چهار مقاله از لوموند ديپلماتیک

در مورد  شورش در حومه  شهرهای فرانسه

 

ترجمه بهروز عارفی

 

------------------------------------------------

با گذشت یک ماه از شورش های جوانان ساکن حومه شهرهای بزرگ فرانسه، اظهار نظرها و تحلیل ها در مورد ریشه ها و علل وقوع این حوادث ، گرچه بصورتی پراکنده تر، ولی هنوز ادامه دارد.

هر صاحب نظر و « تحلیل گر»ی با حرکت از پایگاه اجتماعی- سیاسی خویش ، این شورش ها را تفسیر کرده است.  اخبار این حوادث، مدت ها صفحه نخست همه رسانه های را در فرانسه و نیز در نقاط دیگر جهان به خود اختصاص داد.  در این میان، به واکنش های عجیب و غریبی نیز برخورد میکنیم. برای مثال، بیشتر رسانه های آمریکائی ، این حوادث را «شورش مسلمانان فرانسه» خواندند و اسلام گرایان متعصب و افراطی را بانی آن دانستند. تلویزیون « فوکس نیوز» متعلق به راست ترین جناح جمهوری خواهان آمریکا، بیش از دیگران به بزرگ نمائی این « ادعا» پرداخت. برخی این جوانان را ملعبه دست برخی «حریانات چپ» معرفی کردند. اغلب این تحلیل گران بدون بررسی  وضعیت این مناطق و حتی بدون شناخت از زندگی در این مناطق به کلی گوئی پرداختند و گاه با وزیر کشور فرانسه که محرک اصلی - نه ریشه – این حوادث بود ، هم آوا شدند.

در میان این تحلیل های « کارشناسانه»، نمیتوان از برخورد « جامعه شناسان» ایرانی یاد نکرد. در فرصتی دیگر به این مقوله پرداخت خواهد شد.

ماهنامه «لوموند دیپلماتیک »، در شماره ماه دسامبر خود ، مقالاتی را به بررسی «شورش حومه های فرانسه» اختصاص داده است. این مقالات توسط کسانی نوشته شده اند که سال ها  در مورد ریشه های اجتماعی – اقتصادی – فرهنگی این مناطق و سکنان آن به پژوهش پرداخته اند.

ترجمه فرانسه این مقاله ها در سایت اینترنتی لوموند دیپلماتیک www.ir.monde-diplomatique.com  در اختیار خوانندگان است.

در زیر ترجمه چهار مقاله از این سری، یک جا تقدیم خوانندگان میشود.

بهروز عارفی

----------------------------------------------------

 

 

شورش در حومه  شهرهای فرانسه

ریشه های خشم

 

 

  • دولت فرانسه در زمینه های امنیتی به بهره برداری از شورش اخیر حومه های شهر ها پرداخته است. صدها جوان در دادگاه ها و بصورت ضرب العجل به مجازات زندان قطعی محکوم شدند و حکم اخراج تعدادی از خارجی های دستگیر شده صادرشد. فراتر از این ها، حکومت فرانسه قانونی را از مجلس گذراند که وضعیت اظطراری را برای سه ماه دیگر تمدید میکند.  بدتر از آن، نیکولا سارکوزی وزیر کشور و قانون ضد تروریستی اش، گسترش مراقبت های ویدئوئی، ضبط ارتباطات اینترنتی، بازرسی های اداری و مجازات های جزائی را مورد تاکید قرار میدهد. این هجوم ناگهانی به آزادی ها، بطور قطع نمیتواند پاسخگوی بحران باشد. آشوب اجتماعی جائی برای نظم مدنی باقی نمیگذارد.

 

از لوران بونللی       Laurent Bonelli  

 

پژوهشگر دانشگاه پاریس ١٠ (نانتر) و عضو نمایندگی فرانسه در برنامه کمیسیون اروپائی «چشم انداز در حال تحول امنیت اروپا»

 

آشوب هائی که از اواخر اکتبر تا نیمه نوامبر 2005 فرانسه را به لرزه در آورد ، کارنامه سنگینی از حیث مادی، انسانی و روانشناختی برجا گذاشت. هزاران اتومبیل به اتش کشیده شد، موسسات عمومی ( نظیر مدرسه، مهدکودک، سالن ورزشی) ویران شدند، وضعیت فوق العاده اعلام شد، نزدیک به ٢٨٠٠ نفر بازداشت و در حدود ٤٠٠ نفر به زندان محکوم شدند. اما واقعا چه اتفاقی افتاده است؟

 

گروهی از تحلیل گران فرانسوی و نیز خارجی، این بحران را بمنزله سرآغاز سقوط جامعه  تلقی میکنند. آنان معتقدند  ضربه  کسانی که بصورت بدیلی « دسته های گرگ»، « دشمنان جهان ما» یا بمثابه پیشروان آگاه  شبه پرولتاریای «پسا استعماری» معرفی میشوند، باعث این سقوط خواهند شد.. آن ها به ترتیب برپایان « نمونه فرانسوی»، « رشد جامعه موازی خارج از قانون » یا « بحران مدنیت شهری »  تاکید کردند. این ناظرین احتمالا با موضعی فروتنانه از احکام پایه ای بررسی منش جمعی الهام گرفته اند و سپس برحسب منافع سیاسی و اجتماعی شان به کلی گوئی پرداخته اند. برای درک این آشوب ها، بهتر است که به شرایط اجتماعی، دلایل به راه افتادن آن ها و وضعیت تصادفی شان برگردیم. عوامل یکسان، آثار یکسان به بار نمی آورند.

 

قبل از هر چیز، اولین دلیلی که در پس این خشونت ها وجود دارد بحران بازتولیدی اقشار مردمی است.  این اوضاع   تحت تاثیر پیامدهای بحران اقتصادی آغازشده در نیمه دوم سال های ١٩٧٠ و دگرگونی های حاصل از گذر به مدل پسا فوردی* تولید، می باشد. روند اتوماتیک سازی، کامپیوتری شدن و انتقال مراکز تولید موجب بیکاری دسته جمعی شد. این روند با عمومیت یافتن استخدام کارکنان واسطه یا موقتی همراه بود. این دو عامل موجب افزایش خرابی وضعیت ا قشار مردمی شد . در حالی که پیدایش جامعه ای مزدبگیر ( بر پایه رشد اقتصادی و یک دولت اجتماعی نیرومند) فقر  را کاهش داده بود. (١)

 

این پدیده، عمدتا جوانان را در بر میگیرد. آمار انستیتوی ملی آمار و بررسی های قتصادی ( INSEE) نشان میدهد که در محله هایی که در هفته های اخیر خبرساز بودند، میزان بیکاری جوانان بین ١۵ تا ٢٤ ساله چشمگیر است. میزان بیکاری برای این جوانان در محله گراند بورن واقع در گریینی [ جنوب پاریس]، ١/٤١ درصد (در حالی که میزان بیکاری در این شهر ١/٢٧ درصد است) ؛ در دو محله رنری و بل فونتن واقع در تولوز[  شهر صنعتی جنوب فرانسه] میزان بیکاری برای این رده سنی ٤/۵٤ درصد ( برای کل شهر  ٦/٢٨   درصد)؛ در محله اوس دو بوآ واقع در شهر پو [جنوب غربی فرانسه ] میزان آن ٧/٣١ در صد ( در مقابل ١٧ در صد برای خود شهر)  ؛ درمجتمع مسکونی موسوم به  سیته گران آنسامبل واقع در کلیشی سو بوآ – مون فرمی [ دوشهر حومه شرق پاریس] معادل ١/٣٧ درصد ( درمقابل ١/٣١ درصد برای این دو شهر)؛ معادل ١/٤٢ در صد در محله بل وو واقع در نانت-سن- هربلن [شهرغربی فرانسه] ( در مقابل ٦/٢٨ درصد) ...  میباشد.

 

 این ناپایداری شغلی فقط اثرات اقتصادی بر جای نگذاشته است. این امر همچنین موجب شده که جوانان اقشار مردمی  دچار سردرگمی نیز بشوند. در واقع، این تزلزل آینده ای ناروشن در پیش پای آنان میگذارد زیرا که مانع از برنامه ریزی دراز مدت افراد گشته ( نظیر مسکن ، ازدواج، تفریحات) ، آنان را در زمان حال محبوس ساخته و زندگی روزانه آنان را به از آب کشیدن گلیم شان محدود ساخته و  در نتیجه آنان را درمعرض انحرافات جزئی قرار میدهد.

 

ترقی اجتماعی، امیدی که نقش بر آب شد

 

در همان حال، توده ای کردن آموزش نوجوانانی را که شاید از آن محروم بودند، در نظام آموزشی وارد ساخته و آنان را در مقطعی از زمان به ترقی اجتماعی امیدوار ساخته است. و خود این امر برای باری دیگر آنان را از جهان کارگری والدین شان دور میسازد. (٢) و از آنجا که مدرسه قادر به دگرگون ساختن طبقه بندی اجتماعی نیست، امیدها به سرعت برباد میرود.این سرخوردگی خود عاملی میشود برای  این که هیاهوها، تحریکات و بویژه خروج از نظام آموزشی پیش و پا افتاده جلوه نماید. در نتیجه، میزان افراد فاقد مدرک تحصیلی در محله های یاد شده به ٣٠ تا ٤٠ درصد میرسد، درحالی که رقم متوسط در سطح فرانسه معادل ٧/١٧ درصد است.

 

بالاخره باید اثرات سیاست های شهرسازی بیست ساله اخیر را نیز بر علل فوق افزود. این سیاست ها بدون این که از این محله ها گتو بسازد، خانواده های پر جمعیت را در تعداد مشخصی از محله های پیرامونی شهر متمرکز ساخته که اغلب شان بی خانمانی و شکل های یادشده تنگدستی را با گوشت و پوست خود احساس میکنند. (٣)

 

لذا بحران اقشار مردمی عمیقا اجتماعی است. این بحران، هم زمان از طریق انحطاط اشکال اجتماعی سازماندهی (سندیکاها، احزاب سیاسی) و نیز در بستر شدت رقابت میان آنان (میان « فرانسوی» و « خارجی» و نیز همینطور میان کارگران « دائمی» و« کارگران پیمانی مادام العمر») متظاهر میشود. این بحران موجب نارضایتی های عمیق گشته و مردم را به فرورفتن در محیط های خانوادگی و خودی میکشاند. رجال سیاسی از اواخر سال های ١٩٩٠، این پدیده  را به مثابه « تقاضای امنیت » از سوی این گروه از رای دهندگان خود تلقی کردند.

 

این بازخوانی روابط اجتماعی نظیر مسئله امنیت، اساس تحول استراتژی های پلیسی قرار گرفته است. از آن به بعد، پلیس مداخله را بر پلیس تحقیقاتی  یا آن طوری که  مسئولان حزب سوسیالیست به اعتقاد به آن تظاهر میکردند، پلیس محله،  مقدم دانستند . گسترش بریگادهای ضدجنایت (BAC) روشن ترین نشانه این حرکت است. برخی از افراد پلیس، این بریگادها را به عنوان نشانه ای از « نظامی ساختن» حرفه پلیس، قاطعانه افشا میسازند.

