را مجبور به‌ عقب‌نشيني‌ كردند. كوشش‌ كنوني‌ رژيم‌ براي‌ وضع‌ ممنوعيتهاي‌ قانوني‌ به‌ منظور عدم‌ استفاده‌ از اينترنت‌، با نقض‌ گسترده‌ خواست‌ رژيم‌ توسط‌ مردم‌، در نهايت‌ چاره‌اي‌ جز عقب‌نشيني‌ براي‌ رژيم‌ باقي‌ نمي‌گذارد.

 موارد ياد شده‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ نافرماني‌ مدني‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ عملي‌ خشونت‌آميز و انقلابي‌ نيست‌ و به‌ شرط‌ گستردگي‌ آن‌، بسيار مؤثر و نتيجه‌ بخش‌ است‌. دموكراسيها، نافرماني‌ مدني‌ را از ماقبل‌ دموكراسيها آموختند، نه‌ آنكه‌ جوامع‌ غير دموكراتيك‌آن‌را از جوامع‌ دموكراتيك‌ وام‌ گرفته‌ باشند. عدم‌ توجه‌ فعالان‌ سياسي‌ ـ دانشجويي‌ و روشنفكران‌ به‌ احضارهاي‌ قوة‌ قضائيه‌، به‌ دليل‌ آنكه‌ آن‌ قوه‌ مستقل‌ و بي‌طرف‌ نيست‌ و دادگاههاي‌ سياسي‌ فرمايشي‌ است‌، مصداقي‌ از نافرماني‌ مدني‌ است‌ كه‌ مي‌تواند عدم‌ مشروعيت‌ رويه‌هاي‌ سياسي‌ را برملا كند. مادة‌ 500 قانون‌ مجازات‌ اسلامي‌ يكي‌ از قوانين‌ غيرعادلانه‌ و ناحقي‌ است‌ كه‌ بايد نقض‌ شود. مطابق‌ مادة‌ 500 قانون‌ مجازات‌ اسلامي‌: «هر كس‌ عليه‌ نظام‌ جمهوري‌ ايران‌ يا به‌ نفع‌ گروه‌ها و سازمانهاي‌ مخالف‌ نظام‌ به‌ هر نحو فعاليت‌ تبليغي‌ نمايد به‌ حبس‌ از سه‌ ماه‌ تا يك‌ سال‌ محكوم‌ خواهد شد». مطابق‌ اعلامية‌ جهاني‌ حقوق‌ بشر، انتخاب‌ نظام‌ سياسي‌ يا مخالفت‌ با نظام‌ سياسي‌، حق كلية‌ ابناء بشر است‌. هر فردي‌ حق‌ دارد نظام‌ مطلوب‌ خود را برگزيند و اگر نظام‌ سياسي‌ مستقر را نپسنديد، به‌ طور علني‌ با آن‌ مخالفت‌ كند و از اين‌ راه‌ با جلب‌ ديگران‌ و به‌ روشهاي‌ مسالمت‌آميز نظام‌ مطلوب‌ خود را تأسيس‌ كند. مگر آيت‌الله خميني‌ همين‌ كار را در سخنراني‌ بهشت‌ زهرا در 12 بهمن‌ 1357 انجام‌ نداد و آن‌را براي‌ آيندگان‌ تئوريزه‌ نكرد؟ اين‌ قانون‌ ناحق‌ و ناعادلانه‌ است‌ و زمامداران‌ كشور مي‌خواهند به‌ هر نحو ممكن‌ مردم‌ را از حق‌ بشري‌شان‌ محروم‌ نمايند. لذا شهروندان‌ مي‌بايست‌ با نقض‌ قانون‌، به‌ طور علني‌ به‌ مخالفت‌ با رژيم‌ برخيزند و بگويند چرا اين‌ نظام‌ را نمي‌خواهند و نظام‌ مطلوب‌شان‌ داراي‌ چه‌ اوصافي‌ است‌. نافرماني‌ مدني‌ در اين‌ زمينه‌، هزينة‌ زيادي‌ ندارد: سه‌ ماه‌ تا يك‌ سال‌ حبس‌. ولي‌ اگر نقض‌ قانون‌ گسترده‌ شود، رژيم‌ نخواهد توانست‌ افراد بسياري‌ را به‌ دليل‌ مخالفت‌ با نظام‌ جمهوري‌ اسلامي‌ راهي‌ زندان‌ كند.

