توهمات
«کارگری» و تخریب
فدراسیون
جهانی سندیکایی
- بخش
دوم
خاستگاه
ایدئولوژیک
«چپ دموکرات»
انوشه
کیوان پناه
«
امروزه،
مبارزات سهمگین
برای جهت گیری،
احزاب کمونیست
را تکان می
دهد. در همه
جا، بحث پیرامون
محتوای
برنامه و خط
حزب... شکست سوسیالیسم
در اتحاد شوروی،
احزاب کمونیست
اروپایی را به
یک بحران ژرف
انداخته است.
من بر اروپایی
تاکید می کنم،
زیرا روحیه
مبارزه در
هند، در آمریکای
لاتین، در
خاورمیانه و
آفریقای جنوبی
و دیگر مناطق
جهان سرمایه
داری در هم
شکسته نشده
است..ما نه فقط
مبارزه سیاسی
برای سوسیالیسم
را باخته ایم،
بلکه جهان بینی
و شناخت خود
از تاریخ را نیز
از دست داه ایم...
ایدئولوژی
خرده بورژوایی
به درون سوسیالیسم
علمی رسوخ
کرده است.»
در بخش
اول این بحث،
عوامل شکل
دهنده بستر
تبلیغات اخیر
در خارج کشور
علیه فدراسیون
جهانی سندیکایی
را معرفی کردیم.
در این بخش،
در ارتباط با
عامل اول یعنی ایدئولوژی
زدایی بخش هایی
از جنبش چپ و
پذیرش سوسیال
دموکراسی
راست از جانب
آنها و پیدایش
تشکیلات سیاسی
« چپ دموکرات»،
خاستگاه ایدئولوژیک
چپ دموکرات را
اجمالاً مورد
بررسی قرار می
دهیم.
جنبش
کمونیستی از
بدو تاسیس خود
همیشه با رقبای
ایدئولوژیک
در حال نبرد
بوده است.
مارکس و
انگلس، بنیانگذاران
سوسیالیسم
علمی طی چهار
دهه اول عمر
سوسیالیسم
علمی، از سال 1848
تا
اواخر دهه 1890،
با سوسیالیسم
خرده بورژوایی
پیر- ژوزف
پرودن، رفرمیسم
سندیکالیستی
فردیناند
لاسال، و
آنارشیسم میخائیل
باکونین
مبارزه کردند.
در
مرحله بعد، پس
از مرگ انگلس
در سال 1895،
آپورتونیسم
در تئوری بطور
علنی و از طریق
کتاب سوسیالیسم
تکاملی
ادوارد برنشتین،
به درون جنبش
مارکسیستی
راه یافت.
برنشتین در این
کتاب ادعا کرد
که سوسیالیسم یک
فرماسیون
اجتماعی –
اقتصادی جایگزین
سرمایه داری
نبوده، بلکه یک
ایده آل معنوی
و اخلاقی است.
رویزیونیسم
برنشتین
علناً و همه
جانبه مارکسیسم
را زیر حمله
گرفت. در اوج
بحران ناشی از
شروع جنگ جهانی
اول در اوت 1914،
کارل کائوتسکی،
رودولف هیلفردینگ،
اوتو باوئر، ویکتور
آدلر و
همفکران آنها
در کشورهای
سرمایه داری
به برنشتین پیوستند،
و بدین طریق
جریان رفرمیستی
سوسیال
دموکراسی
بطور رسمی پایه
گذاری شد.
اشکال
جدید رویزیونیسم،
زیرکانه تر بر
رد قوانین اصلی
گذار از سرمایه
داری به سوسیالیسم
و ساختمان سوسیالیسم
تاکید می
کنند. رویزیونیسم
جدید توجه خود
را بیشتر بر
موضوعات و
مباحث پیرامون
یک ایده آل
سوسیالیستی،
بمثایه مدلی
از سوسیالیسم«
حقیقی»، که
چشم اندازهای
جدید را به روی
زندگی بهتر
بشر باز می
کند، متمرکز
کرده است.
