استبداد سیاسی،
دگم های نظری
و
وحدت حزبی
محمد اعظمی
در آستانه سالگرد انقلاب بهمن و بیست و هفتمین سال به قدرت
رسیدن جمهوری اسلامی قرار داریم. در سال های اولیه پس از انقلاب، این فکر که
جمهوری اسلامی بتواند این همه سال دوام آورد، مشکل پذیرفته می شد . اما در
نتیجه سطح فرهنگ و تجربه سیاسی جامعه، پول فراوان نفت، تشتت و پراکندگی جریانات چپ
و آزادی خواه، اوضاع جهان وهمچنین توان و ظرفیت سرکوب نیروهای حاکم، این
حکومت هنوز برجاست. البته این عوامل ثابت
نمانده اند. جثه رژیم، لاغرتر از هر دوره ایست و نگاه جهان به جمهوری اسلامی
تا بدان اندازه منفی شده است که اکنون حکومت اسلامی در اوج انزواست. روشنفکران و
آزادی خواهان جامعه و همچنین اکثریت مردم شهرنشین کشورمان نیز در مخالفت با
جمهوری اسلامی موضع راسخ تری پیدا کرده و به درجات متفاوت علیه حکومت به
میدان آمده اند . به جرات می توان ادعا کرد که یکی از عوامل مهم و
تعیین کننده در ماندگاری این رژیم نبود یک آلترناتیو نیرومند و سراسری است. از
اینرو اپوزیسیون ترقی خواه موقعیتی استثنائی پیدا کرده، می تواند در
تحولات آینده کشورمان نقش موثری ایفا نماید. در میان نیروهای اپوزیسیون نیز وضعیت
جریانات چپ بسیار ویژه است. در حالی که این نیرو به شدت ضعیف، پراکنده و غیر سازمانیافته
است، در همان حال ظرفیت آن را دارد تا بخش قابل توجهی از مردم را با شعارها و برنامه های خود همراه کند. اما چپ هنوز
نتوانسته است گام موثری برای پیوند با حرکت مردم برداشته و راه را برای اثرگذاری
بر روندهای سیاسی در آینده، هموار نماید. البته هموار کردن راه، با شناخت ضعف ها و
برخورد با ریشه های آن می تواند به بار نشیند. در این رابطه نخستین و مقدم ترین
پرسش این است که چرا جریانات چپ چنین ضعیف و پراکنده مانده اند؟ آیا سرنوشت و
ظرفیت چپ همین است یا مشکلات و موانعی این نیرو را از گسترش و قدرتمند شدن
بازداشته است؟
پاسخ های ارائه شده، تا کنون نتوانسته است به
راه حلی برای غلبه بر این پراکندگی بیانجامد. من در ادامه این تلاش ها،
برای گشودن باب گفتگو پیرامون ریشه ضعف ها و ناتوانی جریانات چپ ایران، به
نکاتی در رابطه با علل این پراکندگی اشاره می کنم. با این انتظار که این بحث از
جانب دیگر جریانات و افراد متمایل به این اندیشه تا رسیدن به نتایجی امیدوار کننده،
پی گرفته شود.
