يکشنبه ۲۸ فروردين ۱۳۸۴ - ۱۷ آوريل ۲۰۰۵

 

سبز درسبز

باغ ِ جان و باغ ِ جهان ِ شاهرخ مسکوب

ناصر رحيم خاني

 

  • شاهرخ مسکوب دغدغه ي فرهنگ و ادبيات، زبان و سرنوشت و آينده ي آن را دارد. او به پاره خاک ايران و به مردم ايران دلبسته است. نگاه مسکوب اما به جهان و انسان، نگاهي مدرن است. و آنچه در همه حال از رشته واژه هاي صيقلي مسکوب چون نور مي تراود وچون گل مي شکفد، ستايش عشق است و حقيقت و زيبايي آفرينش هنري . و در اين آفرينش ، مسکوب باغي مي پروراند شگفت، سبزدرسبز، سراسر رنگ و رنگ و نور و نور وعشق. به انسان. به طبيعت.  باغ ِ جان و باغ  ِجهان شاهرخ مسکوب سبز در سبز است.

 

 

ما، نسل جوانان تازه به ميدان درآمده ي دهه ي چهل، شاهرخ مسکوب را درواژه هاي صيقلي  و نثر پاک و نازک انديشي هاي او شناختيم  در کتاب « مقدمه اي بر رستم و اسفنديار» .

نخستين فراز پيشگفتار کتاب ، هنوز وتا هميشه، تازيانه اي است به گرده ي  وجدان خفته ي زمانه.

گفته بود « هزار سال اززندگي تلخ و بزرگوار فردوسي مي گذرد. در تاريخ ناسپاس و سفله پرورما، بيدادي که براو رفته است، مانندي ندارد...»

گفتم بيداد؟  بيدادي اگربراو رفته است مگر نه هزار سال پيش بوده بوده ؟ ومگر« تاريخ » نيست اين « تاريخ ناسپاس» و «سفله پرور» ما؟ و چرا ديگر به « تاريخ» نمي پيوندد اين « تاريخ» ؟
چرا با «ما» و با امروز ماست اين« تاريخ»؟ از کجا که در فرداي «ما» نباشد اين« تاريخ»؟ و بعد تعريض سخت و کوبنده ي شاهرخ مسکوب به «ما» يعني که به آنان و هم به اينان که حرمت و شرف قلم پاس نمي دارند: «... و در اين جماعت قوادان و دلقکان که ماييم با هوس هاي ناچيز و آرزو هاي تباه»
.

شاهرخ مسکوب اما خود انساني بود فرهيخته با آرزوهاي نيکو،صميمي و پاک و صاف مثل آب زلال جويباري روان.

 در ارديبهشت ماه ۱۳۸۱شمسي با مهرباني دعوت ما راپذيرفت. هفته اي با ما بود و در برنامه ي  کانون فرهنگي ايده در استکهلم سخنراني کرد در باره ي« تجد د و دگرگوني پاره اي از مفاهيم در ادبيات آغاز قرن»

مسکوب نزديک به ده سال پيش از آن سخنراني ، کتاب « داستان ادبيات و سر گذشت اجتماع» را منتشر کرده بود و درآن کتاب ، «افسانه » ي نيمايوشيج و «سه تابلوي مريم » ميرزاده عشقي را بررسي کرده بود . اما خواننده ي کتاب «روز ها در راه » در جابجاي کتاب در مي يابد که شاهرخ مسکوب دغدغه ي پرداختن به صادق هدايت،احمد کسروي و ديگراني را دارد که در آن دوره ها چهره نموده بودند.

