دگردیسی  زمینی و خندان اسطوره مسیح و میترا!

بمناسبت تولد دوباره مسیح و میترا در این روزها !

گناه مسيح و تکه دوباره پيداشده انجيل!

 

د- ساتیر

 

ـ  انگاه مسيح خواست بخاطر عشق اش به مردم و انسان   خويش را قربانی کند، تا گناهان اين مردم را بجان خرد و ایشان را شفا دهد * باانکه ميدانست که حتی حواريونش پيش از سومين خواندن خروس او را نفی خواهند کرد و ان مردم  نجات باراباس قاتل و دزد را و هلاک او را خواهند طلبید*   زيرا برای ایشان باراباس از جنس خویش  بود  ومسيح بيگانه  و غريبه ای که دورادور ميشود دوستش داشت و يا در تصویری نگه اش داشت وبرايش نذر و دعا کرد* اما ديدن و حس او در نزديکی برای ایشان چنان دردناک و سنگين است که همان به  مصلوب شود* مسيح همه اينها را ميدانست و از روی عشق اش خويش را دلداری ميداد که ایشان نميدانند چه ميکنند و انگاه که مرگ او و عشق او را به خويش ببينند، سرانجام بر هراس خويش چيره ميشوند و به مسيحيای ديگر و فرزندان ديگر خدا تبديل ميشوند.*

<پس والی بدیشان متوجه شده گفت کدام یک از این دونفر را بخواهید بجهت شما رها کنم گفتند برابا را* پیلاطس  بدیشان گفت پس با عیسی مشهور به مسیح چکنم گفتند مصلوب شود* والی گفت چرا چه بدی کرده است. ایشان بیشتر فریاد زده گفتند مصلوب شود* چون پیلاطس دید ثمری ندارد بلکه اشوب زیاده میگردد اب طلبیده پیش مردم دست خود شسته گفت من بری هستم از خون اینشخص عادل شما به ببینید* تمام قوم در جواب گفتند خون او بر ما و فرزندان ما باد* انگاه برابا را برای ایشان ازاد کرد و عیسی را تازیانه  زد سپرد تا او را مصلوب کنند.*( انجیل متی 37)

_ انگاه  اينگونه سراپا اميد و عشق به انسان و زندگی مسيح تن به صليب داد* اما انگاه  بر صليب  و در دمادم مرگ از بالا به انسان و اين مردم نگريست و  خردش چشمش را بينا کرد و دید که چگونه اين مردم نه تنها او را و عشق اش را نخواهند فهميد، بلکه مرگش را نيز وسيله ای برای حفظ جهان پلشت خويش ميکنند و او با شهادتش تنها عمر و قدمت جهان انها را افزوده است*  زيرا اکنون ایشان در نام او دست به قتل زندگی و عشق ميزنند و خويش وديگرازاری ميکنند و ديگران را در جنگ صليبی به مسلخ ميکشند و در نام او به تقدس درد  وبيماری و پلشتی و ادمک بودن خويش می پردازند* مسيح قلبش  از ديدن اين حقيقت به درد امد و پی  برد که چگونه گول اين ادمکها را خورده است و  چگونه عشق نابالغش او را به  مرگی بی ثمر و به شکست خواست و ارمانش وادار کرده است* پس اينگونه دردمند از نيزه در جگر و   اين درد بينايی در اخرين لحظه  با تمامی وجودش فرياد زده گفت  ایلی ایلی لما سبقتني، لماسبقتني،  یعنی خدايا خدايا  مرا چرا ترک کردي*

<و همچنین ان دو دزد نیز که با وی مصلوب بودند او را دشنام میدادند* و از ساعت ششم تا ساعت نهم تاریکی تمام زمین را فرو گرفت* و نزدیک بساعت نهم عیسی باواز بلند صدا زده گفت ایلی ایلی لماسبقتنی یعنی الهی الهی مرا چرا ترک کردی* اما بعضی از حاضرین چون اینرا شنیدیند گفتنتد که او الیاس را میخواند*... و دیگران گفتند بگذار ببینیم که ایا الیاس میاید او را برهاند* (انجیل متی 38)>