شاید بتوان ادعا کرد که دو عامل در پراکنده و زمین گیر کردن
نیروهای چپ نقش بالائی داشته اند. سایر عوامل یا زاده این دو بوده و یا نقش
تعیین کننده ای نداشته اند. به نظر من حاکمیت استبداد و دیرپائی آن و همچنین نوع
نگاه به ایدئولوژی و درک و دریافت از آن، دو عامل تعیین کننده در شکل گیری
ذهنیت نیروهای چپ در ایران بوده است. این دوعامل، هم نگاه جریانات چپ را کلیشه ای و ذهنی کرده است وهم آنها
را از گام برداشتن به سوی نیروئی قدرتمند و اثرگذار در تحولات سیاسی کشور، باز
داشته است. در این باره بیشتر توضیح می دهم:
سرکوب دیرینه
سال در کشورمان، یکی از موانع شکل گیری احزاب و سازمانهای بزرگ سیاسی و حتی
صنفی بوده است. به جز مقاطعی کوتاه، همواره احزاب
و سازمانهای سیاسی چپ و آزادیخواه آماج تهاجم بوده اند. هر حرکت که
رنگ و بوی سازمانگرانه داشته است به شدت سرکوب و فعالان آن با مجازات های
بسیار سنگینی روبرو شده اند. در نتیجه چیرگی استبداد، تشکلها به ویژه تشکلهای
سیاسی از افرادی محدود تشکیل شده و با ضوابطی بسیار سخت فعالیت
می کرده اند. در شرایط سرکوب، جمع ها و تشکل های کوچک
سهل تر مخفی شده ودشوارترمی توانند زیر ضرب روند. بدین خاطر معیار برای
مقابله با سرکوب سخت و کاربست دقیق آن ارزش زا شده، جایگاه ویژه ای کسب می کند. طبیعی است که در
چنین شرایطی افراد و جریانات برای فعالیت سیاسی و کار مشترک، از زاویه مقابله با
سرکوب، محک خورده و سنجیده شوند. از اینرو نقش و ثقل خصوصیات فردی بیش از نرم
معمول سنگین شده و اخلاقیات ، میدانی وسیع پیدا کرده ودر مکان والائی
قرارمی گیرد. با حاکم شدن چنین درکی، وحدت و اتحاد نه بر اساس برنامه و
پلاتفرم های سیاسی، که با معیارهای دیگری که کشدار و لغزنده بوده و غیر قابل
سنجش اند، در دستور قرار می گیرد. با این نگاه اگر تمامی عوامل دیگر نیز
به سود وحدت و اتحاد، عمل کند باز سلیقه ها و ارزیابی های غیر برنامه ای
می تواند در برابر وحدت سد غیر قابل عبوری بسازد و برای تحقق آن مانع ایجاد نماید.
استمرار سرکوب
به تدریج زندگی در جمع های کوچک را به فضیلت تبدیل می کند. در این تشکل ها هم فکری
و هماهنگی، بیشتر حول معیارهای زیستی و امنیتی شکل می گیرد و تنوع نظری نیاز
و ضرورتش کمترحس می شود. از اینرو
مصالحه، نرمش و انعطاف که از الزامات ماندگاری و ادامه کاری واحدهای بزرگ و
نیرومند است، ناپسند شده، به یک ضد ارزش تبدیل می شود. با گذشت زمان و با
عادت به زیستن در جمع های کوچک، هراس از تشکل های بزرگ در ناخودآگاه
افراد می نشیند و هر حرکتی که رو به سوی وحدت و گستردگی داشته باشد با مقاومت
نیرومندی روبرو می شود. سخت گیری و نداشتن نرمش در ارتباط با همدیگر و
در ارتباط با دیگر جریانات و سهولت انشعابات و جدائی های زودرس، می تواند
بخشا ریشه در تاریخ و فرهنگی که این فکر را ساخته است، داشته باشد. در نتیجه چنین
فکری است که در کارهای مشترک بیش از آنکه اشتراکات دیده شود و مورد تاکید قرار
گیرد، اختلافات بدیده می آید و برجسته می شود.
