دو چشم انداز به موضوع
تحول فردی و جمعی و موانع آن
سیستم، فراسیستم و چرخه تهوع/بی تهوعی
د.ساتیر روانشناس/روان درمان (گشتالت)
سیستم، فراسیستم، تغییر سبکبال هستی
۱/ برای هر
تحول بنیادی در زندگی فردی و اجتماعی خویش ابتدا باید بدان دست یافت که جهان خویش
را چگونه ساخته ایم و به آن چه معنایی بخشیده ایم. ابتدا وقتی پی بردی که
چگونه بسان یک انسان سنتی یا مدرن، انسان افسرده یا معتاد واقعیت و لحظه خویش
را بازمی افرینی، انگاه میتوانی راه حلی برای مشکل خویش بیابی. جهان انسانها با هم
متفاوت است. جهان انسان خوشبخت با انسان بدبخت متفاوت است، همانطور که جهان انسان
مدرن با سنت متفاوت است و پسامدرن متفاوت از مدرن باوجود شباهتها و اشتراکات میان
همه این جهانها. این تفاوتها هم در عرصه احساسی، ارزشی است و هم در عرصه اندیشه.
هر کدام از این جهانها در خویش یک سیستم احساسی، ارزشی و فکری منسجم و منطقی
دارد. این سیستم در واقع چون سناریویی است و هر کدام از ما و هر ملتی در
مجموع برای خویش یک چنین سناریو زندگی دارد که براساس ان تصور و سناریو
می اندیشد و احساس میکند و عمل میکند.بخش عمده این سناریو ناخوداگاهانه یا
ماقبل اگاهانه و خودبخودی عمل میکند. ابتدا با خوداگاه کردن این ناخوداگاهی و دیدن
انکه برای مثال ما ایرانیها چگونه با مسائل احساسی یا اخلاقی برخورد میکنیم
و به چه شکل این کار را می کنیم، میتوانیم به نقشه ساختمان ذهن خویش و سناریوی
زندگی خویش دست یابیم و پی ببریم که چگونه بدبختی و یا درد خویش را می افرینم و یا
چرا بطور عمده این تیپ یا ان تیپ انسان و اندیشه یا حقیقت را به عنوان
ابژه جنسی، عشقی یا ارمانی و اعتقادی خویش انتخاب میکنیم و یا ناخوداگاه بسوی انها
جذب میشویم. اینگونه گام اول در رهایی، شک و نه گفتن به جهان و نگاه گذشتگان
و به نگاه خویش است و گام دوم این مرحله، یافتن سیستم ذهنی، احساسی و سناریوی
زندگی خویش است و اینکه چگونه انرا احساسی و فکری مرتب باز می افرینم. انگاه
با شناخت این سیستم میتوانی پا به عرصه متاسیستم یا فراسیستم بگذاری و از
دور به خویش و ساختمان ذهنت و جانت نگاه کنی و با این فاصله گذاری امکان مقایسه دقیق
سیستمها و شناخت نقاط ضعف و قدرت هر یک را بیابی و نیز امکان خلق سیستمی نو که در
خدمت شکوه و زیبایی زندگیت باشد. این تحول اما تنها خردمندانه نیست. در هر گام این
شناخت بایستی بر هراسها و نیز ارزش گذاریهای منطبق با این نگاه و سیستم که بر ذهن
و جانت حک شده است، چیره شوی و از بحرانها بگذری و چیرگی بر خویش و نیز چیرگی بر
ارزشهای عمومی را بیاموزی. یک حالت احساسی مهم این دوران درک و لمس تنهایی عمیق
درونی خویش و احساس دوپارگی و یا چندپارگی هویتی می باشد که پیش شرط تکامل بعدی و یافتن
هویتی نو است.
