مسعود نقره کار

" این دایره بسادگی آب گرد چشمانم می گردد..."

محمد مختاری در امریکا ( قسمت دوم)

 

 

راهی میامی شدیم.

 در راه  رادیو موسیقی ای شاد و شادی آفرین ازکشور های امریکای لاتین پخش می کرد.

" میگن امریکای لاتینی ها شاد ترین مردم جهان هستن. درسته؟"

"آره, منم خوندم و شنیدم, درست برعکس ما" 

تا نیمه های راه  درباره اتوبان ها و تابلوها و درخت ها وشهر میامی سوا ل بود و صحبت.

" شنیدم آمار دزدی و جنایت در میامی بالاست؟چرا؟ به این خاطر که در صد سیاه ها بالاست ؟"

" ظاهرا" آره, اما سفید ام کم دزدی وجنایت نمی کنن!"

" فقر فرهنگی ومالی سیاه و سفید سرش نمی شه ,....... نیگا چه درخت زیبایی!"

و به دو درخت بلوط که بهم پیچیده بود ند اشاره کرد. 

" دیدم اسم این شهرپالم بیچ بود, به جای اینکه دوتا نخل به هم پیچیده باشند دو تا بلوط به هم پیچید ن,عجب"

" کدوم کار روزگاردرسته که این یکی دومیش باشه؟"

هنوز از قهوه خانه سر راه بیرون نیامده بودیم که شروع کرد:

" راستی از جریان های سیاسی چه خبر؟ بروبجه های چپ چه می کنن و چی میگن ؟"

" من سال هاست که کار تشکیلا تی نمی کنم اما با برخی از رفقا و دوستان رابطه دارم, گهگا ه نشریاتی که برایم می فرستن رو نگاهی می کنم, اطلاع دقیق ندارم, اما........"

وگفتم در باره سلطنت طلبان وملیون وچپ هاو.....آنچه را که می دانستم. روی  جزییات کشتار فاجعه بهمن ماه 1364 در کردستان که رهبرا ن فداییان اقلیت سبب شدند, انشعاب ها و جدایی ها ی درون فداییان و راه کارگر, و موضع گیری های سیاسی ونظری آن ها بیشتر مکث و صحبت شد.

" من نمی فهمم , در این وضعیتی که اقتصاد وسیاست جهانی عمل می کنند, نظرات راه کارگر و برخی از رفقای قد یمی خودمون چه حد درست و کارآ وعملی ست ؟, من سر در نمی آرم"

" وقتی رفتی اروپا ,  و پاریس, حتمی رفقای رهب,  شیر فهمت می کنن !"

در میامی موضوع سخن اش " پرسش و گفتگو " بود. حسن شایگان , که محمد را می شناخت , معرفی اش کرد. شب را در خانه حسن صبح کردیم , با می وخاطره وشعر. محمد از کارهایی که در اسارت ارشاد اسلامی داشت گفت و ازکارهایی که دردست داشت.

به وقت برگشتن خسته به نظر می رسید.

" بد نیست دم همان کافه ای که قهوه داشت نگه داری , جای خوبی بود "

" از قهوه ش خوشت اومد یا ازاون دخترک خوشگلی که قهوه می فروخت ؟"

" شیطنت نکن شیطان!"

آن دخترک زیبا اما نبودو به جای اش سبیل کلفت نتراشیده و نخراشید ه ای از ما پذیرایی کرد . خنده ی شیطنت آمیزم محمد را خنداند.

" راستی هنوز در مورد " انسان در شعر معاصر" چیزی نگفتی !"

" واقعیت اینه که خیلی ازش استفاده کردم , مغز و دستت درد نکنن , با این نوع کارها شاید گم شد ه مون رو بشه پیدا کرد , انسان رو میگم. اما جسارتا" بگم که  در این کار به دو نکته  کم پرداخته شده , نقش مذهب  به ویژه اسلام عزیز و بیگانگان در بروزعارضه هایی که به آنها پرداختی , این نظر من است, البته می دانی که نظرات من همیشه غلط از آب در می آن !"       

" من حوزه ای رو که در نظرگرفتم حوزه ی فرهنگ و زبان است, می توان از حوزه سیاست و اقتصاد هم به مسایل پرداخت وآن وقت نکاتی که مطرح می کنی جای خاصی خواهند داشت."

" یک نکته دیگه اینکه ویژگی هایی مثل شبان- رمگی رو حتی در کشور های راقیه میشه دید اما به گونه ای دیگه , این در واقع پاره ای از ویژگی روانی انسان است "

" آره , اما بحث من در حوزه هایی ست که اشاره کردم "

و تا به خانه برسیم بحث" انسان در شعر معاصر" بود.

