تراژدي يک مٌلت، و شارلا تانيزم
« پيامبران دروغگو»
(بخش دوٌم)
هنوز راه طولاني در پيش داريم، زيرا اين بناي جهل ، و خرافا
ت، که علنأ با حاکميت عقل و خرد، و آزادي ، در ستيز هستند، به خاطر جاه طلبي ها و
ثروت اندوزي متوليان آن ، از تبليغ جها لت و خرافات دست نخواهند کشيد. به همين
جهت نيز بافت فرهنگي ، و شعور اجتماعي و سياسي جامعه ، تا امروز مخلوطي از خرافات،
و باور هاي بي پايه است، که روند خرد گرائي و حاکميت عقل و شعور را مانع ميشوند. بي
جهت نيست که بخش مهٌمي از ملت ، بر اين باورند، که بايد دستي از غيب برون آيد، و
مردم ايرا ن را از فقر و بدبختي و عقب ماندگي نجات دهد! در همهً دوران هاي تاريخ
طولاني کشور ما ، حتي بعضي از روشنفکران، و سخنوران جامعه نيز به اين بيماري ما
لخوليائي دچار بودند. آ قا ي « دکتر اهورا» نيز پديدهً اين جامعهً بيمار
است. اگر يک فرانسوي گفته هاي آقاي « دکتر اهورا» را بر زبان بياورد، اطرا
فيان اش ، تا دير نشده ، او را به يک بيمارستان رواني منتقل ميکنند،
خصوصأ مواظب ميشوند، که بيمار ، به کار هاي خلاف قانون دست نزند.
ا مٌا در ايران چنين نيست، زماني
، توده اي ها در انتظار آ مدن « تاواريش » هاي مسکو بودند، که وارد ايران بشوند، و
کشور ما ايران را به بهشت کمونيزم تبديل کنند! همين امروز يک عده روز شماري
مکنند، ، که بعد از عراق، امريکا ، به ايران حمله بکند، ا يران اين« سرزمين
اهورائي » را از دست تخم و ترکه « تازيان وحشي» آزاد سازد!يکي از گردانندگان
تلويزيون سلطنت طلبان مستقر در لوس آنجلس ، با تمام وقاحت ، علنأ گفته است،
که اگر سربازان آمريکا، وارد ايران بشوند، من چکمه هاي اين سربازان را ميبوسم! اين
گونه انتظار کشيدن، براي بيرون آ مدن دست غيب، و ياري رسانيدن نيرو
هاي ماوراً ا لطبيعه، و حتي هجوم نيرو هاي بيگانه، در ادبيات ما، و در بين
«روشنفکران» هم روسوخ کرده بود.شاعر« سياسي !» زمان محمد رضا شاه ، مهدي اخوان
ثالث در اوج نا اميدي اش از تغير و ضع جامعه، تا آن حد به قهقرا ميرود
که در يکي از شعر ها يش، آ شکارا چنين ميگويد،:« نادري پيدا نخواهد شد اميد، کاشکي
ا سکندري پيدا شود. شعر اين شاعر که تخلص اش « اميد » بوددر اين شعر « نا اميدانه
» اش، که ناشي از سا لها ي بعد از کود تاي 28 مرداد 1332 سروده است،در
انتظار هجوم بيگنگان به وطن اش است. اگر اين شاعر سياسي ما، يک مقدار مطا
لعات تاريخي داشت، در انتظار نادر و اسکندر نميشد، بلکه ميرفت
دنبا ل تحقيق ، و پژو هش ، تا ببيند، ملتهاي آزاد ، چگونه ، به به د موکراسي
دست يافته اند، و از تجربه آنها چيزي مي آموخت .آ يا نادر ايران را آ باد کرده
بود، که اگر بيگا نگان ويران بکنند، تا حضرات به آ رزو هايشان برسند؟ مهدي آ خوان
ثالث ، زير انتقاد هاي ديگران ، اينبار کلمهً نادر را از شعرش حذف کرد، و بجاي آن
نام کاوه را گذاشت، ا ما نام اسکندر همچنان در شعرباقي ماند. بي جهت
نيست، که بخشي از اين «هوطنان » که ادعاي آزادي خواهي دارند، در جنگ عراق عليه
ايران علنأ در خدمت صدام حسين در آمدند، و عليه وطن و ملتشان، با دشمن مهاجم متحد
شدند. کساني که امروز در انتظا ر حمله امريکا به ايران هستند، افق ديد شان
، جلو تر از ديوار ها ي کاخ سفيد، بيشتر نميرود.