خدا  خندان گفت پسرم اين من نيستم که تو را ترک کردم، تويی که مرا ترک کردی و از ياد بردی که کار تو نجات مردم و فداکردن خويش برای ایشان نبود* مگر خود نميتوانستم اين ادمکها را که ديگر فرزندان منند، نجات دهم* چرا از ياد بردی که ایشان نيز خدايينند و از اينرو تا انزمان که دست از حيات ادمک وارشان برندارند و خود نخواهنند، نمی توانند خدا شوند  وشفا يابند* انها خود راه را برخود بسته اند واز اينرو تنها خود ميتوانند اين راه را ديگر بار بازکنند و شفا يابند* می بینی حتی از مرگ تو نیز  استفاده  می کنند تا ببینند من ایا معجزه ای میکنم. باور کن اگر این شرارتشان بزرگتر بود، انگاه از راه شرارتشان نیز به من میرسیدند* کار تو نه نجات انها، بلکه زندگی خدايی و لذت خدايی خود می بود. تو می بايستی از انچه من به تو اعطا کردم، از اين زمين و اين لذايذ ان ميچشيدی و لذت می بردی و در اغوش ماريا ماگدلنا و زنان ديگر عشق زمينی را ميچشيدی و با يارانت رقص عشق و جشن ستايش من و زندگی را برپا ميکردي* من اينهمه لذت را برای تو فراهم کردم و تو بخاطر عشقی بر همه انها چشم پوشيدي. کار تو ان بود که از جهانت لذت ببری و سالم و زيبا شوی و با اين جسم و روح خندان و زيبايت مردم را، ان برادران و خواهرانت را به اين جهان و خويش شدن وسوسه کني* کار تو اين بود، سعادت خويش بدست اوری  و ایشان را  اينگونه به سعادت وسوسه کني. کار تو اين بود با همه قدرت و شور خويش  با معشوقانت و همراهانت زندگی کنی ، تا جهان ادمکها و سعادتهای انها در برابر خوشبختی تو و یارانت رنگ بازد و ایشان به بحران گرفتار شوند و به خویش و جهانشان شک اغاز کنند* و به لذت تو حسادت برند و  اينگونه له له زنان در پی سعادتی مشابه سعادت تو سرانجام به خويش دست يابند*  کار تو ان بود ایشان را مسحور جهان خويش با کلام و رقص انديشه ات سازی و سرور انها شوي، تا ایشان اينگونه مسحور شده و زير فشار بحران فکری خويش و بنا به ميل سرور شدن مانند تو  ديگربار به خويش دست يابند و بر پلشتی ادمک وار خويش چيره شوند* اما تو تنها بدبختيشان را با مرگت طولانيتر کردي، تا انروز که ديگر مسيحی ايد، خندان و وسوسه گر که از سرنوشت تو اين نيای خويش ياد گرفته باشد و جهان ادمکها را با عشق وسوسه گر و عقل خندان خويش بهم ریزد* انکسی که چون هيچی بزرگ ابتدا همه هستی انها را به کويری تبديل ميکند و همه جهان انها را  و خوشبختيهای انها را تهوع انگيز ميکند و انگاه بر روی اين کوير هيچی و خرابه جهان ادمکها جهان وسوسه انگيز و سبکبال خويش را ميسازد* باری بيا عزيز دلم، ديگر زجر نکش، تو کارت را به پايان بردي*