رویزیونیسم
تاریخ را تحریف
می کند، « فاکت»
های دروغین
تولید
و تئوری
مارکسیستی –
لنینیستی را
در راستای اهلی
و دست آموز
کردن آن، تعبیر
و تفسیر می
کند، زیرا چنین
تئوری تحریف
شده ای دیگر
قادر به
مبارزه اصولی
و بنیادین با
نظام سرمایه
داری نیست. رویزیونیسم
برای رسیدن به
اهداف خود، تحت
پوشش « توسعه
خلاق تئوری»
از چند تکنیک
تحریف کننده بهره می
گیرد.
تفاوت
توسعه خلاق
تئوری و رویزویونیسم
چیست؟ مارکسیسم
– لنینیسم یک
علم است و باید
توسعه پیدا
کند و « نو» را در
نظر بگیرد.
مقوله امپریالیسم
لنین، یکی از
ایده آل ترین
نمونه های
توسعه خلاق در
عرصه کار تئوریک
است که تئوری
جامع و علمی
امپریالیسم را
بعنوان مرحله
سرمایه داری
انحصاری تدوین
کرد. تئوری لنین
بر نگرش
آینده نگر
مارکس و انگلس
پیرامون قوانین
حاکم بر تمرکز
و مرکزیت سرمایه
داری قرار
داشت. لنین
عنصر « نو» را در
آثار نویسندگان
بورژوایی و
چپگرا مانند جی.
آ. هابسون،
رودولف هیلفردینگ
و نیکولای
بوخارین تشخیص
داد و آن را
وارد مارکسیسم
انقلابی
نمود.(1) لنین با
تلفیق« نو» با
مارکسیسم، به
هیچوجه
چهارچوب تئوریک
یا جانبداری
طبقاتی آن را
کنار نگذاشت.
لنین با اینکار
برد انقلابی و
قدرت توضیحی
تئوری را
گسترش داد.
در
کاربرد دقیق
کمونیستی
کلمه، رویزیونیسم
به یک گرایش سیاسی
و ایدئولوژیک
در جنبش طبقه
کارگر گفته می
شود که
هواداران آن
ادعای « نوآوری»،
« بازنگری»، و«
تجدید نظر» در
تئوری مارکسیستی
– لنینیستی را
مطرح می کنند.
آنها تحت این
پوشش در ظاهر
خیرخواهانه،
ضمن تحریف
تئوری، آن را
از جوهر و
محتوای
انقلابی
جانبدار طبقه
کارگر تهی می
کنند.
لنین
پس از معرفی خواستگاه
طبقاتی این
گرایش در جنبش
طبقه کارگر می
گوید در
مبارزه با
آپورتونیسم،
ما نباید خصوصیات
اصلی آپورتونیسم
معاصر، یعنی
ابهام، بی شکلی،
و طفره آمیز
بودن آن را
نادیده بگیریم.
یک اپورتونیست
ماهیتاً همیشه
از موضعگیری
روشن و مشخص
طفره می رود،
همیشه دنبال
راه میانه
است، و همیشه
مانند یک مار
بین دو نقطه
نظر متناقض این
سو و آنسو می
خزد، و سعی می
کند با هر دو
نقطه نظر
موافق باشد، و
اختلاف نظر
خود را به شکل
متمم های خرد
و ناچیز مطرح کند.(2)
رویزیونیسم
از نقطه نظر
تاریخی، راه
های کاملاً
مشخصی را
دنبال می کند.
شاید قابل پیش
بینی ترین این
راه ها را
بتوان تهی
کردن مفهوم «
دموکراسی» از
محتوای طبقاتی
آن دانست. آتش
توپخانه رویزیونیسم
قبل از
حمله همه
جانبه در این
میدان، نخست
هدف جایگزین
کردن مبارزه
طبقاتی با «
مبارزه
دموکراتیک» غیر
طبقاتی را
دنبال می کند.