۲/ گام بعدی ان است که اکنون که چهارچوب کلی سیستم نوی خویش
را افریدی، انرا با شور جان و تنت زنده و روحمند کنی. در گام اول گام بگام بسان
هرکولی اصطبل اوژیاس درون خویش را پاک کردی، همه ارزشهای مطلق گذشته را
بدور انداختی و با تحول احساسی، فکری، درونی و شناخت سیستمها و
چیرگی بر هراسهای خویش به قدرت خلاقیت دوباره دست یافتی و سیستم و نگاهی
نو برای خویش افریدی که بهتر تو را و جهانت را به اوج شور قدرت و عشق می برد، اما
برای زنده کردن این سیستم نو و تبدیل آن از اندیشه به یک واقعیت نو و
انتقال آن از درون به بیرون و تحقق بخشیدن رویای خویش احتیاج به کودک درون خویش
داری که اکنون از قهرمان درون خویش عبور میکند و مسحوروار پا بدرون واقعیت نوی خویش
می گذارد و حالت و جهان جدید خویش، خویش و معشوقان ،یاران و
دشمنان جدید خویش را زنده می سازد. بسان کاشفی که پا در جهان جدیدی
می گذارد، او نیز در این جهان نو در هر گامی سراپا جان و شور می اموزد که بگونه ای
نو احساس و لمس کند، عشق بورزد، خرد ورزد و تن به بازی نوی زندگی خویش دهد و خویش
و دیگران را اینگونه دگردیسی دهد و بازافریند. اینکار را با زور و خرد قهرمان نمیتوان
انجام داد بویژه که قهرمان درون ما در دوران عبور زخمهای فراوان دیده است و
بطور عمده قادر به فراموشی دردهای گذشته و شروع تازه نیست. آزادی از چیزی
هنوز یک آزادی منفی است با انکه بسیار مهم است و پیش شرط تکامل بعدی و
برای اینکار احتیاج به قهرمان درونت داری. اما آزادی برای دست یابی به نگاه و
چیزی نو و خلق ارزشی نو، این آن ازادی مثبت و نهایی است که برای ان به
عبور از قهرمان درون خویش و بخاک سپردن او و همه آن گذشته پردرد دوران گذار
و دگردیسی به کودک خندان و سبکبال داری که بی بار و زخمی از گذشته اکنون تن
به زندگی و لذت نو میدهد. اینجا کودک درون لازم است که بی زوری پا بدرون سیستم
نوی خویش میگذارد و انرا با شور عشق و قدرت خویش، با شور مسحوری و خنده خویش
زنده و روحمند می کند. او اکنون با شناخت سیستمها میداند که خالق جهان خویش
است، پس با دم مسیحایی خویش به نگاه و تصورتازه خویش می دمد و انرا زنده میکند. او
میداند که هر نگاهی و هر چشم انداز یا واقعیت زندگی تنها حالتی و وضعیتی است که
بوسیله انسانی و ساحری خوداگاه یا ناخوداگاه افریده شده است، پس با فراموشی دردهای
گذشته و خندان پا بدرون حالت جدید خود و نگاه جدید خود میگذارد و با این
کار حالت و روایت نوی جهان خویش، یاران ومعشوقان نوی خویش، خدایان
و شیاطین نوی خویش را بیدار و زنده میکند و بازی ایی نو آغاز میشود، بازی عشق و
قدرت تازه ای، مرحله جدیدی از بازی جاودان زندگی. در این مرحله است که انسان
به این حرف نیچه پی میبرد که میگوید من همان لحظه که میل عروج داشته ام، به پایین
نگاه می کنم، چون عروج کرده ام. اینجا نیز آدمی گاه تنها با تغییر حالتی در درون
،قلب یا در نگاه و در حالت جسم خویش میتواند لحظه و جهان خویش را دگرگون و زیبا
سازد و یا دیگران را و نوع پیوند میان خویش و انها را با یکدیگر تغییر دهد. او
قهرمان خندان دگردیسی و تحول خندان و سبکبال لحظه ها و ابدیت است.اینجا حتی راه
رفتن در خیابان میتواند به ورود به جهانی جادویی و رنگارنگ که مداوم رنگ عوض میکند
و ادمهایش گاه شوالیه، گاه اسطوره ای و گاه ماجراجویان مدرن و بازیگرانی مدرن
هستند، تبدیل شود و صحنه مرتب در درون رنگ و حالت تازه ای بیابد و حتی در برون کم
کم این تحول رنگها و حالات خویش را نشان بدهد. کودک در واقع یک اسکیزوفرن خندان
است که قادر به دیدن هستی در رنگها و عرصه های مختلف است، اما نه مانند انسان اسکیزوفرن
از خلاقیت خویش هراسان است و یا نه مانند او اسیر قدرت خویش است، بلکه او اینک
قادر به سواری بر امواج قدرت خلاقیت و احساسات خویش است و قادر به دیدن و حس یک جهان
چندواقعیتی و رنگارنگ و دگردیس می باشد و او با رقص دگردیسی خود قادر بدان
هست هر لحظه خویش و دیگران را و جهانش را تغییر دهد. اینجا تغییر جهانی با یک
لبخند ممکن میشود و تبدیل جهان به جهان عشق با بوسه ای عاشقانه و تن دادن به
سحر عشق.