 

 9. گذار به‌ دموكراسي‌ از طريق‌ فرآيندهاي‌ پخش‌ و اشاعه‌: به‌ نظر ساموئل‌ هانتينگتون‌ توسعه‌ دموكراسي‌ سه‌ موج‌ داشته‌ است‌. به‌ نظر فيليپ‌ اشميتر توسعه‌ دموكراسي‌ چهار موج‌ بسيار فشرده‌ داشته‌ است‌. موج‌ سوم‌ (يا چهارم‌ دموكراسي‌) در 25 آوريل‌ 1974 در پرتغال‌ با كودتاي‌ نظامي‌ عملاً بدون‌ خونريزي‌ آغاز شد. دامنه‌ موج‌ چهارم‌ از نظر جهاني‌ بيشتر از موجهاي‌ قبلي‌ بوده‌ است‌. اين‌ موج‌، در كشورهاي‌ بيشتري‌ تأثير گذاشت‌ و از حيث‌ تأثير منطقه‌ايش‌ از موجهاي‌ پيشين‌ بسيار فراگيرتر بود. كشورهايي‌ كه‌ تاكنون‌ گرفتار موج‌ چهارم‌ شده‌اند بسيار كمتر از كشورهاي‌ گذشته‌ گرفتار بازگشت‌ به‌ رژيمهاي‌ خودكامه‌ و استبدادي‌ شده‌اند. موج‌ سوم‌ (يا چهارم‌) دموكراسي‌ چگونه‌ تبيين‌ شده‌ است‌؟ صريح‌ترين‌ فرضيه‌ اين‌ است‌ كه‌ امواج‌ توسعة‌ دموكراسي‌ بر اثر فرآيندهاي‌ پخش‌ و اشاعه‌ به‌ وجود مي‌آيند. نمونة‌ موفق‌ گذار يك‌ كشور، آن‌ را به‌ عنوان‌ الگويي‌ براي‌ تقليد ديگر كشورها تثبيت‌ و تعيين‌ مي‌كند؛ همين‌ كه‌ منطقه‌اي‌ كاملاً با رژيم‌هاي‌ سياسي‌ دموكراتيك‌ اشباع‌ شود، فشار اوج‌ خواهد گرفت‌ و كشورهاي‌ استبدادي‌ باقيمانده‌ را وادار به‌ سازگاري‌ خود با هنجار نوبنياد خواهد كرد. توسعه‌ نظامهاي‌ ارتباطي‌ فراملي‌ اين‌ اطمينان‌ بيش‌ از حد را فراهم‌ آورده‌اند كه‌ سازوكار (مكانيسم‌)هاي‌ پخش‌ و اشاعه‌ كارسازند. كشورهايي‌ كه‌ ديرتر به‌ اين‌ موج‌ مي‌پيوندند هر روز بيشتر تحت‌ تأثير كشورهايي‌ قرار مي‌گيرند كه‌ در اين‌ مسير جلوتر از آنها بوده‌اند. ديرآمدگان‌ مي‌توانند روشها و ارزشهاي‌ پيشگامان‌ خود را در پيش‌ گيرند بي‌آنكه‌ ناگزير شوند برخي‌ از هزينه‌هاي‌ كشف‌ و شروع‌ كار را بپردازند.

 دموكراتهاي‌ ايراني‌ نبايد صرفاً تمام‌ نگاه‌ خود را به‌ عوامل‌ ساختاري‌ معطوف‌ نمايند. تئوري‌ اشاعه‌، تصوير ديگري‌ را در مقابل‌ ديدگان‌ ما مي‌گشايد. تحولات‌ اخير جمهوري‌هاي‌ آسياي‌ ميانه‌ مؤيد اين‌ فرضيه‌اند. كما اينكه‌ حكمرانان‌ خاورميانه‌ به‌ طور زنجيره‌اي‌ مجبور شده‌اند «اصلاح‌ از بالا و كنترل‌شده‌» را در پيش‌ گيرند تا گرفتار موج‌ انقلابهاي‌ صورتي‌ نشوند.

 

 10. رهبري‌ عدم‌ همكاري‌: برخي‌ بر اين‌ باورند كه‌ اقداماتي‌ چون‌ تحريم‌، اعتصاب‌ غذا، رفراندوم‌ و... را نبايد بي‌ جهت‌ سوزاند. بايد آن‌ها را براي‌ روز مبادا نگاه‌ داشت‌. اما بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ اگر هيچگاه‌ اعتصاب‌ غذايي‌ صورت‌ نگيرد و فقط‌ به‌ صرف‌ تهديد اكتفا شود، نتيجه‌اي‌ عايد نخواهد شد. اگر هيچ‌ انتخاباتي‌ (البته‌ غير عادلانه‌) تحريم‌ نشود و به‌ اميد اينكه‌ در فرصتي‌ مناسب‌ از اين‌ حربه‌ استفاده‌ شود، در انتخابات‌ شركت‌ شود، سلاح‌ تحريم‌ هيچ‌ فايده‌اي‌ نخواهد داشت‌. كسي‌ كه‌ فوتبال‌ بازي‌ نكند، فوتبال‌ را ياد نخواهد گرفت‌. هر ورزشي‌ با تمرين‌ و تكرار به‌ مهارت‌ تبديل‌ مي‌شود. اگر مردم‌ كشوري‌ هيچگاه‌ فوتبال‌ آمريكايي‌ بازي‌ نكنند، هيچگاه‌ آن‌ را فرا نخواهند گرفت‌.

