دوشنبه ۱ فروردين ۱۳۸۴ - ۲۱ مارس ۲۰۰۵

نوروز، آيين بازافريني  هستي، در کنکاش مدرنيت و سنت

 

د.ساتير

 

بحثي در يکي از اطاقهاي پالتاکي انگيزه اين جستار شد. دوستي دموکرات از اعراب ايراني جشن نوروز را به ديگر هموطنان ايرانيش تبريک ميگفت و همزمان انرا به عنوان جشني که ربطي به قوم عرب ايراني ندارد و در واقع به هويت ايراني يعني هويت فارسها ربط دارد، پيوند ميداد .او به من اعتراض کرد، چرا اين روز را مهم براي ايرانيان از همه تيره و قومي ميدانم و انرا هويت مشترک مينامم.دوستي ديگر به نوروز به عنوان سال تاريخي نگاه ميکرد و اهميت اسطوره اي انرا ناچيز ميشمرد. در ادامه چالش دوستان فراوان ديگري نيز وارد بحث شدند و نکات مهمي را درباره نوروز،  يا رابطه مدرن و سنت، هويت ملي و هويت اقوام ايراني مطرح کردند و در عين حال   با نوع نگاهشان نيز حکايت از بحرانهاي مهم هويتي و نيز کژفهميهايي از رابطه ميان سنت و مدرنيت  نمودند، که مرا واداشت نگاه و نگرش خويش را به اين موضوعات مهم  در اين نوشتار کوتاه مطرح کنم و همزمان به نقش نوروز در جهان معاصر ما و اهميت ان براي ما ايرانيها بپردازم.

 

نوروز در چالش ميان  اسطوره  و  تاريخ 

 

ايين نوروزي ايين  بازافريني و رستاخيز زندگي و جهان است. همه اقوامهاي بشري داراي چنين روزها و ايينهاي اسطوره اي هستند.در چنين روزي مانند نوروز ما که در ان رستاخيز طبيعت يعني بهار و بيدارشدنش از خواب زمستانه با افرينش دوباره زندگي   همراه ميشود،نياکان ما با اجراي مراسم مختلفي سعي در همراهي با اين بازافريني جهان نو و بلوغ دوباره داشتند. اهميت چنين ايين ها و رسومي ناشي از اين واقعيت مهم است که انسان باستاني و نياکان ما برخلاف ما که در حالت شترمرغي اسطوره اي/ تاريخي قرار داريم  و ناتوان از تاريخي شدن کامل يا تلفيق درستي ميان اين دو بخش خود هستيم، براي انها زمان و هستي دايره وار و تکرار يک حادثه ازلي  در يک چرخش جاودانه بوده است. از اينرو در ايين نوروزي مانند ديگر اقوام بشري انها نيز با مراسم خويش سعي در ان داشتند ، در چند روز اخر سال که ديگر بار اشوب فرا ميرسد و  جهان کهن ميميرد و جهان نو و نظم نو افريده ميشود،  با اجراي مراسمي اين مرگ و بازافريني را همراهي کنند، زيرا اين تاريخ و معناي واقعي زندگي انها بوده است، انها تکرار ازلي و ابدي اين مراسم نوروزي  و ايينهاي مشابه مانند مهرگان و.... بودند  و با انها خويش را تبيين  و تفسير ميکردند. ايين بازافريني در ملل مختلف، براساس اسطوره شناسي مقايسه اي کساني مانند ميرچا الياده، داراي مباني مشابهي  بوده است. مراحل نمايشي  ايين نوروزي که هدفش تکرارحادثه ازلي ، يعني براندازي زمان گذشته، اعاده اشوب نخستين و سرانجام تکرار فعل خلقيت بوده است به زبان ميرچا الياده بدين شکل ميباشد:

«1/بازگشت به مرحله اشوب اوليه قبل از افرينش. اينجا همه نظم فروپاشيده است و شاه کارناولي، ميرنوروزي يا برده اي حکومت ميکند.2/ افرينش دوباره جهان و ايجاد نظم جديد.3/ انسان بطور مسقيم، اگر چه در معياري کوچک، در اين کار افرينش از طريق نمايش يا مراسم شرکت مي جويد.4/ عيد مقدرات که حکايت از افرينش دوباره ميکند5. نکاح مقدس که تحققي است عيني از زايش دوباره گيتي و انسان.(1)».

 

  براي نياکان ما ايام نوروزي در حقيقت دوران بازافريني  و پاکسازي خويش و جهانش بوده است. براي انها که داراي شناسنامه اي اسطوره اي بوده اند، چنين روزي مقدس و پراهميت بوده است. ايين نوروزي ما يک ايين فارس يا پارسي نيست. ايين نوروزي ما ريشه در ايين هاي نوروزي تمدن بين النهريني يعني بابل و اشور و عيلاميان دارد. در عيلام نوروز بقول شادروان مهرداد بهار در کتاب پرسپوليس:

« در اصل عيد بازگشت خداي شهيدشونده، دموزي بود که هرساله ميمرد و باز ميگشت.مرگ او مرگ جهان گياهي و حيات مجدد او حيات مجدد،همان جهان بود... در ايين سال نو بين النهريني اين دو مرحله به صورت نمادين پشت سرهم انجام مي يافت. سپس در پي عزاداريهايي که براي خداي شهيد شونده، مظهر برکت انجام ميگرفت... خداي به شهادت رفته از نو زنده ميشد و با همسر زيباي خويش که خود الهه اب و عشق و جنگ بود، زندگي را از سر ميگرفت، تا سالي ديگر. بر روي زمين، هرساله ميان شاه در نقش اين خدا و کاهنه معبد بزرگ، در نقش الهه و همسر خدا، در روز بازگشت دموزي، که در ايام نوروز بود، ازدواجي مقدس در معبد انجام مي يافت. سپس، در شهر و سراسر مملکت، با پيروي از شاه که مقدس شمرده ميشد و اعمالي اييني با اعتباري کيهاني انجام ميداد، مراسم ازدواج و عياشي مقدس ميان مردم به عمل ميامد.2»