حتما بخشي از هموطنان هم سن و سال من ،
اگر اهل قلم باشند، بخاطر دارند، که شاعر معروف فروغ فرخزاد ، نيز در انتظار ناجي
موعود بود. او اين انتظار آ مدن را در يکي از شعر هايش چنين بيان ميکند:من ، خواب
ديدم که کسي ميايد....کسي که مثل هيچکس نيست.... کسي که نان را قسمت ميکند....و
پپسي را قسمت ميکند، ... و سينماي فردين را قسمت ميکند....»
مرحوم جلا ل آل احمد هم در انتظار آمدن « سيد
جليل القدر » بود! متا سفانه آ ل احمد قبل از آمدن « سيد عا ليقدر» در گذشت،
و آمدنش را به چشم نديد .« سيد عا ليقدر وعدهً قسمت کردن پپسي و سينما را نداده
بود، چون اين چيز ها را حرام ميدانست، امٌا وعد ًه آب و برق و نفت مجاني را به ملت
غرق در تبليغا ت خرافات و جهالت ديني ، دين فروشان را داده بود.
« سيد عا لي قدر، عوض آب و برق و نفت مجاني، گلوله هاي مرگ را در بين ملت تقسيم
کرد، و صداي هر آزاديخواه را به اتهام « مفسد ا لا رض »در گلو خفه کرد،و با
دستور ايشان، در تا بستان 1367، بيش از 3500 نفر را در طول سه ماه ا عدام
کردند. تا ريخ اين جنايت را هر گز فراموش نخواهد کرد. در عوض اعتياد ، فقر آوارگي
و بيخانماني رادر اقشار جامعه با گشاده دستي« عا لمانه ، و عارفانه اش ! » اش تقسيم کرد !
چرا ناجي ها ، وشارلاتانها وحقه بازان سياسي، و مذهبي ، در
کشور هاي دموکراتيک و پيشرفته ظهور نميکنند؟ آيا از خود تا کنون سئوال کرده
ايد، که چرا پروردگار عا لم ، دلا لها و روابط خود را به جهان اسلام ، جهان دنياي
خرافات، جهل و عقب ماندگي ميفرستد؟ چرا اين پيامبران درغگو، در هزارهً سوٌم
فقط نگران دنياي اسلا م هستند؟ خداوند عا لم ، و ايمان به پروردگار، پاکي ،
تقوا فضيلت، و معنويت ، هيچ ربطي به اين حقه بازان ندارند. اين شارلا تان ها ، فقط
و فقط از نا آگاهي ملتها ي خود سوً استفاده ميکنند.
در سال 1998، گروهاي افراطي اسلام گراي
الجزيره، با عمليات تروريستي خود، چند بمب در ساعات بسيار شلوغ و پر رفت آمد مردم
در متروي پاريس منفجر کردندند، که منجر به کشته و مجروح شد، دهها انسان بيگناه شد.