چرخه تهوع/ بی تهوعی
هر وقت می خواهی از دست چیزی که بر روح و جانت سنگنینی
می کنه و یا تو را اسیر خویش کرده رها شوی، بایستی ان را عق بزنی، بالا بیاری.
خواه این چیز یک فکر، تصور، وسوسه، عشق یا تصویری از خودت باشد. جسم و
روح یکی هستند و یگانه عمل می کنند. از اینرو نیز انچه بر معده
روح و یا جسم سنگینی میکند باید بالا آورده شود تا ادمی اینگونه گام
اول در مسیر سبکبالی را بردارد. پس از دوره ای سکوت و روزه برای رهایی کامل جسم و
روح از آن جسمک بیگانه، گام بعدی نوشیدن و چشیدن آن عشق و فکر یا تصویری از
خویش است که در پیوند ارگانیک با جسم و حالت خویش باشد و در خدمت او و چون
غذایی لذیذ به شور زندگی تبدیل شود و یا بسان قدرتی نو در نظام جسم و جان جذب گردد
و او را والاتر، سرورتر و عاشقتر سازد. از کجا می فهمید که او در پیوند
ارگانیک با شما و جان شماست؟. آنگاه آن چیز را چون جسمکی بیگانه در خویش و یا چون
باری بر دوش و معده خویش احساس نمی کنید. بقول نیچه روح نیز معده ایست. عکس العمل
احساسی و فکری جسم و جان زمینی شما بهترین وسیله سنجش،
قضاوت همه چیز است، خواه آرمان و حقیقت باشد،خواه علم و واقعیت، خواه
عشق و دوستی. اما انجا که جسمها یک حادثه واحد را مختلف برداشت حسی میکنند
و عکس العمل سنتی، مدرن یا پسامدرن نشان میدهد، کدامیک درست است؟. زیرا احساسات نیز
تحت تاثیر استعاره ها و افکار نهفته در پشت خویش هستند، همانطور که افکار تحت تاثیر
احساسات نهفته در عمق خویشند. آنجا نیز هر سه جسم عکس العمل
شان بنا به ضرورتشان و تواناییشان و در یک همگونی احساسی/فکری می
باشد و هر سه در پی دست یابی به اوج قدرت، لذت و عشق هستند، خواه زاهد
باشد، خواه رند قلندر و یا عالم عینیت گرا. هر سه عاشقند، لذت پرست و
قدرت طلب و هر سه بنا به توانشان شکلی از لذت، قدرت و عشق را می یابند. در خودزنی
و سرکوب جسم خویش توسط زاهد بسی نئشگی حس قدرت و لذت چیرگی بر خویش
و وصال با یک ایده و خدا وجود دارد وگرنه هیچ زاهد و اخلاق گرایی خودزنی
و سرکوب خویش نمی کرد. همانطور که در عینیت گرایی انسان مدرن درجه بالایی از
لذت قدرت و سروری بر هستی و میل وصال با معشوق یا همان سوژه پرقدرت درون
خویش وجود دارد وگرنه هیچ گاه انسانهای مدرن رو بسوی خردگرایی نمی اوردند. به همین
دلیل نیز انسان ایرانی بسمت خردگرایی نمی رود زیرا قادر نیست پیوندی میان
خردگرایی و میل لذت خویش و میل قدرت طلبی و وصال خویش بوجود اورد. از اینرو
خرد برایش هراسناک و خراب کننده لذایذ سنتی اوست بی انکه وصال و قدرتی نو به او
بخشد. برای اینکار باید او ابتدا مدرنیت ایرانی خویش و پیوند میان خرد و شور
لذت بخشانه خویش را بوجود اورد که یک شکل آن همان نظربازی، دل دانا و رند
قلندر حافظ است (مقاله رندی و نظربازی آشوری) و یا بباور من شکل
کاملتر و مدرنتر آن عارف زمینی من است که عاشقی خردمند،شرور،
خندان و لذت پرست است. زیرا او عشق اش خردمندانه و خردش شاد و عاشقانه
است و هر دو شورهایش بی پروا در پی دستیابی به اوج عشق و قدرت و لذت
زمینی اند و در خدمت خدای خویش یعنی عارف زمینی و عاشق خندان. اینگونه آنچه