 

 اين مرگ خداي نباتي بعدها به سوگ سياوش تبديل ميشود که خود نيز در اصل از مراسم قبل از نوروز و مربوط به بازافريني ميباشد. در طي تحولات هويت ايراني و امدن اسلام سياوش به حسين تبديل ميشود و سوگ سياوش به مصيبت نامه کربلا تبديل ميشود، و «مراسم سينه زني، زنجيرزني، زخم زدن به خويشتن و زاريها که از وجوه عادي اين (سياوش خوانيها) بود.3» به مراسم عزاداري عاشورا تبديل ميشود، در اين دگرديسي اما دگرديسيهاي ماهوي نيز صورت ميگيرد که موضوع اين مقاله نيست. مراسم نوروزي ما از يکسو ريشه در اين مراسم عيلامي و سوگ سياوش دارد و از طرف ديگر پيوندي نيز با اسطوره هاي بابلي دارد که در ادامه تکامل اين اسطورهها در ان دموز به مردوک تبديل ميگردد. اکنون ديگر مردوک کشته نميشود، چون اکنون دوران تک خداييست و خدا کشته نميشود، اما مظهر زميني او « شاه بابل، هرساله به هنگام نوروز، به ديدار بت اعظم ميرفت. در انجا به نحوي صوري سلطنت را به دست کاهنان بزرگ معبد ميسپرد، بدفاع از سلطنت سال قبل خويش ميپرداخت، حتي کاهن اعظم او را سيلي ميرد، ولي با جلب رضايت مردوک از نو به سلطنت ميرسيد و در ايين ها شرکت ميکرد و سرانجام مراسم ازدواج مقدس با کاهنه معبد انجام مي پذيرفت و سال پربرکت ديگري انتظار ميرفت.4». مراسم قبل از نوروزي ما نيز همه حکايتي از اين مراسم پايان دنيا و امدن دنياي نو دارند. نياکان ايراني ديگر ما يعني ارياييان   نيز به اين مراسم نکاتي  اضافه کرده اند. همانطور که در فروردين يشت بيان شده است،  نياکان ايراني ما معتقد بوده اند که در چند روز قبل از عيد ارواح نياکان ما ده شب پياپي به سراغمان خواهند امد و اگر به انها احترام گذاشته نشود، حاصلش از دست دادن فرهي و سلامت  ميباشد. از اينرو نيز در اغاز بهار يادکردن از فروشي در گذشتگان بويژه خويشاوندان  امري خير و مهم بوده است و ايرانيان در اين روز بر پشت بامها يا کنار در خانه شيريني و غذا براي ارواح نياکانشان ميگذاشتند و يا هنوز رسم است که قبل از نوروز به سر قبرهايشان روند و شيريني پخش کنند.

« به اين طريق، عيد نوروزي اول بهار سنتي بومي بود که با سنت ايراني بزرگداشت فروشي ها در اميخته و قابل تطبيق با ايين هاي نوروزي غرب اسيا گشته بود.5».

 