 

واحدهای  این بریگاد که تا دندان به ابزار تهاجمی و دفاعی –  نظیر تفنگ های فلاش بال [پرتاب کننده توپ های کوچک سفت] و این اواخر Tasers ( سلاح های غیرمرگ بار دارای شارژ الکتریکی ) مجهزند، « دستگیری های ضربتی» را بر تحقیقات ترجیح میدهند. این امر در مقطع سیاسی ای که مرتبا بر « فتح دوباره محله ها» تاکید میکند، عمده عملیات روزانه آن ها را به اختناقی بدون بروز جرم و بازرسی ای  بدون  ارتکاب خطا و عملیاتی تنش زا کاهش میدهد. پلیس برای پاسخ به تجمع جوانان و « سنگ پرانی» آنها به کنترل های تکراری کارت شناشائی ، تحقیر و گاهی با کتک و اتهام همیشگی «اهانت» و « شورش»  متوسل میشود.

 

آمار پلیس، تقدم دخالت بر بازپرسی را بدرستی نشان میدهد. درحالی که حوادث ملاحظه شده از سوی بخش های مختلف پلیس و ژاندارمری بین ١٩٧٤ و ٢٠٠٤ دوبرابر شده است، شمار افراد دستگیرشده به جرم قاچاق مواد مخدر ٣٩ برابر و برای تخلفات از قوانین مربوط به خارجی ها ... ۵/٨ برابر شده است. در همان زمان، میزان پرونده های تکمیل شده (امور رسیدگی شده تقسیم بر حوادث ثبت شده) شدیدا کاهش یافته  و از  ٣/٤٣  درصد به ٨/٣١ درصد رسیده است. به زبان دیگر  فعالیت پلیسی عمدتا بر روی جرم های کوچک متمرکز شده است. ملاحظه این تخلفات نتیجه حضور پلیسی در کوچه ها و نیز شدت یافتن کنترل گروه های اجتماعی مشخص است. (٤)

 

این شدت یابی بطور عمده مسئول وخامت روابط نهادهای رسمی با این گروه ها بوده وخشونت های موسوم به « شهری» را تغذیه میکند. در واقع، غالبا فراموش میشود که نظم همچون آشوب تولید مشترکی است  که در ایجادش، نهادهای امنیتی همان قدر نقش دارند که مردمی که  با این دو مواجه میشوند.

 

از ویرانی اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی  اقشارتوده ای که در زیر بار سی سال سیاست لیبرالی خرد شده اند تا استراتژی های پلیسی – و نیز اجتماعی – که برای کنترل فرزندان آن ها اعمال میشود، سبب های انفجار کم نیستند. (۵) حتی میتوان پرسید که چرا این انفجارها بیش از این اتفاق نمی افتد.

 

عاملی که دامنه خشونت های فرانسه در اواخر اکنبر ٢٠٠۵ را گسترش داد، مرگ غم انگیز دو نوجوان ( وزخمی شدن نوجوان سوم) بود که میخواستند از کنترل پلیس در امان بمانند. خشم و نفرت در محله به درگیری با نیروی انتظامی، آتش زدن اتومبیل ها و ساختمان ها و ویرانی های متفرقه منجر شد.  میتوان گفت ، مثل همیشه!.

 

روش اعتراضی معمولی

 

 « متخصصین پر مدعای خشونت های شهری »  سریعا جنبیدند تا مسئولیت پلیس در تکوین خشونت های شهر را در سکوت برگزار کنند. مامور پیشین « سازمان اطلاعاتی فرانسه» ، لوسیین بوئی ترونگ به رغم میل باطنی اش می پذیرد که پلیس در ایجاد یک سوم از ٣٤١ شورش ثبت شده در سرویس محل کار او بین ١٩٩١ و ٢٠٠٠، – بطور مستقیم یا غیر مستقیم – دخالت داشته است. باید احکام دادگستری و جنایاتی  را که نگهبانان موسسات و افراد عادی مرتکب شده اند، به این رقم افزود.

 

از این نقطه نظر، حوادث کلیشی سو بوآ  تفاوتی با حوادث پیش از آن ندارد ولی باید در مورد گستردگی پخش این وقایع خوب تعمق کرد. قبل از همه، این اشاعه با تغییرات کیفی همراه بود. همان طوری که ژان کلود دولاژ معاون دبیرکل سندیکای پلیس بنام آلیانس میگوید : « در آغاز، با درگیری با پلیس مواجه بودیم؛ امروز، بیشتر با گروه های کوچکی مواجهیم که به نوعی به  نبرد چریکی شهری می پردازند بی آنکه مستقیما با نیروهای انتظامی درگیر شوند. (7). علت کاهش این درگیری ها این است که فراتراز هیجان عاطفی ناشی از مرگ یکی از نزدیکان ( خویشاوند، دوست،آشنا )، شرایط لازم برای درگیری ده ها حتی صدها نفر با نیروهای انتظامی فراهم نیست.

 

خشمی که کلیشی شاهد آن بود، مثل محله های دیگر در جریان فاجعه های مشابه، از « جوانان» فراتر می رود. بخش بزرگی از اشخاص بالغ و خانواده ها نیز در این خشم سهیم اند . اگر چه آنان در درگیری ها شرکت نمی کنند ولی دلایل آنرا درک میکنند. این پدیده با شرایطی که فاجعه در مکانی دور اتفاق می افتد، عمیقا تفاوت دارد. در چنین شرایطی، بسیج تنها کار گروه های کوچکی است که همدیگر را می شناسند و شکل های دیگری به خود میگیرد. آتش زدن اتومبیل ها یکی از آن هاست.

 

این اعمال از پائیز ٢٠٠۵ شروع نشده است. در سال ٢٠٠٣، ٢١۵٠٠ اتومبیل به آتش کشیده شد (یعنی بطور متوسط ٦٠ اتومبیل در هر شب). این اعمال خارج از خشونت های دسته جمعی رخ داده است. گرچه انگیزه های این اعمال متفاوت است (از بین بردن اتومبیل های دزدی، اختلافات خانوادگی، کلاهبرداری از بیمه و ...) ولی مشهوداست که در برخی محله ها، این کار رویه ای عادی است. آتش زدن (اتومبیل و بویژه آشغالدانی ها) علاوه بر ساده بودن، چشمگیر نیزهست. برای جوان تر ها، این کار به منزله روشی عادی برای اعتراض در آمده است. یکی از روش های نادری که اهالی در شرایط بی برنامگی و پس رفت سیاسی، برای به گوش رساندن صدای خود  در اختیار دارند.

 

درواقع، دستیابی به اشکال صلح آمیز اعتراض - که نشانه تعلق داشتن  به کانون های مشروع نمایندگی است -  برای گروه های اجتماعی مختلف بصورتی عادلانه  امکان پذیر نیست. نباید استفاده از این سری عملیات فاقد وجهه عمومی را با بزهکاری یکی گرفت. برخی افراد درگیر در آشوب های اخیر یا دارای رفتار بزهکارانه بوده یا در آینده  چنین رفتاری را خواهند داشت. اما جنب و جوش هفته های اخیر ارتباطی به این دسته از افراد  ندارد. شاهد این مدعا اینست که اکثریت افرادی که در جریان حوادث اخیر در دادگاه ها محاکمه شدند، دارای سوء سابقه  قضائی نبودند.

 

توسل به خشونتی آتش افروز، نتیجه سال ها وخامت اوضاع اجتماعی اقتصادی  و تشدید بازرسی هاست. تندی گفتار وزیر کشور و بزرگ نمائی آن اعمال در رسانه ها ، مانند نیروی محرکه ای عمل کرد. اظهارات علنی نیکولا سارکوزی  با مخلوطی از تحقیر و قلدرمنشی همراه بود  که آشوب ها را تندتر ساخت. وزیر کشور با ارائه هدف مشترک به آنان، تحقیرها و عقده های جمع شده در محله ها را متبلور کرد. این وزیر که طرفدار پر و پا قرص تناسب نیرو است، بدون شک در نظر داشت که از این سخت گیری ها به نفع خویش بهره برداری سیاسی بکند  و در ضمن آن چه را که به نظر او مقاومت در برابر سیاست نظم او بشمار می آمد در هم بشکند. شاید ، در کوتاه مدت، این محاسبه صحیح باشد ولی بر شدت خشونت ها افزوده و اثری محونشدنی در حافظه جمعی  سیته ها باقی خواهد گذاشت که اثرات آن غیرقابل پیش بینی است. باید خاطر نشان ساخت که تاثیر رسانه ها در این میان  تعیین کننده بود.

 

رسم است که برای بسیج کارکنان و شرکت وسیع آنان در اعتصاب، در آغازمجمع عمومی اعتصابیون، ابتدا فهرستی از اماکن، دانشگاه ها یا موسسات اعتصابی دیگر که اعتصاب شان را شروع کرده اند، داده میشود. به همین روال، هر بسیج محلی نیز بخش مهمی از تاثیربخشی خود را از تکاپوی دسته جمعی اخذ میکند.  در چنین مواردی، رسانه ها بطور قابل تحسینی  این کار را به عهده گرفتند. آن ها با نشان دادن نقشه  شهرها و محلات در حال اشتعال، با تکیه بر «چشمگیرترین» خرابکاری ها این وظیفه تهییج را انجام دادند.  نوع برخورد رسانه ها با این بحران  بیش از این که در خدمت منطق تقلید برای «بهتر» عمل کردن از محله ها ی همسایه باشد، موجب  هم زمان سازی، هماهنگی و انتشار فهرست  عملیات خشن گردید و بدین ترتیب به تصور وجود یک جنبش ملی اعتبار بخشید.

 

این اصول پایه ای جامعه شناسی فعالیت جمعی اجازه میدهد که پویائی [دینامیک] بحران را درک کنیم . این اصول همچنین بر فرضیه هائی که این حوادث را حاصل دست کاری مسلمانان تندرو یا گروه های جنایتکارن سازمان یافته میداند، قاطعانه خط بطلان میکشد. در بهترین حالت، این پریشان گوئی ها بیانگر عدم درک شرایط از سوی بانیان این فرضیه ها و در بدترین حالت، نمایانگر دست کاری بیشرمانه ای است که هدفش توجیه  ازدست دادن کنترل و یا توجیه توسل به روشهای تند جهت مقابله با آن است.

 

زیرا بدون تردید، یکی از خطرهای اصلی حوادث اخیر در همین جا نهفته است. به همان ترتیب که حکومت ها ی ما بلافاصله پس از رای منفی به قانون اساسی اروپا، آن را به عنوان دلیلی بر تمایل بیشتر به قانون شکنی تفسیر کرد ند ، آشوب های پائیز ٢٠٠۵ نیز دست آویزی خوهد شد برای عقب نشینی های جدید اجتماعی. کاهش سن کارآموزی حرفه ای  از ١٦ به ١٤ سال، پایان احتمالی مدارس راهنمائی واحد و تسریع انعطاف شغلی در مورد حرفه های غیر تخصصی ، راه حل هائی است که برای پاسخ به سرگردانی  جوانان محله های توده ای پیش کشیده میشود. از قرارمعلوم، رویه های سخت پلیسی و قضائی، که اثرات ویرانگرش برای  وحدت اجتماعی و نظم عمومی  تشریح شد، شدت یشتری خواهد یافت. تهدید به قطع کمک های مالی برای خانواده هائی که فرزندانشان در عملیات شرکت داشته اند که برخی از نمایندگان و شهرداران مدت هاست خوابش را می بینند، مجددا مطرح شده است. و گزارش های شدیدا ارتجاعی (نظیر گزارش بنیستی  Benisti یا انستیتوی ملی بهداشت و پژوهش های پزشگی INSERM در مورد « آشوبهای نوجوانان » ) دوباره در دستور کار قرار گرفته است، تارفتار به اصطلاح « ضداجتماعی» کودکان خانواده های کم درآمد و یا مهاجر را به عنوان یک رفتار بیمارگونه ارزیابی نمایند.