این پدیده تقریباً
در همه انواع
رویزیونیسم
ظاهر می شود،
و شاید بتوان
آن را « مادر
همه انحرافات»
دانست.
رویزیونیسم
مبارزه
دموکراتیک را
مطلق می کند.
تنها چیزی که
سوسیال
دموکرات های
همه کشورها را
متحد می کند،
باور آنها به
این است که
دموکراسی
پارلمانی
بورژوایی
تنها شرط و تنها
راه ساختمان
سوسیالیسم
است.
رویزیونیسم
برای اینکه از
طرف نظام سرمایه
داری مورد
قبول قرار بگیرد،
تلاش می کند
با چند متمم
بر دموکراسط
بورژوایی، آن
را اصلاح کند
و بعنوان ویژگی
اصلی سوسیالیسم
معرفی نماید.(3)
پرستش مبانی
رسمی دموکراسی
بورژوایی به
رویزیونیسم امکان
طرد مبارزه
طبقاتی را می
دهد. (4)
قرار دادن «
مبارزه
دموکراتیک» غیر
طبقاتی به جای
مبارزه طبقاتی
در ظاهر می
تواند جالب و جذاب
جلوه کند، زیرا
به نظر می رسد
می خواهد بر
جنبش دموکراتیک
موجود چیزی
اضافه کند و
آن را گسترش
دهد. علت
استقبال قشرهای
اجتماعی مشخصی
از این نگرش
در این نکته
نهفته است که
در کشورهای
امپریالیستی،
جنبش طبقه
کارگر پیشرفته
است و برخی از
حقوقش را بدست
آورده است و
به این دلیل
در مقابل
محدودکردن
دموکراسی
مقاومت می
کند. مشاهدات
لنین در این
مورد چنین
است:
« به ما
می گویند
اصلاحات سیاسی،
دموکراسی، و
حق رای همگانی
زمینه مبارزه
طبقاتی را از
میان برداشته
است و تز قدیمی
مانیفست کمونیست
که می گوید
کارگران بدون
کشورند را غیر
واقعی کرده
است. آنها می
گویند،
به این علت
که در دموکراسی
اراده اکثریت
حاکم است، نمی
توان دولت را
ابزار حاکمیت
طبقاتی
دانست.» (5)
رویزیونیسم
معمولاً
تهاجم خود را
با هدف قرار
دادن تعهد
جانبدار
مارکسیسم – لنینیسم
به جهان بینی
طبقه کارگر و
به تحلیل
طبقاتی و به پیروزی
طبقه کارگر در
مبارزه طبقاتی
شروع می کند.
ترکیبی از فریب
و خطا، جوهر
رویزیونیسم
را تشکیل می
دهد. خطای
رهبری سیاسی
محدود به این یا
آن حزب نیست.
همه رهبران سیاسی
خطا می کنند و
تصمیمات
نادرست می گیرند،
همه آنها اغلب
باید براساس
اطلاعات
ناکامل تصمیم
بگیرند. اما
در احزاب کمونیست،
رهبری جمعی می
تواند حزب را
از خطا در تصمیم
گیری و کم بها
دادن یا پر
بها دادن به
فاکت ها، مصون
داشته و توجه
همه جانبه به
واقعیات را
تضمین کند. یکی
دیگر از تضمین
ها، تئوری
مارکسیستی –
لنینیستی است
که رهبران
کمونیست را
قادر می کند
از میان انبوه
داده ها،
مهمترین فاکت
ها را تعیین
کند. تئوری،
راهنمای
استراتژی و
تاکتیک، و تعیین
کننده اهمیت
وظائف است.
