مهدی استعدادی شاد:
پشت يك امضا
فصلی از کتاب « درستايش تبعيد» از انتشارات
باران
---------------------------------
يدالله رويايي:
امضايي بر پشت
آن كه شلاق مي زند، پشت كسي را كه شلاق مي خورد
امضا مي كند. چه
اتفاقي افتاده است؟ كي پشت ِ كي را امضا مي كند؟ اين جا ديگر امضا ثبت گذشته نيست
، اتفاقي افتاده است اما شلاق امضاي اين اتفاق نيست ، احضار گذشته است ، يعني گذشته
بازي در اين جا هم هست اما اين امضا به جاي اين كه جرياني را به گذشته بسپارد
گذشته اي را جريان مي دهد، گذشته اي را حال مي كند. پيش ِ مردم را روي پشتش مي
گذارد، مثل حقش را كف ِ دستش. بالاخره اين گذشته ٴ مردم حق اين مردم است ، و پشت
مردم هم فرقي با كف دست مردم ندارد. فقيه هم براي احقاق همين حق آمده است ، پيشينه
ٴ ما را تعقيب مي كند، عاشق پيش است و عقب ِ پيش مي رود. پيش ترها را مي كاود و
آنچه مي يابد مي آورد و روي پشت مردم مي گذارد. پيش ِ او هيچوقت پيش ، معناي جلو
نمي دهد. پيش يعني گذشته ، پيش يعني ماضي ، و امضاٴ براي او يعني با ماضي وررفتن. و براي با ماضي وررفتن چه جايي بهتر
از پشت. و تمام گذشته ي فقيه اين طور بر پشت ِ مردم حال مي شود. بر پشت ِ مردمي كه
شلاق مي خورد. وگرنه آن مردمي كه شلاق مي زند ((پيش ِ)) مردمي را كه شلاق مي خورد
به معناي جلو نمي گيرد، و فقيه را پيشرو مي داند. هرچه عقب تر برود پيشروتر است.
پس امضاٴ كردن يعني
ور رفتن با ماضي ، اما ور رفتن با ماضي آنهم بر پشت مردم ، چه معنايي دارد؟ پشت ،
اطراق گاهي است براي كسي كه عاشق پيش است و پيش را تعقيب مي كند. و فقيه بر پشت
مردم دو نوع اطراق دارد: يكي را كه شخصا" خود امضا مي كند به حكم "
الوطي ِ في الدُبُر، كه معمولا ناخوانا است. و ديگري كه مجري دارد و خوانا است ، و
خطِ در هم ِ شلاق است. در واقع هر دو نوعي "در هم " اند، در اولي پيش و
پشت در هم مي روند، و در دومي پشت از پيش در هم مي شود. همين است كه اطراق اولي در
داخل و در حجره صورت مي گيرد، و اطراق دومي در شارع عام. در اولي كسي هست كه بر
پشت ِ مردم پيش خود را تائيد مي كند، و در دومي تائيدِ پشت مردم را مردم مي كند.
مردم ؟
__________________________________________________________________
مهدی استعدادی شاد:
پشت يك امضا
تا جايي كه شناسنامه
ي اين دفترها و آن نشريه هاي تبعيدي بروز داده اند، يداله روٴيايي مجموعه ي شعري چاپ
نكرده دارد كه در آن آثار ((امضاٴ))هايش گرد آمده اند. قرائت تمام آن "سايه
دستها"( تعبيري از خود روٴيايي) مي ماند براي وقتي كه به طور كامل انتشار
يافتند. نوشته ي پيش رو فقط يك شعر يا يك قطعه از آن مجموعه را برابر خود دارد كه
نخست به صورتي مختصر در يك دفتر برگزيده شعرهاي روٴيايي ، به سه زبان مختلف ،
انتشار يافته و حالا بطور كامل در سر لوحه ي همين مطلب آمده است. اين شعر يا قطعه
، ((امضايي بر پشت)) نام دارد، كه هم عنوان آن دفتر ياد شده را تشكيل داده و هم
عنوان اين نوشته را منوط به خويش ساخته است.
