بسمالحق
با نامِ آزادی، آگاهی و عدالت
همهبهسوی تغییرات ساختاری مسالمتآمیز
به سه آذرِ همیشه درخشان و
هزاران دانشجو و استاد شهید كه سر در راهِ
آزادی و استقلال و عدالت نهادند.
آذر، ماهِ همبستگی استادان و دانشجویان
«دكتر محمد ملكی»
آن روز دقایقی از ساعت 10 صبح نگذشته، وقتی دانشجویان شهد
زمزمة محبت و عشق را از زبان استاد مینوشیدند، زودهنگام زنگ دانشكده به صدا درآمد
و مستخدمان دانشكدة فنی سراسیمه به كلاسها سر میكشیدند و از دانشجویان و استادان
میخواستند هرچه زودتر بهآرامی محوطة دانشكده را ترك كنند. ماجرا را چنین روایت
كردهاند:
حدودِ یك ماه از شروع محاكمة دكتر مصدق در دادگاه نظامی میگذشت
و جریان دادگاه نشان میداد كه در مدت زمان كوتاهی رأی دادگاهِ فرمایشی علیه رهبر
نهضت ملی كه بدونِ شك حكمِ، محكومیت خواهد بود صادر خواهد شد. بههمین دلیل از مدتی
قبل نظامیان كه بهنظر میرسید از مأموران فرمانداری نظامی باشند در محوطة دانشگاه
حضور یافته و رفتوآمد دانشجویان را زیر نظر داشتند و دانشجویان علیرغم حضور آنان
و با غافلگیری مأموران به تظاهرات و شعار دادن میپرداختند.
روز پنجشنبه 12 آذر 1332 در روزنامهها اعلام شد كه قرار
است بهزودی مناسبات سیاسی ایران و انگلیس تجدید شود. روز شنبه 14 آذر در رادیو و
روزنامههای عصر اعلام شد كه از امروز روابط سیاسی ایران و انگلیس برقرار گردید.
روز یكشنبه 15 آذر 1332 تظاهراتِ متعددی در تمام دانشكدهها بهخصوص دانشكدههای
فنی و علوم صورت گرفت. موضوع تظاهرات و شعارهای دانشجویان علاوه بر شعار «مصدق پیروز
است» اعتراض به تجدید روابط ایران و انگلیس بود. روز دوشنبه16 آذر حدودِ ساعت 10
صبح یك گروهِ كماندو كه به مسلسل دستی مسلح بودند و لباس و قد و قامت و قیافة آنان
از سایر نظامیان متمایز بود به دانشگاه تهران وارد شدند و یكراست بهطرفِ دانشكدة
فنی رفتند. بعد از كودتای 28 مرداد، دانشكدة فنی مركز تظاهرات و تجمع دانشجویان
بود و در واقع دانشجویان این دانشكده رهبری مبارزات دانشگاه را علیه حكومتِ كودتا
بهدست گرفته بودند. وقتی مهندس عبدالحسین خلیلی رییس دانشكدة فنی از ورود یك گروه
كماندوی مسلسلبهدست به محوطة آن دانشكده مطلع میگردد نگران میشود و بلافاصله
دستور میدهد زنگ دانشكده زودتر از موعد زده شود و چند نفر از مستخدمان دانشكده را
مأمور میكند به كلاسها بروند و از طرفِ او به دانشجویان اطلاع دهند كه هر چه
زودتر و بهآرامی از محوطة دانشگاه خارج شوند.
هنگامِ خروجِ دانشجویان از سرسرای ورودی دانشكده، كماندوها
به روی دانشجویان آتش گشودند و سه نفر از دانشجویان كه جلوتر از همه و در تیررس
آنها قرار داشتند هدف قرار گرفته در دم جان میسپارند. بقیه كه نزدیك راهروها و
كلاسها بودند بلافاصله از تیررس دور میشوند و خود را به داخل كلاسها پرتاب میكنند
و عدهای نیز خود را به اتاق رییس دانشكده میرسانند. بر اثر این حملة غافلگیرانه احمد قندچی، مهدی شریعترضوی و مصطفی بزرگنیا سه جوانِ بیگناه از طرفِ مأمورانِ كودتای 28
مرداد ناجوانمردانه به قتل رسیدند و نزدیك به 30 نفر بهشدت مجروح و بیش از 30 نفر
از دانشجویان سایر دانشكدهها بهخصوص دانشكدة علوم دستگیر میگردند.