کمونیست
ها آپورتونیسم راست (6)
را بعنوان یک
عقب نشینی غیر
لازم و غیر
اصولی تحت
فشار دشمن
طبقاتی، تعریف
می کنند. در
مبارزات
روزانه بعضی
اوقات عقب نشینی
ضروری است. در
نتیجه، مساله
ضرورت عقب نشینی
اغلب به توازن
واقعی نیروها
و ارزیابی
واقع بینانه
از شرایط بستگی
دارد، به این بستگی
دارد که آیا
عقب نشینی زمینه
را برای پیشرفت
آینده آماده می
کند یا نه؟
بعضی اوقات
عقب نشینی در
سیاست و جنگ
ضرورری است،
اما آپورتونیسم
و رویزیونیسم
هیچگاه قابل
توجیه نیست.
رویزیونیسم
از درون جنبش
کمونیستی بیرون
می زند و همیشه
راه مشخصی را
طی می کند: تجدید
نظر در تئوری
کمونیستی و
گذار از مواضع
انقلابی به
مواضع رفرمیستی.
رویزیونیسم یک
گرایش
اپورتونیستی
دشمن مارکسیسم
است که در
درون جنبش
انقلابی
کارگران فعالیت
می کند. رویزیونیسم
می خواهد در
دکترین مارکسیسم،
برنامه
انقلابی؛
استراتژی و
تاکتیک های آن
تجدید نظر
کند. رویزیونیست
ها در عمل
حامل ایدئولوژی
رفرمیستی
بورژوازیی در
درون جنبش
کمونیستی
هستند.( 7)
تعریف
کردن رویزیونسم
کهنه و نو
بعنوان « ایدئولوژی
خرده بورژوایی»
بدین معنا نیست
که دهقانان یا
پیشه وران آن
را تدوین کرده
اند. ایدئولوگ
های خرده
بورژوا « نمی
توانند از
محدودیت هایی
که زندگی در
برابر خرده
بورژوازی
قرار داده
است، فراتر
بروند، در نتیجه آنها از
نظر تئوریک به
همان مشکلات و
راه حل هایی می
رسند که منافع
مادی و موقعیت
اجتماعی خرده
بورژوازی آن
را در عمل
بدانسو هدایت
می کند.» (8) این بدین
معناست که در
درون جنبش
طبقه کارگر
برخی نگرش های
سیاسی، جهان بینی
و منافع گروه
های اجتماعی بین
طبقه سرمایه
دار و طبقه
کارگر را
منعکس می
کنند. اقشار بینابینی
بخش اصلی جمعیت
کشور ما را
تشکیل می
دهند، و علاوه
بر این، بخش
های بزرگی ار
طبقه کارگر از
نظر سیاسی
سازمان نیافته
و از نظر سیاسی
عقب مانده
است. آنهایی
که به جنبش چپ
ایران می پیوندند،
طبعیتاً از
نفوذ اقشار بینابینی
مصون نیستند و
بویژه در
لحظات بحرانی،
عقب نشینی یا
شکست جنبش،
نگرش ها، سیاست
ها و عملکرد
های
اقشار بینابینی
را در درون
جنبش طبقه
کارگر گسترش می
دهند.
لازم
است فعالین سیاسی
جنبش طبقه
کارگر بین شرایط
توجیه رویزیونیسم
( ظهور واقعی یا
مفروض پدیده«
جدید» که باید «
به آن توجه
شود»)، انگیزه
رویکردن به رویزیونیسم
( روند کم و بیش
آگانه ازسوی
کسانی که تئوری
انقلابی را از
محتوای آن تهی
می کنند) و علل رویزیونیسم
( عمدتاً
عوامل عینی
مانند امپریالیسم،
فساد بخش هایی
از جنبش کارگری،
شکست تازه سیاسی
و از دست دادن
روحیه و
اعتماد به نفس
در نتیجه آن و
غیره.) تمایز
قائل شوند.
شرایط پیدایش
«چپ دموکرات»
لنین بین
« انحراف به
راست» و «گردش
به راست» تمایز
قائل شده است.
انحراف یک گردش
کامل نیست و
آن را می توان
تصحیح کرد.
گردش به راست
غیر قابل تصحیح
است و به
تفرقه ایدئولوژیک
و انشعاب تشکیلاتی
در جنبش طبقه
کارگر می
انجامد.