قوالبي كه روٴيايي براي
اين امضاٴ خود برگزيده تا حدودي به يك مستطيل و مربع شبيه اند. شكل هندسي چارچوب
اولي مي تواند آن مستطيلي باشد كه يك سنگ قبر را تداعي مي كند. ولي همانطور كه
خواهيم ديد، اين سنگ قبر نه مثل سنگ قبرهاي ديگر روٴيايي در جهت بازسازي خاطره و
تاكيد بر امر يادبود كه در راستاي به خاكسپاري كُلي پليدي در تاريخ ما است. در اين
سنگ قبر يا مستطيل ، حروف سياه بر متن ِ سفيدِ كاغذ شكلي ساخته اند چارگوشه؛ با
سري كه عنوان ((امضايي بر پشت)) را دارد و گوشه اي افتاده كه از سطر ناتمام آخري
منتج شده است.
اين پيشروي سفيدي
كاغذ، همچون واكنش پرهيز و پاكيزگي ، در سياهي حروف سطر آخر، همچون افشاي حضور
ظلمت و برنهاد آن ، بسيار با اهميت است. به ويژه اگر محتواي جمله اش را در نظر
بگيريم:" وگر نه آن مردمي كه شلاق مي زند " پيش " مردمي را كه شلاق
مي خورد به معناي جلو نمي گيرد، و فقيه را پيشرو مي داند. هر چه عقب تر برود
پيشروتر است." به اين نكته ي مهم در قرائت شعر ياد شده دوباره رجوع خواهيم
كرد. وقتي سفيدي كاغذ، سياهي حروف را مي خورد. سياهي نوشتاري كه در يك عملكرد پُر
از طعنه و كنايه از كردار فقيه و تمايلش به عقب بردن ما خبر مي دهد، به سفيدي سكوت
كاغذ مي بازد. در شكل هندسي دوم كه گفتيم بيشتر به يك مربع مي ماند، با يك تو
رفتگي خط روبروئيم. اين تو رفتگي كه با سوالي از مردم ، به صورت علامت پرسشي از
آنان ، آغاز مي شود براي شناخت نقش واقعا موجود مردم فضا ايجادمي كند. اين فضا از
آن رو است كه از نو به مفهوم مردم فكر كنيم و در قياس با شكل مطلوبي از آن به
معناي معاصر ايشان برسيم. اين مردمي است كه دارد دور مي شود از معناي ديروزي يا سده
ي پيشيني خود. وقتي كه همچون رعيت بود و بي تاثير در عرصه ي اجتماع. از آنجا كه
براي هر تحولي ، از قبل تاثيري لازم است مردم از حاصل جمع آدمهاي بي نام و نشان در
مي آيد و وحدتي از افراد صاحب راي مي شود.
بدين ترتيب در توجه
به آن برد و باخت حرف و سكوت در قالب اول و اين پرسش و تامل در قالب دوم ، ما در
كنار خود يك مخاطب و خواننده ي آگاه و تاريخي را همراه مي يابيم.
بر اين منوال قرائت
متن ، نه تنها طبق دانسته ها با مخاطب تكميل مي شود، بلكه اين تكامل صورتي از يك
خواننده ي ايده ال را نيز ايجاب مي كند. چنين است كه با متني خواندني و مخاطبي
هوشيار مي توان هزار چيز را بازگو كرد و با شهودي تيزبين نگاهي بر جهان انداخت. پس
از قوالب شعر كه مستطيل و مربعي بود بر صفحه ي سفيد، به فُرم آن برسيم. فُرمي كه از
نظام نشانه هاي جمله و نقطه گذاري سر در مي آورد. ((امضايي بر پشت)) از ٩١ نقطه ،
١٢ ويرگول (علامت مكث) و ٤ علامت سئوال كه در متن پراكنده اند، تشكيل مي شود.
نخستين علامت هاي استفهام در پي اولين جمله ي مركب متن مي آيند.