 گذار به‌ دموكراسي‌ مثل‌ بازي‌ شطرنجي‌ است‌ كه‌ در يك‌ سوي‌ آن‌ ديكتاتورها و در سوي‌ ديگر دموكراتها نشسته‌اند. بايد وارد بازي‌ شد و از تمام‌ مهره‌ها جهت‌ كيش‌ و مات‌ حريف‌ استفاده‌ كرد. اعتصاب‌ غذا، تحريم‌ انتخابات‌، برگزاري‌ تجمعات‌ اعتراض‌ آميز، عدم‌ همكاري‌ و... تاكتيك‌هايي‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ اهداف‌اند، نه‌ اينكه‌ هيچگاه‌ از آن‌ها استفاده‌ نشود.

 تحريم‌ انتخابات‌ در شرايط‌ فعلي‌ عملي‌ ضروري‌ است‌. تحريم‌ هيچ‌ هزينه‌اي‌ براي‌ مردم‌ تحريم‌كننده‌ ندارد، چون‌ هيچ‌ قانوني‌ همه‌ مردم‌ را ملزم‌ به‌ شركت‌ در انتخابات‌ نمي‌كند تا در اثر عدم‌ شركت‌ قانوني‌ نقض‌ شود و مجازات‌ در پي‌ داشته‌ باشد. تعداد كساني‌ كه‌ به‌ طور قطع‌ انتخابات‌ را تحريم‌ مي‌كنند (ميليون‌ 15 = 30% حداقل‌) آنقدر بالاست‌ كه‌ به‌ طور مطلق‌ امكان‌ تلافي‌ منتفي‌ است‌. در حاليكه‌ اگر نيمي‌ از مردم‌ در انتخابات‌ شركت‌ نكنند، اين‌ رقم‌ به‌ 24 ميليون‌ تن‌ خواهد رسيد. براي‌ آنكه‌ تحريم‌ مؤثر و كارا باشد، بايد چهره‌هاي‌ شاخص‌ سياسي‌ ـ فرهنگي‌ ـ اجتماعي‌ سراسر كشور طي‌ يك‌ اطلاعيه‌ رسماً مردم‌ را به‌ تحريم‌ انتخابات‌ فرا بخوانند.

 اگر يك‌ هزار تن‌ از نخبگان‌ سراسر كشور چنان‌ اطلاعيه‌اي‌ را امضا كنند، نفس‌ يك‌ اطلاعيه‌ مدلل‌، عين‌ عدم‌ همكاري‌ و مشروعيت‌زداست‌. علاوه‌ بر آن‌، امضا كنندگان‌ مي‌توانند از طريق‌ انتخاباتي‌ دمكراتيك‌، شورايي‌ از ميان‌ خود برگزينند تا گام‌هاي‌ بعدي‌ را برنامه‌ريزي‌ كرده‌ و به‌ عنوان‌ تشكل‌ جبهه‌يي‌ دموكرات‌ها عمل‌ نمايد. از اين‌ راه‌ مي‌توان‌ اميدوار شد كه‌ جنبش‌ دموكراسي‌ خواهي‌ بتواند به‌ طور دمكراتيك‌ براي‌ خود رهبري‌ ايجاد نمايد. اگر نافرماني‌ مدني‌ به‌ رهبري‌ و برنامه‌ريزي‌ احتياج‌ دارد، بايد به‌ دنبال‌ ايجاد تشكل‌ و رهبري‌ رفت‌، نه‌ آنكه‌ به‌ بهانه‌ عدم‌ وجود رهبري‌، مبارزات‌ آزاديخواهانه‌ را تعطيل‌ كرد. اين‌ اقدامات‌ زمينه‌ ظهور تشكيلات‌ رهبري‌ جنبش‌ جمهوري‌ خواهي‌ را فراهم‌ مي‌آورد. تحريم‌ انتخابات‌ فرصتي‌ فراهم‌ مي‌آورد تا دموكراتهاي‌ جمهوريخواه‌ از طريق‌ بيانيه‌ جمع‌ شوند و سپس‌ از طريق‌ انتخابات‌ دموكراتيك‌ شوراي‌ رهبري‌ براي‌ خود برگزينند. حداقل‌هايي‌ كه‌ جمع‌ مي‌تواند بر سر آنها توافق‌ نمايد به‌ صورت‌ پيش‌نويس‌ تهيه‌ و در اختيار كليه‌ امضاكنندگان‌ قرار گيرد تا پس‌ از اصلاح‌ به‌ صورت‌ دستور كار منتشر شود. جمع‌آوري‌ يك‌هزار امضا براي‌ بيانية‌ تحريم‌ شايد فراتر از امكانات‌ دموكراتهاي‌ جمهوري‌خواه‌ باشد. ولي‌ بايد خيز برداشت‌. براي‌ رسيدن‌ به‌ هدف‌، بايد در مسير آن‌ گام‌ برداشت‌. مهم‌ صدور اطلاعية‌ تحريمي‌ است‌ كه‌ چهره‌هاي‌ شاخص‌ آزادي‌خواه‌ زير آن‌را امضا كنند. راه‌ ناهموار آزادي‌ با تلاش‌ و كوشش‌ گشوده‌ خواهد شد. آزادي‌ رايگان‌ نيست. Freedom is not free