 در ايين هاي نوروزي چون چهارشنبه سوري، فال کوزه، فالگوش، قاشق زني، کجاوه زني، شال اندازي، اش نذري، کوزه شکستن، شيرسنگي، پختن حلوا، جشنهاي کارناوالي، درود نوروزي، موبدان موبد، حاجي فيروز، مير نوروزي ، اوردن اب از اسيابها و چشمه سارها  و  زوال بعضي از اين رسوم  و پايداري بعضي رسوم ديگر ميتوان هم  ايين بازافريني و هم تحول اين جشن و مفهوم ان در طي پروسه تکامل هويت و فرهنگ ايراني را مشاهده کرد.(براي اشنايي بيشتر با اين مراسم به کتاب جهان فروري  دکتر بهرام فره وشي مراجعه کنيد). يکي  از مراسم مهم نوروزي  مراسم ميرنوروزي بود که به تحول بعدي نوروز با امدن هخامنشيان و ساختن پرسپوليس نيز ارتباط دارد. در اصل بين النهريني، پنج روري پيش از نوروز انگاه که دوران حادثه ابدي تکرار ميشد و دوران شورش و هرج و مرج يعني مرحله اول بازافريني اغاز ميشد،شخصي محکوم به مرگ را بطور موقت بر تخت سلطنت مي نشاندند، و درست پيش از مراسم نوروزي و مرحله افرينش، او را به قتل ميرساندند، تا همه شوميهاي گذشته با مرگ او به پايان رسد و  دنياي نو و حکومت نو ايجاد شود. اين قتل  مير نوروزي در طي تکامل نوروز از قتل واقعي به نمايش اين حادثه تبديل ميشود که به اصطلاح به بز بلاگردان نيز اين رخداد معروف است. در دوران هخامنشي به احتمال زياد اين حادثه مهم ديگر به شکل نمادين و تفريحي و نمايش اجرا ميشده است. هخامنشيان براي نوروز و اين ايين اهميت فراوان قائل بوده اند. پرسپوليس در واقع يک محل حکومتمداري نيست، بلکه از نظر کساني چون مهرداد بهار در حقيقت مرکز  و محل اين ايين مقدس نوروزي است. همه تصاوير روي پرسپوليس از سرو و نيلوفر ابي گرفته، تا جنگ اسطوره اي مهر با گاو، جنگ شاه با موجود افسانه اي و يا اوردن هدايا از کشورها،هدايايي که سمبل يا توليد ان کشور است، تا شاه انها را تبرک بخشد، حکايت از ان مي کند، که پرسپوليس در واقع باغي مقدس و مکان مقدس اين حادثه ازلي و هويت بخش به انسان ايراني بوده است. در اينجا، در اين فضاي اسطوره اي انسان ايراني با برقراري ايين نوروزي در قالب نمايش و  تفريح و  يا  تبريک همه اقوام به شاه و تبرک بخشيدن شاه به هداياي ملل مختلف در حقيقت يک نمايش بزرگ و بازافريني جهان ازلي و نو را اجرا ميکرده است. حتي امروزه نيز بسياري کسان در نوروز به پرسپوليس ميروند، تا در اين فضاي اسطوره اي  و باز افريني هستي با نياکان خويش به گفتمان برخيزند  و همراه با انها جهان کهن را به خاک برسانند و جهاني نو، زيبا و مالامال از شادي بيافرينند.در تکامل و تحول بعدي ايينهاي نوروزي به ساسانيان ميرسيم، که در واقع پايه گذاران هويت مدون ايراني هستند.ساسانيان براي پيوستگي امپراطوري خويش و نيز تفاوت نگاه خويش با روميان  و ديگران براي اولين بار از واژه <ايران> به عنوان واژه سياسي استفاده ميکنند و اردشير خويشرا شاهنشاه <ايران و انيران> ميپردازد و هويت ايراني بر اساس نگاه اوستايي و نيز شاهنامه اي و ريشه گرفتن ايرانيان از کيومرث و ايرج  در تناقض با توران و روم  رشد و چهارچوب مدون جديدي مي يابد و مراسم نوروزي نيز اهميت فراوان خويش را در اين هويت مدون شده ايفا ميکنند.  در اينجاست که هويت ايراني بقول احمد اشرف در مقاله بحران هويت ملي و قومي در ايران سمبل خويش را ميانه روي ميشمارد و سلم پادشاه غرب را مظهر خردمندي و تور پادشاه توران را مظهر دلاوري . در اين تفاوت گذاشتن ميان خويش و ديگران  در حقيقت تحول هويت ايراني که از تاريخ بين النهريني اغاز ميشود و با امدن ارياييان و  تلفيق انها با تمدن قبلي تحولي نو مي يابد، در سيستم ساساني به يک چهارچوب مشخص تري دست مي يابد و همانجا نيز يکي از نطفه هاي جديد نکات منفي هويت ما  کاشته ميشود.

 