به دنبا ل اين عمليات، ، نگراني مردم، و انتقاد از دولت و دستگاه هاي حکومتي
با لا گرفت.در نظامهاي دمو کراتيک، بر خا سته از ارادهً
آزاد ملت، مسئول در برابر نمايندگان برگزيدهً مردم ،وظيفهً اساسي، و اصلي دولت،تامين امنيت جاني، مالي، آزادي
فردي،و اجتماعي ملت است. مسلمأ ملت از دولت توضيح ميخواستند،که چرا دولت ،
در اجراي وظيفهً اصلي خود قصور کرده است، تا جا ئيکه حتي در وطن خود احساس امنيت
نميکند.( خوانندگان اين موضوع را با واقعيتهاي جامعهً ايران ، چه در زمان محمد رضا
شاه، و چه در زمان حاضربخاطر بياورند،که اين دو رژيم، خود با سازما نهاي مخفي ،
باند مافيائي و جنا يتکارانشان بزرگترين عا مل نا امني در جامعه بودند، و هستند
!دهها روشنفکر و نويسندهو و سياسيون را در « جمهوري اسلا مي » تا کنون به قتل رسانيده
اند،و کسي از امران و عملان اين جنايتها خبر ندارد !
دولت فرانسه ميبايستي به ملت خودجواب ميداد،تا
اعتماد ملت ، نسبت به دولت را حفظ بکند. رئيس جمهور فر انسه آ قاي ژاک شيراک،
همراه با مشاورين خود، يک بحث آزاد و مستقيم تلويزيوني با شهروندان فرانسه سازمان
دادند، و مردم فرانسه از طريق سيستم رله، و بخشي نيز حاضر در سالن ، رئيس
جمهور، شخص اول مملکت را مورد سئو ال قرار ميدادند، و در بارهً مسائل امنيتي ، از
رئيس جمهور توضيح ميخواستند.در بين شرکت کنندگان در سالن، يک دختر جوان دانشجو، در
حاليکه در چند متري رئيس جمهر قرار داشت، ، ايشان را مخاطب قرار دادو چنين گفت: آ قاي رئيس جمهور ، من بخاطر چشمان زيباي شما راًي نداده ام، من
به شما ، بعنوان رئيس جمهور، مسئول تامين جاني، مالي، و آزادي هاي فردي، و
اجتما عي خود و هموطنانم راًًي داده ام.اگر من در وطن خود تامين جاني نداشته باشم،
وجود اين دستگاه عظيم دولت، که هزينهً ، و حقوق مسئولان آنرا ًمنجمله جنا
بعا لي را ملت ميپردازد، به چه درد ميخورد؟
اين جملات ، براي خوانندگان ايراني ، که تا کنون در
وطن خود، حاکميت، دموکراسي، مردم سا لاري را تجربه نکرده است، و علنأ پادشاهان،و
روحانيون حکومتي او را صغير ميناميدند، و هنوز هم مينامند، شايد باور کردني
نباشد. اما بايد اضافه بکنم، که اين حقوق شهروندي در کشور فرانسه ،
مفت و مجاني، بدست نيامده است.در اين جملات بظاهر سداهً يک دانشجوي جوان فرانسه ،
که مستقيمأ رئيس جمهور وطن اش را مخاطب قرار ميدهد،، چکيده، پانصد سال مبارزات
فلسفي ، انديشه هاي سياسي خفته است ، که اين اند يشمندا ن، حتي به قيمت جان شان از
آزادي، دمو کراسي،و حقوق شهروندي دفا,ع کرده اند، که در نهايت ، با انقلاب کبير
فرانسه، به بار نشسته است.« پيامبران درغگو»نظير ، دکتر اهورا» ، و شارلا
تانهاي حقه باز ،پديده جوامع نظير ايران هستند، که با يک حکم حکومتي«
رهبرروحاني دائم العمرا نتصابي !»بيش از 80 نشريه را در ايران توقيف ميکنند، و بيش
از 2500 نفر روزنامه نگار، کارمند، کارگرا را بيکار کردند!چه کسي ا منيت مالي
خانواده ها ي آنها را تامين خواهد کرد، براي حاکمان ايران، مسئله نيست. اين حقه
