نشریه دانشجویی بذر

www.bazr84.com                                Email:bazr84@yahoo.com                                         

 

 
                  2222

 

 

 

گزارشی از تحصن خانواده های شرکت واحد در مقابل دادگاه!

 

 

گزارش ارسالی برای نشریه دانشجوئی بذر

 

 

 امروزصبح، شنبه 15 بهمن ماه ساعت 11 صبح به خیابان معلم جلوی  دادگاه انقلاب اسلامی رفتم. قرار بود که خانواده های کارگران شرکت واحد برای حمایت از دستگیر شده گان سندیکا و آزادی شان در محل باشند. با وجود بارانی سیل آسا جمعیتی حدود 70 الی 80 نفر هنگامی که به آنجا رسیدم جمع شده بودند. نکته جالب توجه این بود که از این تعداد تنها 7 یا 8 نفر مرد حضور داشتند.

همه از هم سوال میکردند که شما چه کسی را در بین دستگیر شده گان دارید؟ و بالاخره مشخص شد که از کل جمعیتی که در آنجا جمع شدند تنها 10 تا 15 نفر کسی را در میان دستگیر شده گان داشتند، باقی میگفتند که ما فقط برای حمایت آمدیم. فقط یک پلاکارد در میان تظاهر کننده گان وجود داشت که بر روی آن نوشته بود:"کارگران شرکت واحد را آزاد کنید!"

با یکی از زنانی که همسرش را دستگیر کرده بودند صحبت کردم. زن جوانی بود که سه دختر کوچک داشت. بزرگترینشان دوازده سالی داشت، گفت:" خودم یک هفته زندانی بودم و بچه هام نیز 15 ساعت در بازداشت بودند. ازش خواستم که برایم از نحوه بازداشت تعریف کنه، گفت:

" شوهرم را در جریان اعتصاب گرفتن ولی خودم و بچه هامو و دو تا از زنان دیگر رو که شوهراشونو گرفته بودن توی خونه خوابیده بودیم ، که شب ریختن تو خونه. حتا اجازه ندادن ما لباسامونو عوض کنیم . همه با لباس خواب بودیم  وقتی بهشون گفتیم حکم تون را نشون بدین ،اطلاعاتی ها عربده می کشیدند و به ما فحش میدادند .بعد باتوماشونو بردن بالا و چرخوندن تو هوا و گفتن "اینه حکم ما!"خلاصه همان شب بردنمون اداره مبارزه با مفاسد اجتماعی (منکرات) در خیابان وزرا. "

در ادامه گفت:

"همگی مونو ریختن جایی که خیلی کثیف بود، سرد بود و تا 15 ساعت بدون آب و غذا بودیم . خودمون که هیچ! ولی طفلی بچه هامون که گناهی نداشتن. بعد 15 ساعت بچه ها رو آزاد کردند ولی خودمونو بردن زندان اوین، اوین هم سرد و کثیف بود . و بعد از یک هفته، با تعهد اینکه با هیچ نشریه و روزنامه و رادیو تلویزیونی مصاحبه نکنیم آزاد مون کردن و امروز هم بهمون اخطار کردن که نیاییم که ما اومدیم."

 یک زن دیگه میگفت:" من بهشون گفتم شما بیایید خونه ما و جایی که ما زندگی میکنیم ببینید. شما حاضرید در خرابه ای که ما زندگی میکنیم  یک لحظه دوام بیاورید، اگر تونستید، من حاضرم شوهرمو بکشید!"

چند دختر جوان در تحصن بودند که پدر شان جز دستگیرشده گان بودند و همینطور زنی مسن که سلطنت طلب بود. او گفت" نگران نباشید رضا شاه دوم همین روزا میاد و همه چیزو درست میکنه و الان همش داره تو ماهواره ازتون حمایت میکنه !

"من هم چند نفر از دخترا و زنان رو کنار کشیدم و گفتم رضا پهلوی و سلطنت طلب ها هم یکی هستند مثل همینا. زمان شاه هم وضع کارگر ها بهتر از حالا نبود مگه شاه کم کارگران رو به خاک و خون کشید و سرکوب کرد ...

بعد در همین موقع شعار دادن شروع شد. دمشان گرم ! صدای زنان با شعارهایی که میدادن همه خیابان را لرزه انداخته بود و توجه همه را به خودش جلب کرده بود. شعارها از این قرار بود:

زحمتکشان واحد آزاد باید گردند!

زندگی انسانی حق مسلم ماست!

تشکیل سندیکا حق مسلم ماست!

اسانلو، اسانلو حمایتت می کنیم!

زندانیان واحد آزاد باید گردند!

در همین عین یک اتوبوس شرکت واحد از خیابان رد شد ولی راننده اش حتی برنگشت ببینه چه خبره؟ همه گفتند این از خودشونه، و مال ارتش و سپاه است و همه شروع به هو کردن، کردند. هوووووووووووووووو

بعد یکی از مردان شرکت کننده در تحصن گفت:"دولت سرمایه دار خجالت خجالت!"

بعد بعضی ها گفتند از این شعارها ندید ما نمیخواهیم سیاسی بشه. بعد یک دختر جوان گفت:" این حوادث همه اش سیاسی است و نباید ترسید از حرفهایی که اینا میزنند ، ما هر کاری بکنیم اینا یک چیزی میگن!"