از سوی دیگر تداوم سرکوب خشن
حرکات آزادیخواهانه در کشورمان، میدان بر رادیکالیسم گشوده و کاربرد آن را جاذب و
فی النفسه ارزش زا نموده است. بدین خاطراتخاذ سیاست در این جوامع، پیش از
آنکه با منطق و کارگشائی اش قضاوت شود با رادیکالیزم اش سنجیده شده،
ارزش گذاری می شود. این منطق امروز بر ذهن و روان ما چیره شده و بر
سیاست ورزی ما اثرگذارشده است. خشونتی که طی سالیان دراز از جانب
قدرت ها اعمال شده و امروز نیز در کشور ما اعمال می شود، راه را چنان بر
پذیرش آن گشوده است که در این فضا، نه تنها مقابله خشونت آمیز نمی تواند
نفی شود، بلکه زمینه توجیه هم پیدا نموده، قادر است بر روح و روان بخش وسیعی از
مردم و نیروهای روشنفکر و جریانات سیاسی نیز چیره گردد. شاید در اثر چنین نگاهی
است که جریانات چپ کشورمان به سادگی از " گناه" همسایه چپ خود
می گذرند اما کوچک ترین خطای همسایه به اصطلاح راست خود را غیر قابل
بخشش دانسته با واکنش تند پاسخ می دهند. ترس و واهمه برای نزدیکی با جریاناتی
که راست پنداشته می شوند یا در پرونده آنها اتهام راست روی وجود داشته،
یا به واقع سیاست راست داشته اند، به احتمال زیاد ریشه در چنین فرهنگی و
اینگونه فکری دارد. این روانشناسی به سهم خود در راه اتحادها و وحدت ها مانع ایجاد
نموده و در حرکات وحدت طلبانه به جای تولید شور و امید، به کشمکش و تشنج و جوسازی،
دامن می زند. این ضعف در میان مهاجرین سیاسی، که از صحنه اصلی مبارزه دور
افتاده اند، سخت جان تر بوده، بیشتربه چشم می خورد.
همچنین با تداوم دیکتاتوری و
اعمال سرکوب خشن، سیاست نفی جاذب شده می تواند نظرها را جلب کند. چیزی که در
کشورهائی که حاکمیت دموکراتیک دارند چندان ارزش و جایگاهی ندارد. در این جوامع
معمولا جریانات و شخصیت ها را با برنامه آنها و طرح سیاست های اثباتی شان
می سنجند. کسی قادر نیست با نفی دیگران حمایت مردم را جلب نماید. در حالیکه
در ایران مقابله با استبداد خود برای جلب حمایت کفایت می کند. نمونه آیت اله خمینی
و درگیریش با شاه شاهد گویائی است. آیت اله خمینی در مواردی از زاویه کاملا
ارتجاعی به مقابله با شاه برخاست. اما جاذبه ایستادگی در برابر شاه، بدان اندازه
گیرا بود که زاویه مخالفت او از دیده ها پنهان ماند، تا آنجا که توانست در
جریان انقلاب حتی حمایت جریانات چپ جامعه را نیز جلب نماید. رواج روحیه مخالفت
خوانی و نفی دیگران و بی توجهی به برنامه و سیاست اثباتی، بخشا از این فضا
تغذیه کرده و در این محیط رشد نموده است.
افزون بر
این ها در جوامع استبدادی اعمال سرکوب و اختناق، نیروها را یا به حامی قدرت و
یا مخالف آن تبدیل می کند. حکومت در
این کشورها تحمل کمترین انتقاد را هم ندارد وتیغ سرکوب می تواند گردن هر
مخالفی را ببرد. هر منتقدی ولو در چارچوب نظام حاکم، به صفوف اپوزیسیون رانده شده،
سرکوب می شود. از اینرو آحاد جامعه یا در صف دوست قرار می گیرند و یا
دشمن. یا خوب اند یا بد. یا با همند و یا بر هم. چنین نگاهی به دلیل تاریخ دیر پای استبداد،
از دیر باز در کشور ما به صورت آموزه های مذهبی نیز ترویج شده و فرهنگی را ساخته که سم آن از جسم و جانمان بیرون نمی رود.
این فرهنگ و این فضا، افراد و جریانات را یا شیفته کرده و یا متنفر. یا از آنها
مرید ساخته و یا در جایگاه مرادشان نهاده است. بی دلیل نیست که قضاوت قطبی چنین در
جامعه ما ریشه دار و قابل پذیرش، شده است. این فرهنگ برسازمانها و احزاب چپ کشورمان
نیز مسلط شده، آنان را با تنوع در نظر بیگانه کرده و از پذیرش آن و الزاماتش دور
نموده است. البته این نگاه امروزعمدتا در زیر ضربات واقعیات آسیب دیده و به رنگارنگی
نظر در یک تشکل تن داده است اما برای وحدت و اتحاد جز یکرنگی و هم نظری کامل چیز
دیگری را نمی پذیرد.