مسکوب در سخنراني استکهلم از هدايت و کسروي گفت . گفته بود « هدايت حاصل تجدد ماست در ادبيات، بررسي او به عنوان بررسي و سنجش ادبي و تا اندازه اي فرهنگي اهميت دارد. شکست و خودکشي او مظهر و نمودار راز آميز شکست تجدد در ايران نيست؟ يک سوم شهريوروبيست و دو بهمن که پياپي در روح آزموده و زندگي مي شود، زيستن پيوسته ي ناکامي تاريخ؟ در سه شهريور ضربه اي از بيرون همه چيز را فروريخت و در بيست ودو بهمن فرو پاشي از درون. و درهدايت اين « بيرون»  و « درون » هر دو باهم گرم کار بودند» ( روز ها در راه ج ۲ ص ۵۹۸)
 

مسکوب در مقايسه هدايت با کسروي در روند تاريخي -اجتماعي ادبيات پس از مشروطه گفته بود « ... هدايت اول با همان جريان ايرانيگري همه گيرهمراه بود. بعد به علت آشنايي بيشتر با مدرنيسم غرب از راه ادبيات،  حساسيت رواني و عصبي شديد در مقابله ي روزانه با ديکتاتوري مسلط و ترسي که در فضا مو ج مي زد،  دراحساس عميق نبود آزادي اجتماعي ( شکست يکي از آرمان هاي نهضت مشروطه )، فروريختگي همه چيز، فاجعه ارزش هاي تاريخي و اخلاقي را در روح تجربه مي کرد .
ازاين ديدگاه هدايت مظهر شکست انقلاب مشروطه است همانطور که از جهتي ديکر، به سبب تحقق بعضي از آرمان هاي انقلاب( نظم ، تمرکز ، تجدد و ايرانيگري) کسروي مظهر پيروزي آنست » ( روزها در راه ،ج ۲ ص ۶۰۴)

ما که سال هاي دراز شاهرخ مسکوب را تنها از لابلاي کتاب ها و نوشته هايش  مي شناختيم خود او را نيز چون نثر و نوشته هايش يگانه و پاک و بزرگوار ديديم. گويي آشنايي ديرين از سفري دور و دراز باز آمده  تا براي هميشه در همسايگي جانت خانه کند.

مسکوب با عشق به انسان و طبيعت و جهان ، با خود و جهان پيرامون يگانه است و با معيارهاي اخلاقي برکشيده تا ارتفاع درون ، در خطه ي عارفان بزرگ خراسان گام زد. اما او چون انساني مدرن از سرچشمه فرهنگ و ادبيات و هنر دنياي مدرن هم « بقدر تشنگي» ، چشيده است.

در يکي از روزهاي مکرر شوليدگي به ديدار شاهرخ مسکوب رفتم . هيچ خبر خوشي حتي دلخوش کنکي از هيچ گوشه ي  دنياي به اين بزرگي شنيده نمي شد. دنياي سياست را نمي گويم . گنداب آن ازسرگذشته است. پرسشم در مفهوم زندگي ، نسبت آدمي با خود و با ديگري بود. از جلوي در بزرگ باغ  لوگزامبورگ راه افتاده بوديم . سن ميشل را مي رفتيم پايين  بطرف ميدانگاهي سوربن.  پرسش دشوار و بي پاسخي است . زندگي تماشاي لحظه آتش بازي زودگذري است در فاصله دو تاريکي بيکران . از تاريکي زهدان مادر به تاريکي اي ديگر که هيچ خبري از آن نداريم و تنها مي توانيم با عشق و اخلاق جرفه هاي رنگارنگ اين آتش بازي زود گذر ميان دو تاريکي را تماشايي کنيم.

 

نيم قرن کارنامه فرهنگي شاهرخ مسکوب:

آثار چاپ شده:

 * مقدمه اي بر رستم و اسفنديار، چاپ اول، تهران ۱۳۴۲.

مسکوب اين کتاب ارجمند را پيشکش کرد به: نقالها، خادمان بي نام و نشان شاهنامه.

مسکوب راز ماندگاري ديرپاي حماسه ي رستم، سرگذشت و سرنوشت رستم و سهراب، سياوش و يا رستم و اسفنديار را بازمي گويد: «در اين آثار سخن بر سر آن جوهرهاست که هستي انسان را مي سازد، بر سر پيوند و جدايي آدميان است با يکديگر و مهر و کين آنان با طبيعت، و بزرگي در زندگي و مرگ. آنگاه به سبب کليت جهاني و آشکار کردن ژرفترين دردهاي آدمي، تا به امروز همپاي زمانه آمده اند.» در نگاه مسکوب نبرد رستم و اسفنديار "در حقيقت جنگي است که برخلاف فکر کهن ايران، جنگ خوب و بد نيست، جنگ خوب و خوب است، دو خوب رو در رو، در جنگي ناگزير".

