زندگی يک شدن جاودانه است
و يک تبديل حالت به حالتي، احساس به احساسي، احساس به فکری يا عملي، فکری به
احساسي، فکری به عملي. زندگی احساس تمنا و خواهش غرايز است و نيز جنگ قدرت انها با
يکديگر برای سروری بر لحظه و جان، جنگ قدرت عاشقانه با شورهای ديگر
خويش چون اخلاقيات و خواستهای <من> واقع گرای خويش برای دستيابی به بهترين
راه حل. زندگی يک تحرک و شدن جاودانه است و مشکل بشری در نهايت، هراس
و ترس از اين تحرک و شدن و ميل تبديل کردن ان به سکون و به کنترل
دراوردن اين شور رنگارنگ،رقصان، مداوم در حال تحول و شدن بوده است. چه سرکوب
اخلاقی ما شرقيان و چه تلاش برای سيادت خرد بر احساسات مدرن در واقع تلاش برای رام
کردن اين زندگی چموش، معماگونه و غيرقابل کنترل است. در نهايت نيز بهای اين تلاش
ها را انسان با سرکوب خويش و اختگی شرقی خويش ويا کوچک کردن و سبک کردن غيرقابل
تحمل زندگی مدرن کرده است. زيرا انسان، من و تو خود اين زندگی غيرقابل کنترل،اين
شدن جاودانه و رقص حالات و غرايز و جنگ قدرت شورها و نيروهای خويش و زندگی هستيم.
من و تو، ما انسانها، آن زندگی بی نام و نشان، ان هيچ بزرگ، ان پوچی زيبا هستيم که
از درون ان همه نامها و نشانها، همه بازيها و روايتها زاييده ميشود. نام
واقعی من و تو، مانند نام و معنای نهايی زندگی غيرقابل بيان و غيرقابل فهميدن است.
انچه فهميده ميشود، رنگی و نامی از اين نام و معنای بی نام و نشان است. باری
برای ما فرزندان سرکوب اخلاقی شرقی و حالت عارفانه و اسطوره ای شرقی که در خويش هم
حسی از زيبايی ولذت زندگی و هم هراس عميق از جسم و لذت زندگی را نهفته دارد،
و نيز برای ما فرزندان مدرنيت که بهای سبک کردن و ساده کردن غيرقابل تحمل زندگی را
چشيده ايم، وقت ان رسيده است که بسان نخستزادگان تن به خويش و اين رقص زمينی حالات
و غرايز دهيم. برای ما زندگی چون رقص حالات و جنگ زيبا و بی خونريزی عشق و قدرت
سليقه ها، ذائقه ها و شورهای ما در درون و برون است و ما به رقاصان زيبای اين رقص
زندگی تبديل شده ايم. برای ما هر حالتي، هر شوری چون تخته پرشي، چون گذرگاهی بسوی
لذتی و هدفی نوست، چه انگاه که درد داريم، پريشانيم، افسرده ايم، معتاديم و
يا جنون داريم، چه انگاه که نيز کنجکاويم و ماجراجو يا پرشوريم. در هر حالت برای
ما احساس و فکرمان چون تخته پرشي، گذرگاهي، اسب بالداری و يا پورشه ای برای عبور
از درون يک ماجراجويی و بلوغ درونی/برونی و دستيابی به لذتی نو و شدنی نو،
دگرديسی نو است. پس رقص خشم،رقص ترس،رقص شادی و غرور را می اموزيم و ديدار خويشرا
با معشوق، با رقيب و يا دشمن به رقص عاشقان و رقبای زمينی تبديل ميکنيم،به رقص
فلامينگو، سالزا، والسا،هيپ پاپ، راک اندرول و غيره. زندگی چون يک بازی جاودانه و
ما چون بازيگران ان که با رقص سبکبالانه و پرشور بازی ميکنيم. اينگونه انگاه که می
خواهيم به قلب معشوق خويش دست يابيم، نياکان بزرگ خويش را چون کازانوا، زوربای
يونانی و رومئو و ژوليت، ليلي و مجنون را بکمک می گيريم و بدان حالت تبديل
ميشويم و از افروديت و اروس اين خدايان دوست داشتنی خويش نافه وسوسه انگيز و
تيروکمان انها را قرض ميگيريم واينگونه زمينی و وسوسه انگيز قلب معشوق خويش را
تسخير ميکينم و با کلک اديسه وار، شهامت و جنگاوری بهرام وار اين خدای جنگ
ايرانيان بر حريفان و رقيبان خويش در کار، جدل انديشه ها و سليقه ها پيروز ميشويم.
باری ما در هر لحظه، در هر نگاه به انگشتان و تن خويش يا به محيط اطراف خويش نه
تنها ثمره ميلياردها سال اولوسيون و تکامل پرشکوه را می بينيم، و بدانخاطر مغرور
از زمينی بودن هستيم،بلکه در هر لحظه و در هر برگی و نگاهی ايتی ومعجزه اي،
لذتی و بازيی ايی مسحورکننده از زندگی را می بينيم. همه هستی يک اعجاز هست و هر
انچه که وجود دارد، در نگاهی عميق يک معما و يک ناممکن است که صورت گرفته و
ممکن شده است. پس ما خود اين معجزه های هستی و خوداگاه به اعجاز و جادوی زيبای
زندگی دست به اعجاز خويش می زنيم و با عبور از هفت خوان خويش به جهان و معشوق خويش
دست می يابيم. در جايی که همه چيز اعجاز
است، معجزه کردن و ناممکن را ممکن ساختن، عملی خردمندانه و منطقی است.
