راه نجات مردم ما!

 

فريبرز سنجری

 

چند روز پيش بطور اتفاقی در يکی از خيابان‌های شهری که در آن زندگی می‌کنم آشنائی را ديدم که مدتی بود از او خبری نداشتم. همچون اکثر ايرانيان پناهنده که وقتی به هم می‌رسند اولين حرفشان در باره ايران و اوضاع و احوال آنجاست، ما نيز گفتگويمان با اشاره به وضع ايران و اخبار مربوط به داخل کشور شروع شد و وقتي که صحبت به رئيس‌جمهور جديد جمهوری اسلامی و موضع گيری‌های اخيرش رسيد دوستم با حرارت گفت: بايد از هر نيروئی که قادر به سرنگونی اين رژيم باشد حمايت کرد. از او پرسيدم که با توجه به موقعيت فعلی اپوزيسيون اين رژيم، منظورت کدام سازمان يا نيرو است؟ گفت: فرقی نمی‌کند هر کسی باشد مهم نيست فقط اين آخوندهای بوگندو را بردارد. پس از لحظه‌ای درنگ، چون خود می‌دانست که در اپوزيسيون جمهوری اسلامی در لحظه فعلی چنين قدرتی وجود ندارد، فورا اضافه کرد که حتی اگر امريکا هم اين رژيم جلاد را سرنگون سازد بايد برايش هورا کشيد!! ضمن تأسف از اين حرف‌ها، از آنجا که بر اين باورم که مبارزه و مقاومت مردم ما برعليه بيدادگری‌های جمهوری اسلامی برای آن نبوده و نيست که اين سلطه اهريمنی با سلطه ددمنشانه‌تری تعويض شود، در پاسخ به موضع نادرست آن آشنا، به او گفتم زياد تند نرو! مگر نمی‌بينی که امريکا در افغانستان و عراق چه اوضاع دهشتناکی به بار آورده است. آيا تصاوير دهشتناک شکنجه اسرای عراقی و وحشيگری‌های امريکا در زندان ابوغُريب را فراموش کرده‌ای؟ آيا نمی‌دانی که همين چند روز پيش از نوار ويدئوئی خبر دادند که تجاوز سربازان امريکائی به نوجوانان عراقی در بازداشتگاه‌های امريکا در عراق را به نمايش می‌گذارد؟ آيا از کشتار وحشيانه مردم شهر فلوجه و با خاک يکسان کردن اين شهر بی‌خبری و نمی‌دانی که با سلاح‌های شميائی چه بر سر اين مردم آوردند؟ آيا فرياد شکنجه شده‌های افغانی در سياهچال‌های  امريکا در اين کشور را نشنيدی؟ آيا از سوزاندن اجساد مخالفين در افغانستان اطلاع نداری؟ همين چند روز پيش بود که امريکائی‌ها در تداوم هزاران عمل جنايتکارانه خود در افغانستان، جهت ترساندن اهالی يکی از روستاهای اين کشور جنازه چند تن از کسانی که در درگيری با امريکائی‌ها کشته شده بودند را جلو چشم مردم به آتش کشيده و سوزاندند! پس چگونه اين واقعيت‌ها که جلوی چشم همه صورت می‌گيرند را ناديده می‌گيری و به خود اجازه می‌دهی که از لشکرکشی امريکا به ايران سخن بگوئی؟ و چرا به اين خوش‌خيالی دچار شده‌ای که تصور می‌کنی حمله ارتش امريکا به ايران، با فرض سقوط جمهوری اسلامی، برای مردم ما آزادی و دمکراسی به ارمغان می‌آورد؟ خيلی راحت پاسخ داد: آزادی و دمکراسی شعار است. اينها مسئله امروز ما نيست بلکه خواست‌هائی است که در آينده بايد به آنها رسيد. مسئله امروز ما، مسئله اصلی ما، نابودی آخوندهاست. اينها بايد بروند. اينها بروند هر کس که می‌خواهد بيايد. هر کس اينها را سرنگون کرد قدمش مبارک باد! فقط اينها بروند. گفتم: دوست عزيز! اگر فردا قدرت امريکا برود پشت جريان سلطنت و دوباره اين دارودسته ضدمردمی که دستانشان تا مرفق به خون فرزندان اين سرزمين آلوده است به قدرت برسند تو چه خواهی گفت؟ آيا باز هم هورا خواهی کشيد؟ آخر مگر مردم ايران ديوانه بودند که انقلاب کردند و هزاران قربانی دادند تا رژيم سلطنت را براندازند. آيا اين شرمندگی ندارد که حالا کسانی دوباره برای بازگشت سلطنت دست التماس بسوی امريکا دراز کنند، و به سلطنت طلبان بگويند ببخشيد غلط کرديم. کم کشتيد بيائيد نيمه‌کُش‌ها را تمام‌کُش کنيد! در ادامه بحث به او گفتم: درست است که در پی نسلی که به انقلاب برخاست نسل ديگری آمده است، ولی هنوز کسانی که آثار شکنجه‌های رژيم سلطنت را هر روز با خود حمل می‌کنند زنده‌اند. تو را چه شده است؟ آيا درد و رنج شرايط تبعيد و طولانی شدن عمر جمهوری اسلامی چشمانت را کور کرده و قادر به ديدن واقعيات نيستی و فراموش کرده‌ای که مردم مبارزه می‌کنند و قربانی می‌دهند که زندگی بهتری برای خود بدست آورند نه اينکه از چاله درآمده و به چاه بيفتند! گفت: نه فراموش نکرده‌ام که همين مردم بودند که بعد از سرنگونی رژيم سلطنت به جمهوری اسلامی رأی دادند و چنين شيطانی را بر سر کار آوردند. در جواب گفتم: اين اشتباه است که کسی تصور کند که جمهوری اسلامی با رأی مردم به قدرت رسيده است. اين ظاهر قضيه است. در حالی که مدت‌ها قبل از آن، امريکا با همکاری انگليس و بقيه قدرت‌های بزرگ در کنفرانس گوادالوپ به روی‌کارآمدن خمينی رأی داده بود. اين امريکا در رأس بقيه قدرت‌های امپرياليستی بود که با گذاشتن همه منابع قدرت از جمله ارتش شاهنشاهی (يا در واقعيت ارتش امريکائی) در اختيار خمينی به او و رژيمش قدرت دادند تا انقلاب مردم ما را سرکوب کنند و از منافع غرب در ايران حفاظت نمايند. پس اگر خواهان نابودی جمهوری اسلامی هستی چرا از دست نوکر به ارباب پناه می‌بری! آخر اگر اين ارباب قرار بود بر طبق منافع مردم گام بردارد و يا حتی گوشه کوچکی از منافع مردم را در نظر گيرد اصلا از اول اين به قول تو آخوندهای بو گندو را