درست بیش از یک قرن از میلادشاخص
ترین چهره تفکر انتقادی نئو مارکسیستی گذشت. هربرت مارکوزه فیلسوف مارکسیست شهیر
امریکایی در نوزدهم ماه ژوییه یک هزار و هشتصد و نود و هشت میلادی در یک خانواده
متمول برلینی به دنیا آمد. پژوهشگران، آغاز زندگی سیاسی مارکوزه را از سال 1918 ،
همزمان با ناکامی انقلاب آلمان عنوان کرده اند. مارکوزه در میدان رزم این انقلاب
که با به خون خفتن آزادیخواهانی چون رزا لوکزامبورگ ،لیبکنخت و... فرجامی تلخ را میزبان شد،عضو
شورای سربازان انقلابی برلین بود. شورایی که در همبستگی سربازان انقلابی با جنبش
کارگری و دهقانی و سامان بخشی مبارزه موثر مسلحانه با نظام سرمایه داری آلمان نقش
پر رنگی ایفا کرد. انقلاب آلمان با سرکوبی خونین، شکستی زودهنگام را در کارنامه
جنبش های مترقی جهان معاصر ثبت کرد و متعاقب این همه بود که پیش زمینه های ظهور
فاشیسم هیتلری در اروپا فراهم آمد. مارکوزه پیرامون این شکست گفته است که هم به
انقلاب خیانت شد و هم آن را سرکوب کردند.. همه این ناکامی ها بود که مارکوزه را به
ریشه یابی تحلیلی گسترده ای نسبت بهمفاهم
و مقولات فلسفی و باز شناسیعمیق ساز و
کار های حاکم بر نظام سرمایه داری وا می دارد. مارکوزه نسبت به چرایی ناکامی
انقلابی مترقی و شکست یا دزدیدن آن توسط ارتجاع نقطه نظر جالبی دارد. او خود روایت
کرده است که مارکس،هگل و فروید را دیرتر مطالعه کرده است،زیرا قصدآن داشته تا
بداند چرا هنگامی که به راستی شرایط انقلابی اصیل وجود داشت،انقلاب در هم شکست و
سرکوب شد و قدرتهای کهن دوباره مسلط شدند و تمای قضیه به شکلی بدتر،از نو آغاز
شد!... بلافاصله پس از شکست انقلاب آلمان از برلین راهی فرایبورگ می شود و مدتی
شاگرد هوسرل،بنیان گذار بنیان گذار پدیدارشناسی و مارتین هایدگر از متفکران
اگزیستانسیالیزم شده است. در 1922 موفق به اخذ درجه دکترای خود شده و در 1928 مدتی
دستیار هایدگر در دانشگاه بوده است. مارکوزه در 1933 به ژنو عزیمت کرده و یک سال
پس از آن برای ادامه زنگی و تحقیق راهی ایالات متحده امریکا می شود. در اوج دوران
سرکوب چپگرایان توسط امپریالیسم امریکاست که مارکوزه در کنار دیگر چهره های مترقی
امریکایی به تلاشی مجدانه با موج فاشیستی که از سوی مقامات سیا و کاخ سفید هدایت می
شد بر می خیزد. خود درباره دلیل ماندگاری اش در امریکاگفته است که« اگر در امریکا ماندم،یکی از دلایل
آن مبارزه با سیاستی بود که به طور محسوس مدام ضد کمونیستی می شد.....» نقش پررنگ
مارکوزه در جهت دهی جنبش های دانشجویی بالخص جنبش دانشجویی می 1968 پاریس هنوز در
خاطره ها ثبت است.. در همین سالهاست که مانند روشنفکران مطرح دیگری چون سارتر،
دوبوار و... در یاری رسانی به مبارزات پیگیر کنفدراسیون دانشجویان ایرانی بر ضد
نظام پادشاهی ایران نیز از هیچ کمکی دریغ نکرده است.. او در کنار ماکس
هورکهمیر،فردریک پولاک،هنریک گراسمن، آرکادیچ گارلند و والتر بنجامینیکی از بنیان گذاران انجمن تحقیقات اجتماعی
فرانکفورت بود. ارتباط فعال مارکوزه با مکتب فرانکفورت و نیز واکاوی های عمیق او
در حوزه فلسفه و روانشناسی جمعی ساختارهای نوین سرمایه داری پیشرفته از او چهره ای
بی بدیل در محافل دانشجویی و آکادمیک جهان معاصررا نمودار می کند. خط کشی روشن او با ساز و کارهای حاکم بر نظام سرمایه نقش
و تاثیر گذاری او را نسبت به دیگر مرتبطین مکتب فرانکفورت متمایز کرده است.
