رقص زمينی

د.ساتیر  روانشناس/روانکاو (گشتالت)

زندگی يک شدن جاودانه است و يک تبديل حالت به حالتي، احساس به احساسي، احساس به فکری يا عملي، فکری به احساسي، فکری به عملي. زندگی احساس تمنا و خواهش غرايز است و نيز جنگ قدرت انها با يکديگر برای سروری بر لحظه و جان، جنگ قدرت عاشقانه  با شورهای ديگر خويش چون اخلاقيات و خواستهای <من> واقع گرای خويش برای دستيابی به بهترين راه حل. زندگی يک تحرک و شدن جاودانه است و مشکل بشری در نهايت، هراس و ترس از اين تحرک و شدن و ميل تبديل کردن ان به سکون و به کنترل دراوردن اين شور رنگارنگ،رقصان، مداوم در حال تحول و شدن بوده است. چه سرکوب اخلاقی ما شرقيان و چه تلاش برای سيادت خرد بر احساسات مدرن در واقع تلاش برای رام کردن اين زندگی چموش، معماگونه و غيرقابل کنترل است. در نهايت نيز بهای اين تلاش ها را انسان با سرکوب خويش و اختگی شرقی خويش ويا کوچک کردن و سبک کردن غيرقابل تحمل زندگی مدرن کرده است. زيرا انسان، من و تو خود اين زندگی غيرقابل کنترل،اين شدن جاودانه و رقص حالات و غرايز و جنگ قدرت شورها و نيروهای خويش و زندگی هستيم. من و تو، ما انسانها، آن زندگی بی نام و نشان، ان هيچ بزرگ، ان پوچی زيبا هستيم که از درون ان همه نامها و نشانها، همه بازيها و روايتها زاييده ميشود. نام واقعی من و تو، مانند نام و معنای نهايی زندگی غيرقابل بيان و غيرقابل فهميدن است. انچه فهميده ميشود، رنگی و نامی از اين نام و  معنای بی نام و نشان است. باری برای ما فرزندان سرکوب اخلاقی شرقی و حالت عارفانه و اسطوره ای شرقی که در خويش هم حسی از زيبايی  ولذت زندگی و هم هراس عميق از جسم و لذت زندگی را نهفته دارد، و نيز برای ما فرزندان مدرنيت که بهای سبک کردن و ساده کردن غيرقابل تحمل زندگی را چشيده ايم، وقت ان رسيده است که بسان نخستزادگان تن به خويش و اين رقص زمينی حالات و غرايز دهيم. برای ما زندگی چون رقص حالات و جنگ زيبا و بی خونريزی عشق و قدرت سليقه ها، ذائقه ها و شورهای ما در درون و برون است و ما به رقاصان زيبای اين رقص زندگی تبديل شده ايم. برای ما هر حالتي، هر شوری چون تخته پرشي، چون گذرگاهی بسوی لذتی و هدفی نوست، چه انگاه که درد داريم، پريشانيم، افسرده ايم، معتاديم  و يا جنون داريم، چه انگاه که نيز کنجکاويم و ماجراجو يا پرشوريم. در هر حالت برای ما احساس و فکرمان چون تخته پرشي، گذرگاهي، اسب بالداری و يا پورشه ای برای عبور از درون يک ماجراجويی و بلوغ درونی/برونی  و دستيابی به لذتی نو و شدنی نو، دگرديسی نو است. پس رقص خشم،رقص ترس،رقص شادی و غرور را می اموزيم و ديدار خويشرا با معشوق، با رقيب و يا دشمن به رقص عاشقان و رقبای زمينی تبديل ميکنيم،به رقص فلامينگو، سالزا، والسا،هيپ پاپ، راک اندرول و غيره. زندگی چون يک بازی جاودانه و ما چون بازيگران ان که با رقص سبکبالانه و پرشور بازی ميکنيم. اينگونه انگاه که می خواهيم به قلب معشوق خويش دست يابيم، نياکان بزرگ خويش را چون کازانوا، زوربای يونانی و رومئو و ژوليت، ليلي و مجنون را بکمک می گيريم و بدان حالت تبديل ميشويم و از افروديت و اروس  اين خدايان دوست داشتنی خويش نافه وسوسه انگيز و تيروکمان انها را قرض ميگيريم واينگونه زمينی و وسوسه انگيز قلب معشوق خويش را تسخير ميکينم و با کلک اديسه وار، شهامت و جنگاوری بهرام وار اين خدای جنگ ايرانيان بر حريفان و رقيبان خويش در کار، جدل انديشه ها و سليقه ها پيروز ميشويم. باری ما در هر لحظه، در هر نگاه به انگشتان و تن خويش يا به محيط اطراف خويش نه تنها ثمره ميلياردها سال اولوسيون و تکامل پرشکوه را می بينيم، و بدانخاطر مغرور از زمينی بودن هستيم،بلکه در هر لحظه و در هر برگی و نگاهی ايتی  ومعجزه اي، لذتی و بازيی ايی مسحورکننده از زندگی را می بينيم. همه هستی يک اعجاز هست و هر انچه که وجود