بازان و شارلا تانها در جامعه نظير ايران ميتوانند رشد بکنند، که در آن شاهزاده
رضا پهلوي بعد از 26 سا ل اقامت در امريکا، و ديدن علني با چشمان ،و عقل خود، که
جمهوريت، بر سلطنت برتري دارد، در مصاحبهً ا ش ، با هفته نامهً فرانسوي( le point) علنأ ميگويد: خانم نور پهلوي، دختر بزرگ ايشان، وارث تاج و تخت ايران
هستند! به عبارت ديگر، مسئله اين حضرت، مسئلهً ملت، و سرنوشت مملکت نيسث، ايشان
فکر جاه مقام، و سلطنت هستند.آ گر کسي واقعأ ميخواهد به ملت و وطن خود خدمت بکند،
آيا حتمأ بايد شاه باشد؟روساي جمهوري هاي نظير فرانسه آ لمان، ايتاليا، ا طريش، به
وطنشان خدمت نميکنند؟ اگر ايشان چنين شايستگي در خود سراغ دارند، که ميتوانند، به
ملت ، و مملکت خود خد مت بکنند، جرا در يک مبارزه انتخا باتي در چهار چوب يک جمهوري
، وارد فعاليت سياسي نميشوند؟
در راستاي پي گيري رشد شعور و آ
گاهي سياسي در جامعهً فرانسه ، براي اولين بار ، براي خوانندگان ايراني، انديشه
هاي فلسفِي و سياسي يک فيلسوف قرن 16 فرانسه را که معا صر دوران سلطنت پادشا
هان صفويه در ايران است ، بطور خلاصه در اينجا به تفسير و نقد ميکشم،، تا خوانند
گان، با مقا يسه انديشه هاي جامعه فرانسه با جامعه ايراني دوران صفويه عصر حاکميت
آخوند هاي درباري متحجر الفکر چون ملٌا باقر مجلسي ها ، شيخ بهائي ها، متوجه
بشوند، که سر چشمه اين تحولا ت فکري در ارو پا ، و آن حاکميت خرافات ، و فساد
حکومتي در ايران از کجا ناشي ميشوند.
کمتر فيلسوف و متفکري را مي توان در
جهان سراغ داشت ، که در طول زندگي کو تاه 33 ساله اش، و تنها با نوشتن، يک
اثر 40 صفحه اي، بتواند، با تکيه به دلا يل منطقي و مثال هاي تاريخي، نشان بدهد ،
که چگونه ملت ها با دست خود، يوغ بندگي را تا آخر عمر بر گردن ميگيرند، و ديکتا
تور ها و مستبدان ، با تمام حيله و نيرنگ، به قتل و کشتار، چپاول ثروتهاي ملتها و
حا کميت مطلق ادامه ميدهند.
آتين دو لا بئوسي (Etienne de La
Boetie) در اول نوامبر 1530 ميلادي در شهر کوچک (Sarlat) در يک خانوادهً اشرافي فرانسه به دنيا
آمد. بخاطر فوت پدرش، تعليم و تربيت او را عمويش به عهده گرفت. در قرن شانزدهم رسم
بر اين بود که خانواده هاي اشرافي ، آموزش و آ شنايي به ادبيات را با آموختن
زبانهاي يوناني و لا تين شروع ميکردند.اتين دو لا بئوسي با تسلط به اين دو
زبا ن بسيا ر غني، با تاريخ و فلسفهً يونان و روم باستان ، آشنا شد. او ضمن
گرايش به فلسفهً افلاطون ، و سيسرون ، در رشتهً حقوق ادامهً تحصيل داد . در
سن 23 سا لگي ، با اخذ درجهً ليسانس در رشتهً حقوق از دانشگاه « اورلئا ن»، بعنوان
قاضي و نمايندهً حقوقي پا دشاه فرانسه ، در هيات قضٌات منطقه بردو «Bordeaux» انجام وظيفه کرد. شهرت و پاک دامني
اين قاضي جوان در آن ايالت فرانسه شهرهً عا ٌم و خا ص شد. متاًسفانه اين مرد متفکر
در سال 1563 ، در سن 33 سالگي بعلت ابتلا به بيماري و با، چشم از جهان بست.