دومین عامل که در تکمیل عامل
نخست و در خدمت تشدید و تعمیق آن عمل کرده است، مشکلاتی است که به درک و دریافت ما
از ایدئولوژی باز می گردد. این نوع نگاه به ایدئولوژی، گر چه مختص جریانات چپ
ایران نبوده است، اما در کشور ما به معجون عجیبی تبدیل شد. جریانات چپ کشورمان که وارث
سنت های مذهبی و استبدادی جا افتاده ای بودند، ذهن خود را با پذیرش مکتبی،
که از آن مذهب جدیدی ساخته بودند، تغییر دادند.
این مکتب پس از آمیزش با فکر چپ سنتی ایران تبدیل به آیه های آسمانی شد،
بگونه ای که دخل و تصرف در آن و تغییر و تکامل آن ارتداد تلقی می شد. درک
نیروهای چپ ایران از مارکسیسم و سایر مکتبهای نظری، تفاوت چندانی به لحاظ روش، با
نگاه نیروهای مذهبی به مذهب و به کتاب های آسمانی نداشته است. ما هرگونه تغییر،
اصلاح و بازبینی در مکتب مارکسیسم را با کلماتی چون ارتداد و تجدیدنظرطلبی توصیف
کرده، در برابر آن واکنش تند و منفی نشان می دادیم. سخن و کلام بزرگان کلاسیک
برای ما مقدس بودند و شک در احکام آنها جایز نبود و به ذهن کمتر کسی خطور می کرد.
با این نگاه به مارکسیسم و
مارکسیسم- لنینیسم، ما ایدئولوژی خود را یک کل یکپارچه و حقیقت ناب می دانستیم
که راه حل تمامی مسائل و معضلات گذشته و حال و آینده را در خود دارد. این درک و
دریافت از ایدئولوژی، بر زمینه چیرگی استبداد وتسلط بی چون و چرای مذهب و در غیاب
سنت گفتگوی آزاد، سبب شد تا هر فرد وهر گروه درک و برداشت خود را عین حقیقت ناب بپندارند
و دخل و تصرف و تعدیل آنرا نپذیرند. حاملان چنین فکر و اندیشه ای، بسیار
طبیعی است که در رابطه با دیگر نیروها، نرمش و انعطاف را جایز نشمرند. بار منفی
سازشکاری و ناسزا تلقی کردن آن در فرهنگ چپ ایران علاوه بر عوارض استبداد، ریشه در
این نوع نگاه به ایدئولوژی و این حق به جانبی دارد. سازش و نرمش هم به لحاظ فرهنگی،
هم تاریخی و هم نظری در ذهن جریانات چپ کشورمان دافعه بالائی دارد. با چنین دیدگاهی
نمی توان به سوی وحدت گام برداشت. بدین دلیل ساده که وحدت به انعطافی نیاز
دارد که طرز فکررایج، آن را عقب نشینی از اصول و بی پرنسیپی تلقی کرده ، نه
تنها آنرا نمی پذیرد، بلکه با آن می ستیزد. نتیجه چنین فکری در عمل، به جدا
ماندن گروههای چپ از یکدیگر وحراست از حقیقتی که هر کدام در ذهن پرورانده بودند،
انجامید. جدائی و دوری جریانات چپ از مردم کشورمان، امکان اصلاح این تفکر را دشوار
کرده و عمرتشکل های ضعیف و ناکارا را زیاد نموده است.
به این دو عامل
مهم می توان شکست کشورهای سوسیالیستی سابق و بی چشم انداز شدن جریانات
چپ و تردید در باورهای گذشته، مهاجرت بخش قابل توجهی از کادرهای چپ کشورمان وعوارض
ناشی از آن و..... را نیز افزود. به نظر من
این عوامل با وجود اهمیت زیادشان، باز نسبت به دو عاملی که بدانها اشاره شد، نقش
تعیین کننده و اصلی را، در پراکندگی جریانات چپ، نداشته است.