 

آشفتگی جناح چپ

 

این حرکت از ساختاررقابت سیاسی بهره میگیرد. حکومت باتکیه بر رقابت های درونی طبقات مردمی ( رقابت میان « موفق ها» و « کسانی که نمی خواهند راه نجاتی پیداکنند » ، میان «قربانیان»  در مقابل«مسببین» ، « فرانسوی ها» در مقابل «خانواده های چندهمسری» )، آشوب های کنونی را برای درهم شکستن تامین اجتماعی و دستمزدها و هم برای مقابله با اشکال خود به خودی مقاومت دربرابر نظم نابرابری که مدافع اش میباشد، موردبهره برداری قرار دهد. چنین شرایطی، نیروی چپی که از نظر سیاسی قابلیت داشته باشد را وادار خواهد  کرد تا از این فرصت برای ارایه برنامه ای جهت دگرگونی وحتی برای پر کردن شکاف هائی استفاده کند که در اثر سی سال انقلاب محافظه کارانه در محیط های مردمی ایجاد شده است. 

 

ندانم کاری های حزب سوسیالیست فرانسه در برخورد به تمدید وضعیت اضطراری، عدم توانائی حزب کمونیست فرانسه یا سازمان های چپ تندرو در عرضه بدیلی برای افرادی  که در حال تبدیل به « طبقات جدید خطرناک » هستند  یا عدم توانائی آنان دردرنظر گرفتن ویژگی های آنها ، نشان میدهد که هنوز به بیراهه میرویم و در چنین شرایطی «راه حل های»  پیشنهاد شده برای بحران ، دلایل منشاء بحران راتحکیم خواهد کرد. بازسازی همبستگی واقعی بیش از هر زمانی ضرورت دارد.  در واقع ، با سازماندهی افرادی با وضعیت شغلی، مذهبی و تبار مختلف  برگرد هدف های سیاسی مشترک  است که به آن ها امکان بهبود سرنوشت اجتماعی شان را می دهیم امری که  فرصتی  نیز خواهد بود  تا آنها بتوانند دستاورد های اجتماعی را که لیبرال ها و سر سپرده گان شان هر روزه در حال نابودی اش هستند، چه در حومه ها و چه در جاهای دیگر به دست آورند.  

 

 

---------    

 

پاورقی ها 

 

1-      به کتاب زیر مراجعه شود

Robert Castel, Les Métamorphose de la question Sociale. Gallimard, coll. "Folio Essais", Paris. 1999.

 

٢ – به مقاله سومین نسل کارگری نوشته  Stéphane Beaud و  Michel Pialoux,، لوموند دیپلماتیک، ژوئن ٢٠٠٢ مراجعه کنید.

 

٣ – همچنین به گزارش  سال های ٢٠٠٤ و ٢٠٠۵ ، Observatoire des zones sensibles   ، انتشارات دیو، پاریس مراجعه کنید.

     

4 – بر طبق « گزارش وزیر دادگستری درباره سیاست جزائی مورد اجرا در سال ١٩٩٩» ،  مدیریت امور جنائی و عفو، آوریل ٢٠٠٠، صفحه ٢٧ : این امر با  حذف مرتبط سرکوب هر گونه بزه  کاری غامض همراه بود.

 

۵ –  به مقاله « نگاه پلیسی به جامعه» ، لوموند دیپلوماتیک، فوریه ٢٠٠٣ مراجعه کنید. 

٦ – به صفحه 63 و پس از آن به  کتاب زیر مراجعه کنید :

Lucienne Bui Trong, Les Racines de la violence. De l'émeute au communautarisme, Audibert, Paris, 2003.

 

٧ – برنامه رادیو فرانس- کولتور، ٩ نوامبر ٢٠٠۵.

 

 

---------

 * مدل فوردی تولید  Fordist بطور خلاصه یعنی کارکنان می پذیرند که در قبال مزدی نسبتا بالا و وابسته به میزان بهره دهی تولید، با روش  تولید انبوه  کار کنند. پسا فوردی  Postfordiste مدلی است که درآمد شرکت ها از طریق کیفیت خوب برخورد کارکنان با مشتری  و استقبال با لبخند و بیان زیبا ، افزایش می یابد.

                                           ************

 

 

 

 

شورش در حومه هاي فرانسه

 

شکستن آپارتايد فرانسوي

 

دومينيک ويدال

معاون سردبير لوموند ديپلماتيک

 

رمز گشائي

 

تاريخ محلات پيراموني شهر هاي فرانسه مملو از رودرروئي هاست.  اما، اين درگيري ها هرگز تا اين حد، همه گير و خشن نبود. علت چيست؟

 

پاسخ را بايد در وخامت سريع وضع محلات و نيز در نظامي شدن عمليات پليس جستجو کرد. مقاله « ريشه هاي خشم » به اين موضوع پرداخته است. بايد به خاطر داشت که جداسازي اعمال شده در نظام آموزشي بر اوضاع سنگيني ميکند. (مقاله « برنامه جديد براي مدارس » در اين باره است.) خلاصه کنيم، معجون انفجاري  ريشه در يک بحران سه گانه – اجتماعي، پسا استعماري و نمايندگي سياسي –دارد.  اين امر ، البته با تفاوت هائي شرايط  - و انفجارات – گتوهاي آمريکا را بياد مي آورد. در اين مورد ، مقاله هاي « شکستن آپارتايد فرانسوي » و  « چگونه راست امريکا از شورش ها بهره برداري ميکند » را بخوانيد.  و همانطور که پيش بيني مي شد، راست فرانسه اين حوادث را بهانه قرار داد تا محدوديت هاي جديد و جدي اي براي آزادي ها ايجاد نمايد. مقاله  «پاره پاره کردن آزادي هاي عمومي» را بخوانيد. 

 

همه اين مقالات در لوموند ديپلماتيک شماره دسامبر ٢٠٠۵ منتشر شده است.

 

« مايکديگر را دوست نداشتيم، لذا همه چيز برايمان بي تفاوت بود.

ما را دوست نداشتند، لذا ما هم شرارت کرديم.»

مجيد شرفي، خواننده، رهبرسابق گروه آواز زبدا.

 

براي انفجار يک انبار باروت، هم به باروت نياز است و هم به چاشني. بدون چاشني انبار باروت منفجر نميشود. اما بدون باروت ، چاشني ميتواند آتشي طولاني برپاکند. آن چه از اواخر ماه اکتبر ٢٠٠٥ در حومه شهرهاي فرانسه رخ داده، پيش از هر چيز به اين پديده شباهت دارد.

 

نيکولا سارکوزي وزير کشور که در سر آرزوي جاه طلبانه رياست جمهوري  را مي پروراند، در مسابقه اي تمام نشدني در دادن وعده و وعيد با نخست وزير دومينيک دو ويلپن و نيزبا  رهبران رقيب جريانات راست افراطي، ژان – ماري لوپن و فيليپ دو ويليه وارد شده است. در اثر اين اوضاع، سارکوزي آتشي برپا کرده تا ثابت کند که او بهتر از ديگران ميتواند آن را خاموش کند. برخي مامورين پليس، تحريکات زباني وي را بمنزله چراغ سبزي براي انجام عمليات تحريک آميز تلقي کردند.  اين افراد پليس ، وسوسه شدند که در حومه هاي داراي اهالي صدالبته فرانسوي ولي با تبار آفريقائي يا عرب، چون ارتشي استعماري رفتار کنند. مصداق « نيش عقرب نه از ره کين است، اقتضاي طبيعتش اين است»، مظهر بارز تفکري  است که به اتخاذ تصميم برقراري وضعيت اضطراري ، با استفاده از قانون استثنائي سال ١٩۵۵منجر شد.  قانون ١٩۵۵ از جمله موجب کشتار ده ها نفر الجزايري در پاريس و حومه  در ١٧ اکتبر ١٩٦١ و ١٩ مبارز کاناک در غار اووآ  در جزيره کالدوني جديد در ۵ مه ١٩٨٨ گشت. *

 

پس در واقع، اعلام « پاک سازي » شهرک ها از« ازاراذل و اوباش » با فشار آب « دستگاه کارشر » و بدنبال آن کشته شدن دونوجوان در محوطه ترانسفرماتور برق (١) در شهر کليشي سو بوآ و پرتاب گاز اشگ آور به مسجد بلال به مانند نشانه اي براي آغاز درگيري ها عمل نمود. بدون شک، اگرحضور وزير کشور در محل با عذرخواهي همراه مي بود، حتما جلو غائله را ميگرفت. اما تاکيد بر مسئوليت هاي طاقت فرساي آقاي سارکوزي در اين جريانات يک امر است و انداختن تمام مسوليت ها به گردن او  امر ديگري است. کاري که رهبران حزب سوسياليست با ريا کاري تمام  انجام دادند. يک سال پيش، نهاد بسيار رسمي « ديوان محاسبات»،  پيشاپيش پاسخ آنان  را داده بود. « اين شرايط بحراني نتيجه مهاجرت نيست . اين شرايط حاصل روشي است که با آن به  مسئله مهاجرت پرداخته اند. [...] شرايطي که دستگاه هاي دولتي با آن روبرو هستند  بتدريج وطي دهه هاي اخير ايجاد شده است. » (٢)  نميتوان شکست سي ساله حکومت هاي راست و نيز چپ ( به رغم برخي تلاش هاي حاشيه اي آنان ) را بهتر از اين بيان کرد. يعني حومه ها همه گرفتاري هاي مبتلا به اقشار مردمي را در خود متمرکز کرده است.

 

چندين نظريه پرداز (ايدئولوگ) مبتلا به بيماري « دسيسه چيني» مدعي شدند که در پشت اين حوادث دستان تبهکاران سازمان يافته و اسلام گرايان قرار دارد. برخلاف آنان، اکثريت قريب به اتفاق ناظرين، بر خودبه خودي  بودن انفجار انگشت گذاشتند. همه ميدانند که تبهکاران براي پيشبرد قاچاق به محيط آرام نياز دارند. اما در مورد مسئولين مذهبي بايد گفت که آنان نقش ميانجي را بازي کردند. و تا آنجايي پيش رفتند که حتي اتحاديه سازمان هاي اسلامي فرانسه به امرعجيب فتوا صادر کردن عليه خشونت متوسل شد.. (٣) ولي  چه کسي ميتواند چند ولگرد يا چند « برادر»  را مسئول گتوئي شدن* ٧٢۵ ناحيه حساس شهري با جمعيت ۵ ميليوني معرفي کند؟ [ بخشي از جوانان مسلمان حومه ها دوستان خود را برادر خطاب ميکنند. م] اين آپارتايد شهري در کنار تبعيضات و نژادپرستي که جوانان عرب و سياه پوست را هدف گرفته و نفي شديد « مدل فرانسوي ادغام» کافي است تا انفجار کنوني را تشريح کند. اين امر را لوران بونللي در مقاله « ريشه هاي خشم» بخوبي نشان ميدهد. خلاصه شود، همه آن چه در پشت ماجراي حجاب بود، دارد آفتابي ميشود.