شهرت اين قاضي جوان ، علا وه بر شخصيت ا نساني و علمي
اش ، بخاطر نوشتن کتاب مشهوري است ، که از خود بجاي گذاشته است. اثر معروف
او بنام : « خطابهً اي بر بندگي داوطلبانه » (Discours de la
Servitude Volontaire)، با وجود اينکه 40 صفحه بيش نيست، امٌا تا کنون دهها
متفکر و محقق معروف در جهان فلسفه و سياست ، روي آن تز و نقد نوشته اند.
قرن شانزدهم ، حد اقل در اروپاي غربي ، يک قرن کليدي از
منظر فلسفهً سياسي محسوب ميشود.جنگهاي مذهبي، قتل عام و ويراني هاي
ناشي از اين جنگها قحطي و گرسنگي ، در طول اين قرن اروپا را فرا گرفته بود. همهً اين
جنايتها و کشتار ها ، که هر يک از صاحبان قدرت ، بظاهر بنام خدا و دين ، ولي در حقيقت
براي سلطه گري و ارضاً شهوت قدرت و سلطه گري ، و ثروت اندوزي راه انداخته بودند،
بلا خره اين سئوا ل اساسي را در يک بعد حد اقل قارهً اروپا و مراکز علمي و
د ا نشگاهيان متفکر و صا حبان انديشه گذاشت ، که تا امروز در هزارهً سوم بعد جهاني
بخود گرفته است.اين سئوا ل در دو سطر کوتاه چنين خلا صه ميشود:ما هيت و مشروعيت قدرت حکومتي چيست ؟منشا ً دولت چيست؟مشروعيت
دولت از کجا ناشي ميشود ؟
وقتي که طي ساليان طولاني ، زنان و ما دران آرژانتيني از
رهبران ديکتاتور و خود کامهً آرژانتين سراغ شوهران و فرزندانشان را ميگرفتند،وقتيکه
در پائيز 1989، ساکنان برلين ، ديوا ر معروف حا کميت ديکتاتوري کمونيزم را فرو ريختند،وقتيکه
ساکنان مسکو در تا بستان 1991 از روي تانک هاي کود تا چيان کمونيست با لا رفتند،و
آن کودتا را عقيم گذاشتند، احتمال بسيلر کم است، که اين انسانها ي آ زاديخواه و
مبارزان ضد استبداد « خطابهً اي بر بردگي دا وطلبانهً » اتين دو لا بئوسي را
خوانده بودند.با وجود اين ، همين اثر معروف چه در گذشته و چه امروز ، بطور روشن بيان
ميکند، که اين خود انسانها هستند، که با قبول داوطلبانه، يوغ بردگي و خدمت به حا
کم مستبد را بر گردن ميگيرند.روزي که مردم اراده بککند، (با نا فرماني مدني
)و حا ضر بشوند، تن به بردگي ندهند،هيچ قدرت طاغوتي نميتواند، به حيات خود ا دامه
بدهد.
