آشنايي
اجباري با يك فيلسوف
(
فلسفه و دانش ناداني )
آتوسا سلطانزاده
asolt@web.de
امير ثنا ، يكي از سه يار
دبستاني مي گفت ؛ جهت يك امتحان درسي مي باسيت احتياطا خودراباچندفيلسوف آلماني آماده
مي نمود. او غير از نام نيكولاي كوئسي ،
معروف به نيكولاي خرچنگي ، اسامي سايرين از جمله : بلوخ – ياسپر – هايدگر – نيچه – شوپنهاور- ماركس – هگل- كانت – و لايبنيتس را تاحدودي
شنيده بود. ولي مشكل ديگر اينكه ، فيلسوف فوق ، يعني نيكولاي كوئسي ، آخرين فيلسوف
مذهبي قرون وسطا و يكي از نخستين متفكرين عصر جديد و رنسانس بود. امير ثنا نقل كرد
كه او خلاف ميل باطني اش مي بايست پيرامون فيلسوفي متافيزيكي اجبارا مطلبي تهيه
ميكرد. اين اجبار روشنفكري اورابياد احسان طبري و كيانوري انداخت كه همچون دهها
اسير ديگر در زندان و براي فرار از حكم اعدام مي بايست در باره محسنات و نعمات
اسلام عزيز كتاب مي نوشتند. البته آن بخت برگشته گان در شرايط و زير تيغ تزريق
آمپول رگي هوا ، و شياف داروي سكته قلبي و دهها وسيله قتل ديگر همچون زمان فاشيسم
و هيتلر قرار داشتند و مجبور بودند براي فرار از حكم اعدام، همچون هزاران مبارز و
مخالف ديگر در باره حقيقت الهي و برتري اسلام برساير عقايد ضاله ،كتاب و توبه نامه
بنويسند.
غير از آن در اينجا با قدري
بي احتياطي و سهل انگاري مقايسه تطبيقي مي توان فلسفه مذهبي نيكولاي كوئسي را با
كوششهاي اسلامي-سياسي مرحوم بازرگان مقايسه كرد، چون او پانصد سال بعد از نيكولاي
كوئسي كوشيد تاباكمك علوم طبيعي و رياضي ،وجود خدا را شرح دهد تا راه براي
سركارآمدن دولت نجات مهدي آماده گردد.
نيكولاي كوئسي مي گفت، براي
اينكه دين و كليسا و روحانيت از هم نپاشند ، بايد آنها به اصلاحگرايي تن در دهند.
فلسفه قرون وسطا آنزمان دربند الاهيات گرفتار و انتقاد از دگم هاي ديني ممنوع بود.
كوئسي كوشيد با كمك شناخت علوم،پايه اي براي شناخت جهان بيابد. تضاد بين دوره قديم
و عصر جديد را مي توان در زندگي و آثار او نيز يافت. توجه به شخصيت و فعاليتهاي
كوئسي، عبور از قرون وسطا و فلسفه اسكولاستيك مسيحي به هومانيسم و عصر جديد را
نشان ميدهد. نيكولاي كوئسي را مي توان آخرين روشنفكر سدههاي ميانه و پايه گذار
فلسفه جديد دانست. تضادهاي او و آثارش ، تضادهاي زمان پر جوش و خروش او هستند. او
فيلسوف زمان تحول دورانساز بود. شعار مترقي آنزمان اين بود كه مي گفت ، بجاي اطاعت
از شاه و شيخ ، بايد انسان به صداي نازنين خود گوش دهد. رمانتيكهاي فلسفي به كشف
مجدد كوئسي در عصر جديد پرداختند. ضمنا نيكولاي كوئسي اولين دانشجوي اخراجي فرنگ
در بيش از 500 سال پيش است كه به دليل انتقادهاي مذهبي در سالهاي جواني ،مورد خشم
كميته پاكسازي دانشگاه كليسا قرار گرفت.
نيكولاي كوئسي ( Nikolaus von Kues ) در سال 1401 ميلادي در روستايي در غرب آلمان بدنيا آمد و به دليل
شغل پدر كه ماهيگير و قايقران بود ، او را نيكولاي خرچنگي نام گذاشتند. او نه تنها
روحاني مسيحي و مشاور سياسي پاپ ، بلكه فعال اجتمايي، اصلاحگر كليسا ، حاكم و اسقف
ايالات، مددكار اجتمايي، سخنران، مقاله نويس و توطئه گر مذهبي-سياسي نيز بود. و
سرانجام در سال 1464 ميلادي حين سفر و انجام ماموريت در تنهايي در يك كاروانسراي
بين راه درگذشت و بدون مراسم نمايشي مرسوم آنزمان سدههاي ميانه براي خاكسپاري
پدران مقدس و اسقف هاي قدرتمند ، به خاك سپرده شد. به نقل از روايات ، او براي
تظاهر و خودنمايي ، همچون عيسي مسيح ، سوار بر الاغي به مسافرت مي رفت و يا به شغل
ميسيوناري مي پرداخت تا رفتار مسيح را براي خلق الله تداعي كرده باشد.
