گره يا عقده اديپ در روانکاوی به عنوان يکی از
معضلات بنيادين و پيش شرطهای عمومی تکامل جنسی و فردی انسان به حساب می ايد.من
بجای عقده از کلمه گره استفاده می کنم، زيرا عقده در فارسی بار منفی دارد، ولی گره
يا کمپلکس در روانکاوی نه تنها بارمنفی ندارد بلکه پيش شرط رشد و تکامل است. تنها
نتيجه و ميوه ان می تواند مثبت يا منفی باشد. باری به مفهوم روانکاوی فرويد يکايک
ما انسانها در دوران کودکی در يک رقابت عاشقانه بر سر عشق مادر يا پدر خويش(برای
پسر مادر و برای دختر پدر) با طرف ديگر اين رقابت يعنی همسر معشوقمان و پدر يا
مادرمان به جنگ عشقی می پردازيم و در نهايت پی می بريم که بهتر است از اين خواست
خويش چشم بپوشيم و در يک روند مثبت با درونی کردن بخشی از قدرت رقيب در خويش و
ساختن <من> خويش در دوران جوانی بدنبال عشق و حقيقت فردی خويش می رويم. در
روند منفی ادیپ انگاه اسیر این رابطه سه طرفه و کودکانه می مانیم و یا بشدت اخلاقی
و جانشین رقیب پدر و یا مادر می شویم و یا اسیر عشق اولیه به مادر و یا پدر، در
عشقها و روابط جنسی خویش بدنبال جانشینی برای انها و یا برای ابراز نفرت و دلرنجی
از انها میگردیم. در نهایت نیز اینگونه اسیر این فانتزیهای کودکانهبه فردیت زنانه یا مردانه خویش دست نمی یابیم. با کنسروکتيويسم فلسفی و
مکتب روانکاوی کسانی مانند پاول واتسلاويک که بدان اعتقاد دارند، انسان خود واقعيت
خويش، يا خوشبختی و بدبختی خويشرا ميسازد، مفهوم جديدی وارد روانکاوی شد که بدان
<نتيجه يا اثر اديپ> می گويند. اين مفهوم می گويد که در واقع اديپ اگر
از پيش گويی خبردار نميشد و از شهرش فرار نميکرد، انگاه هيچ وقت با پدر واقعيش
روبرو نميشد و او را نااگاهانه نمی کشت. زيرا در اسطوره اديپ،او از اوراکل اين پيش
گويی را ميشنود که پدرش را می کشد و با مادرش می خوابد. از انرو که او نمی داند که
پدرومادرش اوليای واقعي او نيستند، از شهر انها و محل پادشاهی پدرش فرار
ميکند، تا دست به اين جرم نزند و در راه پدر واقعيش را می کشد و با چيرگی بر يک
معما به رختخواب مادر واقعيش دست می يابد. اينگونه کنسروکتيويسم فلسفی يک مفهوم
جديد در روانکاوی وارد می کند که بدان < پيشگويی خويش تحقق بخشنده> می
گويند.(Selbsterfüllende
Prophezeiung,Selffulfilling Prophecy).(1). پيشگويی خويش
تحقق ساز يا بخشنده بدين معناست که در زندگی انسانی رابطه علت و
معلولی باعث و علت حوادث نيست، بلکه ما در واقع ناخوداگاه پيشگوييها و پيش بينهايی
خودمان را جامه عمل می پوشانيم و واقعيتمان را می سازيم. اينگونه اگر اديپ فرار
نمی کرد، هيچگاه پدرش را نمی کشت. يا برای مثال به زنی فکر کنيد که فکر می کند،
مردان فقط برای خوابيدن بدنبال او هستند. اينگونه او ناخوداگاه طوری عمل و رفتار
ميکند که تنها اينگونه مردان به سمت او کشيده شوند. يا مردی باور دارد که زنان فقط
بخاطر شهرت، پول يا چيز ديگه ای به سمتش کشيده ميشوند و نه بخاطر انچه واقعا است.
انگاه در رفتارش با زنان انچنان ناخوداگاه متکبر ويا سطحی و
خودنمايانه برخورد ميکند که تنها چنين زنانی نيز بسمتش کشيده ميشوند، چون چيز
ديگری در رفتار و عمل او نمی بينند. حتی در عرصه اجتماعی يا اقتصادی نيز اکثر
اوقات اين پيشگويی خويش تحقق بخشنده عمل ميکند. برای مثال رسانه های عمومی شايعه
گران شدن بنزين يا مواد غذايی را مطرح می کنند و همه می ترسند و بنزين، مواد
غذايي ذخيره می کنند و بخاطر کمبود يکدفعه بنزين يا مواد غذايی در بازار
بناچار گران می شوند. حال سوال نهايی اين است که ايا در زندگی چيزی به نام
معضلات بنيادين و جهان شمول وجود دارد که ادمی بناچار به تجربه و گذر از ان است و
يا انکه همه چيز را ما با باورها و پيشگوييهای خويش ابتدا زنده و متحقق می سازيم.