جمله ي اول (با يك
نهاد و يك گزاره) به اولين نقطه مي رسد و خاتمه مي يابد. اما كار ما را ختم نمي
كند. آن را تازه به حركت مي اندازد. حركتي در خواننده. در نتيجه در او، قاري
كنجكاوي را برمي انگيزد كه به دور و بر بنگرد و پرس وجو كند. البته غير از آن
سئوال هايي كه مخاطب مي تواند به متن بيفزايد، شاعر چهار سئوال را پيش مي كشد و در
جمله هاي باقي چندين و چند پاسخ مي دهد كه هر كدامش چندين و چند معناي ضمني دارد.
چنين مي شود كه شعر با آن اَشكال هندسي ساده (مربع و مستطيل) و با اين جمله هاي
خبري و پرسشي فضاي تودرتويي را مي سازد. فضايي كه مخاطب را با مسائل مختلفي از
زبان ساده و پُرمعنا گرفته تا تاريخ و روحيات يك ملت روبرو مي سازد. در اين
رودررويي هم مي شود به معيار شعر امروز و نگاه زيبايي شناسانه به زبان رسيد و هم
امكان رجوع به چگونگي وضع جامعه و حكمت سياسي آن ميسر است. اين شعر منثور با چنين
سطري شروع مي شود: ((آنكه شلاق مي زند، پشت كسي را كه شلاق مي خورد امضا مي كند))
صداي شلاق ، اگر بخواهيم در سطح شنيداري شعر را تاويل كنيم ، در امضايي كه نتيجه
برخورد بر پشت آدمي از نوع بشر است پژواك مي يابد. اين طنين صداي پاي بازگشت تكرار
مكررات تاريخ در مسير مدوري است كه در زندگي غير انساني انسان هاي اسير استبداد طي
مي كند. تاريخي كه خيلي ها آن را تاريخ غير انساني خوانده اند. براي آن كه اين
تاويل را ملموس تر سازيم ، بايستي به گفته اي از والتر بنيامين بپردازيم و از طريق
حلاجي آن ، تصوير شفاف تري از درك گذشته و تاريخ و فعل و انفعالات دروني آن بدست
آوريم. والتر بنيامين در آخرين مطلب خود كه در تبعيد نگاشته ، درك و دريافت هايش
از فلسفه ي تاريخ را به صورت چندين برنهاد يادداشت مي كند. يكي از اين
برنهادها-برنهاد ششم- مضموني دارد كه در رابطه با تاويل ((امضايي بر پشت)) كارا
است. اين برنهاد به شرح زير است: امروزه فعليت بخشيدن به گذشته ي سپري شده به
معناي فهم و دريافت ((آنچه در اصل بوده)) نيست. اين فعليت بخشي بايستي به كار زنده
كردن خاطره هايي بيايد كه هنگام حس خطر در ذهن ما جرقه مي زند. اين حس خطر كه در
ما انگيزش دگرگوني وضع را پديد مي آورد، هم تداوم سنت را تهديد مي كند و هم
هواداران سنت را. البته حس خطر مي تواند پيش درآمد به دام افتادن باشد و چشم انداز
را به سرنوشت ما تبديل كند. دامي كه چيزي جز ابزار فعل سلطه نيست. در همين برنهاد،
بنيامين به نقد تلقي ماترياليسم تاريخي برمي آيد كه در نيمه ي اول قرن بيستم
ميلادي بخشي از ايدئولوژي ماركسيسم رسمي را تشكيل مي داد. او سپس به تاريخ نويسان
اين رهيافت را بر مي نماياند كه در گذشته بايستي به دنبال جرقه هاي اميد گشت. لحظه
هايي را، به رغم او، بايستي دو باره در دفتر تاريخ ثبت كرد كه اميد در روند زندگي
رخنه كرده است. آن گاه در پايان اين برنهاد زنهاري مي دهد كه بسيار معروف است و اغلب
به صورت سرلوحه ي مطالب ، گفتاورد مي شود. اين جمله چنين است: اما اگر خصم