 



[1]. به‌ گمان‌ برخي‌ دموكراسي‌ تنها در جوامعي‌ استقرار و دوام‌ يافته‌ است‌ كه‌ مردم‌ آن‌ دموكرات‌ بوده‌ و «تحمل‌ ديگري‌» را داشته‌اند. در جامعه‌ ما دموكراسي‌ هيچگاه‌ استقرار نيافت‌ براي‌ اينكه‌ روشنفكران‌ به‌ اين‌ نكته‌ عنايت‌ نكردند كه‌ مردم‌ ما دموكرات‌ نيستند و ما تحمل‌ ديگري‌ را نداريم‌. به‌ تعبير ديگر، تساهل‌ يا رواداري‌ (تحمل‌ ديگري‌، تمايل‌ به‌ پذيرفتن‌ اظهار نظرهاي‌ مخالف‌) و اعتماد، دو ارزش‌ فرهنگي‌ هستند كه‌ نقشي‌ اساسي‌ در دموكراسي‌ پايدار دارند. اعتماد به‌ معناي‌ توانايي‌ اعتماد كردن‌ به‌ ديگران‌ است‌.

[2]. يكي‌ ديگر مي‌گويد: «انسان‌ها موجوداتي‌ هستند كه‌ مثل‌ حيوانات‌ مهمترين‌ وصفشان‌ لذت‌طلبي‌ و خواهشگري‌ است‌ و عقل‌ آن‌ها ابزاري‌ است‌ كه‌ اين‌ خواهش‌ها را با نتيجه‌ بيشتر و هزينه‌ كمتر تأمين‌ كند». عدم‌ درك‌ اين‌ نوع‌ انسان‌شناسي‌، باعث‌ «بسياري‌ از تكاپوهاي‌ غالباً پرهزينه‌ و كم‌فايده‌ سياسي‌ در طول‌ دو، سه‌ قرن‌ گذشته‌ بوده‌ است‌... چيزي‌ كه‌ بحرانهاي‌ بسيار به‌ بار آورد و نتايج‌ منفي‌ فراواني‌ داشت‌».

[3]. به‌ همين‌ دليل‌ شوراي‌ نگهبان‌ از شمارش‌ رايانه‌اي‌ انتخابات‌ ممانعت‌ به‌ عمل‌ مي‌آورد. شمارش‌ دستي‌، توسط‌ خوديها، ابزار مطمئني‌ است‌ براي‌ تضمين‌ پيروزي‌ يا بالا بردن‌ آراء محافظه‌كاران‌.

[4]. مهدي‌ كروبي‌ مي‌گويد: «برنامه‌ بنده‌ كاملاً مشخص‌ است‌، پياده‌ كردن‌ سياستها و چشم‌انداز بيست‌ساله‌ و برنامه‌ چهارم‌ وظيفه‌ من‌ است‌» (ايران‌، 17/2/1384، ص‌ 8).

[5]. به‌ گفته‌ وزير اطلاعات‌ جمهوري‌ اسلامي‌: «ما خواسته‌ يا ناخواسته‌ از ابتداي‌ انقلاب‌ انتخابات‌ را به‌ موضوعي‌ حيثيتي‌ و در واقع‌ تبديل‌ به‌ نوعي‌ رفراندوم‌ كرده‌ايم‌... ما تبليغ‌ كرده‌ايم‌ كه‌ همه‌ چيز به‌ انتخابات‌ گره‌ خورده‌ و اين‌ را هم‌ مردم‌ و هم‌ دشمنان‌ ما پذيرفته‌اند، حال‌ كه‌ اينگونه‌ شده‌ بايد انتخابات‌ را در بهترين‌ شرايط‌ برگزار كنيم‌ تا هم‌ دولت‌ بتواند با قدرت‌ مسئوليت‌ اجرايي‌ را در بر گيرد و هم‌ جمهوري‌ اسلامي‌ از مشاركت‌ حداكثري‌ مردم‌ قوت‌ و قدرت‌ بيشتري‌ بگيرد» (حمايت‌، 18/2/1384، ص‌ 2).

