سوگ

 

راه خاوران هم که بسته باشد

من پسين پنج شنبه ها،

هر شهريور پريشان و پر پر که بيايد،

مي روم شيراز،

کوچه هاي ني و نيشابور،

کنار خانه ي عين القضات آتش گرفته ي همداني،

 گريه مي کنم

و با کلمه هاي سبز

براي برهنگان

 پيراهن مي بافم.

 

 

 

عروس ماه

 

 

امشب از آسمان

 مشک تر

و ياس پرپر مي بارد.

شاهزاده اي آبي،

بر بال ماه،

بربطي برهنه مي نوازد؛

براي گوشه ي گيسوي روسپي جواني

که در بامدادي،

بي بنفشه و بي کاکل،

بر طناب مرگ،

بوسه اي داد و گذشت.

 

 

 

 

 

 

همين پنج شنبه

 

 

اين پنج شنبه شاعر است

شعرهايش از باد و بادبادک و باران

از کلاغ و گريه و پاييز

از پولک و ستاره و لبخند.

اين پنج شنبه يا شاعر است

يا کودکي ست که دارد آن سوي خيابان راه مي رود.

 

 

تارا

 

 

تارا

دختر برف و ليمو

با گلوبندي از ترانه هاي مازندراني

برابر قهوه خانه ي آل مکتوم

عطر فراق مي فروشد

با اشک چشم عاشق.

 

 

 

صلح

 

رقص گندم،

ناز گيلاس.

 

رنگ مردم،

خنده ي ياس.

 

آبي مخمل خواب و رويا.

 

چون سبوي لبالب  سپييده،

بر لب بام گلپوش فردا!

 

سبز باشيد

محمود کوير