بباور من هر دو در بخشی درست هستند و هر دو را بايد در زندگی خويش ديد و اگاهانه
با انها برخورد کرد. از طرف ديگر هردو مراحل مختلف يک راه هستند و در پيوند با
يکديگر. برای مثال بحران و درگيری سنت و مدرنيت در درون يکايک ما و لزوم
يافتن راه حلی برای برون رفت از اين بحران فردی و اجتماعی يک معضل عمومی است،مانند
گره اديپ در دوران کودکي، و ما چه بخواهيم يا نخواهيم درگير ان هستيم و فرار از ان
ممکن نيست. تنها راه، ديدن اين بحران و قبول ان و يافتن بهترين راه عبور از ان و
تلفيق سنت و مدرنيت در يک سيستم نوی ويژه ايرانيان می باشد، زيرا مدرنيت قابل کپی
نيست. از طرف ديگر اينکه هرکس با اين بحران به چه گونه برخورد می کند و چه راهی را
می رود، نماد همان پيشگويی خويش تحقق بخشنده است. به اين خاطر کسانی بدان باور
دارند که راهی نيست، پس دم را غنيمت شمر و يا اهل سنت شو. اينها بنا به پيشگوييشان
همينگونه نيز جهان را تجربه می کنند و هر تجربه شان در عشق و يا زندگی تجربه ای
شترمرغی می باشد و هر تجربه ای به انها نشان ميدهد که حق داشته اند که راهی وجود
ندارد چرا که در يک زندگی شترمرغی مرتب حقايق شترمرغی تاييد ميشوند و عدم امکان
تغيير ان. ان ديگری در بن بست با خويش صادق است و نمی خواهد به گذشته برگردد، ولی
باور به تحولی نيز ندارد، او اينگونه عشقها و تجارب زندگيش بناچار تراژيک و دردناک
خواهند بود و به احتمال زياد در اخر به مرگی خودخواسته می ميرد. ديگری بدنبال
تلفيق است و زندگيش نيز بنا به درجه باورش به خويش اينگونه در مسيری پر پيچ و خم
از تلفيقهای مختلف تا تلفيق زيبای نهايی می گذرد.طبيعتا فاکتورهای فراوان
ديگری نيز بر پيروزی و يا عدم پيروزی نهايی تاثير می گذارند. باری اينگونه ما
تاخوردگی زمان خويشيم و حامل وظيفه دوران خويش و همزمان خود واقعيت خويش را با
باورهايمان و احساساتمان می سازيم، عشقها و تجارب ميان راهمان را اينگونه خويش رنگ
و مهر می زنيم. پس با عشق به سرنوشت خويش، سراپا ان شويم که هستيم و با دانايی بر
پيشگويی خويش متحقق بخشنده به باور خويش، به سعادت و يافتن معشوق و يارانی هم
تبار خويش و جهانی زيبا و عاشقانه تن دهيم و اينگونه اينده خويش را از هم اکنون
زمينه سازی کنيم.انکه جهانی زيبا می طلبد، بايستی بدرون ان پا بگذارد و انرا
زندگی کند، وگرنه عدم باورش به خواست خويش عشقها و تجاربی مشابهرا برايش ايجاد می کند، زيرا ما سازنده نهايی
واقعيت خويشيم. این بدان معنا نیست که کسی در عشق ویا در بحران شکست نباید
بخورد، اما اینکه این شکست او را به تداوم خواست خویش بی باور یا مصمم تر سازد و
اینگونه راهش را بپیماید، همان پیشگویی خویش تحقق بخشنده است. معنادهیو ارزشگذاری او به تجربه و سرنوشتش، مسیر اینده
اش را و اینده اش را تعیین میکند. اينگونه بهترين راه، ترکيب سرنوشت و توانايی ساختن
واقعيت خويش برای دست يابی به خواست عميق درونی خويش و جهان خويش است،پاسخگويی به
سرنوشت خويش با دانايی به توانایی ايجاد واقعيت خودساخته. بباور
من راه نهايی ترکيب گره اديپ و نتيجه اديپ و تبديل شدن به اديپ خندان و زيباست که
با مرگ سمبليک پدر و عبور از عشق مادری به عشق و حقيقت فردی خويش دست می يابد،
زيرا ميداند که اين گره و نبرد پيش شرط بلوغ فردی و انسانی اوست و همزمان خندان در
کنار پدر و مادر واقعيش به عنوان يارانش و مشاورانش در ساختن جهان فردی و شخصی
خويش زندگی می کند و يا از انها کمک می گيرد. اين اديپ خندان و عاشق سرنوشت خويش، با باور به دستيابی به
عشق و پرنسس خويش و جهان خويش،سبکبال و رقصان، بی اجبار
و زورزدن پايه های عشق و جهان نوی خويش را می ريزد، زيرا
ميداند که اينده اش پيشگويی او در چهارچوب رسالت و سرنوشت اوست، پس به عشق و جهان
رويايی خويش تن می دهد،انرا می طلبد و اینگونه پیش
گوییش را
متحقق می سازد. باری من اديپم را اينگونه خندان، زرنگ و عاشق
بازافريدمو می دانم که راه
عارفان و عاشقان زمینی بهترین پاسخگوی به بحران هویت ما و بهترین تلفیق سنت و
مدرنیت در یک نگاه عاشقانه،قدرتمندانه، خردمندانه و زمینی ایرانیست.من می دانم که معشوق در راهست و من،ما به خواست خويش دست می
يابم و دست می یابیم.