مادر آقای اسانلو هم آنجا بود. ازمن پرسید از شما هم کسی را گرفتند؟ گفتم نه! من دانشجویم. بعد منو بغل کرد و بوسید، من هم بوسیدمش. بعد گفت:" منصور رو ندیدمش از زمانی که دستگیرش کردن." پرسیدم شکنجه هم شده ؟ در جواب گفت:" میگن نه! اما معلوم نیست و ما نمیدونیم واقعا! اون چشمش مشکل داره و باید آزاد بشه و عمل کنه  و گرنه کور میشه." بعد گریه اش گرفت. من هم در آغوش گرفتمش و گفتم نباید گریه کنید و باید به پسرتون افتخار کنید و به جوانها و مردمی که امروز امدن و پشتیبان مردم زحمتکش هستند افتخار کنید. به همه آنهایی که تلاش میکنند برای آزادی مردم از ظلم و ستم . مادر اسانلو در ادامه گفت:" همسرآقای مددی در بیمارستان بستری شده و حالش بده."

دوباره شعارها ادامه پیدا کرد :

ما کار میخوایم نه زندان!

ما نان میخوایم  نه زندان!

بعد سروان علیرضا سلمانیان یکی از ماموران رژیم از درب اصلی دادگاه بیرون آمد و با لحن فاشیستی گفت :" آرام باشید! شما اصلا نباید اینجا باشید! باید برید دم اوین ! قاضی این پرونده آنجاست! "اما زنان حاضر در صحنه نگذاشتند حرفش تمام شود و شروع به شعار دادن کردند. یک مرد همراه جناب سروان که بیشتر شبیه امنیتی ها بود و ریشو و هیکل گنده گفت من خودم شرکت واحدی هستم و قصد داشت مردم را فریب بده .

یکی از زنها گفت که :"این از آن جیره خواراشونه"

 یکی دیگه گفت :"این دروغ میگه و ما نمیریم. چون یکی میگفت به ما گفته بودن بریم جلو اوین و ما رفتیم آنجا ولی آنجا خبری نبود اینا میخوان ما رو متفرق کنند با این فریبکاریها!"

خلاصه دو باره شعارها ادامه پیداکرد. با ادامه شعارها و سماجت زنان سروان سلمانیان دو باره بیرون آمد و با لحنی آرام و لرزان گفت:" ببینید ، برای آنها قرار صادر شده با قید کفالت و گرو گذاشتن سند آزاد بشن"

همه گفتند:"چرا؟ مگه جه جرمی مرتکب شدن؟ ما اگر سند داشتیم که الان اینجا نبودیم ما اگر مال و اموالی داشتیم مثل شما بودیم. ما از زور گرسنگی و وضع بد اعتصاب کردیم. "

خلاصه سروانه دید که دروغ اش زود برملا شده هر بار حرفش را عوض میکرد .همه می گفتند که آخه قاضی باید توی دادگاه باشد تو زندان اوین چه میکنه؟!!

این کشمکشها با سردادن شعارهای مجدد ادامه یافت.

بعد به سراغ یکی ازمردهایی که در جمعیت حضور داشت رفتند و گفتند:" شما به عنوان نماینده جمع بیا با هم صحبت کنیم اینا که به حرف ما گوش نمیدن!" ولی معلوم بود که میخواهند اورا دستگیر کنند به همین خاطر زنها دورش را حلقه زدند و نگذاشتند او را ببرند. بعد از این  ماجرا قبول کردند که بروند طرف زندان اوین. در همین حین سلمانیان دو نفر را مامور کرد که این آقا رو همراهی کنید. و احتمال داده می شد که در فاصله ای دورتر، دور از چشم مردم آنرا دستگیر کنند.

در ضمن باید خاطر نشان کنم که مامورین اطلاعاتی و لباس شخصی ها هم همش در حال رفت و آمد بودند. مامورین دادگاه هم می آمدند و میگفتن از اینجا بروید و بعد زنها هم مسخره شان می کردند و میگفتند:" خجالت بکشید ، شما هنوز جوانید و وجدانتان را حفظ کنید. شستشوی مغزی تون دادن با پول خرتون کردن." بعد به یکشون گفتند که "خجالت بکش برو. چرا تو زنا وایسادی . فکر کرده نمیدونیم جاسوسه! تو مامور اطلاعاتی!"

اون جواب داد که:" نه من مامور اطلاعات نیستم من نظامیم."

زنان در جواب گفتند :" نه ! تو اطلاعاتی هستی از چشمان دریده ات معلومه ." خلاصه  خنده زنان و مسخره کردن ماموران صفایی داشت.

در انتها قرار شد چند نفری برن اوین و چند نفری برن دادگاه . بالاخره سلمانیان آمد و گفت:" حکم دستگیری شما را هم  گرفتم . اگه اینجا بمانید میگیرمتون ."زنها گفتند مگه ما چکار کردیم. سلمانیان در جواب گفت:

" شعار دادید ، شعار دادن جرمه، نظم عمومی را به هم زدید."

بعد یکی فریاد زد شما هم میگید استقلال ازادی جمهوری اسلامی ،پس چی شد آن وعده ها! و سلمانیان چون جوابی نداشت دمش را گذاشت رو کولش و گم شد.

 خلاصه اینکه کک به تنبون مقامات افتاده و مسئله خیلی عمیق شده  زنان در این مبارزات  نشان دادند که در همه صحنه ها  واقعا حضور موثری دارند!

 

15 بهمن 1384