« دشمنان ايران با انکه گروهي دلير و جنگاورند(توران) و گروهي خردورز و انديشمند(غرب)، هر دو با نيروهاي اهريمني  پيوند دارند و در کار توطئه  بزرگ و ابدي بر عليه سرزمين اهورايي ايرانند. <ايران> همزمان با <انيران> زاده ميشود و  از همان روز هدف توطئه بيگانگان قرار ميگيرد.توهم  توطئه بيگانگان بر عليه ايران از همان اغاز پيدايش ايران زمين در ژرفاي تفکر ايراني جا ميگيرد.6».

 

در تحول بعدي ايين نوروزي و نيز هويت ايراني با امدن اسلام ابتدا در حدود دو قرن زبان فارسي و نيز ايينهاي فارسي قدغن ميشوند، اما اين خواست مردم است که هردو را زنده نگه ميدارد و سپس ايينها و زبان فارسي پس از دو قرن سکوت دست به تحولي نو مي زنند و دوباره زنده ميشوند . در اين تحولات اما افسانه هاي ايراني با اسلامي در هم اميخته ميشود و کتاب قران نيز جاي خويش را بر سر سفره هفت سين کم کم مي يابد. همانطور که ايرانيان با ايجاد شيعه در حقيقت اسلام را ايراني ميکنند و در ضمن اين تحول با جانشيني خط عربي بجاي خط ارامي که تنها براي کاتبان قابل خواندن بود، زمينه رنسانس زبان دري را و شروع نثر هزارساله زبان فارسي را ايجاد ميکند و با چالش با انديشه هاي اسلامي مي بينيم ، حتي عرفان ايراني را که تفسيري نو از داستان افرينش قران است مي افريند. از اينرو نيز گفتن انکه زبان فارسي زبان قوم فارس است، جز ناداني و نشانه اي از بي توجهي به تاريخ تحول اين زبان از زبان ايران باستان  به پهلوي ميانه و انگاه فارسي دري و تاثير زبان کردي، ترکي، عربي و ديگر زبانها بر اين زبان و بالعکس و  در پروسه ايجاد و تحول ان مي باشد. زبان فارسي و اين نثر هزار ساله همانقدر به هويت مشترک ايرانيان تعلق دارد که نوروز و ايينهاي مشابه. اينگونه نيز از نظامي گنچوي تا شمس تبريزي و تا شهريار اذري و نويسندگان کرد ، فارس و عرب و غيره  در رشد اين زبان مشترک نقش داشتند و دارند، همانطور که حکومتهاي ترک، ترکمن، سلجوقي و ... در طي تقريبا يک هزاره حاميان و گسترندگان زبان فارسي بودند، همانطور که موسيقي مشترک حامل نواهاي ترکمني، بلوچي، گيلکي، لري، کردي و... مي باشد و جداسازي انها غيرممکن است. از اينرو  نيز هر پيشرفتي در زمينه هويت فردي اين اقوام ايراني و زبان و فرهنگ انها تاثير مستقيم بر فرهنگ مشترک دارد و رشد فرهنگ و هويت مشترک تاثير مثبت بر اين  فرهنگهاي اقوام ايراني دارد. اينگونه نيز هردو ميتوانند بخاطر اين پيوندهاي تاريخي و مشترک در يک فضاي چالش و رقابت برادرانه و يادگيري از هم  رشد يابند و زمينه ساز بلوغ فرهنگي  تازه اي گردند . از دوران مشروطه که زمينه هاي ايجاد يک هويت نوين و ملي اغاز ميشود، ايينهاي نوروزي نيز اهميتي تازه مي يابند که متاسفانه در نظام پادشاهي رضاشاهي با شکست مشروطيت بوسيله اي براي نگاه نژادپرستانه  و اريايي تبديل ميشوند. در دوران حکومت اسلامي ابتدا ميخواهند اين ايينها را بيمقدار و بي ارزش کنند و ديگر بار جنگ ميان هويت ايراني و هويت مذهبي که هردو بخشهايي از اين هويت مشترکند، بوجود ميايد و ديگربار مذهب با مقاومت مردم مجبور بدان ميشود که به قبول اين ايين تن دهد، حتي اگر همين امروز هم مراسم چهارشنبه سوري را گاهن غدغن ميکند و يا با شادي مردم به جنگ مي پردازد