سر کار نمی‌آورد. در ادامه بحث با توجه به اينکه آن آشنا همچنان با خوش‌بينی، سرنگونی جمهوری اسلامی به دست امريکا را راه نجاتی برای مردم ايران تلقی می کرد سخنانم را ادامه داده و گفتم تازه مگر فراموش کرده‌ای که همين امريکا بود که با همکاری انگليس بر عليه مصدق کودتا کرد و محمدرضا شاه را به سلطنت باز گرداند و شرايط اعمال ديکتاتوری آن شاه جنايتکار را برای سال‌های طولانی آماده ساخت. مگر می‌شود فراموش کرد که سلطه سياه رژيم سلطنت، از کودتای 28 مرداد سال 1332 تا سال 1357، يعنی در طول 25 سال، اساسا مرهون حمايت‌های امپرياليست‌ها و به ويژه حمايت‌های بيدريغ همين امريکا بود. براستی چه شده که شماها حتی حافظه تاريخی خود را هم از دست داده‌ايد؟ اگر تو واقعا به نابودی جمهوری اسلامی فکر می‌کنی، يعنی چنين امر مقدسی ذهن تو را به خود مشغول کرده، چرا به هر خس و خاشاکی می‌چسبی الا به فعاليت خودت و تلاش خودت در اين راستا؟ و سپس اضافه کردم که دوست عزيز اين شيوه درس‌گيری از گذشته نيست. اين شيوه خلاصی از جهنمی که جمهوری اسلامی آفريده نيست. اگر می‌خواهی رژيم موجود را ديگر بر اريکه قدرت نبينی بايد آستين‌ها را بالا زده و خود به مبارزه مردم ما جهت سرنگونی جمهوری اسلامی بپيوندی نه اينکه چشم‌انتظار سرنگونی اين رژيم از سوی امريکا باشی. و نه اينکه برايت مهم نباشد که چه کسی و چه نيروئی قرار است بجای اين رژيم به قدرت برسد. بعد برای او توضيح دادم که اتفاقا در دوره مبارزه بر عليه شاه هم همين حرفی که او در مورد جمهوری اسلامی می زند با اين عبارت شنيده می شد: "اين رژيم (منظور رژيم شاه) برود هر رژيمی بيايد بهتر از آن خواهد بود. فقط اين رژيم برود". در آن زمان ساده‌انديشانی بودند که می‌گفتند مگر ديکتاتوری از ديکتاتوری شاه بدتر هم می‌شود. در حاليکه در همان زمان کمونيست‌های راستينی در صحنه مبارزه برعليه رژيم شاه قرار داشتند که می‌گفتند آری ديکتاتوری از ديکتاتوری شاه بدتر هم امکان‌پذير است. آنها می‌گفتند که علت و پايه اساسی ديکتاتوری، اين روبنای استثمار و وابستگی، نظام اقتصادی حاکم است. اگر مردم ما نتوانند اين نظام را نابود سازند بدون شک حافظان اصلی اين نظام جهت حفظ خود در مقابل امواج خروشان مبارزات مردمی، ديکتاتورهای قسی‌القلب‌تری هم بر سر کار خواهند آورد چرا که همواره شدت اعمال ديکتاتوری تابعی است از روند مبارزه طبقاتی در جامعه و نه خواست صرف شخص ديکتاتور، و ديديم که تاريخ با چه روشنی حيرت‌انگيزی صحت اين سخنان را به اثبات رساند.