مقدمه اي بر رستم و اسفنديار تا سال ۱۳۵۶به چاپ پنجم رسيد.

 

 * سوگ سياوش،  چاپ اول تهران ۱۳۵۰.

پژوهشي در اسطوره سياوش، تأملي است در مرگ و رستاخيز در فرهنگ کهن ايران. کتاب مورد استقبال و نقد و بررسي پژوهشگران و فرهنگ ورزان قرار گرفت.

زنده ياد مهرداد بهار، استاد اسطوره شناسي، در مقاله اي با عنوان «سوگ سياوش» در مجله ي فرهنگ و زندگي (مهرماه ۱۳۵۱) کتاب را نقد و بررسي کرد.

ديگر اينکه در ميزگردي با حضور مهرداد بهار، شاهرخ مسکوب، داريوش شايگان، اميرحسين جهانبگلو، ناصر پاکدامن و شفيعي کدکني کتاب مورد بحث و نقد و بررسي قرار گرفت و حاصل آن در «کتاب امروز» در پاييز ۱۳۵۱منتشر شد. سوگ سياوش تا سال۱۳۵۷ به چاپ پنجم رسيد.

 

 * در کوي دوست، چاپ اول، تهران ۱۳۵۷.

رساله اي در کمال زيبايي. گردش و تماشايي در باغ غزل هاي حافظ.

کتاب «در کوي دوست» به نظر خود مسکوب «در حقيقت يک نوع بازانديشيدن عرفان است و تغزل. تغزل به معني کلي کلمه، تجربه ي نفساني عرفان و تغزل.» (سياست و فرهنگ. ص ۱۸۸)

مسکوب درباره ي حافظ مي گويد: «.... سخن گفتن از حافظ کاري ممتنع است. او از هر شاعر ديگري به ما نزديکتر و در همان حال از هر شاعر ديگري دورتر است. کمابيش همه ما با او سر و کار داشته ايم، گروهي نيز انس و کساني از ما به وي ارادت ورزيده ايم. تا وقتي که او را به حال خود واگذاشته ايم در ما بوده و بسر برده است. اما تا خواسته ايم با وسيله ي"علم"، از راه تجزيه و تحليل منطقي و جز اين ها او را بکاويم از دستهايمان گريخته و از ديد چشمهاي نزديک بينمان ناپديد شده است. گويي بدني زنده است که تا آن را بشکافيم که راز حياتش را بدانيم جانش را گرفته ايم....» (در کوي دوست. ص ۹)

بنوعزيزي در گفتگو با مسکوب مي پرسد: "چگونه از سوگ سياوش منتقل شدي به حافظ؟" و او مي گويد: «در جستجوي آن چيزي بودم يا چيزي برايم معما شد که جوهر دين است. اگر همه دين ها در يک جايي به هم مي رسند، آن کجاست؟ و به همين مناسبت قرآن را خيلي مطالعه مي کردم و بازگشته بودم به تورات، بخصوص به انجيل ها، به ادبيات اخلاقي ـ مذهبي چين از راه ترجمه هاي انگليسي و اديان هند را و از همه بيشتر اوستا و در اوستا گاهان را که از سالهاي خيلي پيشتر فکر مرا مشغول مي کرد و مسأله ام، چيزي که مرا تسخير کرده بود، شايد در دنباله سوگ سياوش يک نوع رابطه متعالي، فراگذرنده به معناي «ترانساندانتال» بود با فراتر از خود. يا نمي دانم، با روح جهان.» (سياست و فرهنگ. ص ۱۸۵)

 

 * مليت و زبان. چاپ اول ۱۳۶۲. چاپ دوم ۱۳۶۸. انتشارات خاوران. پاريس.

کتاب در سال ۱۳۷۳با عنوان «هويت ايراني و زبان فارسي» در تهران منتشر شد.