 

تفاوت نگرش مدرن به ايين ها و هويت ايراني با نگاه ضدمدرن

 

بايد گفت که برخلاف ادعاي هم شووينستهاي فارس و هم پان ترکيستها  و پانهاي ديگر، که در واقع هردو دو روي يک سکه هستند و يک جور نيز استدلال ميکنند،(زيرا شوونيست ميگويد نوروز و هويت ايراني متعلق به ارياييان و فارس هاست و پان ترک يا عرب ما نيز ميگويد، اينها همه هويت ايراني و  فارسيست و نه هويت  انها) نوروز ايراني مانند ديگر ايينهاي ايراني توليد مشترک همه اقوام ايراني و نماينده روح و جان اين کشور کثيرالاقوام ميباشد و متعلق به قوم خاصي از ايرانيان نيست، بلکه اييني مهم و اسطوره اي براي بازافريني هستي و پيوند دوباره با زندگي و ديگران مي باشد و بخشي مهم از هويت مشترک ايرانيان را تشکيل ميدهد.هويتي که هم نقاط ضعف فراوان دارد و هم نقاط پرقدرت و زيبا. مدرنيت  به معناي نقد اين گذشته و  جدا کردن سره از ناسره و يافتن يک پيوند نو با گذشته مي باشد، همانطور که رنسانس به معناي نوزايي فرهنگ گذشته نيز هست. انسان مدرن با نقد گذشته و  نقد هويت جمعي و تاريخي خويش ميگويد، اکنون هويت من چيست، از اينرو او اسطوره زدايي ميکند، خويش را از اسارت مراسم و اداب ازلي و ابدي و اخلاق مقدس ميرهاند، و همزمان ان بخشي از گذشته را که مناسب  و همسوي اين نگاه نوي اوست و در حقيقت نگاه نويش ريشه در ان دارد، را پاس ميدارد و انرا ستايش ميکند و دوباره مطرح ميکند. اينگونه نيز مانند دوران رنسانس اروپا که فرهنگ يوناني را دوباره زنده کردند، مي بينيم که از يکسو بهترين روشنفکران ما بسان اشوري، ميرفطروس، ارامش دوستدار و ديگران به بيان معيارهاي مدرنيت و نقد مدرن و تفاوت مدرن با سنت ميپردازند، و از طرف ديگر بخشي ديگر از روشنفکران ما مانند  منوچهر جمالي و روشنفکران اقوامهاي ايراني  شروع به نوزايي بخشهاي سرکوب شده اين فرهنگ ميکنند و از ميتراييسم،  زميني شدن، شادي و خرد شاد فرهنگ ايراني يا فرهنگهاي  متنوع اقوام ايراني سخن ميگويند.   در اين چهارچوب  و راستا نيز ما به بحث ميان هويت مشترک ايراني و نيز هويت اقوامهاي مختلف مي پردازيم. اين همان موضوع رابطه فرد و جمع است. رابطه اي که تاکنون در فرهنگ ما هميشه با سرکوب فرديت و <من> همراه بوده است. اين يک روند طبيعيست که در طي رشد مدرنيت همراه با رشد ميل برابر خواهي و  مبارزه با ستم مضاعف توسط اقوامهاي مختلف ايراني و همراه با رشد ميل به عدم تمرکز و خواست حاکميتهاي برابر قومي ، همچنين هويتهاي قومي، فرهنگهاي قومي  نيز خواهان بيان خويش باشند. در يک رابطه سالم و مدرن، ارتباط ميان هويت مشترک و هويت اقوامهاي مختلف يا ملل مختلف مانند رابطه ميان دريا و رود است، هرچه رودها پربارتر و قويتر، همان اندازه دريا پرجوشتر و غنيتر. اينگونه نيز طبيعيست که براي رشد مدرنيت در جامعه ما حرکت به سوي يک جامعه برابر شهروندي و فدرال حرکتي اجتناب ناپذير و ضروري مي باشد. مشکل اما اين است که چرا ما ايرانيان باز هم در اين موارد راه افراط و تفريط را طي ميکنيم. درست است که در بحرانيم (به بحران هويت جداگانه در بخش هفتم کاوش در روان جمعي ايرانيان مي پردازم)  و در دوران گذار، اما اين حالت افراط و تفريط خود بخشي ازان هويت ماست که همه چيز را سياه و سفيد مي بيند، ان بخشي که همه ما با نقد مدرن بايد خويش را از ان رها کنيم. راه حل عملن ساده است. ما با نقد هويت مشترکمان براساس مدرنيت انرا بازافريني و بازسازي ميکنيم و اينگونه در  عين مدرن شدن، نوعي پيوند با گذشته خويش ايجاد ميکنيم. اينکار را نيز بايد همزمان روشنفکران اقوام ايراني با فرهنگهاي خويش و هويتهاي قومي خويش انجام دهند، زيرا اين هويتها نيز داراي عناصر ضد مدرن مي باشند. يعني انها بايد و نه تنها انها بلکه همه روشنفکران بايد در اين فرهنگ ، چه در هويت مشترک ايراني و چه در هويت قومي، عناصر ضد زندگي، ضد برابري زن و مرد، ضد خرد، عشق و پيشرفت را کنار بزنند. رابطه روشنفکر مدرن با جهان خويش يک رابطه پارادکس است. او ميخواهد براي رشد و پيشرفت جهانش، جهان کهن را کنار بزند و چيزي نو بيافريند، از اينرو بيرحمانه نقادي ، اسطوره زدايي و تقدس زدايي ميکند و از طرف ديگر  همزمان به اين گذشته  و فرهنگ، هويت عشق ميورزد و خواهان بزرگي و شکوه دوباره ان است. نقد او نيز از روي عشق به اين فرهنگ است، از اينرو در درون اين فرهنگ و گذشته نکات مثبت و سالم را ميگيرد و با پيوند با انها يک مدرنيت خاص خويش را ايجاد ميکند، که در عين نو و تازه بودن ريشه در فرهنگ و تاريخ خويش دارد. اين همان روش مدرنيتي است که اروپاييان بکار بردند. هر انديشه اي که بخواهد فقط با دور انداري کامل گذشته نو شود، حداقل نقدي مدرن انجام نداده است، جدا از انکه اين کار نشان تنبلي، ناتواني از شناخت موضوعات مدرنيت و ناتواني از درک  انکه چرا فيلسوفان مدرن چون هگل و ديگران اينقدر به سنت  و گذشته خويش پرداخته اند مي باشد، نشان ميدهد که حرکت انها بيشتر ناشي  از کمپلکسهاي رواني چون گره حقارت و امثال ان است. اين رابطه کژو  بدفهمانه با گذشته نشان رواني پريشان است که يا مانند تقي زاده ميخواهد با دور انداختن همه گذشته و پوشيدن لباس نو مدرن شود، و يا ناگهان در اين فرهنگ گذشته چيزي مقدس مي يابد که او را بي نياز از مدرنيت ميکند و بازگشت به خويشتن ميکند، خواه بازگشت به خويشتن در لباس  روياي داريوش و کوروش، يا بازگشت به ارمان قبيله اي اقوام ايراني باشد. ماهيت يکيست.ضد مدرن است و ضد ترقي و پيشرفت.