 

اگر محله هاي موسوم به حساس در تلاقي سه بحران وخيم قرار نميگرفتند، حوادث کليشي سو بوآ چنين پيامدي پيدا نميکرد. اين سه بحران عبارتند از بحران اجتماعي، بحران پسا-استعماري و بحران نمايندگي سياسي. اين بحران ها، به راه حل هاي عمومي نياز دارند. راه حل هائي که با منطق نئو ليبرالي اعمال شده از سوي جناح راست و نيز بخش مهمي از چپ... قطع رابطه کند.

 

به اين دليل است که اگر اکثريت بزرگي از طبقه سياسي به شعار حکومتي « نظم و عدالت» پيوسته اند، بيشتر در مورد نظم پرگوئي کرده اند تا عدالت. آيا اين گرايشي که به يافتن راه حل بي اعتناست ، باوجود سرنوشت سازبودن آن ميتواند پس از بازگشت – موقتي-  آرامش دوباره از سر گرفته شود ؟ درهر حال، آينده مناطق حومه سزاوار تعمق، بحث و عمل است.

 

روياي برابري

 

واژه « ادغام»* هنگامي که در سال هاي ١٩٨٠ رايج شد، جلب نظر کرد. برخلاف واژه« تشبيه » ، چنين برداشت مي شد که واژه « ادغام » به فرهنگ ، سنت ها، زبان و مذهب شهروندان جديد فرانسوي احترام ميگذارد. اما ، در عمل ، اين واژه دامي با خود به همراه داشت. به مجرد اين که ادغام والحاق عمل نميکند، عملا انگشت اتهام به سوي جوانان حومه ها نشانه مي رود. گويا اين سوال را طرح ميکند که « چرا شما براي ادغام شدن تلاشي نمي کنيد؟ »  بجاي اينکه جامعه اي را متهم سازد که از تضمين برابري حقوق و امکانات براي تمام فرزندانش، بدون توجه به رنگ پوست آنان، آهنگ نام و نام خانوادگي آن ها و مذهب شان عاجز بوده است.

 

و در اين جا، اصول ساده اخلاقي ، در واقع با مصلحت ملي يکي شمرده ميشود. زيرا پسران و دختران مهاجرين ديروزي، کوچکترين اقبالی براي زندگي مناسب يا تحقق يک زندگي مناسب براي فرزندان و نوادگان خود ندارند، مگر جاي کامل خود را در جامعه فرانسه بيابند. اما جامعه فرانسه نيز اگر قادر نباشد از قابليت ها و توان يک دهم جمعيت خود استفاده کند هيچ امکاني براي خروج از بحران عمومي که امروز از سر ميگذراند، ندارد،. اين يکي از مسائل اساسی دهه هاي آينده است.

 

چگونه ميتوان به اين هدف رسيد؟ به يقين اين امر از طريق کاهش امکانات اختصاص يافته براي عملکرد و نوسازي حاصل نميشود. از زمان انتخاب ژاک شيراک به رياست جمهوري در ماه مه ٢٠٠٢، اولين قرباني کاهش بودجه در چارچوب پيمان به اصطلاح مقدس [ دست نخوردني] ثبات اتحاد اروپا، مناطق حومه بود. بدين جهت ، دولت دست راستي، اعتبارات ويژه باز سازي خانه هاي صدمه ديده را کاهش داد، صد ها هزار « شغل ويژه جوانان » و « کمک مربي تربيتي» را حذف کرد، تعداد معلمين و کارمندان ديگر را کاهش داد و از کمک هاي جاري به انجمن ها کاست و « پليس محله» را فداي استقرار نيروهاي پليس عملياتي نمود و غيره. « برنامه » اي که دومينيک دو ويلپن در ٨ نوامبر جاري اعلام کرد، فقط بخش کوچکي از اعتباراتي را که نخست وزير پيشين حذف کرده بود، برقرار نمود و با استفاده از موقعيت، تحصيلات اجباري تا ١٦ سالگي را زير سوال برد. اين قانون در زمان رياست جمهوري ژنرال دوگل در سال ١٩۵٩ به تصويب رسيده است.

 

فراتر از آن، راه حل پيشنهادي عمده شخصيت هاي سياسي ، اين بود که در ازاء ارتقاء وضعيت قشر کوچک نخبگان برخاسته از مهاجرت، بستگان آنان به حفظ نظم در ميان خود اقدام کنند. اين ديدگاه را هيچکس بهتر از سارکوزي بيان نکرده است. اين سلطان نظم مانند دکتر جکيل و مستر هايد* ، خود را قهرمان تغييرات نيز ميداند. اين طرفدار سابق حذف مجازات دوگانه **، پدرخوانده شوراي فرانسوي مذهب اسلام ( CFCM)، متزلزل در مورد قانون ضد حجاب، مبتکر «تبعيض مثبت»*  و حتي حق راي مهاجرين در انتخابات شوراهاي شهر نيز ميباشد. در کنار آن مسئول حزب سوسياليست در امور مهاجرت، ملک بوتيه بحدي ارتجاعي موضع ميگرفت که بالاخره به فراموش خانه خيابان سولفرينو سپرده شد. (٤) [مقر حزب سوسياليست فرانسه در خيابان سولفرينو پاريس قرار دارد.]

 

قصد در اينجا ، به هيچ وجه کوچک شمردن « تغييرات جزئي» نيست. بشرطي که اين تغييرات حتما در جهت مثبت باشد. از جمله ميتوان به قرارداد انستيتوي تحصيلات سياسي با تعدادي از دبيرستان هاي « مناطق آموزشي مقدم » اشاره کرد. هيچ کس از اين که جوانان ساکن حومه بدون شرکت در آزمون ورودي به دانشجويان ارزان قيمت تبديل شوند هراس نداشت. اتفاق سوئي نيز نيافتاد و همه يا قريب به کل اين دانشجويان در زماني کوتاه در صفوف درخشان ترين دانشجويان مدرسه عالي علوم سياسي قرار گرفتند.  اما بايد صبرکرد  و ديد که آيا ورود آنان در زندگي فعال نيز قرين موفقيت خواهد بود؟  . اين تجربه موفق، اميدهاي بسياري در دبيرستان هاي محله هاي محروم به وجود آورده  که با سرپرستي « برادران بزرگ » تضمين ميشود. ميتوان به سادگي پيش بيني کرد که عموميت يافتن اين نوع کمک هاي اندک – برپايه اجتماعي و نه قومي- به همه مدارس عالي چه تاثير خوبي خواهد داشت. ولي نبايد درمورد برد آن غلو کرد. به هر حال، اين امر به چند صد دانش آموز از ميان يک ميليون جوان ساکن گتو محدود خواهد شد.

 

براي پاسخ گوئي به انتظارات اکثريت بزرگ اهالي مناطق حومه، آن چه بايد در دستور روز قرار گيرد، نه اتخاذ تصميمات جزئي بلکه به قول  نماينده استان سن- سندني، پاتريک برائوزک به « گرنل حومه ها *** » احتياج داريم.  گزارش جديد« سازمان ملي ديده باني نواحي شهري حساس» حاکي از اين است که ميزان شکست تحصيلي و بيکاري در اين مناطق دوبرابر بيشتر از حد متوسط کشوري است و درآمد رسمي متوسط ماهيانه کمتر از چهل درصد، تعداد « موسسات خدمات پزشکي» دوبرابر کمتر، و ميزان بزه کاري پنجاه درصد بيشتر است (۵) ... چگونه ميتوان بدون اصلاحات اساسي و بدون بهره گيري از اعتبارات مالي گسترده ، اين وضع را دگرگون ساخت؟

 

شکستن وضعيت گتو ها منوط به نوسازي قابل ملاحظه شهرهاي فقير نشين و هم زمان با آن، توسعه اختلاط جمعيت در شهرهاي ثروتمند است و اين امر به ده ها ميليارد يورو اعتبار و نيز به يک اراده سياسي نياز دارد که قانون همبستگي و نوسازي شهري را براي همگان لازم الاجرا نمايد. اخيرا، نماينده وابسته به حزب   او.ام.اپ ( UMP  ) در شهر آرژانتوي [شمال باختري پاريس] ژرژ مونترون اعلام کرد « اگر اين قانون به اجرا درنيايد (...) به سوي انفجار شهري حرکت خواهيم کرد. » (٦) بموازات آن ، چگونه ميتوان در شهرهاي حومه، بدون اختصاص دادن امکانات مادي و انساني قابل توجه، با شکست هاي تحصيلي مقابله کرد؟  همين طور براي مبارزه ضروري با بيکاري، تلاشي بزرگ براي ايجاد کار در حوزه هاي دولتي و خصوصي، فراتر از مناطق شهري آزاد**** لازم است. اين مناطق بيشتر از اين که در محل ايجاد کار نمايد، براي  صاحبان شرکت ها معافيت مالياتي فراهم ميکنند. اگر مبارزه با نژادپرستي و هرگونه تبعيضات نژادي  بصورت اظهارات شفاهي و عمومي  از نظر مالي هزينه اي ندارد، ولي نياز به اراده اي خلل ناپذير دارد که بتواند  برخلاف جريان انديشه هاي استواردر طول تاريخ عمل کند. بحث بايد بر روي هدف هاي اساسي متمرکز شود تا بتواند پيشنهاد هاي دقيق  براي نيل هر چه سريع تر به هدف، ارائه دهد.

 

تازه بايد اين پيشنهادات بتواند به  ابزاربسيج اجتماعي در سطح ملي و همچنين درسيته  ها تبديل شود. يعني مبارزه براي مسکن، مدرسه، کار و خدمات اجتماعي چه در حومه ها و چه در نقاط ديگر بتواند کليه نيروهاي مردمي را گردهم آورد. چرا که اين مجتمع ها باستثناي مواردي نادر، از نظر سياسي به « بيابان » مي مانند.

 

 

زيرا، چپ سنتي نيز سيته ها را رها کرده است. گرچه حزب کمونيست هنوز دژ هائي در آن محله ها حفظ کرده که بيشتر تشکيلاتي است تا رزمنده. (٧)جنبش آلترموندياليستي ( دگر جهان خواهي) در آن جا پايه اي ندارد. و دو دهه پس از راهپيمائي بزرگ براي برابري در سال١٩٨٣ و سپس بهره برداري سياسي از آن توسط اس او اس راسيسم [ سازمان ضد نژاد پرستي، نزديک به حزب سوسياليست] ، جنبش مستقل انجمن ها هنوز داراي پايه  ضعيف بوده و عميقا پراکنده و بريده از نسل جوان است.