همانطور که
قبلاٌ به آن
اشاره شد، جنبش
کمونیستی از
بدو تاسیس خود
همیشه با
انحراف به
راست و گردش
به راست در
حال نبرد بوده
است.
اما
فروپاشی
اتحاد شوروی و
شکست تجربه
ساختمان سوسیالیسم
در اروپای شرقی،
موجب پیدایش
شرایطی شد که
در نتیجه آن،
سه عامل شرایط
توجبه رویزیونیسم،
انگیزه رویکردن
به رویزیونیسم،
و علل پیدایش
آن دست به دست
هم داده و به
نحو بیسابقه ای
موجب گردش به
راست گسترده
در جنبش جهانی
کمونیستی
شدند.
سقوط
شوروی و دولت
های سوسیالیستی
اروپای شرقی
در سال های 1989-1991،
از یک طرف
موجب تهاجم
گسترده ایدئولوژی
های خرده
بورژوایی به
جنبش کمونیستی
شد، و از طرف دیگر
مباحث ایدئولوزیک
و نظری برآمده
از آن بحران،
احزاب کمونیست
کشورهای سرمایه
داری در اروپا
را در یک وضعیت
تدافعی
قرارداد.
هانس
هولز، فیلسوف
کمونیست
آلمان در این
باره می گوید:«
امروزه،
مبارزات سهمگین
برای جهت گیری،
احزاب کمونیست
را تکان می
دهد. در همه
جا، بحث پیرامون
محتوای
برنامه و خط
حزب... شکست سوسیالیسم
در اتحاد شوروی،
احزاب کمونیست
اروپایی را به
یک بحران ژرف
انداخته است.
من بر اروپایی
تاکید می کنم،
زیرا روحیه
مبارزه در
هند، در آمریکای
لاتین، در
خاورمیانه و
آفریقای جنوبی
و دیگر مناطق
جهان سرمایه
داری در هم
شکسته نشده
است..ما نه فقط
مبارزه سیاسی
برای سوسیالیسم
را باخته ایم،
بلکه جهان بینی
و شناخت خود
از تاریخ را نیز
از دست داه ایم...
ایدئولوژی
خرده بورژوایی
به درون سوسیالیسم
علمی رسوخ
کرده است.» (9)
جنبش
کمونیستی ایران،
در یکی از
حساس ترین
مراحل حیات
خود در معرض
تهاجم ایدئولوژی
خرده بورژوایی
به درون خود
قرار گرفت- در مرحله
ای که هنوز از
بحران برآمده
از ضربات جنایتکارانه
رژیم جمهوری
اسلامی، قد
راست نکرده
بود. در نتیجه،
بخش هایی از
جنبش که از یک
طرف در محیط
های راکد
مهاجرت قرار
گرفته بودند و
از طرف دیگر
در ارتباط نزدیک
با احزاب کمونیست
و سوسیال
دموکرات کشورهای
میزبان قرار
داشتند، در
شرایط غیبت
نقش رهبری
کننده حزب
طبقه کارگر در
عرصه مبارزه ایدئولوژیک
( که این خود
حاصل عوامل عینی
و ذهنی مشخصی
بود) در برابر
سیل بحران
برآمده از
فروپاشی
اتحاد شوروی
بدون دفاع
ماندند و
بحران احزاب
کمونیست، سوسیال
دموکرات و لیبوریست
کشورهای میزبان،
به درجاتی به
دورن بخش هایی از
جنبش چپ مهاجر
ایران رسوخ
کرد.(10)
اگر در
گذشته،
انحراف در
جنبش کمونیستی
ایران، در حد یک
انحراف مانده
بود، و در
مقابل همه
اشکال آن، از
حزب « سوسیالیست
همرهان» مصطفی
فاتح عامل
شرکت نفت انگلیس
گرفته تا یوسف
افتخاری، خلیل
ملکی، انواع
ملون« چپ نو» و غیره
مبارزه و
مقابله
جانانه و پیروزمندی
صورت گرفت، این
بار در نتیجه
عملکرد عواملی
که در فوق بر
شمردیم،
انحراف راست
به یک گردش به
راست کامل و پیدایش
تشکیلات «چپ
دموکرات» تبدیل
شد. ( ادامه
دارد)
پی نویس
ها:
1- لنین
در نوشتن کتاب
امپریالیسم خود
از
آثار زیر
استفاده کرد: امپریالیسم
نوشته جی.آ.