این مجموعه، از جمله عواملی است
که فضای روانی وحدت گریز ما را ساخته و دوام آن را تا کنون سبب شده است. من فکر
می کنم جریانات چپ ایران در صورتی می توانند اثرگذار شوند که با بازنگری و
بررسی عملکرد گذشته خود و درس آموزی از آن در جهت وحدت و اتحاد گام بردارند.
گام برداشتن در این راستا می تواند به توان ما برای غلبه برضعف ها و
انحرافات بیافزاید، چون:
اولا بخشی از انحرافات و بروز
ناهنجاری ها در صفوف جریانات چپ و ترقی خواه کشورمان ناشی از پراکندگی و ضعف
این نیروی اجتماعی است. استمرار حکومت جمهوری اسلامی و نقض خشن آزادی های
سیاسی و گسترش فقر، فساد، دزدی و بی عدالتی از سوئی، تمایل به پائین کشاندن این
رژیم از اریکه قدرت را افزایش داده، واز سوی دیگر، درنتیجه پراکندگی و ضعف نیروهای
چپ و مترقی، امید به رهائی از دست این حکومت دشوار شده است. این وضعیت روانشناسی
خاص خود را به وجود آورده و یاس و ناتوانی را در صفوف اپوزیسیون ترقیخواه
تشدید و اتکا به خود را از بخشی از
نیروهای این جنبش باز ستانده است. دلبستن
به دخالت آمریکا و قدرت های خارجی برای رهائی از دست حکومت جمهوری اسلامی،
امید به شکل گیری ائتلافی برای استقرار دموکراسی با نیروی سلطنت، که جدا از
تاریخ و عملکردش در گذشته، امروزنیز، وجود و حضور و برنامه اش مغایر دموکراسی است
و .... همه و همه به دلیل این نیز هست که ما گام های خود را برای منسجم کردن صفوف
نیروهای چپ و دموکرات بسیار کند و مردد بر می داریم. به میزانی که صفوف
نیروهای چپ و ترقی خواه فشرده تر شود به همان میزان میل به رهائی زیر
سایه قدرت های خارجی و مستبدان سابق داخلی، کمرنگ تر می شود.
ثانیا هر حرکت وحدت طلبانه به مردم و نیروهای اپوزیسیون
ترقیخواه انرژی و شور و امید می دهد. به ویژه نیروهای وسیعی که در گذشته در صف جریانات
سیاسی چپ قرار داشته و به آنها دلبسته بودند امروز آرزوی وحدت آنها را می کنند.
گام برداشتن در این راستا امید بخش قابل توجهی از مردم را به مبارزه افزایش
می دهد. افزون بر این همانگونه که با هر انشعاب یاس دامن بخشی از نیروها را
گرفته و آنها را زمین گیر و پراکنده نموده است، با هر وحدت نیز شور امید بر
دل بخش هائی از نیروهای جنبش نشسته و آنها را به میدان می کشاند.
ثالثا ما باید ببینیم با نزدیکی
و اتحاد و وحدت امکان اثرگذاری بیشترروی یکدیگر را داریم یا با دوری از همدیگر.
نزدیکی ها و اتحادها، بدون شک قدرت ما را برای برخورد با انحرافات بیشتر
می کند و زمینه برای رشد خلاقیت ها را افزایش می دهد.
موقعیت کنونی قابل پذیرش نیست. ادامه این وضع ناشی
از تکرار همان روش ها و سیاست های منفی و ناکارآمد گذشته است . اهمیت
دارد آگاهانه در پی یافتن راههای نوینی برای پی ریزی ساختاری که به استقرار
آزادی و عدالت اجتماعی، بیانجامد، باشیم.
چگونه؟
کسانی که این وضع را غیر قابل قبول بدانند، نمی توانند برای همیشه دست روی
دست بگذارند. در اولین گام بهتر این است که هرجریان و یا تشکل ویا فردی، درک و
تعریف خود را از چپ بیان کرده و اگر چنین چپی وجود خارجی دارد، از آن نام برده شود.