 

جنگ چريکي خزنده

 

بدون شک، به همين دليل است که واکنش نسبت به فاجعه کليشي شکل انفجار خشونت بار عليه همه نمادهاي گتوسازي به خود گرفت . زيرا فضاي سياسي وجود ندارد که در آن،  جوانان  و کليه نيروهاي مترقي در مورد هدف ها و آرزو هاي شان با هم گفتگو کنند. اما اين « شورش دهقاني» به سبک جديد همچنين پاسخي است به « ديواري» که قدرت در برابر مطالبات مردم قرار داده است، قدرتي که چه در کوچه و چه در صندوق هاي راي محکوم شده است.

 

اين ضعف ساختاري از آن رو وخيم است که زمان اندکي باقي است. پس از اين، مسئله حومه ها بايد يکي از اساسي ترين دل مشغولي هاي زندگي سياسي فرانسه گردد. به تاخير انداختن اصلاحات ضروري  خطر گسترده شدن شکاف ميان فرانسه ادغام شده و فرانسه گتو شده ( اعم از مهاجر و فرانسوي «اصيل»)  را در بر دارد. اين تعلل در دراز مدت،  جامعه را با خطرنوعي جنگ چريکي خزنده روبرو ميکند که به يقين ، اختناق قادر نخواهد بود مغلوب اش سازد. (به مقاله پاره پاره کردن آزادي هاي عمومي، در همين شماره مراجعه کنيد)  همان طور که طارق يکي از دانشجويان خوشبخت پذيرفته شده در مدرسه عالي علوم سياسي، چندي پيش ميگفت « بايد به نسل دوم و سوم امکان داده شود تا از حقوق يکسان بهره مند گردند. و گرنه  روزي «  " ٣٠ ته "  من مي ترکه» نه يک فيلم (٨) بلکه واقعيت وحشتناک محله هاي در حال گنديدن،  خواهد بود. (٩) در نوامبر ٢٠٠۵، شمارش معکوس آغاز گشته است.

 

------------  

پاورقي ها 

 

١ – بررسي هاي جاري نشان خواهد داد آيا همانطوريکه  شاهد زنده حادثه " موتن " تعريف مي کند، هنگامي که روز ٢٧ اکتبر" زياد" و "بونا" (دو نوجواني که کشته شدند) وارد محوطه ترانسفورماتور برق شدند، پليس در حال تعقيب شان بود و نيز آيا  سلسله مراتب بالاي پليس ، پس از اطلاع از ماجرا وظيفه خود را براي نجات آن دو انجام داده اند يا نه؟

 

٢ – به آدرس اينترنتي زير مراجعه کنيد:

www.ccomptes.fr/cour-des-comptes/publication/rapports/immigration/immigration.pdf

 

٣ – لوموند، ٧ نوامبر ٢٠٠۵. آيا مسئولين UOIF خشونت « خرابکاران» را به اسلاميت آنان نسبت خواهند داد؟

 

٤ – رئيس پيشين اس او اس راسيسم در آن گزارش توصيه ميکرد که براي مهاجرين پيش از ورود به فرانسه، درکشورهاي خود دوره هاي کارآموزي ترتيب داده شود و نيز سهميه اي قائل شده و نظام دومليتي از بين برود و اعضاي خانواده ها نتوانند به همسرو والدين شان در فرانسه ملحق شوند. او همچنين پيشنهاد ميکرد که کارت اقامت  قابل تغيير بر حسب شرايط ايجاد شود. اين سخنان نغز موجب شد که روزنامه جبهه ملي (راست افراطي) « پيش از همه، فرانسه»   از عقل سليم وي تجليل کرد! (١٣ مه ٢٠٠۵ )

 

۵ – www.ville.gouv.fr/index.htm

 

٦ – روزنامه فيگارو، ٤ نوامبر ٢٠٠۵.  براي مثال در شهر نويي سور سن، ميزان ساختمان هاي داراي اجاره پائين موسوم به HLM معادل ٦/٢ در صد است. شهرداران شهرهائي که مطابق قانون کمتر از بيست درصد ساختمان هاي يادشده را بسازند به پرداخت جريمه محکوم ميشوند. آيا بهتر نيست که شهرداران خاطي را ممنوع الانتخاب کرد؟

 

٧ – به کتاب زير مراجعه کنيد :

Olivier Masclet, La Gauche et les cités. Enquête sur un rendez-vous manqué. La Dispute, Paris, ٢٠٠٣.

 

٨ – فيلم  مرجع "MA ٦T va crack-er"ساخته ژان فرانسوا ريشه، محصول و Why not production  & Actes Prolétariens، اولين نمايش : ٢ ژوئيه ١٩٩٧ .

 

٩ -  به کتاب زير مراجعه شود :

Le Mal-Etre arabe, Enfants de la Colonisation, Agone, Marseille, ٢٠٠٥.

 

 

---------   

توضيحات مترجم :

 

* دکتر جکيل و مستر هايد  Dr. Jekyll & Mr. Hyde  ، اشاره به شخصيت دوگانه قهرمان داستاني است که رابرت لوئي استونسون خلق کرده است.

 

** مجازات دوگانه : قانون ٢٦ نوامبر ٢٠٠٣ ، به مجازات گروه هاي خاصي از خارجيان  ( مقيم فرانسه از ١٣ سالگي به بعد، مقيم فرانسه از ٢٠ سال پيش، داشتن همسر فرانسوي، داشتن فرزنداني با مليت فرانسوي) مربوط ميشود. پيش از آن خارجيان مرتکب جرم در فرانسه را پس از طي محکوميت از فرانسه اخراج ميکردند . طبق اين قانون افراد ياد شده فقط به يکي از دو مجازات  محکوم شده و از کشور فرانسه اخراج نمي گردد. نيکولا سارکوزي وزير کشور با بهانه قرار دادن حوادث اخير حومه ها در صدد لغو اين قانون است.

 

*** گرنل بانليو اشاره به بيانيه گرونل  Déclaration de Grenelle  است که در روز ١١ مه ١٩٩٩ به اتفاق آراء به تصويب  منتخبين کليه سنديکاها ( کارگران، کارمندان، معلمان، کارفرمايان،...) و دولت فرانسه ( خانم  مارتين اوبري ) رسيد. اين بيانيه به تبعيضات نژادي در جهان کار پايان داده و راه هاي مبارزه با اين آفت را نشان ميدهد.

براي اطلاع بيشتر مي توانيد به مقاله «تبعيضات نژادي بسبک فرانسوي» نوشته ناصر نگروش  Nasser  Negrouche ، لوموندديپلماتيک ، مارس ٢٠٠٠ مراجعه نمائيد.

 

* توضيح چند واژه

 

-  آپارتايد : Apartheid   واژه اي ست از ريشه آفريکانر که در سال ١٩۵٤ ابداع شده است. آفريکانر Afrikaner  به سفيذ پوست  هلندي تبار آفريقاي  جنوبي اتلاق ميشود و فرهنگ و زبان ان ها را نيز آفريکانر ميگويند. آپارتايد به معني جدائي و تبعيض  نژادي نسبت به اهالي با درنظر گرفتن  نژاد آن هاست. در آفريقاي جنوبي ، آپارتايد، بيان رسمي ايدئولوؤي استعماري نژاد پرست در وحشيانه ترين حالت آن بود که تا سال ١٩٩٠ به مورد اجرا گذاشته شد. آپارتايد در آن سال   و بدنبال سال ها مبارزه  ANC  ( کنگره ملي آفريقا) با رهبري تاريخي نلسون متندلا و پشتيباني گسترده افکار عمومي جهان و نيز نهاد هاي بين المللي نظير سازمان ملل و پتره اي از دولت ها منسوخ شد. اما آثار آپارتايد، هنوز در گوشه و کنار جهان به چشم ميخورد.

 

-  Nouvelle Calédonie    جزيره اي است از مستعمرات فرانسه واقع در جنوب اقيانوس آرام –  کاناک    Kanak يا Canaque به خلق بومي اين جزيره گفته ميشود. کاناک هابراي استقلال کالدوني جديد مبارزه ميکند. مهم ترين سازمان سياسي کاناک ها جبهه آزادي بخش ملي  سوسياليست کاناک FLNKS  است.  در ادامه مبارزات اين جبهه براي کسب استقلال جزيره، در  ۵ مه ١٩٨٨ افراذ ژاندارمري به مبارزين اين جبهه که در غاري در جزيره اووآ Ouvéa – Uvéa  موضع گرفته بودند ، حمله کرده و ١٩ تن از آنان را کشت.

 

 سيته Cité  -  از ريشه لاتين  civitas  به مجموعه شهروندان يک شهر اتلاق ميشد. امروزه به مجموعه بزرگ ساختماني واقع در يک نقطه سيته ميگويند. براي مثال به مجموعه ساختماني که ادرات، دادگستري، پليس وو دارادي و... را دربر ميگيرد Cité administratif  ( سيته اداري ) ميگويند. در حومه ( بانليو ) شهر هاي ، سيته ها به مجموعه هاي بزرگ مسکوني يا شهرک هائي گفته ميشود که تا بيست – سي هزار نفر در آن زندگي ميکنند. اغلب ساکنين سيته هاي حومه را اقشار مردمي و  کم درآمد و مستمند تشکيل ميدهد.

 

-  در فرانسه به حومه  و پيرامون شهر هاي بزرگ بانليو Banlieue   ميگويند. در سال هاي اخير «بانليوها »  مترادف با مناطق مسکوني بزرگ، داراي سيته ها و مملو از مشکلات اجتماعي است.

 

-  انتگراسيون Intégration ( ادغام)  به روندي ميگويند که طي آن ، فرد يا گروهي  با محيطي يه جامعه اي ملحق شده و درآن جذب شود.

 

- تبعيض مثبت Discrimination Positive  : براي جبران نابرابري هاي اجتماعي – اقتصادي و تبعيض هاي جنسي و نژادپرستانه در جامعه فرانسه، گروهي از مسئولين سياسي و فعالين اجتماعي اعمال سياستي را پيشنهاد کردن که آن را تبعيضات مثبت خواندند. منظور از آن، برقراري برخي نابرابري ها جهت توسعه برابري هاست. از جمله پيشنهاد شده است که براي بالا بردن امکان موفقيت جوانان اقشار مردمي و حومه ها، درصدي از دانش آموزان اقشار کم درآمد و حومه ها را بدون شرکت در امتحان ورودي مدارس عالي در بعضي  از اين مدارس پذيرفت. اين طرح، بحث هاي زيادي در محافل تصميم گيري فرانسه  و نيز محافل دانشگاهي براه انداخته است.

 

- گتو Ghetto  : ريشه اين واژه ايتاليائي است.( Guetto) در سال ١۵٣٦ ، در شهر ونيز يهوديان را مجبور ساختند در محله بسته اي زندگي کنند.  گتو به مکاني ميگويند که يک جامعه قومي ، ملي يا مذهبي را مجبور کنند تا جدا از بقيه اهالي  رندگي کنند. ميتوان از گتوي ورشو، گتوي سياهان آمريکا و ... ياد کرد.

 

                                                ****************

 

برنامه جدید برای  مدرسه*

 

ژرژ فلوزیس و ژوئل پروتون

 

Georges Felouzis  و  Joelle Perroton جامعه شناسان دانشگاه بردو٢،  باتفاق خانم فرانسواز لیو، کتابی نوشته اند بنام : تبعیض نژادی در امورآموزشی، پژوهشی درباره جدائی قومی  در مدارس راهنمائی.  انتشارات سوی، پاریس، ٢٠٠۵.