کتاب در اساس بازنويسي چند سخنراني است درباره زبان فارسي که: «همزمان با تشکيل سلسله هاي محلي ايران، سامانيان، طاهريان، صفاريان و... در خراسان بزرگ، ماوراءالنهر و سيستان در شرق و شمال شرقي ايران به صورت زبان نوشته، زبان شعر و نثر درآمد و رسميت يافت و زبان دوم امپراطوري اسلام شد. موضوع اين سخنرانيها سهمي است که دربارهاي محلي و وابستگان به آنها يعني ديوانيان از طرفي و از طرف ديگر علماي دين و يا به زبان امروز روحانيت در اين امر داشتند و همچنين سهمي که عرفا داشتند. يعني سهم ديوان، دين و عرفان در رسميت، گسترش، اعتلاء يا انحطاط فارسي نوشتاري.

چون بيشتر به نقش و کارکرد ملي و فرهنگي زبان پرداخته مي شود به موضوع از زاويه اي اجتماعي نگاه مي شود و به همين سبب بيشتر به پايگاه اجتماعي سه گروه يادشده پرداخته مي شود. به اين ترتيب که هريک از اين سه گروه با مليت و قوميت، يا «ايراني بودن» و اگر بشود گفت با «ايرانيت» چه رابطه اي دارند. به تبع و مناسبت اين رابطه، با فارسي کلاسيک چه رابطه اي دارند و مثبت يا منفي، چه نقشي در قبال آن ايفاء کرده اند. بنابراين اساساً صحبت بر سر زبان و بعد نثر فارسي است به عنوان پديده اي اجتماعي، نه بر سر ادبيات يا تفکر يا چيزهاي ديگر که به زبان مربوط مي­شود....» (زبان و مليت، ص ۱۰ مقدمه.)

* گفتگو در باغ. چاپ اول ۱۳۷۱

گفتگو در باغ از نازک انديشي هاي شاهرخ مسکوب است با نثر زيباي مسکوب وار.
گفتگوي شاهرخ مسکوب است با شاهرخ مسکوب به بهانه ي گفتگو با همصحبتي خيالي، دايي فرهاد نقاش، در با ره باغ جان وباغ تن.
رابطه انسان ، طبيعت، خدا.
از زرتشت سخن مي رود. از سليمان نبي و غزل ِغزل ها.
از عشق مولاناي بلخي و شمس تبريزي .

و شگفتا نثر شعرگونه وزبان عرفاني آدمي خاکي چون شاهرخ مسکوب.
مسکوب باغي مي پروراند شگفت ، سبزدرسبز، سراسر رنگ
 و رنگ  و نور و نور وعشق. به انسان.  به طبيعت. باغ ِ ِجان و باغ  ِجهان شاهرخ مسکوب سبز در سبز است

 

پس از چاپ کتاب و بازتاب آن، مسکوب خود چنين ياداشت کرد.

«ديروز کلک از تهران رسيد. مقاله مسعود بهنود  درباره «گفتگو در باغ» و نثر شاهرخ مسکوب را خواندم، مثل مال جليل دوستخواه اغراق آميز بود. ولي کيف کردم. بعد به خودم گفتم...يادت باشه که سرباري خررو ميکُشه باريکلا آدميزادرو. اگر فراموش نکني مثل اعتياد به يک ماده مخدر هيچ آني ولت نميکنه. ترياکي خودت ميشي، هي خودت رو در آيينه نگاه مي کني و ميگي اين منم طاووس عليين شده و از جمال باکمال خودت شگفت زده ميشي. مثل آن بابايي که در تهران ميگفت آلماني ها مرا دعوت کردند و خواستند راجع به کارهايم چند تا سخنراني بکنم (البته به فارسي و لابد با مترجم) تا ببينند ما چطور رمان مي نويسيم (تلويحاً يعني رمان نوشتن را از من ياد بگيرند). چون خودشان ديگر حرفي براي گفتن ندارند. بگذرم. (روزها در راه ج  ۲ ص ۳۹۵)

 

* چند گفتار در فرهنگ ايران. ۱۷۳۱

* خواب و خاموشي. چاپ اول. لندن ۱۹۹۴

گفتگوهايي زيبا و انساني با عزيزاني که مرگ پنجه بر جانشان افکنده:

«.... شانه به شانه ي من مي آمدي. مرگ هم يکي دو قدم عقب تر پشت سر ما مي آمد، مزاحم سمج و چاره نا پذيري که غنيمتش را زير نظر داشت. کمي زير درخت ها راه رفتيم، بي جهت و بنا به عادت جلو ويترين يکي دو کتابفروشي ايستاديم و نگاه کرديم بي آنکه چيزي ببينيم. يک شاسي بلند سي و چند ساله از کنارمان رد شد. از همان ها که جگرت را کباب مي کرد: يک پرده گوشت، پاهاي توپر، کفل گرد مجلسي مثل دو تا تربچه ي نقلي. برگشتيم چشمي بچرانيم، حواسمان پرت شد، همديگر را گم کرديم. هرچه نگاه کردم تو ديگر نبودي. شايد دنبال يارو رفته بودي. فقط مرگ مانده بود که در پياده رو روبرو دم پاي مشتري هاي کافه يي نشسته بود. آن طرف شيشه آنها قهوه مي خوردند، روزنامه مي خواندند و گپ مي زدند. اين طرف شيشه راهبي بودايي چهارزانو، مجسمه وار روي زمين نشسته بود. رداي سفيد بلندي به تن داشت، دست ها را روي شکم حمايل کرده بود و در آتشي خودافروخته شعله مي کشيد، اما نمي سوخت. خواستم از او بپرسم با رفيق ما چه کردي....»

 

 * درباره سياست و فرهنگ. چاپ اول ۱۳۷۳. پاريس انتشارات خاوران.

کتاب حاصل گفتگوي علي بنوعزيزي است با شاهرخ مسکوب پيرامون سياست و فرهنگ.

اين گفتگو به قصد «خاطره گويي» يا «شرح حال»نويسي صورت نگرفته. بيان تجربيات و تأملات دوران فعاليت سياسي، بحث در علائق فرهنگي و ديدگاه هاي ادبي و فلسفي شاهرخ مسکوب است. از خلال اين گفتگوهاست که با زندگي سياسي و فرهنگي مسکوب در گذر ايام آشنا مي شويم:

شاهرخ مسکوب در سال ۱۳۲۴ شمسي وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد. در همين سال به عضويت حزب توده ايران درآمد. در سال هايي که واژه هاي «توده اي» و «روشنفکر» براي بسياري از هم نسلان مسکوب دو مفهوم مترادف بودند. عضو کميته رهبري تکش (تشکيلات کل شهرستان ها) و از مسئولين کميته هاي ايالتي خوزستان، فارس و اصفهان بود.

پس از کودتاي ۲۸ مرداد، زندان قزل قلعه و بازجويي و شکنجه، و مقاومت و دو سال و اندي حبس را تا سال  ۱۳۳۶ تجربه کرد. از حزب توده و راه و روش آن يکسره گسست. به فرهنگ و ادبيات ايران و جهان پرداخت. او در شمار نويسندگان و منتقدان ادبي معاصر و روشنفکران برجسته اي است که در دهه هاي ۴۰ و ۵۰ شمسي در ايران شهرت و محبوبيت يافتند. مسکوب در کتاب «سياست و فرهنگ» از دلبستگي و دلمشغولي خود به فرهنگ و ادبيات، از دگرگوني هاي فرهنگي و سياسي دوران رضاشاه، پس از شهريور ۲۰، دوران ملي شدن نفت، از روشنفکري و روشنفکران دهه هاي چهل و پنجاه. از مجاهدين و فداييان، از مذهب و انقلاب اسلامي و.... سخن مي گويد اما از منظر فرهنگ و تأمل در روندهاي فکري و فرهنگي اين دوره ها.