 

در ادامه اين صحبت به او گفتم: اين درست است که انقلاب مردم ما به نتيجه نرسيد و در نيمه راه "ملاخور" شد اما اين تنها نشان‌دهنده اين واقعيت است که اگر نمی‌خواهی از چاله به چاه بيفتی و از دست شاه به دست شیخ و دوباره احتمالا از دست شيخ به شاه و يا ديکتاتوری ديگر، بايد تشکيلات انقلابی داشته باشی. بايد رهبری انقلابی را سازمان دهی و بايد در مسيری بجنگی که طبقه اصلی رهبری‌کننده انقلاب؛ طبقه‌ای که تاريخ رسالت رهبری و به نتيجه رساندن اين انقلاب را بر دوش او گذاشته، قادر به متشکل شدن و قادر به اعمال رهبری شود. حرف‌های من و يا شايد منصفانه‌تر باشد بگويم سرزنش‌های من، تا حدودی دوست ديرآشنا را در خود فرو برد و به فکر واداشت، در حاليکه زمان جدائی هم رسيده بود و می‌بايست اين گفتگو را تا ديدار اتفاقی بعدی خاتمه می‌داديم و هر کدام به راه خود می‌رفتيم.

 

با جدا شدن از آن دوست، گرچه می‌ دانستم که اين انديشه‌ها و مواضع، بيشتر حاصل نااميدی‌ها و ناتوانی‌هاست و مطمئن بودم که حرف‌های من شايد صرفا تلنگری باشد بر پرده اوهام او و نور اميدی به دنيای نااميدی‌هايش، پيش خود می‌انديشيدم که براستی بر مردم ما چه رفته است. چرا مخالفين رژيم کنونی، که زمانی صدای شعارهای ضدامپرياليستی‌شان گوش فلک را کر می‌کرد تا آنجا سقوط کرده‌اند که حاضراند برای لشکرکشی امريکا به ايران هورا بکشند! در دوره شاه، مردم ما از آن حد شناخت و آگاهی بر خوردار بودند که می‌دانستند با صرف رفتن شاه و برچيده‌شدن رژيم سلطنتی هنوز به خواست‌های برحق‌شان نخواهند رسيد، از اين رو پس از فرار شاه فورا شعار دادند "بعد از شاه نوبت امريکاست". حال مردم ايران با انديشه‌هائی روبرويند که با زير پا گذاشتن آن آگاهی‌ها و شناخت‌ها، بی رودربايستی و بدون خجالت از ضرورت و درستی لشکرکشی امريکا به ايران سخن می‌گويند. يکی برای بوش، که به تقليد از خمينی برای خود رسالت آسمانی قائل است، نامه می‌نويسد و از او می‌خواهد که زحمت کشيده و قدری آزادی هم برای ما بياوريد!! ديگری برای مذاکره با مأموران دسته‌چندم وزارت دفاع امريکا بار سفر به امريکا می‌بندد تا در واقع خود را و سازمانش را عرضه نمايد. آن يکی هم همه آرزويش اين است که "شورای امنيت" سازمان ملل رژيم را تحريم کند تا شايد فضائی برای فعاليت وی باز شود . يعنی می‌داند که خود را در شرايطی قرار داده که فعاليت اصلی‌اش وابسته است به خواست و اجازه از ما بهتران!

 

پيش خود می‌گفتم که براستی اين همه بی‌راهه‌رفتن برای چيست! وجود ايده‌ها و افکاری چنان نادرست در ميان نسل جوان، نسلی که از زمانی که خود را شناخته رژيم سرکوبگری را در مقابل خود ديده که فرياد مرگ بر امريکا از زبانش نيفتاده است کاملا قابل فهم است. شايد آنها از بزرگترهای خود شنيده‌اند که "دشمن دشمن من دوست من است"، اما به اينها چه بايد گفت که خود، همه تحولات اين سال‌ها را به عينه ديده‌اند و تازه می‌بايد اين نسل جوان را آموزش هم داده و تجربيات خود را به آنها منتقل کنند!؟ اما اينها راهنماهائی هستند که خود ره نمی‌دانند و سوراخ دعا را گم کرده‌اند و سمت اصلی ضربه به دشمن را فراموش کرده‌اند.

 

از قرار معلوم، ناتوانی اپوزيسيون در سرنگونی رژيم و طولانی‌شدن عمر جمهوری اسلامی به مثابه ديکتاتوری عنان‌گسيخته‌ای که به هيچ صراطی مستقيم نيست، گرايش به معجزه و "امدادهای غيبی" را در ميان بخش‌هائی از مردم ما و در صفوف اپوزيسيون رژيم تقويت کرده است. همانطور که ضعف بشر در برابر نيروهای طبيعت، انسان را بسوی خلق قدرت‌های ماوراءالطبيعه و يک نيروی خيالی برتر سوق داد، حال ضعف مردم در برابر قدرت حاکم، آن هم با توجه به اعتقادات مذهبی و اشاعه خرافات در بين آنها، توکل به يک نيروی برتر را برجسته ساخته است. به خصوص که اين نيرو از قدرتی جهانی برخوردار است و چند سالی است که يکه‌تاز ميدان شده و در شرق و غرب هم با کشور ما همسايه گشته است. پس برخی چنين می‌انديشند که چه اشکال دارد که اين نيرو که فرياد دفاع از حقوق بشر نيز سر می‌دهد رعايت اصول همسايگی را به جا آورده و قدمی هم به داخل حياط خانه ما بگذارد تا با چشمان خود ببينند که چگونه در "سرزمين امام زمان"، هر روز سربازان گمنان امام زمان کسی را "شمع آجين" می‌کنند و يا با تيغ چاقوی آنها زبان مخالفی بريده می‌شود، شايد با مشاهده اين امور، دلش به رحم آمده و ما را نيز از شر اين ديو شيطان‌صفت رها سازد!