 

معضل افراطيون در عرصه مدرنيت و هويت کمتر معضل خرديست، بلکه به باور من ناشي از معضلات و کمپلکسهاي رواني و عدم بلوغ رواني و ناتواني از پالايش خويش از نکات منفي فرهنگ خويش ميباشد. اينجا بويژه موضوع دل ازردگي، کين توزي و رسانتيمو در ميان است. براي مثال نکته منفي مانند مسئله بالا ذکر شده توطئه و پارانوييا يا بدبيني ايرانيان به خارجيان  يا ديگر اقوام  هم در ميان شوونيستها و نژادپرستان اريايي  و هم در درون پان کرديستها، عربها و ديگر پانهاي اقوام ايراني وجود دارد. زيرا هردو داراي يک ساختار روحي مشابه ميباشند. اگر شوونيست هميشه هراس دارد که ديگران ميخواهند نابودش کنند و از هر تغيير  ويا سيستم عدم متمرکز، فدرال و يا چند زباني  ميترسد، پانهاي ما نيز همش در پي کشف توطئه نابودي قومشان بدست قوم فارس و سرکوب انها توسط ديگران مي باشند. يکي از روي گره حقارت ميگويد، هنر نزد ايرانيان است و بس، ديگري ميگويد، کرد بودن ، عرب بودن من مهمترين چيز براي من است و حتي در نهايت مي بيني که به دموکراسي نيز بهايي نميدهد، در برابر اين هويت قومي خويش.مي بيني هردو  تنها بدنبال دست يابي به قدرت مي باشند، هرکدام از طريقي و در نهايت هرکدام به طريقي از مدرنيت دلخورند، زيرا با مدرنيت مجبورند به نقد خويش و هويت خويش بپردازند و تقدس زدايي کنند و اداب و رسوم ضد مدرن و ارتجاعي را در هويت اريايي و يا بلوچي خويش  زير سوال ببرند، پادشاهان و ريش سفيدانشان، رهبران قبيله شان را زير سوال ببرند. اينگونه يکي همش  خواب حکومت ساساني يا هخامنشي  انهم از نوع ديکتاتورمنشي اريايي و گنده گوييهاي شوونيستي مي بيند و ديگري تا ياد حکومت ممالک محروسه  فئودالي و ملوک الطوايفي مي افتد، از لذت قدرت و ديکتاتورمنشي  اب از دهانش سرازير ميشود و انرا اولين شکل جمهوري در ايران معرفي ميکند . شوونيست ايراني از ياد ميبرد که حکومت هخامنشي و فرهنگ هخامنشي يک فرهنگ تلفيقي همه اقوام و ملل انزمان است. پرسپوليس يک توليد مشترک است و خود فرهنگ هخامنشي حاصل هماغوشي  دو فرهنگ اريايي  وبين النهريني و زايش يک فرهنگ نو ميباشد. ابستني و زايشي که صد وبيست سال طول ميکشد و در اين دوران بارداري ما شاهد خلقتي نيستم، اما انگاه از ترکيب ان دو، نظام و فرهنگ هخامنشي و پادشاهاني چو کورش و داريوش بوجود ميايند که مورد افتخار هر ايراني، اعم از کرد،ترک و فارس و غيره  مي باشد، زيرا اين افتخارات توليدات مشترک انهاست، کار مشترک انهاست . انچه ايين ها، حماسه ها يا هويت ايراني خوانده ميشود، اين توليد مشترک است. طبيعيست که هويت و يا ايران و ملت کلمات مربوط به مدرنيت است، اما با گفتن چنين استدلالهايي تلاش براي نفي هويت ايراني کردن همانقدر اب در هاون کوبيدن است، که تلاش براي نفي هويت روميان و يونيان باستان. هويت يوناني  در تقابل و اختلاف با هويت ما با وجود تشابهاتي نگاهي ديگر به هستي دارد و اينگونه از اسطورهها، خدايان و قهرمانان، تا طريق لباس پوشيدن  وايينهاي  سال نو  تا ازدواج و مرگ خويش داراي تفاوتهاي بنيادي با ما بودند و هستند. اينگونه ما صاحب افروديت  و ونوس نيستيم  و خداي ما اهورامزدا چون زئوس مرتب به زنش خيانت نميکند و با معشوقان زميني بچه پس نمي اندازد(از اينرو نيز انها از خيانت و بچه پس انداختن، حرامزاده و .. سخن نميگويند و کلمات زيبايي براي ان دارند)، بلکه خدايان ما از اورمزد، اهورامزدا تا خداي اسلام و بقيه  از اين خواستهاي زميني و داشتن شريک بي نيازند. اين تفاوتها نيز خود فاکتوري و علتي  براي تکامل دوگانه بعدي اين فرهنگها ميشود. کلمه ايران و ملت طبيعتن  در انزمان معنايي متفاوت از امروز دارد، و هويت انزمان با هويت ملي امروز متفاوت است، اما در اينکه انجا صحبت از قومي، مردمي با هويتي مشابه و نگاهي مشابه  و متفاوت با همسايگان مي باشد، و اينکه اين هويت حاصل کار و تلاش همه اقوامهاي ان سرزمين مي باشد، و اينکه اين هويت در طي تاريخ داراي تحولات مهمي بوده است و داراي بحرانهاي خويش و ما امروز در مرحله ديگري از بحران و پروسه تکامل ان قرار داريم، تا بتوانيم هويت ايراني را  به هويت ملي ايراني، به هويت شهروندي و ملي رنگارنگ و برابر تبديل کنيم، خود موضوعاتي  ميباشد که هر جامعه شناس، روانشناس اجتماعي يا مردم شناس اگاه و عالمي، حتي باوجود نگرشهاي مختلف، قبول و تاييد  ميکند . نفي اين موضوعات معلوم و مشخص در قالب استدلات نژادپرستانه يا قومي جز تفي سربالا بيش نيست. مهرداد بهار ميگويد:

«فرهنگ ايراني فرهنگي است تلفيقي که از برخورد فرهنگ پيشرفته اسياي غربي (عيلامي/ بين النهريني) و فرهنگ اريايي هند و ايراني پديد امده . فرهنگ بومي بيشتر ساختارها  وايين هاي خويش و در حد کمتري- بسيار کمتر- اسطورههاي خويش را در اين تلفيق به فرهنگ  ما بخشيده. علاوه بر ان، فرهنگ پيشرفته تر بين النهريني در ان عصر بينش يکتاپرستانه اي در پيش داشت و ان يکتاپرستي را دين گاهاني زردشت پذيرفت و به ان رشد و تعالي بخشيد.2.شکل گرفتن دين اهورايي در ايران و تمايل قطعي گاهان زردشت به يکتاپرستي و تمايل اهسته تر پارسها  و محتملا مادها به ان باعث شد که روايات اساطيري هندو ايراني ديگر جايي در تفکر يکتاپرستانه اهورايي در ايران نداشته باشد. ولي قدمت، قداست و محبوبيت انها، باعث ان شد که مجموعه روايات اساطيري کهن ما از حيطه دين خارج شود و ادبيات حماسي ما را پديدار سازد و حماسه هاي ايراني مستقل از دين و خدايان اساطيري گشته، ايزدان به حد شاهان  و پهلوانان در ايند.7»

 