از سفرش به میامی راضی بود.

بار وبندیل سفر به واشنگتن دی سی را بستیم . سخنرانی اش در آنجا همزمان شده بود با مصاحبه من برای رزیدنتی در بیمارستان دانشگاهی مریلند. به قول محمد "سفری خانوادگی , شغلی و فرهنگی " بود.  5 صبح راه افتادیم , چیزی حدود 20 ساعت رانندگی پیش رو داشتیم . نگران امید خواب آلود بود:

" این طفلکی روبی خواب کردیم"  

اما نه, نگران از دست دادن هوای خوب اورلاندو هم بود.     

" عجب هوای خوبیه , اونجا حتمی خیلی سرده؟"

" آره"

قهوه خانه ی میان راه پیش از آنکه قهوه اش را بگیرد  زیر گوش اش گفتم :

" دوست داری  برگردیم  قهوه خونه ی تو راه میامی  قهوه بخوریم ؟"

خندید.

" شیطنت نکن پسر"

زیرگوشی حرف زدن  و خند ه هایمان  شیده را کنجکاو کرد.

" چی در گوشی میگین و می خندین؟"

"  این شوهرت داره شیطنت می کنه شیده خانم"

" کار اصلیش همینه "

میزبانش در واشنگتن  فرامرز سلیمانی بود, و موضوع سخنرانی اش  هم " شعر و بصیرت فرهنگی " . از کانون فرهنگی واشنگتن صحبت شد ,  و نیز خاطراتی که در جمع های ادبی  با فرامرز سلیمانی د اشت , و دوستان اهل قلمی که آنجا خواهد دید. 

" راستی نیویورک چگونه ست ؟"

و از میزبان اش  مرتضی محیط پرسید و....

" پیشرفت کار دانشنامه ایرانیکا چگونه ست ؟ از نحوه کار و کسانی که همکاری وهمیاری می کنن خبر داری؟"  

" ماه سپتامبر خانم حورا یاوری مهمان کانون فرهنگی شهر اورلاندو بود و بخشی از صحبت اش هم"معرفی دانشنامه ایرانیکا" بود, چشم انداز خوبی از وضعیت دانشنامه تصویر کرد , و خب نشون دادن که علاوه بر منتقد خوب بودن " بازار یاب "خوبی هم هستن ,و البته طبیعی بود اندکی هم غلو و بزرگ نمایی در کار باشه و....."

" مثلا چی؟"

" مثلا  مقایسه ی  دانشنامه با شاهنا مه!"

"عجب"

" همکاران شان هم از طیف های مختلف فکری و سیاسی هستن و وارد به کارشان , اما کاراساسا" با همیاری مالی و تبلیغاتی سلطنت طلبان پیش می رود , امیدوارم به یه دکان وبوتیک فرهنگی بدلش نکنن."

" کار با ارزشی خواهد شد اگر آلوده ش نکنن."

خاطره گویی و شعر خانه گرم و دلنشین فرامرز را گرم تر و دلنشین تر کرد. فیروز حجازی هم آمد و مجلس گرم تر شد.

روز بعد را با قدم زدن  در جنگلی زیباو اطراف دریاچه ای زیبا تر شروع کردیم. و بعد دیدار از شهرکی تاریخی و سرخپوست نشین. آنجا هم می خواست ته و توی همه چیز را در آورد, مخصوصا" کتاب های قدیمی بساط یک کتاب فروش را. دوربین عکسبرداری فرامرز هم روز پر مشغله ای را گذراند.

غروب سرد زمستان واشنگتن بود . می باید به خانه دوستی که خانه اش نزدیک محل مصاحبه بود می رفتم . می دانست تقی مدرسی را خواهم دید , گفته بود دوست دارد تقی را ببیند .

 سرما  جمع و جورش کرده بود. پیش از آنکه بوسه خدا حافظی رد و بدل کنیم , گفتم:

" می دونی الان چی می چسبه ممد؟"

"چی؟"

" یه فنجون قهوه ی قهوه خونه ی تو راه میامی!"

این بار خندید و دیگر " شیطان" خطابم نکرد.

بعد از مصاحبه به دیدار تقی رفتم . داغان تر از آن بود  که بتواند  به سخنرانی محمد برود.