اینرا بدین خاطر مورد تاکید قرار می دهم که امروز کمتر جریانی را
می توان یافت که به طور کلی طرفدار وحدت نباشد. مشکل زمانی خود را نشان
می دهد که این ایده بخواهد به عمل نزدیک شود و وحدت مشخصی در دستور قرار گیرد.
در این حالت صف موافقان و مخالفان وحدت از یکدیگر جدا می شود. از اینرواعلام
تمایل وخواست وحدت با دیگر جریانات با ذکر نام و نشان مشخص، امروز برای نیروهای چپ
و آزادیخواه ایران، پیشرفت بزرگی است.
سپس و در گام بعد، ضروری است که جریانات و کسانی که دارای
مبانی مشترک اند و برای وحدت در یک چارچوب قرار دارند، گفتگو و بحث با یکدیگر
را آغاز نمایند. بدین منظور یکی از روش ها برای اینکه مباحث به نتیجه برسد،
انتخاب یک گروه کاراز میان کسانی است که آمادگی خود را برای آغاز این پروسه اعلام
داشته اند تا مباحث را سازماندهی نمایند. علنی کردن مباحث و شرکت دادن تمامی
کسانی که تمایل به دخالت در این پروسه را دارند، می تواند گفتگوها را همه جانبه ترنماید.
موضوعات در دستور توسط گروه کارو با نظر شرکت کنندگان در مباحث، مشخص می شود.
این پروسه پس از تبادل نظر و گفتگو و روشن شدن مبانی وحدت و فرا خواندن کنگره مشترک،
به پایان می رسد.
برای اینکه سخن خود را نیز مشخص تر بیان کنم، براین
نظرم که چپ نیروئی است که در جبهه کار، مخالف سرمایه بوده و برای سوسیالیسم مبارزه
می کند. در برنامه چپ دو عنصر کلیدی مورد تاکید قرار دارد. عدالت اجتماعی و
آزادی. مخالفت با استثمار و دفاع از شانس برابر برای استفاده همگان از امکانات
مادی و معنوی، جوهرعدالت اجتماعی است. تمامی افراد و جریاناتی که خود را درچارچوب این
مبانی می بینند، در اردوی چپ جامعه جای می گیرند. اما با این مجموعه امروز
نمی توان به سوی وحدت شتافت. من بر این باورم که می بایست آن چپی به
وحدت فرا خوانده شود که مبارزه برای استقرار دموکراسی به جای حکومت جمهوری اسلامی را
به سود آزادی و رهائی مردم و در خدمت دستیابی به عدالت اجتماعی ارزیابی
می کند وهمچنین آزادی کامل نظر در تشکیلات واحد را می پذیرد.
با این معیار فکر
می کنم که لازم است که از همه جریانات و محافل و افرادی که خود را در این چارچوب قرار
می دهند، دعوت شود تا گفتگو برای وحدت را آغاز نمایند.
موضوعات در دستور کار برای بحث و گفتگو،
می تواند بررسی علل شکست اردوگاه سوسیالیسم، علل شکست چپ در ایران، باز تعریف
مبانی نظری چپ و تدوین بنیادهای استراتژی سیاسی، باشد.
پس از دوره معینی به تشخیص خود شرکت کنندگان در بحث، می توان
ضمن ادامه گفتگو، مبانی نظری سیاسی، برای وحدت جریاناتی که در مباحث مشارکت
داشته اند، تنظیم و کنگره وحدت برای تصمیم گیری، فرا خوانده شود.
قابل تاکید است که در تنظیم مبانی وحدت اهمیت دارد که سخت گیری های
گذشته کنار نهاده شود و فقط به همان مبانی نظری و سیاسی و تشکیلاتی، اشاره شود که
سازمان واحد برای حرکت و اتخاذ سیاست بدان نیازمند است.
بهمن ماه 1384