اينگونه در پروسه اي چندهزار ساله اين ايين هاي مشترک و هويت مشترک و نيز هويت هاي متفاوت شکل ميگيرد، تحول مي يابند، بر يکديگر تاثير ميگذارند و از هم تاثير ميگيرند و دگرديسي مي يابند. هفت خوان مهري به هفت خوان رستم و سپس به هفت خوان عارفان تبديل ميشود و غار مهري به به  ميکده پيرمغان و ديرتر به زورخانه پهلوانان و ايين فتوت و پهلواني تبديل ميشود. مهر و مهرپرستي قدرتش را از دست ميدهد و زردشت او را به امشاسبندي در خويش تبديل ميکند، زيرا قادر به کشتن ان نيست، با انکه کشتن گاو را توسط مهر اهريمني ميداند، اما چند صد سال بعد در انديشه عرفان ايراني، سيمرغ و رستم شاهنامه پنهان و اشکار اين ميترايسم رنسانس خويش را جشن ميگيرد، همزمان  در اروپا  در ايجاد مسيحيت نقش بازي ميکند و بعد از سرکوبي توسط مسيحيان به بخشي از مسيحيت تبديل ميشود. اينگونه نيز در پرسپوليس هخامنشي تصوير گاو و مهر يا همان شير  است و نيز سخن از اهورامزدا، اما از اهريمن خبري نيست. در تحولي بعدي اهريمن و سيستم دواليسم خير وشر ايراني بوجود ميايد و حتي زيبايهاي زردشت چون شادي و خرد تحت تاثير اين دواليسم تيره و تار ميگردد. انگاه هويتي نو به سراغ ما ميايد، هويتي اسلامي و ديگربار ملتي مغلوب با مقاومتش دست به تلفيقي نو ميزند و بخشي از فرهنگ خويش را نگه ميدارد و اسلامي ايراني مي افريند  و شروع به چالش نويني در قالب زبان فارسي دري و عرفان ايراني و نيز در قالب دانشمنداني چون ابن سينا و فارابي ميکند. اين تحول و  تلفيق دوم و مهم در فرهنگ ما بعد از تلفيق هخامنشي است. اين تلفيق در خويش کامل نيست و در خويش ناسازه ها را در بر دارد. روح مذهبي و اسطوره اي در عين پيوند با يکديگر در جنگي نيز قرار دارند. با مشروطه ديگر بار زمان بحران هويتي نو و پوست اندازي نو و تلفيقي نو فرا ميرسد، تلفيقي که اکنون خواهان يک سيستم مدرن شهروندي و برابر براي همه هويتها و اقوامهاي ايراني مي باشد. مشروطه خواهان درپي هويت ملي شهروندي هستند، اما اين تلفيق به ثمر نميرسد، و بحران هويت و  جنگ ميان سنت و مدرنيت تا امروز ادامه مي يابد. صدو پنجاه سال است که ما ابستن تلفيقي و ابستن نگاهي نو هستيم و هربار سقط جنين کرده ايم، هر بار بخاطر عدم دست يابي به نگاه نو  و زابش نو، بخاطر عدم توانايي به شکاندن جهان گذشته  و ساختن يک سيستم نو و جايگزيني عناصر مثبت فرهنگ گذشته ، محکوم بدان بوده ايم در برزخ بحرانها، چه بحران سکولاريسم، هويت، جنسي يا عشق بمانيم و درد بکشيم و بدنبال راه  حل بگرديم. طبيعيست که ارواحي در اين ميان کين جو ميشوند و بدنبال گناهکار ميجويند، اما اين بدترين راه است و با ان تنها بحران تعميق مي يابد. اکنون زمانه زمانه ماست و جواب ما به اين بحران خويش و فرهنگ خويش. ايا ما ميتوانيم نوروز خويش بيافرينيم؟ گذشته را بشکنيم و جهاني نو بيافرينيم؟. جو اب من اين است: اري ما ميتوانيم.