 

فرانسه کشوری است که به ارزش های جهانشمول و پیشرفت اجتماعی خود مغرور است و تابخواهی بدیگران سرمشق میدهد. اما این روزها فرانسه از خود تصویری پرتفرقه در زمینه های  اجتماعی، اقتصادی و قومی به دست می دهد. این اوضاع حاصل سیاست انزوای مسکونی اقلیت ها در حاشیه شهرها می باشد (گتوسازی)  که از بیست سال پیش جریان دارد. حمله جوانان شورشی به هدف هائی نظیر مدارس، بیانگر احساسات نومیدانه و یاس  بسیاری از اهالی این حومه های به حال خودرهاشده و بویژه جوان تر هاست. زیرا نوعی « آپارتاید آموزشی » بر مدرسه حاکم است.

 

در آکادمی ای** نظیرآکادمی بردو، ( با وجود اینکه میزان مهاجرت به این ناحیه محدود است)، چهل درصد از دانش آموزان مغربی تبار،  آفریقای سیاه و ترک تبار در ده درصد مدارس راهنمائی متمرکزاند. این رقم بسیار بالائی است ، زیرا که علاوه بر آنان،  بخش بزرگی از دانش آموزان اقشار کم درآمد یا عقب مانده های تحصیلی نیز در آن مدارس مشغول تحصیل اند. و این بمعنی اجتماع نابرابری های زیان بار برای آموزش در یک مکان است. در مدارس گتو، دانش آموزان به رغم حسن نظر معلمان کمتر یاد میگیرند.

 

فقدان آمیزش اجتماعی و قومی در زمینه یادگیری نتایج نامطلوب ببار آورده و به شکست تحصیلی منجر میشود. از آنجا که نقش مرکزی مدارک تحصیلی برای کاریابی روشن است، تصور این امر بدیهی است که این جدائی به طرد اقتصادی و اجتماعی افراد کم درآمد منجر شده و آن را تقویت میکند. تصمیم بر سوق دادن نوجوانان از سن ١٤ سالگی به کارآموزی و شاگردی حرفه ای نتیجه ای جز تقویت این حس جوانان نخواهد داشت که آنان را از مدرسه محروم کرده اند. به همان ترتیبی که آن ها از کار ، تفریح، شهر و در یک کلمه از جامعه محروم میشوند. به این ترتیب ، دور کامل میشود.

 

آپارتاید (تبعیض نژادی) تحصیلی پیش از همه،  حاصل شهری است که بیش از حد دارای حصار اجتماعی و قومی میباشد. افراد بویژه طبقات بالا و متوسط تمایل دارند که بین هم زندگی کنند و این امر محله هایی را که از سر تا پا به فقیرترین اقشار واگذار شده، منزوی تر کرده و بر محیط آموزشی سنگینی میکند. خود خانواده ها در این تفکیک و جدائی سهیم اند زیرا هنگام ثبت نام فرزندان شان، از برخی مدارس « دوری» می کنند. این خانواده ها عقیده دارند که مدارس خاصی به خاطر دربرداشتن دانش آموزان اقشار مستمند و البته نباید  پنهان کرد «غیر سفیدپوست»، نامطلوب هستند.

 

در سراسر این آکادمی، هرساله ده درصد دانش آموزان از اجازه ویژه برای ثبت نام در خارج از محل اقامت شان برخوردار میشوند. این رقم زیاد نیست ولی در مدارس راهنمائی گتو، « فرار» خانواده های طبقه متوسط بسیار گسترده تر است. نتیجه مستقیم آن دوبرابر شدن نسبت  دانش آموزان حاصل از مهاجرت به کل دانش آموزان است.  در پژوهش های ما، چندین مدرسه می بایست تا ٢۵ درصد دانش آموز خارجی یا فرزندان مهاجرین بپذیرند که باید برحسب ناحیه گزینش، آن ها را  مورد بررسی قرار داد. این مدارس در حقیقت بیش از ۵٠ درصد از این دانش آموزان دارند زیرا بچه های «سفیدپوست» در دیگر مدارس دولتی یا خصوصی  ثبت نام کرده اند. بدین ترتیب برای آنانی که نمیتوانند محل اقامت خود را انتخاب یا برای آن هائی که نقشه آموزشی [منظور مدارس واقع شده در منطقه اقامت آنان] مناسب نیست، خودداری از ثبت نام در مدارس راهنمائی ناحیه، به عنوان تنها راه حل بنظر میرسد.انتخاب مدرسه اساسا بر حسب موقعیت شهری و ترکیب قومی اهالی آن صورت میگیرد. در این استراتژی ، نباید تردید به خود راه داد. همان طوری که والدینی در ملاقات با ما گفتند : « دانش آموزان مدرسه راهنمائی باربوس، بچه های سیته [مجتمع] ویادوک بوده و بیشترشان عرب اند؛ این مدرسه شهرت بدی دارد ولی ما درستی یا نا درستی آن را نمیدانیم. ولی من نخواستم دخترم را در آنجا بگذارم»  .  برد وباخت در این امر آن چنان اهمیت دارد که والدین نسبت به شهرت مدارس و نیز نسبت به کسانی که در این مدارس « تردد» میکنند ، حساسیت بسیاری دارند. پدر دانش آموزی سوال می کند « چگونه امکان دارد  دختر شما در مدرسه راهنمائی که این همه اوباش به آنجا میروند، احساس امنیت کند، برای او که ١٤ سال دارد وضع متفاوت است اما من نگران هستم. پس تقاضای ویژه ثبت نام در محل دیگر راهی است که بچه در خشونت محله بزرگ نشود.»   خانواده های مردمی نیز با خواست ثبت نام در مدارس بهتر، از این اجازه ویژه به عنوان نردبانی جهت ترقی اجتماعی استفاده میکنند که مدرسه حکم موتور آن  را بازی میکند.

 

نژاد پرستی عوام از حس سقوط و محرومیت اجتماعی تغذیه میکند. مدرسه میتواند این احساس را تقویت کند. مدارسی که بسیاری از کودکان مهاجرین به آن میروند، گاهی به منزله  مکانی در خدمت سقوط طبقاتی تلقی میشود. عدم امکان فرار از مکانی که « مدرسه مهاجرین » به حساب می آید، به ننگ زندگی در حومه گتوشده می افزاید. در چنین اوضاعی، برخی خانواده ها احساس می کنند که به «اقامت اجباری» محکوم شده اند. عدم امکان انتخاب دبستان یا مدرسه راهنمائی به مفهوم پایان امید تحرکی بالقوه است. « به عقیده من، قابل قبول نیست که ما اجازه انتخاب مدرسه مان را نداشته باشیم. هنگامی که درخواست تغییر مدرسه پسرم را رد کردند، فوق العاده خشمگین شدم. چنین برخوردی در واقع تبعیض قائل شدن است.»

 

در این شرایط، یاس و احساس ناتوانی در مهار سرنوشت خویش بصورت نژادپرستی نمایان میشود. جوانان  خانواده های مهاجر را متهم می کنند که به موسسات آموزشی یورش برده اند، همان طوری که فرانسه را مورد تهاجم قرارداده اند. گفته برخی والدین شاهد این مدعا ست : « در این جا فقط این حالت وجود دارد» یا « من در انتخابات بعدی به جبهه ملی (حزب راست افراطی) رای خواهم داد. تعداد خارجیان در فرانسه خیلی زیاد است و این فاجعه ای است. اگر تعداد خارجیان را در اینجا  سرشماری کنیم بیش از ما هستند. در حالی که ما فرانسوی های کوچک جیک نمی زنیم».  بموازات آن، نوعی منطق فرقه ای یا نژادپرستی ضد فرانسوی گسترش می یابد. بررسی های جامعه شناس آمریکائی، جان اگبو (١) بر روی «اقلیت های ناخواسته»  سیاه در آمریکا اجازه میدهد که از طریق همسان سازی، این پدیده را درک کنیم. فرزندان مهاجرین و بویژه مغربی ها اراده ای استوار برای ترقی اجتماعی دارند – شاید باید گفت داشتند؟ - اما اکنون آنان مثل سیاهان آمریکا، کم کم به این باور می رسند که موانع نژادی در جهان کار بسیار نیرومند بوده و به آنان امکان خروج از سیته شان و دستیابی به موقعیتی احترام برانگیز نخواهد داد. آنانی که با ارزش های فرهنگی و برابرخواهی جامعه فرانسه تربیت شده اند، نابرابری های آموزشی را بسیار سخت تحمل میکنند. این نابرابری ها سند شکست تحصیلی آن ها را امضا میکند.

 

اعتماد آنان به نهادهای رسمی متزلزل میشود . بیش از همه نسبت به مدرسه که تمام امیدشان را به آن بسته بودند. معلمی در تایید این مطلب میگوید « یکی از شاگردان مغربی الاصل به من گفت که مردم دو دسته اند، آن هائی که کلک میخورند و آنهائی که به دیگران کلک می زنند. و سپس اضافه کرد که او میخواهد جزو دسته دوم باشد. برعکس والدینش که در دسته اول جای گرفته اند. چیزی از قماش استثمارگر– استثمارشده ، دسته بینابینی وجود ندارد. اغلب پذیرش شکست با مسئله تبعیض همراه است.

 

در واقع شاهد وارونه شدن واقعی ارزش ها هستیم. شاهد تشکیل نوعی ضدفرهنگ آموزشی قوم گرایانه میباشیم. دانش آموزان وابسته به خانواده های مهاجر، بصورت واکنشی، تعلقات قومی خود را باز می یابند. و درحد نهایت، فرهنگ تحصیلی به نماد سلطه گری تبدیل میشود، همان طوری که معلمی نقل میکند « من با مصطفی مسئله دارم. یک روز وقتی رسید(..) خشمگین و توهم بود (...) و تا من دهان باز میکردم، مطلبی برای جر و بحث پیدا میکرد. و تا من پشت میکردم که بر روی تخته سیاه مطلبی بنویسم، سوء استفاده میکرد و هرچه دلش میخواست میگفت،  مثل اینکه  « ما اصلا انگلیسی دوست نداریم، چرا زبان عربی یاد نمیگیریم؟» . در آن اوضاع ، من مانند مادر خوب خانواده گفتم « یاد گرفتن عربی مثل یاد گرفتن انگلیسی تلاش میخواهد، حتی تلاشی مداوم تر، زیرا مشکل تر هم هست» او پاسخ داد «او چه میگوید، خل شده است» کوشیدم وضع را آرام کنم. به نوشتن ادامه دادم، ناگهان او با کوبیدن روی میز به من گفت « به هر حال، مسلمان ها قوی ترند» » . این تعلق بازیافته بر این واقعیت متکی است که فرانسه نه میخواهد و نه میتواند آنها را از نظر اقتصادی و اجتماعی ادغام کند که طبیعتا شامل ادغام فرهنگی هم خواهد بود. نباید اشتباه کرد. « انحرافات قومی» که از آنها به عنوان مترسکی استفاده می شود اغلب محصول انزوا  و شکست است. در نتیجه مسائل بسیار مهمی درمیان است.