جمهوري‌ اسلامي‌ براي‌ مشروعيت‌ خود آنقدر به‌ آراي‌ اين‌ انتخابات‌ احتياج‌ دارد كه‌ وزير اطلاعات‌ دولت‌ اصلاح‌طلبش‌، تحريم‌ انتخابات‌ را چندي‌ پيش‌ «براندازي‌» خواند و اينك‌ آن‌ را معيار مسلماني‌ و نامسلماني‌ اعلام‌ مي‌نمايد. تحريم‌كننده‌ نه‌ تنها «غير خودي‌» است‌، بلكه‌ «نامسلمان‌» است‌: «به‌ حضور حداكثري‌ تن‌ دهيم‌، حتي‌ اگر شكست‌ بخوريم‌ و اين‌ گونه‌ ما مسلمان‌ هستيم‌. اگر كسي‌ اين‌ احساس‌ را نداشته‌ باشد بايد در مسلماني‌ او شك‌ كرد، كسي‌ كه‌ شكست‌ جمهوري‌ اسلامي‌ را به‌ قيمت‌ پيروزي‌ حزب‌ خود بخواهد مسلمان‌ نيست‌» (همشهري‌، 18/2/1384، ص‌ 26).

حتماً پيامبر گرامي‌ اسلام‌ مي‌بايست‌ از وزير اطلاعات‌ جمهوري‌ اسلامي‌ مي‌آموخت‌ و به‌ عنوان‌ مؤسس‌ دين‌ اسلام‌، شركت‌ در نُهمين‌ دورة‌ انتخابات‌ رياست‌ جمهوري‌ را ملاك‌ مسلماني‌ قرار مي‌داد. مراجع‌ تقليد هم‌ از اين‌ پس‌ بايد در رساله‌هاي‌ عمليه‌ خود اين‌ معيار را درج‌ نمايند.

نكتة‌ جالبتر اينكه‌ به نظر يونسي‌ حداكثر 50% مردم‌ در انتخابات‌ شركت‌ خواهند كرد. بدين‌ ترتيب‌ 50% بقية‌ مردم‌، مسلمان‌ نيستند.

[6]. آراء باطله‌ جزو آراء اصلاح‌طلبان‌ محاسبه‌ شده‌ است‌.

[7]. ادعاي‌ حمايت‌ صد درصدي‌ مردم‌ از پرزيدنت‌ سكوتوره‌، يا ادعاي‌ حضور صد درصدي‌ مردم‌ و رأي‌ «آري‌» آن‌ها در انتخابات‌ پارلماني‌ در كرة‌ شمالي‌، دو نمونه‌ از اين‌ ترفند است‌.

[8]. به‌ گفته‌ وزير اطلاعات‌ جمهوري‌ اسلامي‌، حكومتي‌ كه‌ در افغانستان‌ و عراق‌ حاكم‌ شد، در جهت‌ منافع‌ ملي‌ ايران‌ است‌ و سير تحولات‌ اين‌ دو كشور به‌ نفع‌ جمهوري‌ اسلامي‌ است‌. به‌ گفته‌ يونسي‌: «در انتخابات‌ عراق‌ ... چيزي‌ اتفاق‌ افتاد كه‌ باب‌ ميل‌ آن‌ها (آمريكا) نبود... آنچه‌ در عراق‌ اتفاق‌ افتاده‌ به‌ نفع‌ جمهوري‌ اسلامي‌ ايران‌ است‌» (شرق‌، 30/1/84)

[9]. روزنامه‌ حمايت‌، 25/1/84، ص‌ 3.

[10]. بحث‌ بر سر اين‌ نيست‌ كه‌ نظام‌ فعلي‌ عراق‌ يك‌ نظام‌ دموكراتيك‌ است‌ و يا به‌ سرعت‌ و از طريق‌ اشغال‌ نظامي‌ مي‌توان‌ دموكراسي‌ بنا كرد. بلكه‌ بحث‌ بر سر آن‌ است‌ كه‌ آيا طرحي‌ براي‌ تجزيه‌ ايران‌ وجود دارد يا نه‌. بسيار روشن‌ است‌ كه‌ دموكراسي‌ را نمي‌توان‌ به‌ انتخابات‌ رقابتي‌ آزاد و عادلانه‌ تحويل‌ كرد. هر گونه‌ قصور و ناتواني‌ در حفظ‌ حقوق‌ بشر ادعاهاي‌ دموكراتيك‌ بودن‌ يك‌ نظام‌ را تضعيف‌ مي‌كند. دموكراسي‌ ــ يعني‌ نظامي‌ مبتني‌ بر حاكميت‌ اكثريت‌ از طريق‌ انتخابات‌ آزاد، كه‌ با تفكيك‌ قوا، حاكميت‌ قانون‌، و حمايتهاي‌ قانوني‌ از آزاديهاي‌ فردي‌ وضعي‌ متعادل‌ مي‌يابد ــ تنها چارچوب‌ رسمي‌ مطمئن‌ را براي‌ تضمين‌ حقوق‌ بشر در جهان‌ معاصر به‌ كشورها عرضه‌ مي‌دارد. دموكراسي‌ يعني‌ مردم‌ حق‌ دارند قانون‌ اساسي‌ جديد خود را شكل‌ دهند يا بر شكل‌گيري‌ آن‌ تأثير بگذارند. مردم‌ حق‌ دارند قانون‌ اساسي‌ خود را، پس‌ از بحثهاي‌ مبسوطِ همگاني‌ و احتمالاً جرح‌ و تعديل‌ پيشنويس‌ اوليه‌، تصويب‌ كنند. مردم‌ حق‌ دارند كه‌ دربارة‌ تغيير يا اصلاح‌ قانون‌ اساسي‌ طرف‌ مشورت‌ قرار گيرند. اين‌ فرآيندها بايد در عراق‌ شكل‌ گيرند تا عراق‌ تبديل‌ به‌ يك‌ كشور دموكراتيك‌ شود. آنگاه‌ اگر چنان‌ شود، الگو بودن‌ يا نبودن‌ عراق‌ واجد معناست‌.