سرآغاز پاره اي  گفتگوهاي کتاب فرهنگ و سياست :

نخستين کنجکاوي هاي فکري، دوره رضاشاه و مشروطيت، نوگرايي و سنت، ناسيوناليسم و ايدئولوژي سياسي، ادبيات حزبي،....، شيفتگي به زبان، آل احمد و آزادي، فقر و انديشه سياسي، غفلت روشنفکران، زندان ايدئولوژي، انقلاب ۱۳۵۷، نوگرايي و اسلام، و.... در ميان اين همه موضوعات گوناگون، اما کلام مسکوب درباره شکست اهل قلم، سخت تأمل برانگيز است آنجا که مي گويد: «.... هر نوع آفرينش بزرگ شاعرانه ناگزير به شکست مي رسد حالا چرا؟ شايد بازگوي يک حقيقت اجتماعي است.» و در پاسخ پرسش گرکه «اين حقيقت چيست؟» مسکوب مي گويد: «شکست سياسي و اجتماعي، شکست قلم در برابر واقعيت، در هر چيزي که به آن دست زديم. شکست عمومي اهل قلم، از کسروي و هدايت گرفته که مظاهر شکست ما مي باشند تا بزرگ علوي و طبري، از آل احمد و شريعتي و ساعدي تا دشتي و دکتر خانلري. تا کي بگويم؟ تا نادرپور، تا اخوان ثالث تا هر کدام، موافق و مخالف همه شکست خورده ايم. ما قهرمان هاي شکستيم. در آرزو و ايده آل تا آنجا که به جستجوي حقيقت مربوط است موفقيم. اما به محض اينکه آنها را به محک واقعيت مي زنيم، شکست مي خوريم.... اگر اين شکست ها با آگاهي توأم باشد به يک پيروزي فوق العاده رسيده ايم.»(درباره سياست و فرهنگ. ص ۱۸۹)

 * داستان ادبيات و سرگذشت اجتماع. چاپ اول ۱۳۷۳. تهران.

بازتاب انديشه تجدد و تلاش آزادي در فرهنگ و ادبيات دوران پس از مشروطه.

مسکوب مي نويسد: «همراه با تحولات فرهنگي، اجتماعي و سياسي در يک دوران پانزده ساله آثاري پديدار شد که يا در ادب فارسي طرحي تازه مي افکند يا دست کم در فرهنگ ما ديد و دريافتي تازه را بشارت مي داد. يکي بود و يکي نبود (جمالزاده). جعفرخان از فرنگ آمده (حسن مقدم)، شرح حال عارف به قلم خودش، افسانه نيمايوشيج، تهران مخوف (مشفق کاظمي)، ايده آل پيرمرد دهگاني (عشقي)، ترجمه گات ها به فارسي (پورداود)، ايران باستاني (پيرنيا)، زيباي(محمد حجازي).  بخش ادبي آثار يادشده (بجز يکي بود و يکي نبود و افسانه) کمتر مورد اعتناي سخن سنجان و ادب دوستان بوده است. چون در آغاز کار، هم انديشه و صورت (فرم) در بيشتر اين آثار ناتمام بود و هم زباني که بايد در آن تولد و تحقق مي يافتند کم مايه و نورزيده. بنابراين ارزش آنها (بجز افسانه) فرهنگي و تاريخي است نه هنري و «فراتاريخي»، بيشتر به تاريخ نگارش و سالهاي انتشارشان محدود مي شوند، توانايي فراگذشتن از زمان خود را ندارند، و نمي توانند با آينده هم زمان شوند. آينده ندارند چون کلي (Universel) نيستند تنها معرف فرهنگ زمان و مکان خودند ولي با اين وصف، ادبيات فرهنگي اين دوره ارزش تاريخي و اجتماعي بسيار دارد. زيرا از آن سالهايي است که يکي از چرخش هاي دوران ساز تاريخ معاصر ايران در آن رخ داد. دنيايي فروريخت و دنيايي سر برکشيد. رد پاي اين گذر بزرگ و دگرگوني جامعه ي ايران را در اين آثار بهتر از هر جاي ديگر مي توان بازيافت و به همين سبب از نظر جامعه شناسي تاريخ ادبيات سزاوار مطالعه هستند.» (داستان ادبيات و سرگذشت اجتماع. ص ۲ پيشگفتار)

 

 * تن پهلوان و روان خردمند. (پژوهشهايي تازه در شاهنامه) ويراستار شاهرخ مسکوب، چاپ اول ۱۳۷۴، تهران.

به فرخنده گي هزاره سروده شدن شاهنامه فردوسي، سازمان تربيتي، علمي و فرهنگي ملل متحد، Unesco، سال ۱۹۹۰ ميلادي را به بزرگداشت شاهنامه اختصاص داد.