 

وزنه بافت شهری تعیین کننده تر است و به سیاست هائی برای زدودن جدائی نژادی و اختلاط نیاز دارد. با وجود این پدیده آموزشی، به نوبه خود باید مورد توجه بیشتر قرار گیرد، زیرا وزنه نمادین سنگینی دارد. نردبان ترقی اجتماعی باید نقش خود را بازی کند  و تنها با بازیابی اعتماد به فضیلت های «مرتبه اجتماعی بر پایه لیاقت فردی» است که میتوان رابطه اجتماعی شرایط جذب شدن را ایجاد کرد. در این راستا، جداسازی رشته های تحصیلی در سن پایین به جدائی بیشتر منجر خواهد شد. برعکس، مدرسه از این رنج می برد که هرگز موفق نشده مدرسه راهنمائی واحدی را که این همه حرفش زده شده، ایجاد نماید. در حقیقت، از مدرسه راهنمائی تنها چیزی که واحد است، اسم آن است زیرا وضعیت تحصیلی بسیار متفاوت است. در عین حال، بنظر بیهوده میرسد که به طور احساساتی به اختلاط  اجتماعی و فرقه ای در مدارس فراخوان دهیم  .  شکاف هائی که جامعه را در می نوردد، از جمله در مورد مسکن، به اندازه ای است که  امکان ندارد که با  یک  چوب جادوئی اختلاط اجتماعی ایجاد کرد.

 

جامعه شناس امورشهری، ژاک دون زلو (2)    آن را بخوبی نشان داده است. نیروهای گریز از مرکز بسیار شدید است. طبقات متوسط و مرفه تمایل ندارند در محلاتی که مهر  بدنامی خورده، زندگی کنند، مگر اینکه ... مستمندان و خارجی ها را از آن محلات برانند! یا در نهایت، مدارس این طبقات کاملا مجزا و جدا باشد. بدین ترتیب  مستمندان هرگز قادر نخواهند شد که این چاردیواری اجباری را ترک کنند.

 

« بازار » آموزشی به تنهایی ، بیشتر موجب جدائی سازی میگردد تا جذب. یک « برنامه جدید*» در مدرسه احتیاج به سیاستی داوطلبانه دارد. از این پس، مدرسه  نمیتواند مشکلات اجتماعی  را از طریق اعلام « بی تفاوتی نسبت به تفاوت ها» حل کند، همانطوری که پی یر بوردیو (3)  [جامعه شناس بزرگ و فقید فرانسه . م] دوست داشت یادآوری کند، اغلب نابرابری های موجود میان گروه ها و افراد را تثبیت می کند.  بزبانی صریح  باید هم روی افراد و هم روی موسسات آموزشی کار کرد.

 

آن چه به افراد بر میگردد، اعطای بورس تحصیلی کافی نیست. باید به دانش آموزان متعلق به خانواده های کم درآمد امکان داد و آن هم داوطلبانه «گتوها را ترک» کرده و در مدارس انتخابی خود تحصیل نمایند.

 

از دید موسسات آموزشی ، برخی تجربه ها بکار رفته و اغلب به نتیجه نیز رسیده است. مثلا در مدرسه راهنمائی  کلیستن در بردو.  یکی از این اصول،  تعیین مجدد وظیفه هر کدام از افراد مربوطه با حفظ هدف است. و آن عبارت است از ارائه فرهنگ مشترک و سطح آموزشی ضروری برای جذب اجتماعی و اقتصادی به همه دانش آموزان . مدرسه آن قدر استقلال دارد که مدیر آن بتواند معلمان را  از میان داوطلبان انتخاب کند. او بدین ترتیب  میتواند گروه مورد نظرش را تشکیل داده و  به برنامه کار معلمین تنوع بخشد. بصورتی که معلمان دارای ساعات تدریس کمتر، ساعات بیشتری در مدرسه حاضر باشند. این امر بصورت قاطعانه ای روابط دانش آموزان و معلمان را تغییر میدهد.

 

این مدرسه راهنمائی تنها یک مثال است. ابتکارات دیگری نیز عملی است. امر اساسی این است که باید سازمان مدرسه را متنوع تر ساخت تا بتوان هدف ها و ارزش های مدرسه راهنمائی واحد را حفظ کرد. این بهائی است که باید پرداخت تا مدرسه نقش تعلیماتی اش را در مکانی که هنوز «زندگی با هم» مفهومی دارد، ایفا کند، حتی در مدارس گتو.

 -----------   

 

پاورقی  : 

1 – John Ogbu, " Les frontières culturelles et les enfants des minorités", Revue française de pédagogie: n° 101, Paris, 1992.

 

(2)  Jacques Donzelot

 

(3)  Pierre Bourdieu

 

 

----------   

توضیحات مترجم

*  عنوان  اصلی مقاله  Un " New Deal " pour l'école   میباشد.  New Deal  که معادل فرانسه آن Nouvelle Donne میباشدٍ به معنی  توزیع جدید قدرت میان نیروهای حاضر اقتصادی -  سیاسی- اجتماعی است.  اما ریشه آن کتابی است بنام New Deal اثر اقتصاددان آمریکائی Stuart Chase  که در سال ١٩٣٢ نوشته است. فرانکلن دیلانو روزولت  در سال ١٩٣٢، در جریان مبارزات انتخاباتی برای ریاست جمهوری آمریکا، با الهام از این اثر و برای  مبارزه با اثرات بحران اجتماعی - افتصادی ١٩٢٩ برنامه نوینی به همین نام پیشنهاد کرد .  اشاره شود که در اثر بحران ١٩٢٩، میزان بیکاری در آمریکا از ٣درصد به ٢٩ درصد رسیده بود. روزولت پس از انتخاب این برنام و سیاست را به اجرا گذاشت.

 

**  در تقسیمات اداری وزارت آموزش ملی فرانسه، وظیفه مدیریت آموزشی  موسسات آموزشی از مدرسه تا دانشگاه به آکادمی های نواحی مختلف واگذار شده است. در فرانسه ٣٤ آکادمی وجود دارد.

 

طبق قانون، خانواده ها باید برای ثبت نام فرزندان خود به مدارس دولتی تحت مدیریت آکادمی منطقه خویش مراجعه کنند. برای ثبت نام در مدارس ملی ( با شهریه) محدودیتی وجود ندارد. اگر خانواده ای بخواهد  فرزنش را در مدرسه دولتی خارج از حوزه آکادمی منطقه  (موسوم به نقشه آموزشی) ثبت نام نماید باید از مقامات آکادمی اجازه ویژه دریافت دارد که به آن  Dérogation میگویند.

*** - گتو Ghetto  : ریشه این واژه ایتالیائی است.( Guetto) در سال ١۵٣٦ ، در شهر ونیز یهودیان را مجبور ساختند در محله بسته ای زندگی کنند.  گتو به مکانی میگویند که یک جامعه قومی ، ملی یا مذهبی را مجبور کنند تا جدا از بقیه اهالی  رندگی کنند. میتوان از گتوی ورشو، گتوی سیاهان آمریکا و ... یاد کرد.

سیته Cité  -  از ریشه لاتین  civitas  به مجموعه شهروندان یک شهر اتلاق میشد. امروزه به مجموعه بزرگ ساختمانی واقع در یک نقطه سیته میگویند. برای مثال به مجموعه ساختمانی که ادرات، دادگستری، پلیس وو دارائی و... را دربر میگیرد Cité administratif  ( سیته اداری ) میگویند. در حومه ( بانلیو ) شهر های ، سیته ها به مجموعه های بزرگ مسکونی یا شهرک هائی گفته میشود که تا بیست – سی هزار نفر در آن زندگی میکنند. اغلب ساکنین سیته های حومه را اقشار مردمی و  کم درآمد و مستمند تشکیل میدهد.

 

                                                ***************

 

چگونگی بهره برداری راست آمریکا از شورش ها

 

سرژحلیمی

عضو هیئت تحریریه لوموند دیپلماتیک

 

روز٦ نوامبر ١٩٦٢، ریچارد نیکسون اعلام کرد که از زندگی سیاسی کناره گیری میکند. او که دو سال پیش از آن، انتخابات ریاست جمهوری  را با اختلاف کمی باخته بود، این بار در انتخابات فرمانداری کالیفرنیا از ادموند جی («پت») براون شکست خورد. در انتخابات ریاست جمهوری ١٩٦٤، لیندون جانسون با کسب ٦١ درصد آراء، یک جمهوری خواه دیگر بنام باری گلد واتر را گوشمالی داده بود. جانسون در زمینه حقوق مدنی و « مبارزه با فقر» بر تاریخ کشورش  اثرگذاشت. او موفق شد در مقابل فشار جنبش حقوق مدنی و   و هزاران فعال سیاسی چپ  که اکثریت شان سیاه و جوان بودند  ، پاسخ مثبتی بیابد.  این فعالان به یاری طرفداران مارتین لوتر کینگ به جنوب رفته بودند. جدائی نژادی نهادین از هم پاشید، « جنگ علیه فقر»  براه افتاد و بنظر می آمد که نسل بعدی با  پیشرفت خواهی عجین خواهد بود.

 

توهم دیری نپائید. اگر جامعه آمریکا در سال های ١٩٦٠ در جوشش بود (جنبش سیاهان، ،  جنبش دانشجوئی، جنبش زنان (فمینیستی)، جنبش صلح طلبان، جنبش هم جنس گرایان). دیری نگذشت که همه این زمینه ها و  یا قریب به کل آن، با بازگشت چماق Backlash محافظه کارانه روبرو شد. در همان  سال ١٩٦٦، در میان بهت همگان، رونالد ریگان «پت» براون را شکست سختی داد و به یمن آراء عوام سفیدپوست ، فرماندار کالیفرنیا شد. این عوام سفید پوست در یک رفراندوم موفق شدند  مقررات مساعد با اختلاط  نژادی درامر مسکن را لغو نمایند. دو سال بعد ، ریچارد نیکسون که ظاهرا نمی توانست به سیاست پشت کند، معاون رئیس جمهوری لیندون جانسون یعنی هوبرت هامفری را شکست داد و در کاخ سفید مستقر شد. گرایش به راست بخشی از بدنه دموکرات ها ( کارگران، کارمندان، کشاورزان)، نتیجه انتخابات را توجیه میکند. در کالیفرنیا، ریگان، فرماندار پیشین  را به نشان دادن ضعف به هنگام شورش های واتس (لوس آنجلس) در اوت ١٩٦۵، و نیز هم سوئی با اعتراضات «اقلیت روان رنجور»  از بیتنیک های* مستقر در دانشگاه برکلی متهم کرد. این امر باعث جدائی « سفید پوست های کوچک » از حزب دموکرات شد. محافظه کاری و بوروکراسی سندیکای کارگری AFL-CIO ، انزوای  آن به هنگام نبردهای ضد جدائی نژادی،  میلیتاریسم (جنگ ویتنام ) و تبعیضات جنسی به نیروهای مخرب امکان داد که به محافظه کاری را گرایش  پیدا کنند . نتایج این محافظه کاری موجب شد که ده سال پس از آن کلیت جنبش کارگری تاوان اقتصادی و اجتماعی آن را بپردازند.