او مي نويسد ، به تمام دانستني
هاي زميني بايد به ديده ترديد نگريست ،چون انسان به جهل دانشي گرفتار است. گرچه در
انسان يك نوستالژي جستجوي خدا وجود دارد ، ولي هيچ راهي به شناخت خدا نخواهد
انجاميد. تمام كوشش شناخت يك مراسم شبه مذهبي در بازار مكاره است ،چون شناخت، وابسته به اعداد و ارقام يا
وابسته به شخص محقق است. يعني شناخت محض و مطلق وجود ندارد. او به نقل از سقراط كه
مي گفت ، ميدانم كه چيزي نمي دانم ، نوشت كه تمام دانستني هاي ما در باره خدا ربط
و شباهتي با او ندارند. فرق بين نيكولاي كوئسي با آكوين در اين بود كه او اختلافي
بين فلسفه و الاهيات قائل نبود، چون براي او حقيقت ديني مقدمه تحقيق بود. موضوع
مورد علاقه كوئسي اغلب ؛ رابطه بين خدا ، جهان ، انسان و پروسه تشكيل اين روند
بود. فلسفه او بر اساس مثلث : خدا- انسان و بي نهايت است. خدا در نظر او يعني وحدت
با طبيعت. او مي گفت انسان خود خدا است چون او امكان همه چيز را دارد. هدف زندگي
بايد واقعيت دادن به هماهنگي با خدا – عدالت – و عشق باشد. او براي اثبات نظراتش از مفاهيم هندسي استفاده ميكرد
كه تا آنزمان در قرون وسطا و دوره باستان بي سابقه بود و نوشت تجارت و سودجويي در
صورتي آزاد است و صواب دارد كه تاجر و سرمايه دار ، خمس و ذكات و صدقه بدهد. او
دگم هاي ديني را ادعاهاي جامع، عمومي و جهانشمول ناميد.
فلسفه او را بايد فلسفه
احتمالات و حدسيات بشمار آورد، نه يك جهانبيني علمي و مطمئن . او يك متافيزيسن
مذهبي تمام عيار بود، گرچه بين افكار و نوشته ها با اعمال اش بعنوان مسئول و ساستمدار
كليسا هميشه تضاد وجود داشت. ياسپر در كتاب بيوگرافي كوئسي مي نويسد ، او در تمام اعمال بزرگ بود، در اطاعت و گوش
بفرماني، در سركشي، در خشم و عشق. نيكولاي كوئسي آنزمان با كمك حدسيات و آگاهي هاي
علمي اش خبر از آمدن دوره نوزايي و رنسانس داد. ولي خلاف ماركس و مارتين لوتر،
انسان را به قطع رابطه با فرهنگ و سنت قديم تشويق نكرد. او مبلغ هيچ نظام اجتمايي
مانند فئوداليسم و يا سرمايه داري نيز نبود و به اين سبب مانند كانت يا هگل مكتبي
فلسفي را پايه نگذاشت. برعكس ،او حتا به خود زحمت داد كه ايمان مردم را سفت و محكم
كند تا عصر مدرن آنها را نه بلعد. در آغاز او به مخالفت با پاپ ايگون چهارم و به
جانبداري از اصلاحگرايان اجتمايي و ديني پرداخت. به نقل از ضرب المثلي ، همانطور
كه زنان اشراف و درباري غرب هميشه كازانوا را با وجود چشم چراني هايش مي بخشيدند ،
پاپهاي قدرت طلب نيز اغلب از اشتباهات و باندبازيهاي تيزهوشانه كوئسي مي گذشتند.
درزمان حكومت كليساي رم ،
او مسئول اصلاح سازمانهاي كليسايي درغرب شد. كوئسي مي گفت، بدون تك تك ماها، وجود
خدا غيرممكن است. شكستهاي عملي او براي اصلاح سازمانهاي كليسايي باعث شد كه او
دوباره سراغ فلسفه و تئوري برود. موضوع
مبارزه او در رابطه با تقسيم قدرت پاپ ها بود، يعني بحث ها و سئوالاتي كه حتا
امروزه كليساي كاتوليك را بخود مشغول كرده اند.