 امروزه  ما، اين وارثان و حاملان  بحراني درازمدت، بحران مدرنيت و هويت،  در پي پوست اندازي و دگرديسي خويشيم و ميخواهيم سرانجام به يک مدرنيت ايراني دست يابيم و به شکست دائمي مدرنيت توسط سنت پايان دهيم و سرانجام تاريخي و دنيوي شويم، بازنگري و ارزش گذاري دوباره بر  اين ايينها و ان هويت مشترک نيز بخشي از پوست اندازي و نو گرايي ما را تشکيل ميدهند. براي ما که در پي انيم به يک هويت شهروندي و برابر همه اقوام و ملل ايراني دست يابيم، به هويتي که در ان  هر ايراني در کنار هويت مشترک ايراني ، داراي فرديت و هويت  خاص قومي و يا شخصي خود نيز باشد، و بتواند در يک سيستم فدرال در کنار زبان مشترک فارسي به زبان خويش تدريس و حکومت کنند، اين ايينها، چون ايين نوروزي، به عنوان بخشي از هويت مشترک ايراني ميتوانند به وسيله پيوند و  نزديکي، به وحدت درون اضداد و پيوست در تفاوتها، فرديتها تبديل شوند. براي ما که از جهان مدرن نگاه نقادانه و نيز چند سيستمي را اموخته ايم و ميدانيم مدرنيت نه در نفي گذشته، بلکه در نقد گذشته و رنسانس يا نوزايي بخشهاي سالم فرهنگ گذشته ريشه دارد  وتنها بدين شکل ميتواند در فرهنگ ايراني ريشه يابد ، اين امکان وجود دارد که  سيستم مدرني و زميني با جايگزيني و تلفيق بهترين و زيباترين نکات فرهنگ خويش، چو ايينهاي مهرگرايي يا  نوروزي، فرهنگهاي اقوام مختلف و يا تفاسير نو و مدرن از مذاهب ايراني، بيافرينيم  . ما نيازي بدان نداريم که بگوييم، نوروز تنها يک سال نوي جديد و تاريخي است و نه بيش از ان، زيرا ميدانيم که ميتوانيم ، هم داراي شناسنامه اي اسطوره اي و هم شناسنامه اي تاريخي باشيم. اينگونه نيز من و امثال من در اين روزهاي باز افريني در کنار نياکانم  به افرينش و بازافريني دوباره هستي تن در ميدهيم، تا اين بار يک جهان نو  ومدرن با هويتي ملي و رنگارنگ، با نگاهي زميني و جسم گرايانه و شادي طلب بيافرينيم. جهاني که در ان در عين پوست اندازي و کسب نگاهي زميني و مترقي و حتي جلوتر از تفکرات جهان معاصر و دنيوي خويش، همزمان به نوزايي ان بخش از فرهنگ زيباي خويش بپردازيم، که ما را در اين مسير زميني شدن و گيتيانه شدن، وحدت اضداد و رقص حالتها و تفاوتها ميتواند  ياري دهد. اينگونه ما در عين اسطوره اي بودن و تکرار حادثه ازلي و دايره وار  به سرنوشت و دوران خويش تن ميدهيم و نوروز خويش ميسازيم، خطي ميشويم، تاريخي ميشويم، تاريخي در اسطوره ميشويم،  يا بقول پسامدرنها زمانمان را به زمان چرخشي بي هيچ انتها و اغاز تبديل ميکنيم، زمان دوارگونه.  باري متبرک باد اين جشن اساطيري و اين لحظه نو، اين تلاقي تاريخ و اسطوره که من ، ما  و اين لحظه مي باشد. اکنون با تن دادن به اين افرينش و مراسم نوروزي و سرانجام سيزده بدر ما خلقت نوي خويش بپايان مي بريم و در عين تکرار خدايان بودن، فرديت تکرار ناپذير خويش را با ساختن جهاني زميني و واقعيتي چندگانه، تاريخي/اسطوره اي، عقلاني/عاشقانه به نمايش ميگذاريم. اينگونه   ضرورت  دوران خويش به انجام ميرسانيم، ازاد و سبکبال ميشويم  و بحران هويت و مدرنيت کشورمان را، بحران خويش را بوسيله و ابزار خلقت زميني و سراپا جسم شدن و خندان شدن تبديل ميکنيم. اينگونه ما ميتراي خندان و افروديت وسوسه گر زميني و فاني ميشويم و در ما اهورامزدا و زئوس، هويت ايراني با هويت اروپايي پيوند ميخورد و تلفيقي نو و زيبا مي يابد و در عين حال جا براي هويتهاي برابر ديگر، چه هويت قومي مدرن، به عنوان ترک يا لر ايراني مدرن، و يا هويتهاي پسامدرني و فرديت  وتفاوط کامل نيز باز ميگذاريم و خواهان انها هستيم، زيرا ما عاشقان چندگانگي و وحدت چندگانگي مي باشيم، زيرا ما چون نوروز و کل هويت مشترکمان يک تلفيق، يک پيوند، يک زايش ناسازه ها و هويتهاي گوناگون هستيم. باري متبرک باد اين شب اشوب نهايي و فردا تولد جهان نو. در اين روزها،  روزهاي اخر بحران هويت و مدرنيت ايراني، همه ارواح خوب و بد ما، همه گذشته ما بيدار شده اند، هم روح تلفيق  داريوش و کورش، هم روح عرفان و  شادي و خنده حافظانه، هم روح فرهنگها  و نواهاي مختلف ايراني، هم روح زنانگي  و مردانگي، هم روح  هراس و پارانويياي توطئه، هم روح سياه و سفيد ديدن و تبديل خويش و بحران خويش به جنگ اهريمن و اهورامزدا، غرب و شرق، فارس و ترک، هم روح عاشق ايراني که در زندگي بدنبال عشق و شادي کودکانه ميگردد و هم ان روح اخلاقي که در پي سرکوب خويش و شورهاي خويش است، هم روح جوانمردي و عشق به ايران بابک و ابو مسلم ها و هم روح شيخ خزئلها. همه بيدار شده اند، همه سايه هاي مثبت و منفي روح ما، فرهنگ ما بيدار شده اند و خواست خود ميطلبند. اين خصلت بحران است. اينگونه بحران واقعي همزمان يک بحران اسطوره اي و تاريخيست، مرحله اشوب ايين بازافريني زندگيست. در اين بحران ما با سلاح نقد مدرنيت و عقلانيت  و با شور عاشقانه خويش به زندگي خواهيم توانست بر نکات منفي فرهنگمان چيره شويم و فرهنگي نو برپايه اصول مدرنيت بسازيم. اين امکان و سرنوشت بزرگ ماست. يا انکه اسير گره حقارتها، افراطها و تفريطها، ارواح ناپاک و سايه هاي خطرناک گذشته خويش شويم و تکرار شکست مدرنيت بدست سنت کنيم. باري انتخاب در برابر ماست. ميدانم بخش اعظم چو من در پي ان انتخاب بالغ و تلفيق مدرن و زيباي فرهنگ خويش با جهان مدرن هستند، در پي  حفظ ايين ها و هويت/هويتهاي خويش در يک سيستم مدرن و زميني، گيتي گرايانه. پس کار را بپايايان ببريم و با چالش ، سلاح نقد و شور عشقمان به زندگي و کشورمان، فرهنگمان  بر اخرين بازماندگان حس کينه  توزي و رسانتيمو در فرهنگ خويش و در خويش  چيره شويم و با هم جهاني نو  و هويتي نو بسازيم و  اينگونه نوروزهاي اينده را به جشن پيروزي نسل عاشقان زن و مرد زميني ايراني از هر قوم و مردمي تبديل کنيم. از همين نوروز امسال، از همين ساعات اخر تحويل سال نو  انرا به جشن بزرگ و ايين بازافريني جهان رنگارنگ، زميني و شاد ايرانيان مختلف، برادر و برابر تبديل کنيم. متبرک باد اين تولد نو و باز افريني نو، اين نوروز نو و رقص شادي عاشقان  خردمند زن و مرد زميني ايراني در هزار رنگ و لباس و حالت. متبرک بود نوروز اين غولان زيباي زميني رنگارنگ، چندگانه و يگانه. متبرک بود نوروز ما.

پايان

 

http://sateer.persianblog.com/

ادبيات:

1/ مقدمه بر فلسفه اي از تاريخ. ميرچا الياده. 89/90

2/3/4/5/پرسپوليس. مهرداد بهار.20/21

6/ايران نامه. مقاله بحران هويت ملي و قومي در ايرانيان.احمد اشرف.534

7/ماهنامه کلک54. مهرداد بهار.203/204