هابسون؛ سرمایه
مالی نوشته
رودولف هیلفردینگ؛
و امپریالیسم
و اقتصاد جهان
نوشته نیکولای
بوخارین.
2- اس.
تراپزنیکوف، در
نقاط عطف تاریخ:
برخی از درس
های مبارزه علیه
رویزیونیسم
در درون جنبش
مارکسیستی –
لنینیستی،
مسکو،
انتشارات
پروگرس، 1972.ص.79.
S. Trapeznikov, At the Turning Points of History:
Some Lessons of the Struggle against Revisionism within the Marxist-Leninist
Movement (Moscow: Progress, 1972), 79.
3- رویزیونیسم
راست معاصر،
مسکو،
انتشارات پروگرس،
1975، ص. 297. مجموعه
مقالات نوشته
مورخین و
فلاسفه شوروی
و چکسلواکی در
باره مساله رویزیونیسم
و حوادث سال 1968
در چکسلواکی
سوسیالیستی.
Right-wing Revisionism
Today (Moscow: Progress Publishers, 1975), 279.
4- ب.
توپورنین، ایی
ماچولسکی، سوسیالیسم
و دموکراسی:
پاسخی به
آپورتونیست
ها، مسکو،
انتشارات
پروگرس، 1974، ص.66
B. Topornin, E. Machulsky, Socialism and
Democracy: A Reply to Opportunists (Moscow: Progress Publishers, 1974), 66.
5- لنین،
علیه رویزیونیسم،
در دفاع از
مارکسیسم،
مسکو،
انتشارات
پروگرس، 1970، ص. 39.
Lenin, Against Revisionism, in
Defense of Marxism (Moscow: Progress Publishers, 1970), 39.
6-
انحراف دیگر،
آپورتونیسم
«چپ» است، که
البته موضوع
بحث این نوشته
نیست.
7-
ام. روزنتال و
پ. یودین،
واژه نامه
فلسفه،
مسکو،
انتشارات
پروگرس، 1967، ص. 388- 389.
M. Rosenthal and P. Yudin, A
Dictionary of Philosophy (Moscow: Progress, 1967), 388-389.
8-
مارکس، هجدهم
برومر لویی
بوناپارت،
فصل 3.
9- هانس
هینس هولز،«
جهت های
مبارزه باید
تعیین شود: یک
تحلیل. دو خط
در یک حزب؟ پیرامون
بحث برنامه ای
در احزاب کمونیست
اروپایی»
ترجمه
انگلیسی از
لئونارد
هرمن، نیویورک."Junge Welt," Jan.
8/9 2005
10-
هاینز
استهر، رهبر
حزب کمونیست
آلمان در
مقاله« بحران
رفرمیسم» پیرامون
بحران حزب سوسیال
دموکرات آن
کشور ارزیابی
جالب و دقیقی
دارد. این ارزیابی
به آیینه ای می
ماند که تصویر
« چپ دموکرات»
مهاجر ایران
را در آن هم می
توان دید:
«
رفرمیسم در
آلمان ریشه
ژرف تاریخی
دارد. تاسیس
حزب کمونیست
آلمان در
فاصله تغییر
سال 1918 -1919 بمعنای
وجود حزب جدیدی
بود که سنن
انقلابی «
فدراسیون
کمونیست ها»
را بر محور
کارل مارکس و
فردریش انگلس
ادامه داد.