 

پيش خود می‌گفتم: ولی براستی مگر می‌شود کسی کمترين اطلاعی از اوضاع جهان، منطقه و ايران داشته باشد و جنايات امريکا در افغانستان و عراق را شنيده باشد و سال‌ها بر خلاف آنچه که سردمداران جمهوری اسلامی جلوه می‌دهند پشتيبانی اين قدرت را نه به عنوان "شيطان بزرگ" بلکه به مثابه "فرشته رحمت" از اين رژيم ديده باشد، و باز هم برای رسيدن به آزادی و دمکراسی و به اصطلاح حقوق بشر، به لشکرکشی امريکا دخيل ببند! اما ديدم مشکل اينجاست که اين افراد و اين ديدگاه‌ها اساسا نابودی جمهوری اسلامی را وسيله‌ای جهت رسيدن به اهداف واقعی مردم ما نمی‌بينند، بلکه از قرار، مسئله آنها چيز ديگری است و به دنبال کلاهی از اين نمد برای خود هستند. بنابراين، چنين تفکری چه خود بداند چه نداند، آن اهداف بزرگ را کنار گذاشته و خودِ وسيله را هدف کرده است، آنهم هدف نهائی و اين هدف نهائی را هم آنقدر برای خود بزرگ و دست‌نيافتنی کرده که ديگر قادر نيست وسائل رسيدن به آن با تکيه بر نيروی خود را، حتی در ذهن‌اش، نيز طرح نمايد.

 

درست است که جمهوری اسلامی بايد برود و اين يکی از آماج‌های  برحق مردم ما و گامی اوليه جهت رسيدن به خواست‌های آنهاست، اما روشن است که وقتي که مردم ما برعليه جمهوری اسلامی می‌رزمند خواهان برقراری شرايطی هستند که در آن فقر و فلاکت و بيکاری وجود نداشته باشد. شرايطی که امکان وجود فحشا و اعتياد و کودک خيابانی را از بين برده باشد. و هر صدای مخالفی در گلو خفه نشود و زندان و شکنجه و اعدام انقلابيون ديگر معنا نداشته باشد، خلاصه آنها در تقابل با سرکوبگری‌های جمهوری اسلامی، در مقابل ولايت مطلقه فقيه، خواهان آزادی و دمکراسی و عدالت اجتماعی هستند. اما تحقق اين خواست‌ها درست در تقابل اهداف همه دشمنان مردم ما قرار دارد؛ در تقابل با روابط اقتصادی ظالمانه‌ای قرار دارد که اين دشمنان به حفاظت از آن برخاسته‌اند. بنابراين، بار انقلابی سرنگونی "ولايت مطلقه فقيه" زمانی به منصه ظهور می‌رسد که اين امر با نابودی آن شرايط اقتصادی‌ای توأم شود که هر روز در دامان خود، جانيانی چون خمينی، خلخالی، خامنه‌ای و خاتمی بار می‌آورد و به ظلم و جور و استثمار و اجحاف، امکان جولان مي‌دهد. آری، شرط رسيدن به آزادی، شرط رسيدن به عدالت اجتماعی، شرط رهائی از وضعيت نکبت‌بار کنونی اين است که لبه تيز حمله را متوجه نظام سرمايه‌داری وابسته حاکم کنيم و بکوشيم که سرنگونی جمهوری اسلامی به نابودی اين نظام منجر شود، وگرنه تا اين نظام پابرجاست، در هم بر همين پاشنه می‌چرخد. حال اگر کسی چنين هدفی را مقابل خود قرار دهد، در اولين گام متوجه می‌شود که رسيدن به اين هدف، تنها با نابودی سلطه امپرياليسم در ايران معنا دارد. امری که به نيروی توده‌های ستمديده امکان‌پذير است.