دارد، در نگاهی عميق يک معما و يک ناممکن است که صورت گرفته  و ممکن شده است. پس ما خود اين معجزه های هستی و خوداگاه به اعجاز و جادوی زيبای زندگی دست به اعجاز خويش می زنيم و با عبور از هفت خوان خويش به جهان و معشوق خويش دست می يابيم. در جايی که همه چيز اعجاز است، معجزه کردن و ناممکن را ممکن ساختن، عملی خردمندانه و منطقی است. اينگونه نيز ما فرزندان زمينی با رقص زمينی خويش و بياری غرايز و قدرتهای خويش به معشوق و جهان خويش دست می يابيم. باری دوستان بگوييد، در برابر رقص عاشقانه، قدرتمندانه، وسوسه گرانه و خردمندانه اين عاشقان زمينی و در برابر لذت هر لحظه انها، ايا اخلاق سنگين شرقی يا ميل شرمگينانه و مستورانه عارفانه ايرانی و يا ميل به هيجان و سبک کردن مدرن، چيزی جز يک کاريکاتور و جز پيش درامدی کسل کننده و تحريک کننده بسوی  حس لذت  اين رقص تازه و زمينی می باشد؟. باری ما بنا به ذات زمينی و مدرنمان طبيعتا روادار و خواهان وجود نگاههای مختلفيم، زيرا بازی بی رقيب ممکن نيست و هرچه رقيب زيباتر و قويتر، بازی عشق و قدرت والاتر و پرشورتر. اما روداری به معنای نخنديدن و عبور نکردن از گذشتگان  و يا پيروزی در رقابت لذتها نيست. برعکس، رواداری به معنای قبول رقيب و دگرانديش برای ايجاد بازی و رقابت جاودانه لذتها و سليقه ها، انديشه ها می باشد. اينگونه نيز ما بر اين گذشتگان می خنديم و با رقص و لذت زمينی خويش اين اخلاقيان شرقي، شرمگينان عارف و کوچک کنندگان  مدرن خويش را به بازی و لذت نويی وسوسه می کنيم، به عشق و لذت زمينی وسوسه می کنيم.  باری دوران ما، دوران عاشقان و عارفان زمينی فرارسيده است و در برابر رقص و زيبايي، قدرت و خرد اين عاشقان زمينی را هيچ تفکر و لذت قبلي، چه از نوع ايرانی ويا مدرنش توانايی مقاومت نيست. ما با رقص و لذت، وسوسه و خنده اين بازی و رقابت را می بريم.  باری دوران ما، دوران زندگی زمينی و جادويی فرارسيده است. دوستان، اين نگاه و وسوسه را  لمس کنيد و بچشيد، بستگی به ميل و توانتان انرا لمس کنيد  و با خرد استدلالی و قضاوت تن و زندگيتان انرا بسنجيد و با ديگر نگاهها و سليقه های  خود مقايسه کنيد. ما اما به بازی و رقص خويش تن ميدهيم و در جهان و همراه با معشوقان و ياران زمينی خويش تولد اين نگاه و جهان نوی خويش را جشن ميگيريم و انرا زندگی می کنيم. ساختن زيربنای فکري، احساسی و سيستماتيک اين نگاه نو و راه نو، انچيزی بود که تمامی اين ده ،يازده سال گذشته مرا بخود مشغول کرد،مثل يک ابسسيون(Obsession,Besessenheit)، يک اشتياق  و وسوسه قوی که همه چيز ديگر را پس زده بود و مرا به خويش و زيباييش مسحور کرده بود و مرا وادار کرده بدنبال او بگردم و جستجو کنم، ياد بگيرم و برای دستيابی به او از هفت خوان درونی و برونی خويش عبور کنم. همزمان ميخواستم اينگونه راهی را که استادان شرقی يا غربيم رفته اند، در کار خويش به اتمام برسانم و راه و نگاه فردی خويش را در زندگی و روانکاوی خويش بيافرينم. اما من تنها نيستم. نسلی از روشنفکران ايرانی و يا مدرن و پسامدرن، دانشمندان نويروبيولوژيک و غيره، هر کس از راه خويش در حال طرح و بيان اين نگاه زمينی ميباشند و يا بدان سوی روانند. باری ما نخستزادان اين جهان نو و زمينی هستيم که از جهان روحانی شرقی و دنيوی مدرن عبور کرده ايم و در فراسوی انها و با استفاده از بهترين قدرتهای انها جهان زمينی خويش را افريده ايم. ميدانيد، من از هر سو هنرمندان، روشنفکران و لذت پرستان فراوانی را مشاهده می کنم که هرکس با شيوه و راه خويش بسوی اين لذت زمينی و رقص و بازی زمينی در راهست. من احساس ميکنم که رنسانس کشور ما در راهست و ما نخستزادگان اين نسل تازه ايم. پس چه جای تامل، رقص ، لذت و جشن زمينی خويش را اغاز می کنيم، تا انگاه که اندک اندک جمع مستان زميني فرارسد و بازی بزرگ اغاز شود.