 

در سطح ملی نیز ریچارد نیکسون موضوع  «قانون و نظم» را مورد بهره برداری قرار میدهد. در حالی که قیام های شیکاگو و هارلم در ١٩٦٨ هنوز از حافظه ها زدوده نشده اند – چهل وسه نفر که اکثریت شان سیاه پوست بودند ( اغلب توسط پلیس ، گارد ملی و ارتش) در جریان شورش های دیترویت در ژوئیه ١٩٦٧ کشته شدند – نیکسون هم وطنانش را دعوت کرد تا « در هیاهوی فریادها به آوائی دیگر، به صدای آرام گوش فرادهند. این صدا، صدای اکثریت بزرگ آمریکائی هاست، آمریکائیان فراموش شده. آنانی که فریاد نمیکشند، آن هائی که تظاهرات نمی کنند، آن ها نه نژادپرست و نه بیمار هستند. آن ها مسئول آفتی که کشور ما را مورد هجوم قرار داده نیستند. »  (1).

 

ادعا شد که نژاد پرست نیستند؟ در سال ١٩٦٣، ۵٩ در صد سفیدهای آمریکا ابراز می داشتند که موافق با ممنوعیت ازدواج بین نژاد ها هستند، 55 درصد آنان مایل به زندگی در کنار سیاهان نبودند، ٩٠ در صد از آنان نمی پذیرفتند که دخترشان با فرد سیاه پوستی مراوده داشته باشد، بیش از نیمی از سفیدان می پنداشتند که سیاهان بلندتر می خندند، آرزوهایشان نسبت به دیگران پائین تر است و بوی خاصی میدهند و ... (٢) با تمام این ها، سیاهان هنگامی که توسط نیروهای انتظامی ( که در آن زمان تقریبا منحصرا سفید پوست بودند) دستگیر میشدند، اصلا نمی خندیدند. از سوی دیگر، آن چه در سال ١٩٦۵موجب براه افتادن شورش های واتس گردید، وحشی گری معمولی پلیس بود. در این شورش ها که پنج روز طول کشید، ۵٠ هزار مامور ( که ١٦ هزار نفرشان عضو گارد ملی  بودند) دخالت کرده و ٣٤ کشته و هزار زخمی از خود به جای گذاشت.

 

از همان پایان سال های ١٩۵٠، اف بی آی و مقامات محلی در ایالت های آلاباما، آرکانزاس یا میسیسیپی ، دلیل «آشوب» ها را نفوذ « اخلال گرانی» دانستند که از آن سوی مرز آمده بودند.  برای بی اعتبار ساختن جنبش سیاهان، اعلام کردند که کمونیست ها در داخل آن نفوذ کرده اند. تابلوهائی  در سرتاسر جاده های جنوب  نصب شده بود که ادعا میکرد که حتی مارتین لوتر کینگ در یک اردوگاه انقلابی آموزش دیده است و از سوی جناحی از کمونیستها ( عمدتا چینی تا روسی) ترغیب میشود. اما برای مالکوم ایکس، ترجیح دادند که تاثیرات زیان بار اسلام جهان سومی را مطرح کنند. شخص لیندون جانسون، قیام های شهری را ابتدا به چند « آشوبگر سیاه» نسبت داد و سپس متوجه خودجوشی و مردمی بودن انفجار گردید. راست گرایان آمریکا، به نوبه خود، در سال ٢٠٠۵ ، همچنان تلاطم های اجتماعی را بدون تامل  به « براندازان » و « دشمنان خارجی » نسبت می دهند. چند هفته پیش از آن، تلویزیون جمهوری خواه فاکس نیوز به همین رویه« از قیام مسلمانان در فرانسه» صحبت میکرد که بخاطر« عدم استفاده دولت از ارتش» به درنده خوئی کشیده شد.

 

در ایالات متحده، استفاده از ارتش معمول تر است. اما خشونت زیادی که این دخالت باعث میشود، لزوما باعث بالا رفتن سطح وجدان عمومی می گردد. در آوریل – مه ١٩٩٢ برای مثال، شورش های لوس آنجلس (بیش از ۵٠ کشته و  ده هزار دستگیری) که بدنبال تبرئه پلیسی به راه افتاد که وحشیانه یک راننده سیاه پوست رودنی کینگ را زیر ضربات باتوم گرفته بود.  ا ز صحنه فیلمبرداری شده بود. کارزار انتخاباتی که در جریان بود فقط چند روز مختل شد. سه نامزد اصلی (جورج اچ بوش، ویلیام کلینتون و راس پروت ) عمدتا نگران جلب طبقات متوسط بودند و نه یافتن چاره ای برای مشکلات گتو ها.

 

تقریبا همیشه، قیام های شهری، عوام فریبی امنیتی راست گرایان آمریکا را فعال تر میکند. راست آمریکا فرصت می یابد که بی پرداخت هزینه ای خود را «پرولتاریزه» نماید. چهل سال است که جناح راست در این زمینه موفق میشود. این سبک در جریان شعله ورشدن برخی حومه های فرانسه، ظاهرا مورد الهام آلن فینکل کروت ** قرار گرفته است. مقاله نویس رسانه ها، نفرت « صاحبان اتومبیل بیچاره ناحیه ٩٣» را درمقابل «همدردی با ولگردهائی» قرار داد که او به «طرفداران مرفه محیط زیست که در پاریس دوچرخه سواری میکنند» نسبت داد (٣)

 

در آغاز سال های ١٩٦٠، روزنامه نگار چپ آندرو کوپکایند(Andrew Kopkind) مانند بسیاری دیگر از جمله  مارتین لوتر کینگ به  پیدایش جنبش درون نژادی فقیران امیدوار بود. جنبشی که بتواند مزارعه چی سیاه پوست میسیسیپی  و سفیدپوست های بومی آپالاچ را متحد سازد. در ١٩٦٨ نبرد علیه قوانین نژاد پرستانه  در ایالات متحده به پیروزی رسید.  اما همبستگی میان نژادها  بیش از همیشه دور از دسترس بنظر می آمد. زیرا در چنین مقطع زمانی رویای تحرک اجتماعی کارگران و کارمندان سفید تحقق نیافت. مجرمان را به سرعت معرفی کردند. کوپکایند باهر کارگر سفیدپوست در شیکاگو صحبت میکرد می کند ، وی را «صدرصد پشت سر پلیس» می یافت. او فورا متوجه میشود که ایده های خودکامگی چگونه در میان « مزدبگیران لومپن جوان که امکان ترقی به طبقه متوسط را ازدست داده اند و خود را زندانی چارچوب کارگری » میدانند، رشد کرده است. برای لومپن های مزد بگیر سفیدپوست ، تلفیق نژادی پیش از همه ، به منزله تهدید  ساکن شدن  سیاهان در همسایگی آنان است.

 

قیام های شهری الزام بازگشت به نظم را نیز بر این نگرانی سقوط طبقاتی، می افزاید.  همان کارگر مقیم شیکاگو به کوپکایند میگوید که « او مخالف افراد رنگین پوست نیست. تنها با شورش مخالف است».  و بیست سال بعد، در ١٩٨٨ گفتار تفاوت اندکی کرده است. توماس و مری ادسال که سعی می کنند تا چرخش به راست یک نجار سفید پوست شهر را توضیح دهند، ازقول او می گویند: « اغلب کسانی که تقاضای کمک می کنند سیاه پوست هستند و اغلب کسانی که کمک می کنند سفیدپوست. ما از اینکه برای مسکن ارزان قیمت شیکاگو و حمل و نقل شهری که استفاده ای  از آن نمیکنیم ، پول بپردازیم به ستوه آمده ایم.  » (٤)

 

پس در این صورت، چه باید کرد؟ چه کسی باید پرداخت کند؟  گفتار دست راستی های آمریکا جا افتاده است. پرسش به نحو درستی مطرح نشده است. ضرر هر کمکی به دریافت کننده این کمک ها میرسد (۵). در سال ١٩٩۵، دیوید فرام مقاله نویس جمهوریخواه در آغاز دوره ریاست جمهوری  جورج دبلیو بوش به وی توصیه کرد  « مردم از این شکوه های  دائمی که در مورد مستمندان میشنوند، خسته شده اند. مالیات دهندگان طبقه متوسط عقیده دارند که آن ها بیش از حد به آنان [مستمندان] پول می پردازند و باید ایشان به رفتار ناشایست خود پایان دهند.» . نیکلا سارکوزی نیز با استفاده از کلماتی کمی متفاوت، آسیب پذیرترین افراد جامعه را به قدرت مادی بازار واگذار کرده است. « حقیقت این است که از چهل سال پیش، یک استراتژی نادرست برای حومه ها   بکار بسته اند. ، در واقع می شود گفت که هرچه به شهرها بیشتر امکان داده شد، نتیجه کمتری به دست آمد. (٦)

 

حسن تصادف خوبی است. در فرانسه مثل ایالات متحده، این امکانات را برای مصارف دیگر اختصاص میدهند. برای مثال میتوان از کاهش مالیات های مستقیم نام برد. آیا این امر نا آگاهانه است؟ مطلقا چنین نیست.. وقایع اخیر، به سمت گیری های ناعادلانه که به روابط اجتماعی هویتی فردگرا یا « قوم گرا » میدهد، تقدیری سیاسی القاء میکند تا بتواند افرادی را که در اثر بدرفتاری ها قیام می کنند، آسان تر سرکوب نماید.

 

----------

پاورقی ها :

 

١ – سخنرانی  در کنوانسیون حزب جمهوری خواه، میامی، ٨ اوگوست ١٩٦٨.  متن آن از کتاب زیر نقل شده است:

Le Grand Bond en arrière. Comment l'ordre libéral s'est imposé au monde. Fayard: Paris, 2004, p. 131

 

٢ – نظر سنجی مجله نیوز ویک.  به نقل از Thomas Byrne Edsall  و Mary Edsall    در کتاب زیر:

The Impact of Race, Rights, and Taxes on American Politics.Norton, New York, 1991.

 

٣ – از روزنامه فیگارو، ١۵ نوامبر ٢٠٠۵.

 

٤ -  به کتاب یاد شده در بند ٢ و نیز به مقاله زیر مراجعه نمائید: لوموند دیپلماتیک ، آوریل ١٩٩٤ ، تحت عنوان :

L'université de Chicago, un petit coin de paradis au centre du ghetto.

 

۵ – به مقاله جان گالبریت در لوموند دیپلماتیک، اکتبر ٢٠٠۵ تحت عنوان « هنر نادیده گرفتن فقرا » مراجعه نمائید.

 

٦ – مصاحبه با مجله اکسپرس، ١٧ نوامبر ٢٠٠۵. 

----------   

* Beatniks  بینیک (نسل گمشده)،  فرد شورشی علیه کونفورمیسم ( کونفورمیسم یعنی هم رنگی با جماعت و دنباله روی) بورژوائی و جامعه مصرفی که از ترفنها زندگی میکند و بدون مسکن ثابت است. نظیر هیپی ها

 

** فینکل کروت  Alain Finellkraut    نویسنده و« فیلسوف » ۵٦ ساله فرانسوی ، دارای عقاید محافظه کارانه، به خاطر موقعیت ویژه اش مدام در برنامه های مختلف تلویزیونی شرکت میکند و در هر مورد  اجتماعی و سیاسی به درفشانی می پردازد.

 

 

--------- 

 

لوموند دیپلماتیک ، دسامبر ٢٠٠۵.

ترجمه بهروز عارفی