در کنار برنامه هاي گوناگون، در پاريس نيز «انجمن فرهنگ ايران» در روزهاي ۲۴ و ۲۵ فروردين ۱۳۷۰ ميزگردي با شرکت شاهنامه شناسان و ايران شناسان برجسته برگذار کرد. مسئوليت تهيه برنامه و اجراي آن از شاهرخ مسکوب درخواست شد. کتاب تن پهلوان و روان خردمند دربرگيرنده ۹ سخنراني و مقاله ارائه شده در اين ميزگرد است. مقاله مسکوب با عنوان «بخت و کار پهلوان در آزمون هفت خوان» در اين کتاب چاپ شده است.

 *  مسافرنامه

 * سفر در خواب، چاپ اول ۱۳۷۷، خاوران، پاريس.

 *کتاب مرتضي کيوان . چاپ اول بهار ۱۳۸۲.

کتاب در «مقام دوستي » به ياد مرتضي کيوان که درسحرگاه روز بيست و هفتم مهر ۱۳۳۳ تيربارانش کردند.همان که حتي سي سال بعد هم دوستانش ، مرگ او را نپذيرفتند و محمد جعفر محجوب در يادآوري مرگ اين «دوست» گفته بود او را گرفتند و ناحق وناروا تيربارانش کردند.جزودسته اول. او راکشتند و سال ها گذشت هنوز دل من و وجدان ناآگاه، ضمير نابه خود من، هنوز اين مرگ را نپذيرفته است و هر چند گاه يکبار خواب مي بينم مرتضي کيوان زنده است.

 * روزها در راه، چاپ اول ۱۳۷۹، خاوران، پاريس

کتابي در دو جلد و دربرگيرنده يادداشت­هاي روزانه مسکوب از سال۱۳۴۲ به بعد.

 

ترجمه ها:

 ** خوشه هاي خشم (با عبدالرحيم احمدي)، جان اشتاين بک، چاپ اول۱۳۲۸ شمسي تهران.

  ** آنتيگن (و لذت تراژيک: آندره بونار:)، سوفوکلس، چاپ اول ۱۳۳۵ شمسي تهران.

  ** اديپ شهريار، سوفوکلس، چاپ اول ۱۳۴۰ شمسي تهران.

  ** پرومته در زنجير، آشيل، چاپ اول ۱۳۴۲ شمسي تهران.

  ** افسانه هاي تباي: (سه اثر سوفوکلس در يک جلد)، چاپ اول۱۳۵۲ شمسي تهران.

 

 

شاهرخ مسکوب بيش از ۵۰ سال در زمينه هاي گوناگون فرهنگ وادبيات پژوهش کرد و قلم زد از «مقدمه اي بر رستم و اسفنديار» تا «سوگ سياوش » وتا بعد که در «کوي دوست » مي رود  به قلمرو حافظ و تا ديگر نوشته هايش.
اما در مجموعه ي نوشته هاي مسکوب مي توان بنيان ها و مسير فکري يگانه اي را دريافت و دنبال کرد. تلاش مسکوب در همه ي آثارش تلاشي است براي تبيين جهان ايراني. اسطوره، تاريخ، فرهنگ و ادبيات ايران در گونه گوني اش و با دگرگوني هايش براي شاهرخ مسکوب همواره ارزشمند بوده است و بنياني براي پژوهش ها،انديشه ها و بازانديشي هاي او .
شاهرخ مسکوب دغدغه
ي فرهنگ و ادبيات، زبان و سرنوشت و آينده ي آن را دارد. او به پاره خاک ايران و به مردم ايران دلبسته است. نگاه مسکوب اما به جهان و انسان، نگاهي مدرن است. و آنچه در همه حال از رشته واژه هاي صيقلي مسکوب چون نور مي تراود وچون گل مي شکفد، ستايش عشق است و حقيقت و زيبايي آفرينش هنري . و در اين آفرينش ، مسکوب باغي مي پروراند شگفت ، سبزدرسبز، سراسر رنگ و رنگ و نور ونوروعشق. به انسان. به طبيعت. باغ ِ جان و باغ  ِجهان شاهرخ مسکوب سبز در سبز است