[11]. روزنامه‌ همشهري‌، 25/1/84، ص‌ 1.

[12]. مطابق‌ نظرسنجي‌ مؤسسة‌ گالوپ‌، 66 درصد شهروندان‌ آمريكايي‌ مخالف‌ حمله‌ نظامي‌ آن‌ كشور به‌ ايرانند و تنها 28 درصد مردم‌ آن‌ كشور موافق‌ حمله‌ نظامي‌ به‌ ايرانند. از سوي‌ ديگر 17 درصد اعضاي‌ حزب‌ دموكرات‌ موافق‌ حملة‌ نظامي‌ به‌ ايرانند، در حالي‌ كه‌ 43 درصد اعضاي‌ حزب‌ جمهوري‌خواه‌ موافق‌ حملة‌ نظامي‌ به‌ ايرانند (همشهري‌، 18/2/1384، ص 1)

[13]. از آغاز جنگ‌ تا 30 آوريل‌ 2005 (10/2/1384)، آمريكا يكصد و شصت‌ و شش‌ ميليارد و نُهصد و شصت‌ و هشت‌ ميليون‌ و دويست‌ و سي‌ و پنج‌هزار و بيست‌ و نُه‌ دلار (029/235/968/168) هزينه‌ جنگ‌ عراق‌ كرده‌ است‌. از آغاز جنگ‌ تا تاريخ‌ يادشده‌ 1586 آمريكايي‌ در عراق‌ كشته‌ شده‌اند كه‌ 1234 نفر از آن‌ها در نبردها و درگيريهاي‌ جنگي‌ جان‌ باخته‌اند. مطابق‌ آمار رسمي‌ آمريكا، طي‌ مدت‌ يادشده‌، 664/11 آمريكايي‌ مجروح‌ و زخمي‌ شده‌اند ولي‌ منابع‌ غير رسمي‌ مجموع‌ مجروحين‌ را بين‌ 000/15 تا 000/38 نفر تخمين‌ مي‌زنند.

[14]. فضاي‌ بين‌المللي‌ آنقدر تغيير كرده‌ است‌ كه‌ وزير خارجه‌ وقت‌ جمهوري‌ اسلامي‌، دكتر ولايتي‌، اينك‌ به‌ صراحت‌ مي‌گويد: «حوادثي‌ چون‌ قتل‌ بختيار و ميكونوس‌ به‌ مصلحت‌ كشور نبوده‌» ( شرق‌، 11/2/1384، ص‌ 4) و در خصوص‌ ارسال‌ موشك‌ به‌ وسيلة‌ كشتي‌ حامل‌ خيارشور مي‌گويد: «بنده‌ واقعاً اطلاع‌ نداشتم‌. ما چه‌ اطلاعي‌ از اينكه‌ مثلاً در بلژيك‌ يك‌ موشك‌ پيدا كردند، داشتيم‌» ( ايران‌، 18/2/1384، ص‌ 8).

[15]. سيد مصطفي‌ تاج‌زاده‌، دموكراسي‌ و نخبگان‌، سالنامة‌ 1383 شرق‌، ص‌ 11.

[16]. حميدرضا جلايي‌پور، شرق‌، 24/2/1384، ص‌ 6.

[17]. در اواخر دفتر اول‌ مانيفست‌ جمهوري‌خواهي‌ دربارة‌ نظرية‌ گذار به‌ دموكراسي‌ از طريق‌ توافق‌ دموكرات‌هاي‌ خارج‌ حاكميت‌ با اصلاح‌طلبان‌ داخل‌ حاكميت‌ به‌ طور مبسوط‌ سخن‌ گفته‌ شده‌ است‌.

[18]. انقلاب‌ ايران‌، آخرين‌ انقلاب‌ كلاسيك‌ قرن‌ بيستم‌ بود. انتقام‌گيري‌ از سران‌ رژيم‌ گذشته‌ در دادگاه‌هاي‌ آيت‌ الله‌ خلخالي‌ و پس‌ از آن‌ حذف‌ و سركوب‌هاي‌ اوائل‌ دهه‌ شصت‌، آنگاه‌ اعدام‌ هزاران‌ زنداني‌ در تابستان‌ 1367، قتل‌هاي‌ زنجيره‌اي‌ و... برخي‌ از نمونه‌هاي‌ انتقام‌گيري‌ و خشونت‌ورزي‌ اين‌ انقلابند. در اين‌ راستا و به‌ منظور ايجاد نظامي‌ مردم‌سالار اصل‌ راهبردي‌ «ببخش‌ و فراموش‌ كن‌» يا «ببخش‌ و فراموش‌ نكن‌» پيشنهاد گرديد.

