خواهرم الهام
احمد
زاهدی لنگرودی
خواهری
دارم بیستساله به نام الهام، تنم میلرزد وقتی خبر شكنجه و بعدتر خودكشی الهام
افروتن را میخوانم؛ هزاران لعن و نفرینم كه كاری از من كمترین ساخته نیست. به
راستی چه باید كنیم. تا كی خون، بهای نوشتن باشد؟ بهترین فرزندان كشور من تا چهزمانی
باید قربانی شوند؟ من نمیدانم. بهیاد بیاوریم هزاران هزار دختر جوانی را كه در
دههی مخوف شصت در زندانهای جمهوری اسلامی، كشته شدند. بهیاد بیاوریم و همواره صیقل
بدهیم سلاح آبائی را، همچون دختران انتظار، برای روز انتقام.
سرودهی
كوتاه انكار پیشكش میشود به خواهر كوچكام، الهام افروتن، به انگشتهای زیبایش
كه مینوشتند و خواهند نوشت و چشمهایش وقتی دردها را میدیدند و خواهند دید...
انكار
_ من نویسندهام.
« این را یكی گفت كه قصه مینوشت»
[قاضی نگاه كرد]
_ من نهنویسندهام!
« این را همان كه قصه مینوشت،
گریست»
به انكار خود برآمدیم
كه قاطعانه
مفتیان مذهب
زمین را مسطح كنند به سود خویش
[]
مگر كه اینهمه چرخش سالیان را
اذهان در انجماد آنان ندید نگرفت؟!
[]
اینك ما
در سرزمین مقتولان منكر خویش
...
...
نه شاعری سربهدار است
نه روح شاعر قربانی.
و زمانهای غمین است
و حكایتی
چون همیشه طولانی.
احمد زاهدی لنگرودی
ahmadzahedi@gmail.com
http://leebar.blogspot.com