رویدادها و داوریها،
خاطرات مسعود حجازی، ص 8 ـ 157
اما بشنویم از عكسالعمل رییس دانشكدة فنی و رییس دانشگاه
كه منتخب استادان بودند:
مهندس خلیلی بلافاصله تلفنی با فرمانداری نظامی تماس میگیرد
و به كشتار دانشجویان اعتراض میكند.
و دكتر علیاكبر سیاسی رییس دانشگاه تهران در خاطرات خود مینویسد:
گزارش كه به من رسید بیدرنگ با سپهبد زاهدی (نخستوزیر
كودتا) تلفنی تماس گرفتم و شدیداً اعتراض كردم و گفتم «با این
حركاتِ وحشیانه مأمورین انتظامی شما، من دیگر نمیتوانم ادارة امور دانشگاه را
عهدهدار باشم.»
از شاه وقت خواستم و در نظر داشتم نسبت به عملِ جنایتكارانة
قوای انتظامی اعتراض كنم. شاه مجال نداد و به محض رسیدنِ من دست پیش گرفت و گفت: این
چه دستهگلی است كه همكارانِ دانشكدة فنی شما به آب دادهاند. چند صد نفر را به
جان سه چهار نفر نظامی انداختهاید كه این نتیجة نامطلوب را بهبار آورد؟ گفتم: معلوم میشود جریان را آنطور كه خواستهاند ساخته و پرداخته به
عرض رساندهاند. شاه گفت: بهدروغ نگفتهاند. عقل هم حكم میكند كه جریان
همین بوده است. گفتم: هر چه بوده نتیجهاش این است كه سه خانواده
عزادار شدهاند و دانشگاهیان ناراحت و سوگوارند.
جناب دكتر علیاكبر سیاسی رییس منتخب دانشگاه تهران چگونگی
مذاكراتش را در هیئت دولت اینگونه گزارش میكند:
وزرا گوش تا گوش دورِ میزی دراز نشسته بودند. نخستوزیر
«فضلالله زاهدی» با احترامِ من از جای برخاست. وزیران به او تأسی كردند. معلوم شد
گفتگو دربارة دانشگاه است. نوبت به وزیر جنگ سپهبد (عبدالله) هدایت رسید. او با
حدّت و شدتی بیشتر به دانشگاه حمله كرد و در پایانِ سخنانش چنین نتیجه گرفت: اگر
عضوی از اعضای بدن فاسد شود آن را قطع میكنند تا بدن سالم بماند دانشگاه
را هم در صورتِ لزوم برای حفظ مملكت باید از بین برد و منحل كرد. بهآرامی
گفتم: نظر تیمسار وزیر جنگ قابل تأمل است. اولاً تشبیه دانشگاه به یك عضو بدن و
امكانِ قطع احتمالی آن مانند قطع عضو بدن صحیح نیست. این را «قیاس معالفارق» میگویند.
عضو بدن را كه قطع میكنند از خود مقاومت نشان نمیدهد و پس از قطع جسمی میشود
جامد و بیجان و بیاثر، درصورتیكه دانشگاه از هزاران استاد و
دانشجو و كارمندِ زنده و پویا تشكیل گردیده اگر مورد حمله قرار گیرد به مقاومت
خواهد پرداخت و از خود دفاع خواهد كرد و به فرضِ اینكه
موقتاً خاموش گردد آتشی خواهد بود زیر خاكستر كه سرانجام شعلهور خواهد گردید.
البته دیدها مختلف است هركس از زاویة مخصوص احساسات و افكار و ارزشیابیهای خویش به
امور مینگرد و به قضاوت میپردازد… فردای آن روز مأمورین نظامی
كه پس از سقوط مصدق در دانشگاه راه یافته بودند آنجا را ترك كردند.