اين‌ نكته‌ مهم‌ هيچگاه‌ نبايد فراموش‌ شود، هر كس‌ از پروژه‌ اعدام‌ گسترده‌ زندانيان‌ در تابستان‌ 1367 اطلاع‌ داشت‌ و در مقابل‌ آن‌ سكوت‌ نمود، به‌ همان‌ ميزان‌ در آن‌ جنايت‌ وحشتناك‌ مشاركت‌ داشته‌ است‌. تنها كسي‌ كه‌ قاطعانه‌ در مقابل‌ آن‌ قتل‌ عام‌ ددمنشانه‌ ايستاد، آيت‌الله‌ منتظري‌ بود. «نة‌» بزرگ‌ وي‌ به‌ آن‌ كشتار، نماد يك‌ حركت‌ روشنفكرانه‌ بود. در واقع‌ در آن‌ حال‌، ايشان‌ بيش‌ از هر روشنفكري‌، روشنفكر بود. چون‌ به‌ كاري‌ دست‌ زد كه‌ بالذات‌ وظيفه‌ روشنفكران‌ بود، نه‌ فقيهان‌. البته‌ به‌ گمان‌ برخي‌ از روشنفكران‌، فقيهان‌ هم‌ مي‌توانند روشنفكر باشند. اينان‌ كار و فعاليت‌ روشنفكرانه‌ را به‌ گفتمان‌ (سخن‌ = Discours ) وصل‌ مي‌كنند و مي‌گويند كسي‌ كه‌ در جهت‌ رشد و تدقيق‌ گفتمان‌ يا سخن‌ ديني‌ كار مي‌كند (فارغ‌ از محتواي‌ درست‌ يا غلط‌ بحث‌ او) كار روشنفكرانه‌ انجام‌ مي‌دهد. در ادبيات‌ سياسي‌ ـ اجتماعي‌ دهه‌ اخير (خاصه‌ در فرانسه‌ و در اروپاي‌ قاره‌اي‌) مفاهيم‌ روشنفكر مسلمان‌، روشنفكر يهودي‌، و غيره‌ به‌ كار مي‌روند. همان‌ طور كه‌ در دهه‌هاي‌ قبلي‌ مفهوم‌ روشنفكر ماركسيست‌ به‌ كار مي‌رفت‌ و اشكالي‌ هم‌ نداشت‌. براي‌ نمونه‌ لوكاچ يا آلتوسر را روشنفكر ماركسيست‌ مي‌خواندند.

[19]. شايد گفته‌ شود مفهوم‌ انقلاب‌ در انقلاب‌هاي‌ كلاسيك‌ و انقلاب‌هاي‌ مخملي‌، به‌ صورت‌ مشترك‌ لفظي‌ بكار رفته‌ و لذا تحولات‌ نوع‌ دوم‌ را نمي‌توان‌ انقلاب‌ ناميد. اين‌ اشكال‌ تفاوتي‌ در اصل‌ مساله‌ ايجاد نمي‌نمايد. تحولات‌ نوع‌ دوم‌، هر چه‌ خوانده‌ شوند، ممكن‌ و مطلوب‌اند و بايد به‌ استقبال‌ آن‌ها رفت‌. ماركس‌ در مساله‌ يهود ميان‌ انقلاب‌ سياسي‌ و انقلاب‌ اجتماعي‌ تفكيك‌ قائل‌ مي‌شود. بر اين‌ مبنا شايد بتوان‌ حوادث‌ گرجستان‌ (و به‌ يك‌ معنا بالكان‌: يوگسلاوي‌) را انقلاب‌ سياسي‌ دانست‌. اما انقلاب‌هاي‌ فرانسه‌، روسيه‌ و ايران‌ را انقلاب‌ اجتماعي‌ خواند. ولي‌ رويدادهاي‌ آفريقاي‌ جنوبي‌ و به‌ قدرت‌ رسيدن‌ كنگره‌ ملي‌ آفريقا به‌ رهبري‌ ماندلا چيست‌؟ انقلاب‌ سياسي‌ يا اجتماعي‌؟