_ مسیح غمناک گفت پس همه هستیی من خطا بوده است*

_خدا خندان پاسخ داد باری  فرزندم حتی خطا نیز راهی بسوی ما است. شايد مهمترين ثمر کار تو اين اماده کردن زمین برای   این مسيح خندان می باشد* بدان که روزگاری داناترین این مردمان در پی ان خواهند بود که بدانند ایا همه چیز تصادف است یا سرنوشت و ایا من تاس می اندازم و یا نمی اندازم* برای رهایی تو از غم و گناه به تو این راز میگویم که  حتی من نیز نمی دانم که فردا دقیق چه خواهد شد و یا من کجا خواهیم بود. تنها میدانم که زندگی و من و تو از چه چیز بافته شده ایم. از انرو میدانستم یا تو موفق خواهی شد و مردم را به خدایی وسوسه میکنی و یا خطا خواهی کرد و مردم باید این جهان خویش را قرنها بچشند  تا خود به خطای خویش پی ببرند و خاک انها برای بذر مسیح خندان اماده شود* اری من تاس میاندازم  ولی میدانم حاصل تاس هرچه باشد دیر یا زود به ان تبدیل خواهد شد که ما میخواهیم. پس خندان و سبکبال از خطابت و بهدر دادن زندگیت باش. اینگونه دیگربار پا به بهشت خندان میگذاری و در کنار من جای خود مییابی*

مسيح پرسيد پس بگو پدر چگونه از اين درد و اين زجر دانايی رها شوم  و فراموش کنم و عروج کنم؟

خدا خندان گفت همانگونه که گفتم بشو انچه که هستی و برای عروج  بقول دیگر فرزند خندانم  چنان سبکبال و بی اراده و طلب خواه شو ، تا در همان لحظه  که ميل عروج ميکني، عروج کرده باشی و به پايين نگاه کني* باری بيا تا شاهد جشن مسيح خندان باشيم، زيرا در ان بالا فاصله ای ميان ديروز، امروز و فردا نيست* بيا سری به گذشته زنيم و در جشنی زمينی عروج تو را و خندان شدنت را جشن گيريم و تولد جهان نو و انجيل نو را*

سحرگاهان که شاگردانش برای دزدیدن و قایم کردن جسد عیسی مسیح امدند تا  افسانه عروج اورا  خلق کنند جسد مسیح را درازکشیده و سبکبال با لبخندی بر لب  بر سنگ قبر خویش  بازیافتند و دست چپ او مشت شده بود و تنها انگشت میانی به بالا نشانه رفته بود(  یعنی به فارسی خر خودتانید،  به زبان عبری و زبانهای دیگر خود ترجمان کنید).*

 

 

<اينگونه امسال در شب يلدا ميترای خندان بدنيا ميايد و اين بار او گاو خويش يا تن خويش را نميکشد، بلکه با او يکی ميشود، حيوان خندان و خدای روی زمین میشود، شیرخندان و غزال خندان و یا ساتور خندان می گردد. این بار میترا بسان غول زمینی، عاشق و عارف زمینی بدنیا می اید واين بار مسيح بسان مسیح خندان متولد ميشود و ديگر به صليب کشيده نميشود و جسم خويش و لذت زمينی اش را نميکشد و هردو بپای خويش و زندگی جهان کهن و سنگین را به قتل ميرسانند، تا زمين و زندگی ديگرباره نو و تازه و خندان شود.اين بار اسطوره و واقعيت يکی ميشوند و ما سرانجام بسان ميترا و مسيح خندان به بهشت زمينی خويش پا ميگذاريم و جشن زندگی اغاز ميکنيم. باری دوستان متبرک باد اين روزها و شمايان و اين هستی نو و خندان من و شما. هر هستی و جهانی با ما و تفسیر نوی ما اغاز ميشود، تفسیری که با اندیشه نو اغاز شده و با جوهر احساس  و شور جان در روح و روان، قلب و  جسم حک میشود و سرانجام عاشق خردمند با پا گذاشتن به درون تفسیر نوی خویش و حالت نوی خویش انرا بشکل واقعیت نو درمی اید و دگردیسی خویش و جهانش را کامل می کند. باری متبرک باد اينروزها و تولد همه ما و زایش هستی بسان جان و وجود عاشق، خردمند، قدرتمند، سبکبال و خندان، بسان ميترايان و مسيحان خندان و سبکبال، بسان عاشقان و عارفان  زميني و رقصان.

http://www.sateer.persianblog.com/