اينگونه نيز ما فرزندان زمينی با رقص زمينی خويش و بياری غرايز و قدرتهای خويش به
معشوق و جهان خويش دست می يابيم. باری دوستان بگوييد، در برابر رقص عاشقانه،
قدرتمندانه، وسوسه گرانه و خردمندانه اين عاشقان زمينی و در برابر لذت هر لحظه
انها، ايا اخلاق سنگين شرقی يا ميل شرمگينانه و مستورانه عارفانه ايرانی و يا ميل
به هيجان و سبک کردن مدرن، چيزی جز يک کاريکاتور و جز پيش درامدی کسل کننده و
تحريک کننده بسوی حس لذت اين رقص تازه و زمينی می باشد؟. باری ما بنا
به ذات زمينی و مدرنمان طبيعتا روادار و خواهان وجود نگاههای مختلفيم، زيرا بازی
بی رقيب ممکن نيست و هرچه رقيب زيباتر و قويتر، بازی عشق و قدرت والاتر و
پرشورتر. اما روداری به معنای نخنديدن و عبور نکردن از گذشتگان و يا پيروزی
در رقابت لذتها نيست. برعکس، رواداری به معنای قبول رقيب و دگرانديش برای ايجاد
بازی و رقابت جاودانه لذتها و سليقه ها، انديشه ها می باشد. اينگونه نيز ما بر اين
گذشتگان می خنديم و با رقص و لذت زمينی خويش اين اخلاقيان شرقي، شرمگينان
عارف و کوچک کنندگان مدرن خويش را به بازی و لذت نويی وسوسه می کنيم،
به عشق و لذت زمينی وسوسه می کنيم. باری دوران ما، دوران عاشقان و عارفان
زمينی فرارسيده است و در برابر رقص و زيبايي، قدرت و خرد اين عاشقان زمينی را
هيچ تفکر و لذت قبلي، چه از نوع ايرانی ويا مدرنش توانايی مقاومت نيست. ما با رقص
و لذت، وسوسه و خنده اين بازی و رقابت را می بريم. باری دوران ما،
دوران زندگی زمينی و جادويی فرارسيده است. دوستان، اين نگاه و وسوسه را
لمس کنيد و بچشيد، بستگی به ميل و توانتان انرا لمس کنيد و با خرد
استدلالی و قضاوت تن و زندگيتان انرا بسنجيد و با ديگر نگاهها و سليقه
های خود مقايسه کنيد. ما اما به بازی و رقص خويش تن ميدهيم و در جهان و
همراه با معشوقان و ياران زمينی خويش تولد اين نگاه و جهان نوی خويش را جشن
ميگيريم و انرا زندگی می کنيم. ساختن زيربنای فکري، احساسی و سيستماتيک اين نگاه
نو و راه نو، انچيزی بود که تمامی اين ده ،يازده سال گذشته مرا بخود
مشغول کرد،مثل يک ابسسيون(Obsession,Besessenheit)،
يک اشتياق و وسوسه قوی که همه چيز ديگر را پس زده بود و مرا به خويش و
زيباييش مسحور کرده بود و مرا وادار کرده بدنبال او بگردم و جستجو کنم، ياد بگيرم و برای
دستيابی به او از هفت خوان درونی و برونی خويش عبور کنم. همزمان ميخواستم اينگونه
راهی را که استادان شرقی يا غربيم رفته اند، در کار خويش به اتمام برسانم و راه و
نگاه فردی خويش را در زندگی و روانکاوی خويش بيافرينم. اما من تنها نيستم. نسلی از
روشنفکران ايرانی و يا مدرن و پسامدرن، دانشمندان نويروبيولوژيک و غيره، هر کس از
راه خويش در حال طرح و بيان اين نگاه زمينی ميباشند و يا بدان سوی
روانند. باری ما نخستزادان اين جهان نو و زمينی هستيم که از جهان روحانی شرقی
و دنيوی مدرن عبور کرده ايم و در فراسوی انها و با استفاده از بهترين قدرتهای انها
جهان زمينی خويش را افريده ايم. ميدانيد، من از هر سو هنرمندان، روشنفکران و لذت
پرستان فراوانی را مشاهده می کنم که هرکس با شيوه و راه خويش بسوی اين لذت زمينی و
رقص و بازی زمينی در راهست. من احساس ميکنم که رنسانس کشور ما در راهست و ما
نخستزادگان اين نسل تازه ايم. پس چه جای تامل، رقص ، لذت و جشن زمينی خويش را اغاز
می کنيم، تا انگاه که اندک اندک جمع مستان زميني فرارسد و بازی بزرگ اغاز شود.