دكتر علیاكبر سیاسی، گزارش یك زندگی، لندن، 1366،
صفحات 234 تا 238
دانشگاهیان عزیز؛
با مطالعة همبستگی آن روزها بین استادان و دانشجویان و
نسبتهایی كه در آن رژیم به دانشگاهیان میدادند با مقایسة توهینهای مقامات عالی
جمهوری اسلامی در حملة اردیبهشت سال 59 و 18 تیر ماه سالِ 1378 به دانشگاه تهران و
كوی دانشگاه كه دانشجویان را عدهای اوباش و دانشگاه را غدة سرطانی اعلام كردند چه
تفاوتی در قضاوت دو نظام «شاهی» و «ولایی» در مورد دانشگاه و دانشگاهیان میبینید؟
اما مظهر دیگری از همبستگی بین استادان و دانشجویان كه 29
آذر سالِ 1357 اتفاق افتاد، پس از برگزاری «هفتة همبستگی» بین دانشگاهیان و مردم
انقلابی كه در دانشگاههای سراسر كشور با شكوه فراوان از سوی سازمان ملی دانشگاهیان
ایران برپا شد بهدستور دولت نظامی ازهاری، دانشگاه تهران به روی دانشجویان بسته
شد و فقط استادان از در كوچك غربی دانشگاه میتوانستند به باشگاه دانشگاه رفتوآمد
نمایند. صبح روز 28 آذر 57، هنگامی كه جمعی از استادان قصد ورود به دانشگاه را
داشتند، افسری كه مأمور این عمل بود از ورود آنان به دانشگاه جلوگیری كرد. این كار
موجب درگیری لفظی بین رییس انتصابی دانشگاه مرحوم عبدالله شیبانی و استادان شد و
همین امر موجب شد تا تحصن 25 روزة استادان دانشگاه تهران از روز 29 آذر تا 23 دی
در دبیرخانه دانشگاه تهران برپا گردد. این تحصن مورد پشتیبانی اساتید سایر دانشگاهها ـ
كه موجب شهادت دكتر نجاتاللهی در وزارت علوم گردید ـ واقع شد و همبستگی بین
استادان و دانشجویان را به اوج رساند؛ تا آنجا كه دانشجویان مجاهد و مبارز از هیچ
نوع كمكی در حق استادان متحصن دریغ نكردند. حتی جیرة غذایی خود را كه از كوی
دانشگاه دریافت میكردند با كمال خلوص و علاقه با وجود محاصرة دبیرخانه از سوی نیروهای
نظامی به متحصنان میرساندند. این تحصن كه در روز 23 دی ماه 57 با حضور آیتالله
طالقانی و حمایت صدها هزار نفر از مردم صورت گرفت، موجب بازگشایی مجدد دانشگاه شد.
عظمت این همبستگی در سست شدن اساس نظام تا آن حد بود كه چند روز بعد (26 دیماه)
شاه مجبور به خروج از ایران شد.
و اما انگیزه من در نوشتن این یادداشت، حادثة كمنظیر 6 آذر
84 در دانشگاه، روز «معارفة» شیخ عباس عمید زنجانی بهعنوان رییس دانشگاه است. روزی
كه برای نخستین بار در عمر 70 سالة دانشگاه تهران یك روحانی ـ كه تحصیلاتِ نهچندان
بالایی با معیارهای حوزوی دارد و مانند صدها روحانی دیگر برخلاف قوانین استخدامی
اعضای كادر علمی وارد دانشگاه شدهاند و با مصوبة غیرقانونی شورای عالی انقلاب
فرهنگی بهعنوان همردیف استادیاران و دانشیاران و استادان دانشگاه (كه قانوناً طی
مراحل ویژه میتوانستند به این مراحل ارتقا یابند)، اینك خود را بهجای اساتید
دانشگاه جا زدهاند ـ با حكم وزیر علوم آن هم به شیوة تحمیلی به ریاست
دانشگاه تهران منصوب شد و دیدیم با چگونه استقبالی!! از سوی دانشگاهیان مواجه شد.
دانشگاهیان، استادان و دانشجویان؛ عزیزانم:
انتصاب عمید زنجانی به ریاست دانشگاه از سوی وزیر علوم یك توهین آشكار به همة دانشگاهیان بهویژه كادر علمی دانشگاه
است. تحمل این تحقیر برازندة شما نیست و امروز بهترین موقعیت برای همبستگی بیشتر بین
استادان و دانشجویان بهوجود آمده تا در مقابل یكهتازیها و بیاحترامیها به
استادان واقعی كه چشم و چراغ ملت هستند و تربیتكنندگان فرزندان ایران و رسالت
بزرگ تربیتِ نسل نو را بهدوش میكشند با كمال قدرت و شهامت بایستند و نگذارند
برنامة حاكمان كه حل كردن دانشگاهها در حوزه میباشد عملی گردد. همه
دست در دست هم از تسلط حوزه بر دانشگاهها و نابودی مراكز علمی دانشگاهی جلوگیری
كنیم مطمئن باشید اگر امروز نجنبید فردا خیلی دیر خواهد بود.
والسلام
آذر ماه 1384