لا بئوسي در اثر معروف خود چنين ميگويد :
(...) «..باز هم حا کم مستبد، تنها ، بريده از مردم، لا
زم نيست عليه او قيام کرد.لازم نيست او را از تخت قدرت پائين کشيد، حا کم مستبد،
خود مظهر شکست است. لازم است که ملت تن به بردگي ندهند. نبايد از حاکم مستبد چيزي
گرفت، کافي است ، که به او چيزي نداد احتاج نيست که ملت بخود رنج و زحمت بدهد ، و
همه چيز را در خدمت حا کم مستبد بگذارد ، و براي خود و آينده اش ، کاري انجام
ندهد،کا في است که ملت ، بردگي خود را از حا کم مستبد، پس بگيرد، و خود را بخاطر
بردگي براي حا کم مستبد، از همه چيز محروم نکند.» (از
کتاب خطابهً اي بر بردگي داوطلبانه، ، به زبان فرانسه ). اتين دو لا بئوسي زير
بناي نا فرماني مدني عليه حا کم مستبد را پانصد سال پيش طرح ميکند. در
مبارزات آ زاديخواهانهً ملتهاي هندوستان و آفريقاي جنوبي ، مهاتما گاندي و نلسون
ماندلا ، انديشه هاي اتين دو لا بئوسي را بکار گرفتند. اتين دو لا بئوسي چند سطر
پائين تر ، چنين مينويسد.(...) « وقتيکه ساختماني آتش ميگيرد،
احتياج نيست که شما حتمأ روي آتش آب بريزيد ،که خاموش شود،بلکه لازم است که با ا
فزودن هيزم هاي خشک ، آتش را تند و تيز نکنيد ».لا
بئوسي عقيده دارد ، که با مبارزهً قهر آميز عليه استبداد حاکم ، آزادي و د موکراسي
حا صل نميشود، چون ، خود حا کمان بر آ مده از انقلا ب قهر آ ميز ، به نوبهً خود
تبديل به حا کمان مستبد ميشوند. انقلابهاي خونين فرانسه ، روسيه ، و ايران ،
بهترين گواه اين نظريه هستند.
چند لحظه روي اين نظريه، لا بئوسي در رابطه با
ماهيت حا کم مستبد و رابطهً او با ملت را مورد دقت قرار ميدهيم .با
مطا لعه نظرا ت او ، خوانندگان متوجه خواهند شد ، که مثا لها و نمونه ها ي ايکه
او از حا کم مستبد ميآورد،با وجود گذشت 500 سال ، هنوز هم در طبيعت و رفتار حا
کمان مستبد عصر ما ، قابل مشاهده هستند.
لا بئوسي چنين ميگويد :«...ما انسانها ، نه تنها با داشتن آزادي ، بدنيا آمده ايم
، بلکه دفاع از آن وظيفهً ماست. آزادي انسان بزرگترين ثروت او ست .» لا بئوسي در تائيد عقيده و ايمانش ، به آزادي ا نسان از
شاعر معروف ايتا ليايي قرن چهاردهم ، دانته کمک ميگيرد، ميگويد :او به جستجوي آزادي خود ميرود ، آزادي ايکه براي کليت هستي
او آ نقدر گرامي است، که ميداند ، چه بسا براي دست يافتن به آزادي ممکن است جانش
را نيز فدا بکند » و اضافه ميکند: توجه نميکنند، که انسانها به آن چيزي
تبديل ميشوند، که خود ميخواهند ، و يا آنچنان به شخصيت ا نساني خود بي تفاوت ميشوند،
که اجازه ميدهند، حا کمان مستبد ، آ نها را به بردهً خود تبديل بکنند.سقوط معنوي
انسان نا شي از اطاعت کور کورانهً او از آ داب ، و سنتهاي خرافي و متحجرانه
است.همراه با تولد انسان يک نوع تنبلي نيز بدنيا ميايد، که در بعضي از
انسانها به طبيعت ثانوي او تبديل ميشود. ا گر چه طبيعت انسان ، ذاتأ حق آزاد زيستن
او را تضمين ميکند، ، و تعين سرنوشت و آينده ً هر انسان حق مسلم اوست ، امٌا
عا دات و رسوم حا کم در بطن جامعه ، شخصيت او را ميسازند. چگونگي اين سقوط و
انحراف آن بسيار پيچيده است . آ داب و رسوم ( ارتجائي و خرافي )نقش بسيار منفي و
اساسي را در بروز آن بازي ميکنندو انسان را از طبيعت ذاتي خود خارج کرده و در او يک
طبيعت ثانوي با محتواي منفي ، پديد ميآ ورند. اين آ داب و روسوم ارتجائي زهر
سيالي را در جامعه پخش ميکند، که حا کميت عقل و منطق را در بطن جا معه به خواب ميبرد.