مارکوزه تا واپسین دم بر موضع شدیدا انتقادی خود نسبت به ساز و کارهای حاکم بر
نظام سرمایه پای فشرد. جایی به صراحت می گوید « واقعیت این است که تضادهای درونی
نظام سرمایه داری همچنان پا برجاست. ترجمان آنها،ترجمان خاصه حاد،بسیار حادتر از
پیش در تضاد عمومی میان ثروت عظیم اجتماعی که به راستی می تواند زندگی بدون فقر و
بدون کار بیگانه با سرشت آدمی را امکان پذیر کند و شیوه سرکوب کننده و ویرانگر
بکارگیری و توزیع ثروت اجتماعی نمودار می شود..» به باور این فیلسوف سفر کرده طبقه
کارگر را می توان به عنوان تکیه گاه نظام حاکم قلمداد کرد!... نگاه تیز و کلام
برنده مارکوزه آنگاه کهدر نقد لیبرال
دموکراسی (دموکراسی بورژوایی) قلم می زند فراموش ناشدنیست. « دموکراسی
غربی،دموکراسی دستکاری شده و محدود است.در اینگونه نظام ها گروه مخالف واقعی وجود
ندارد،گروهی که بتواند در حد احزاب بورژوا،رسانه های جمعی را در اختیار
بگیرد.چپهای رادیکال راهی به وسایل ارتباط جمعی ندارند.» او به روشنی تصریح می کند
که چگونه در امریکا،فراگرد سیاسی و دموکراتیک در انحصار دو حزب بزرگ دموکرات و
جمهوری خواه قرار دارد و از این رو دموکراسی حقیقی به گونه ای که از لایه های گونه
گون توده مردم نشات گرفته باشد وجود ندارد... او در تک به تک آثار پر شماره اش از
ممکن بودن "جهانی دیگر" سخن می گوید.. «می توان به شکلی از زندگی دست یافت که انسانها
به راستی هستی خود را تعیین کنند..» مارکوزه به ضرورت تغییر ساخت مناسبات تولیدی و
اجتماعی جامعه پرداخته و ضمن پافشاری بر ضرورت بر چیده شدن ساز و کار نظام سرمایه
داری اینگونه از واژه" آزادی" که فصل مشترک پررنگ اندیشه و آثار اوست
یاد می کند « در جامع پیشرفته سرمایه داری که فقر مطلق و افزایش یابنده به طور
نسبی حل شده است هدف انقلاب یافتن هستی است که به راستی در خور انسان باشد. بنا
کردن شکلی تماما تازه از زندگی!..» مارکوزه در برابر امواج گسترده نظریات فکرسازان
نظام سرمایه تاکید می کند کهمارکسیسم یک
نظام بسته فکری نیست و تصریح می کند که عینیت و یا اعتبار عام آن همان اعتبار و
عینیت تاریخ است.«مارکسیسم خود در تاریخ نیرویی موثر است و در آن تعقییر می کند،بی
آنکه مفهوم خود را رها کند...» یک هزار و نهصد و هفتاد و نه میلادی،این فیلسوف
برجسته جهانی در پی عارضه قلبی، واپسین سکانس زندگی خود را در بیمارستان استارنبرگ
ایالت باواریای آلمان کلید زد. پیکر هربرت مارکوزه توسط ریکی، دوست و همسرش به
خاکستر بدل شد . بیست و چهار سال پس از خاموشی مارکوزه بقایای خاکستر او در قبرستان
شهر برلین در کنار استاد فقیدش هگل برای همیشه به خاک سرد سپرده شد...