حزب کمونیست
آلمان یک حزب
توده ای شد، و
سوسیال
دموکرات ها هم
تا زمان غیرقانونی
شدنشان در سال
1933 حزب خود را
داشتند ( حزب
سوسیال
دموکرات).
اعضاء حزب
کمونیست
آلمان و حزب
سوسال
دموکرات که در
جریان تجربه
فاشیسم تحت پیگرد
قرار داشتند،
قول دادند بر
تفرقه در درون
جنبش طبقه
کارگر غلبه
کنند. اما
بلافاصله بعد
از 1945 و در نتیجه
نفوذ متفقین این
آموزه از
تجربه فاشیسم
به فراموشی
سپرده شد. حزب
سوسیال
دموکرات به نیروی
پیش برنده احیای
سرمایه داری،
با همه پیامدهای
مشخص آن، تبدیل
شد. حزب کمونیست
آلمان در سال 1956
غیرقانونی
اعلام شد و در
سال 1968 بود که به
حزب کمونیست
آلمان اجازه
داد شد یک حزب
قانونی تشکیل
دهد.
طی دوره رویارویی
نظام های جهانی،
حزب سوسیال
دموکرات به
حزب« راه سوم» بین
سرمایه داری و
سوسیالیسم
تبدیل شد. شرایط
طبقه کارگر
بخشاً در نتیجه
رفرم هایی که
حاصل این
مبارزه بود،
بهبود یافت. این،
موجب هم آمیختگی(
اینگراسیون)
در نظام سرمایه
داری شد و پیوند
حزب سوسیال
دموکرات با
اتحادیه های
کارگری بر آن
افزوده شد. اینها
عوامل عمده
برای سلطه حزب
سوسیال
دموکرات بر
جنبش طبقه
کارگر آلمان
بودند.
پس از
پایان رقابت بین
نظام های جهانی
و تغییر سرمایه
داری آلمان به
شکل نولیبرالی،
رفرمیسم به
ورطه بحران در
غلطید. حزب
سوسیال
دموکرات از
حزبی که می
خواست طبقه
کارگر را از
طریق اصلاحات
در سرمایه داری
ادغام کند به یکی
دیگز از احزاب
نولیبرال تغییر
کرد.
اکنون،
تناقصات سیاسی
اتحادیه های
کارگری و حزب سوسیال
دموکرات در
حال روشدن
هستند. بویژه
مقامات اتحادیه
های سوسیال
دموکرات با این
تناقضات
روبرو شده
اند.
در سال 1990 بسیاری
از سوسیال
دموکرات های
برجسته،
خوشحال و
متقاعد بودند
که دوره سلطه سیاسی
حزب سوسیال
دموکرات در
راه است. اما
آنچه در واقع
از راه رسید،
بحران بود. از 1990
به این سو،
حزب سوسیال
دموکرات بیش
از یکسوم
اعضاء خود( 350
هزار نفر) را
از دست داده
است. آرا
بالقوه آن در
انتخاباتی که
کمی بیش از 70 در
صد رای
دهندگان در آن
شرکت کنند،
کمتر از 30 در صد
است.
سیاست دولت
سوسیال
دموکرات در
زمان صدراعظم
شرودر یک نوع
سیاست نولیبرالی
بود. سرمایه
برای برای
درهم آمیختن
جنبش طبقه
کارگر یا
حداقل محدود
کردن توان
مبارزاتی آن،
به چنین سیاستی
نیاز دارد.
حزب سوسیال
دموکرات از
سال 1990 بر روی
برنامه جدید
حزب کار کرده
است، اما بحث
پیرامون آن
چندین بار به
تعویق افتاده
است.
از سال
1984 به این سو و پیروزی
35 ساعت کار در
هفته، در
جمهوری فدرال
آلمان، حتا یک
رفرم مترقی دیده
نشده است. در
حال حاضر،
تعادل قوا
بسمت غلبه سیاست
های جانبدار
سرمایه تغییر
کرده است...»