اين زهر تما م بذر نيکي را که طبيعت به
انسان ارزاني داشته بود ، از بين ميبرد، و ميپوساند. انسان از بعد معنوي خارج شده
، و به آن درجه سقوط ميکند، که حتي ارزشهاي انساني در وجود خود را نيز
به فراموشي ميسپارد، و امکان باز بر خاستن و روي پاي خود ايستادن را از دست
ميدهد.انسان زير فشار آ داب و سنتهاي ارتجا عي و خرافي ، زمينهً خاموشي نور و
روشنائي عقل وخرد را فراهم ميسازد، و تا عمق تاريکي و ظلمت پيش ميرود. اين
انسان غرق در تاريکي و ظلمت ، از جنبهً روحي و رواني خود را براي بردگي حا کم
مستبد ، آ ماده ميکندو قبول ميکند، که يوغ بردگي را براي هميشه ، گردن بگيرد.
از نظر لا بئوسي ، دومين عا مل سقوط انسان ، ما
هيت نظام استبدادي است. فراموش نکنيم ، هميشه بين ارباب و برده يک رانطهً ديالکتيک
و جود دارد. هر انساني تن به بردگي نميدهد و هر انساني نيز حا کم مستبد و
طاغوت مطلق نميشود.لا بئوسي کا ملأ به اين مسئله مهم را ميشناسد. او
خطر قدرت را که انسانها را تبديل به ديو و هيولا ميکند ، آگاه است، و آنرا
افشا ميکند. لا بئوسي ميگويد :«قدرت مطلق(Imperium
قدرت مطاق در زبان لا تين) معرف و افشا گر شخصيت دروني مستبدان است»
و تا کيد ميکند، :«در ذات فردي که بر ملت فرمان روائي ميکند، هميشه اين خطر
نهفته است ، که او را تبديل به يک ديکتا تور خود کامه بکند »
استبداد مطلق پا دشا ها ن ، در گذشته ، و «
روحانيون حکومتي » حا کم در ايران امروز ، کا ملأ نظريه لا بئوسي را تا ئيد ميکنند.به
همين جهت يک فرد آ زاديخواه نميتواند عقلأ و منطقأ سلطنت طلب باشد. خصوصا در
جا معه ايکه قرنها باور هاي خرافي ، پادشاه را سايهً خدا ، پدر ملت ، در مغز
هاي ساده انديشان جاي داده است. لا بئوسي ميگويد:«در هر نظام سلطنتي ، نطفهً استبداد خوا بيده است.پادشاه هر لحظه اراده بکند،
تبديل بيک مستبد خود کامه ميشود.قدرت يک فرد ، هميشه بر گردهً يک ملت سنگيني ميکند.
سلطه گر هميشه مدعي است ، که بر جان و مال ، نامو س ملت حق حا کميت ،و و ما لکيت
دارد.پادشاه وارث بر اين باور است ، که مملکت ملک اوست، و ملت رعا يا
و نوکران او هستند.حا کم مطلق هم ولو اينکه ممکن است از طرف ملت
انتخاب بشود ، امٌا سعي دارد در تاريخ براي خود يک سلسله ثبت کند.
ولايت مطلقه فقيه درايران امروز
امروز، کاملأنظريه لا ئوسي را تائيد ميکند. از ا ول انقلاب تا کنون يک عدهً بسيار
محدود «روحانيون حکومتي »بصورت يک سلسله منحصر بطور استبدادي و
در ايران حکومت ميکنند. در اين روزها خبر شرکت آ قاي ها شمي رفسنجاني براي بار سوم
در انتخا بات رياست جمهوري ميشنويم ، که گوئي در ايران، شخصيتهاي سياسي، شايسته
و وطن دوست ، پا ک و بي آ لايش ، چون آ قايان روحانيون حکومتي وجود ندارد.( ادامه
دارد)
*پاريس 18 آوريل 2005به قلم
کا ظم رنجبر . دکتر در جا معه شناسي سياسي kazem.randjbar@wanadoo.fr
**-استناد به اين مقا له بطور کا مل و يا
اختصار ، با ذکرنام نويسنده ،و سايت عصر نو، بلا مانع است.