(بخوانيدروند معمول در تاريخ غير انساني بشريت) پيروز شود حتا مردگان نيز آرامش
نخواهند يافت؛ و اين خصم هنوز از پيروز شدن دست نكشيده است. با يك چنين پس زمينه
اي از نگاه به تاريخ و حس خطري كه پيامدش است ، بايستي ((امضايي بر پشت)) روٴيايي
را خواند. اين خواندن نخست سراغ سئوال هاي شعر مي رود و همنوا با آن از چگونگي
رويداد و پيامدهايش مي پرسد: ((چه اتفاقي افتاده است ؟ كي پشت ِ كي را امضا مي
كند؟)) روٴيايي سپس در ادامه ي شعر با اشاره اي ضمني به تاريخ اين بيست و پنج ساله
اخير، از حضور فقيه و توده ي مردمي خبر مي دهد كه همواره به صورت سوم شخص مفرد
فاعل و مفعول مي شود. شاعر آن نگاه تاريخي بر پيشرفت نوع بشر را بر حال و روز مردم
ايراني متمركز مي كند. سپس با بازي با كلمه ي ((پيش)) ( قيد زمان و مكان) و برخورد
چند بُعدي با آن ، جا به جايي زماني و معنايي ايجاد مي كند. تا سرانجام شعر به اين
كنايه نسبت به عملكرد فقيه در كشوري برسد كه عقب رفتن مترادف پيش روي و توسعه
قلمدادمي شود. البته در اين سالها رويايي شعري با عنوان "وقتي شعر را از
زندگي و زندگي را از زندگي مي گيرند" دارد. او در اين شعر با فعل نفرت كردن
از تحجر و ارتجاع ، موضوعاتي براي بررسي وضعيت مي سازد تا پيشرو بودن واقعي را
خاطر نشان سازد. او بانشان دادن اين ضد ارزش بودن زبان رايج كه ناآگاهانه به گفتار
عمومي بدل شده ، در اصل دستكاري در ذهن مردم را افشا مي كند. بي آن كه اين افشاگري
او را به دام مردم پرستي بيندازد. فاصله شاعر از مضمون شعر اين دستاورد را دارد كه
اين هماني ستروني بر پايه تبادل جهل بوجود نيايد. يعني هنگام خاطر نشان كردن رابطه
دوجانبه ي حاكم و محكوم يا ظالم و مظلوم ، به گزينش يكي از اين دو خود را فرو نمي
كاهد. در حين افشاي سركوب و انگشت نشان كردن شلاق و تعزير، همچون عملكرد
تجاوزكارانه به جنس آدمي ، به همدستي توده ي مردم هم بي اعتنا نمي ماند:
"بالاخره اين گذشته ي مردم حق اين مردم است ، و پشت مردم هم فرقي با كف دست
مردم ندارد. فقيه هم براي احقاق همين حق آمده است ، پيشينه ما را تعقيب مي كند،
عاشق پيش است و عقب پيش مي رود."
روٴيايي بعد از اين
همه سال كه از تجربه ي ولايت مطلقه فقيه در ايران مي گذرد، با يك شعر بر وضعيت ما
محاط مي شود. با نشان دادن اين كه ((ما)) فرق پس و پيش را فراموش كرده ايم ، تلنگري
به ذهنيت جمع مي زند كه بر صفحه ي نمايش فقيه و مردم در دور باطل خودآزاري و
ديگرستيزي سرگرم اند.
او در اين شعر خود، با
آن مستطيل و مربع قالبها و آن فُرم سوٴال و مكث و اتمام ، سنگ قبري را براي وضعيت
فقيه و مجذوب شدگان ولايتش تراشيده است. وضعيتي كه از يك سو با مردم تحميق شده و
از سوي ديگر با چارچوب ((قانون)) ولايت مطلقه گوشت و استخوان مي يابد. ((امضايي بر
پشت)) روٴيايي يكي از مهمترين متن هاي شاعرانگي ما در واكنش به ولايت مطلقه ي فقيه
موجود است كه از طريق افشاي روال مجازات و تنبيه آن حكمت سياسي اش را انكار مي
كند.