می ماند جدل و چالش بی خونریزی این جسمها و سلیقه های مختلف در پی سالمترین
و زیباترین سنجش و قضاوت است، زیرا از یکطرف هر جسم و انسانی میل دست یابی
به درجات و الاتری از عشق و قدرت را دارد و انچه دیروز راضیش میکرد، امروز برایش
عادی و فردا مبتذل است و هم بخاطر وجود جوانب و شورهای مختلف در خویش، هر
انسانی در درون خویش پتانسیلهای لذایذ و درجات مختلف عشق و قدرت و
نگاههای مدرن یا سنتی را دارد. از اینرو نیز، هم درونا جدل این سلیقه
های خویش را با هم احساس میکند و هم انگاه که رقیبی در خارج وجود دارد که با پیروزیش
در عمل و با تواناییش در لذت بری و قدرت یابی ، برتریش را در لذت، قدرت
و در وصال معشوق برخش می کشد و او را به عرصه بحران و تشنگی و حسادت هل میدهد،
انگاه بناچار و بنا به ضرورت زندگی بازی تناقض و تحول زندگی و جدل سلیقه ها و
نگاهها اغاز میشود تا یا بهترین سلیقه و والاترین درجه خرد، عشق و لذت
این بازی را ببرد و انسان وارد مرحله ای نو از سروری و عاشقی گردد و یا انجا
که قدرتها برابرند یا به هم نزدیکند به تلفیقی و وحدتی نو و لذتی نو
دست یابند. انجا که سلیقه بهتر پیروز نمیشود، مانند عدم پپروزی مدرنیت بر سنت در
جامعه ما، دلیلش در آن است که سلیقه نو قادر نیست به انسانها تصویری ملموس،
زنده و وسوسه انگیز به انسانها نشان دهد که از هر جهت بر نگاه گذشته شان
برتری دارد و شوق لذت و قدرت بیشتر را در انها بر می انگیزد و هراسشان را از تغییر
و عدم امنیت کم میکند، زیرا فراموش نکنید که ادمی ابتدا بدنبال امنیت میگردد و بدینخاطر
نیز امنیت و سودهای در بیماری روحی و جسمی را بر سلامت نامعلوم و کسالت اور
ترجیح میدهد و یا درد معلوم را بر لذت مجهول. باری مشکل مهم مدرنیت در ایران
ناتوانیش در ساختن تصویر و هویتی نو از انسان ایرانیست که با شور زندگیش، زیبایی و
شرارت خداییش بتواند هویت گذشته را در برابر خویش به تصویری مضحک و یا کهنه و بی
ثمر تبدیل سازد و به او نشان دهد که چگونه می تواند به خرد و عشق پرشور دست یابد و
با این افزار به خوشبختی فردی و ملی خویش دست یابد. مشکل ناتوانی از ساختن
مدرنیت ایرانی و هویت مدرن ایرانیست و همزمان توانایی سنت در
بکارگیری از موضوعات مدرن در قالب سنتی خویش و استفاده از وسوسه انها و قدرت
انها در خدمت خویش از طریق مسخ کردن انها. یعنی در نهایت علت شکست مدرنیت در
ایران عدم توانایی طرفداران مدرنیت به وسوسه گری ایرانیان بسوی مدرنیت با
تصاویر زنده و ملموس مدرنیت ایرانی و از طرف استفاده خوب سنت از خرد
ابزاری و روانشناسی تودهها همراه با سرکوب بیرحمانه عناصر مدرن
برای حفظ خویش می باشد.بدین خاطر نیز من سیستم جسم گرایی و هویت عارف
زمینی و عاشق زمینی را به عنوان یک راه
کار برون رفت از این بحران و راهی برای دست یابی به یک مدرنیت ایرانی در دیگر
مقالاتم معرفی کردم. بنابراین در معنای نهایی آن عکس العملی که یک لحظه و
وضعیت و در مجموع انسانها را بهتر به اوج سلامت،
قدرت و وصال عشق و سبکبالی میرساند، او نشانگر سالمترین جسم و خرد زمینیست.