[20]. «نظام‌» همچون‌ «جامعه‌» كليِ اعتباري‌ است‌ نه‌ كليِ حقيقي‌. ذات‌ يا ماهيتي‌ به‌ نام‌ ماهيت‌ جامعه‌ يا نظام‌ در خارج‌ محقق‌ نشده‌ است‌، بلكه‌ در جهان‌ خارج‌ فقط‌ افراد وجود دارند. جامعه‌ و نظام‌ محصول‌ اعتبار و قرارداد آدميانند. نظام‌ به‌عنوان‌ يك‌ مفهوم‌ انتزاعي‌، برساخته‌اي‌ اجتماعي‌ است‌ كه‌ بالذات‌ فاقد هرگونه‌ ارزشي‌ است‌. آنچه‌ بالذات‌ داراي‌ ارزش‌ است‌ افرادي‌ هستند كه‌ به‌عنوان‌ موجودات‌ با پوست‌ و گوشت‌ و خون‌ در جهان‌ خارج‌ زندگي‌ مي‌كنند. نظام‌ مقدس‌ نيست‌، بلكه‌ اگر چيزي‌ مقدس‌ باشد، همين‌ آدميانند كه‌ همه‌ چيز براي‌ آن‌ها ساخته‌ مي‌شود. نظام‌ بايد فداي‌ مردم‌ شود، نه‌ اينكه‌ افراد فداي‌ نظام‌ شوند. نظام‌ مظلوم‌ نيست‌. افراد تحتِ سلطه‌ خودكامه‌گان‌، مظلوم‌اند.

بر مبناي‌ فردگرايي‌ متدولوژيك‌ ( methodologic individualism ) نهاد و ساختارها واجد نيات‌ و اهداف‌ نيستند، بلكه‌ تنها افرادند كه‌ هدف‌، قصد، نياز و اراده‌ دارند و تصميم‌ مي‌گيرند. ازينرو سخن‌ گفتن‌ از «اهداف‌ نظام‌» فاقد معناست‌. در واقع‌ اهداف‌ نظام‌ به‌ اهداف‌ زمامداران‌ فرو كاسته‌ مي‌شود. در نظام‌هاي‌ خودكامه‌، اهداف‌ نظام‌، به‌ اهداف‌ حاكم‌ خودكامه‌ تحويل‌ مي‌شود.

[21]. كارل‌ پوپر، جامعه‌ باز و دشمنان‌ آن‌، ترجمه‌ عزت‌ الله‌ فولادوند، انتشارات‌ خوارزمي‌، ص‌ 957ـ 958

[22]. مي‌دانم‌ كه‌ عطش‌ انتقام‌ گريبان‌ بسياري‌ را لحظه‌اي‌ رها نمي‌سازد. در تاكسي‌ و اتوبوس‌ شنيده‌ مي‌شود كه‌ مي‌شه‌ اوضاع‌ برگرده‌ تا ما حال‌ آخوندها و پاسدارها را بگيريم‌. در زندان‌ از فلان‌ زنداني‌ مالي‌ مي‌شنوي‌ كه‌ مي‌گويد منتظر است‌ اوضاع‌ برگردد تا با تيربار همه‌ آخوندها را به‌ رگبار ببندد. در خارج‌ از كشور هم‌ برخي‌ منتظر فروپاشي‌اند تا حداقل‌ چند هزار نفر را قتل‌ عام‌ كنند. اين‌ رويكرد به‌ هيچ‌ وجه‌ دموكراتيك‌ نيست‌ و بجاي‌ دموكراسي‌، استبدادساز است‌. خوشبختانه‌ روشنفكران‌، دگرانديشان‌ و فعالان‌ سياسي‌ مطرح‌، چنان‌ سودايي‌ را دنبال‌ نمي‌كنند. دموكراسي‌، حقوق‌ بشر، زندگي‌ صلح‌آميز، نفي‌ خشونت‌ در تمامي‌ چهره‌ها و اشكال‌ بايد شعار همگان‌ باشد. جنايت‌ جنايت‌ است‌. جنايت‌ مقدس‌ وجود ندارد. آن‌ صحنه‌ باشكوه‌ را هرگز نبايد فراموش‌ كرد كه‌ ماندلا پس‌ از دهه‌ها جنگ‌ و كشتار اعلام‌ كرد: آنچه‌ گذشته‌ است‌ گذشته‌ است‌.

[23]. كارل‌ پوپر، اسطوره‌ چارچوب‌، ترجمه‌ علي‌ پايا، طرح‌ نو، ص‌ 46

[24] پيشين‌، ص‌ 46

[25]. پيشين‌، ص‌ 143ـ 142

[26]. پيشين‌، ص‌ 101

[27]. پيشين‌، ص‌ 340

[28]. نلسون‌ ماندلا، راه‌ دشوار آزادي‌، ترجمه‌ مهوش‌ غلامي‌، انتشارات‌ اطلاعات‌، ص‌ 148.

[29]. پيشين‌، ص‌ 160.

[30]. پيشين‌، صص‌ 162ــ161.

[31]. پيشين‌، ص‌ 172.

[32]. پيشين‌، ص‌ 182-181.

[33]. مطابق‌ قانون‌، حبس‌ كمتر از 90 روز قابل‌ خريد است‌. ازينرو با توجه‌ به‌ اينكه‌ حداكثر مجازات‌ قانون‌ شكني‌ در اين‌ خصوص‌، دو ماه‌ حبس‌ است‌، نقض‌ اين‌ مورد فقط‌ جريمه‌ مالي‌ دارد، نه‌ حبس‌.