" مقاله ها یی به تاز گی ازش خووندم, کاراش خوبه, امیدوارم بتوونم ببینمش"

می باید به اورلاندو بر می گشتم. تلفنی از حال و روز تقی برایش گفتم. گفت :

" حتمی بهش تلفن می کنم , حتمی"

از نیویورک تلفن کرد , از خانه مرتضی محیط . از برنامه هایش در واشنگتن راضی بود وگفت وگوهایی که با افراد ودر محافل  مختلف داشت سرحال ترش کرده بود. از سخنرانی اش در نیویورک گفت , و گفت ترکیبی از

" پرسش و گفتگو " و"ساخت تامل" خواهد بود.

"میشیگان که رسیدم از پیش احمد بهت تلفن می کنم , راستی با فرامرز هم گفتگویی در باره کانون داشتم , بیشتر همان چیزهایی مطرح شد که با تو در میان گذاشته بودم اما حتمی نوار را از فرامرز بگیر گوش کن , شاید نکاتی را در گفتگو با تو فراموش کرده باشم. "

" باشه , تلفن یادت نره , گوشمونو روشن کن."

در میشیگان احمد خزایی میزبانش بود , وسخنرانی اش تکرار سحنزانی نیویورک(1).

" نیویورک برایم جا لب بود, هم شهرش و هم آدم هایی رو که ملا قات کردم , دست اندرکاران دانشنامه ایرانیکا رو هم ملا قات کردم , انسان های با ارزش و پرکاری هستن اماآن هایی که من ملاقات کردم  خصومت شان با چپ ها و مصدق وشاملو و کانون نویسندگان  چشمگیر بود , در دراز مدت به کارشون لطمه خواهد زد.

راستی در رابطه با بزرگداشت نیما با فرامرز صحبت کردی؟"

" هنوز نه "

" من از اینجا می رم شیکاگو و بعد ش بر می گردم کانادا, قبل از رفتنم به اروپا باهات تماس می گیرم, بزرگداشت

 نیما رو جدی بگیر."

" باشه" 

 

واز کانادا تلفن کرد.
"گوش و دلمون روشن , غیبت کبری داشتی"

" گوش منم روشن ,تلفن کردم  که خداحافظی کنم, فردا راهی اروپا هستم از آنجا باهات تماس می گیرم"

مهربانانه سپاسگزار آنانی که در این مسافرت برایش زحمت کشیده بودند , بود.

و رفت .

تا مدتی از او بی خبر بودم, تاکه بسته ای نشریه از او دریافت کردم , نشریاتی که در آ نها مقاله داشت . بر پیشانی یکی از ا ن نشریات یادداشتی بود , چاق سلامتی ای و اینکه چرا نامه هایش را بی جواب گذاشتم , من اما نامه ای از اودریافت نکرده بودم .

حسن شایگان که از سفر ایران برگشت , نامه ای از محمد برایم آ ورد و چشمم را روشن کرد.(2)

 پس ازچندی از نروژ تلفن زد و " گوشم را روشن کرد".  برنامه ای برایش گذاشته بودند. از کار و روزگارم پرسید  و از کار و روزگارش گفت .

" برای بزرگداشت نیما چه کردین؟"

"هیچی , روزی 10 ساعت کار, وشب ها جنازه به خانه برگشتن امان نمیدهد. راستی من تا به حال غیر از یک بسته نشریه, نامه ای از تو دریافت نکردم " 

" معمولا" اینطوری ست"

" دوست داری سفری دیگه به امریکا داشته باشی؟"

" آره به این شرط که شیطنت نکنی"

" نکنه دلت واسه قهوه خونه ی تو راه میامی تنگ شده؟"

صدای خنده آرا م اش توی گوشی پیچید.

چندی بعد بسته ای نشریه, و مطالب و اسنادی در باره کانون نویسندگان از او دریافت کردم, با یادداشتی کوتاه:

" خوشحالم کارپژوهش در باره کانون را جدی گرفتی , ادامه بده , کانون ارزشش را دارد و........."

در تدارک سفرش به امریکا بودم  که خبر آ وردند و......

به حمید رضا رحیمی خبر دادم , منتظر بود.

".......وقناری موزون گلوی سرشارش را

نثار کرد."(3)

و حمید بغض ترکاند.

صدای محمد بود که  با هق هق حمید درون جمجمه ام می پیچید.

"جنون رودابه ست این سرزمین

هزار پرده فروهشته اند و می نگرند

و خاک وقتی آ مخته شد

شغاد را

حتی از پشت زال برمی انگیزند."(4)

--------------------------------------------------------------------------------

  زیرنویس:

1- نشر افرا درکانادا مجموعه سخنرانی های مختاری را در کانادا و امریکا با عنوان " برگ گفت وشنید" در زمستان 1374 چاپ کرد.

2-

3 و4- از دفتر منظومه ایرانی