پس عق بزن هر انچه را که بر جسم و جانت سنگینی می کند و انگاه با خرد جسم و جانت زیباترین
و پرشورترین غذاها و لذایذ روحی و جسمی را برای خود و جهانت بخواه و اگر جهانت با
دیگری متفاوت یا از چشم انداز تو بر دیگران برتر است، پس به برتری خویش تن ده و به
سلامت خویش و بگذار انها نیز به جهان و لذت خویش تن دهند. این رواداری ماست و پیش
شرط برتری زیباترین و شرورترین اندیشه و عشق بر هم عصرانش و پیش شرط بازی و
رقص جاودانه عشق و قدرت بی هیچ خونریزی و کشتنی. مشکل آدمی تاکنون این بوده است که
همیشه گفته است، چرا دیگران اینگونه یا انگونه مبتذل، دورو، ساده،
خرافی و یا.... هستند و از یاد برده است که اینکه انها انطور هستند و او خلاف
انها، خود پیش شرط بازی زندگی و پیش شرط تحول زندگیست. مشکل ناتوانی از تهوع و سبک
کردن خویش از همه سنگینها و سپس ناتوانی از تن دادن به بازی زندگی و سرنوشت
خویش بی تهوعی و ناتوانی از دگردیسی به کودک بی تهوع، عاشق بازیگر و
نظرباز است که جز همین واقعیت و بازی نمی خواهد و در پی ایجاد
جهان و لذت خویش می باشد و برای دست یابی به آن از هیچ تلاشی و یا شرارتی زمینی
خودداری نمیکند. تنها او شرارتش و شورهایش را زیبا می کند و در خدمت خویش میگیرد
و سرورشان می باشد. باری مرا چنین بازی زمینی و چنین کودکان بی تهوع و
عاشقان زمینی سبکبال و بازیگوش و شروری را آرزوست، پس هر انچه که خلاف این
شوق و میلم هست بالا می اورم و انگاه سبکبال و بی تهوع تن به واقعیت خویش،
جهان زمینی و بازی عاشقانه خویش میدهم. می خواهید بگید که خوب با عق زدن من
که جهان خارج سبکبال و رقصان نمیشود. من این دروغ نهایی و این واقعیت عینی دروغین
را نیز عق میزنم و بالا می اورم و می دانم که سازندگان این دروغ بزرگ برای دست یابی
به چه لذتی و قدرتی انرا اختراع کرده اند. پس با خنده، کلک و ابزار سروری و
لذت این ساحران و لذت پرستان دیگر را بالا می اورم. معده و جان من برای
لذت بری، عیش و عشرت زمینی و غذای سالم و خوشمزه ساخته شده است و نه
برای حمل بتهای دروغین و غیرقابل هضم و من عاشقتر، شرورتر و خویشتن
دوستر از آنم که بگذارم دیگران مرا مبهوت لذت و قدرت و سلیقه خویش
سازند. مگر انکه در مسحوری راهی برای دست یابی به اوج تازه ای
از لذت و قدرت خویش بیابم، تا انگاه که سرور مسحوری خویش میشوم و دیگربار
خدای لذت، بازی و عشق تازه خویش.
http://www.sateer.persianblog.com/