از جمله آثار او : دانش
ناداني – پيرامون توافق و اتحاد عمومي – احتمالات و حدسيات – هستند. او گاهي
عنوانهاي عجيب و تحريك كننده اي مانند : به شكار علم رفتن – در قله نمايش و تظاهر – صلخواهي عقيده و ايمان
–
به آثارش ميداد. كتاب (درباره توافق و اتحاد عمومي)، اولين اثر او در سال 1433
نوشته شد. اين كتاب اثري است سياسي-مذهبي. تاكيد او در اين كتاب روي شوراها و
انجمن هاي مذهبي در مقابل استبداد مذهبي پاپ ها است . كتاب ( دانش ناداني )، اثر
مهم و اصلي او است كه موضوعي فلسفي دارد. در كتاب ( توافق و اتحاد عمومي )، او
ديالكتيكي بودن روش خود را نشان ميدهد . او در اين كتاب بجاي يك بعدي و عمومي فكر
كردن، چند بعدي و جدلي بحث مي كند. روش تحقيق آثارش معمولا بر اساس فلسفه
نوافلاتوني دوره باستان و استفاده از علوم طبيعي و رياضي بود.
زمان نيكولاي كوئسي ، زمان
ظهور و سقوط متفكرين مشهوري مانند : مارتين لوتر- ماكياولي- و گوتنبرگ بود، زماني
پر از تحولات و جنگهاي مذهبي. جان هوس، اصلاحگراي مذهبي و ملي گراي وطن پرست را در
سال 1415 به جرم كفر و ارتداد اعدام نمودند. چند سالي بعد، عالميني چون : كپلر-
جردانو برونو- و متفكرين عهد رنسانس ،از نظرات او براي تحقيقات خود استفاده كردند.
نيوتون و لايبنيتس مفاهيم رياضي او را تبليغ كردند. جردانو برونو، فيلسوف شهيد،
اورا پدر رياضيات و فيثاغورث دوم يوناني ناميد. به روايت از تاريخ علم ، نيكولاي كوئسي در علم تعليم و تربيت هم صاحبنظر
بود. او پايه گذار تاريخ حقوق و طراح نقشه جغرافياي اروپاي مركزي است.
در زمان او قدرت سياسي –اجتمايي اسقف ها و پدران مقدس كليسايي در حد فئودالهاي زورگو
بود. در آن زمان از جانب خارج، تركان عثماني بعد از فتح قسطنطنيه يا استانبول،
يونان و اروپا را نيز تهديد به اشغال كردند .و اختلاف بين كليسا و دسته بندي پاپ
ها شديد بود. پاپ ها اغلب براي تسلط مذهبي در آنزمان در حال مبارزه با همديگر
بودند. بحران كليسا و اختلاف پاپ ها باعث شد كه شاهان و فئودالها اصرار به كسب
قدرت و يا استقلال نمايند.زمانيكه پاپ تيونس دوم تصميم گرفت عليه سپاه تركها وارد
جنگ شود، نيكولاي كوئسي به دليل احتمال شكست، با آغاز جنگهاي صليبي مخالفت كرد. يك
پاپ ديگري او را به استانبول فرستاد تا او توجه امپراطور بيزانس را براي توافق
ميان كليساي شرق و غرب جلب كند. كليسا و قيصر بايد با هم متحد ميشدند تا جلو سپاه
اسلام يا تركها را بگيرند. كوئسي اغلب با حاكمان و پاپ هايي كه تا ديروز مبارزه
ميكرد، درصورت نياز ،روز ديگر وحدت مي نمود.
او سرانجام در سال 1450
ميلادي به آلمان برگشت تا كليساها را بقول خودش پاكسازي نمايد، چون راهبه ها،
پدران مقدس و طلبه هاي مسيحي ، خانه هاي خدا را تبديل به تنبل خانه ، قمارخانه،
ميخانه و فاحشه خانه نموده بودند. هم جنس گرايي و خرافات بجاي ايمان ، بين برادران
مقدس در اواخر سدههاي ميانه بيدادميكرد. كليسا و مسيحيت و سازمان روحاني آن دچار
بحران و تزلزل و بدنامي شده بود. نسيم عصر نوزايي، هومانيسم، عقل گرايي، هنردوستي
و آرمانخواهي آغاز به وزيدن كرده بود. سرانجام در جبهه مسيحيت ، مارتين لوتر مجبور
به اصلاح آن دين شد. اصلاحگرايي كه نهايتا به تقسيم مسيحيت به دو مذهب كاتوليك و
پروتستان شد.