قالیچه ابریشمی

 

 

 

 

محمد سطوت

 m_satvat@hotmail.com

 

سالها قبل در یکی از مأموریتهای اداری هنگامیکه با دوست فقیدم یعقوب صیونیت همسفر بودیم بمناسبت وضع و حال آنروز کشور که شماری ازمردم با قولنامه کردن خانه ها و زمینها و واگذاری آن در مدتی کوتاه بدیگری پولهای کلانی بجیب میزدند و با آن روند قیمت زمین و خانه روز بروز بالا میرفت داستان جالبی که نشان دهنده شرایط آنروز کشور بود برایم تعریف کرد. چند هفته قبل که با یکی از دوستان روزنامه ها را ورق میزدیم با دیدن آژانس های رنگارنگی که در کار خرید و فروش خانه و آپارتمان فعالیت میکنند و مردمی که سرمایه های خودرا نه در راه کارهای تولیدی که در کار خرید و فروش خانه بکار انداخته اند ناگهان بیاد داستان او افتادم.  اینک برای اینکه یادی از آن دوست فقید کرده باشم سعی کردم تا آنجا که بیاد دارم آنرا روی کاغذ بیاورم.

*****

در شهری کوچک که مجموع ساکنین آن بسختی به پنجاه خانوار میرسید دو برادر بنامهای لئون و جولیوس با همسرانشان زندگی میکردند. کار و پیشه آنها خرید و فروش اشیاء عتیقه وقدیمی بود. ازآنجائیکه این دو برادر مایل بودند مستقل از یکدیگر زندگی و مانع کار آن دیگری نشوند هرکدام مغازه ای در تنها خیابان مرکز شهر بفاصله کوتاهی از یکدیگر برای خود اختیار کرده بودند.

کار و بار آنها رونقی نداشت زیرا ساکنین آن شهر کمتر برای فروش و یا خرید اشیاء قدیمی بمغازه آنها سر میزدند لذا لئون و جولیوس روزها وقت خودرا با خواندن کتاب و تمیز کردن اشیاء مغازه خود سپری و چنانچه هنگام روز معامله ای انجام میدادند شب پس از رسیدن بخانه با خوشحالی ماجرای آنرا با آب و تاب برای همسران خود تعریف میکردند.

در یکی از روزها مرد مسافری که یک قالیچه ابریشمی زیر بغل داشت وارد شهر شد و آنرا برای فروش نزد لئون برد. لئون پس از آنکه قدری زیر و روی قالیچه را برانداز کرد با اینکه آنرا با ارزش تشخیص داد ولی با این تصور که مشتری دست بنقدی برای فروش آن در شهر نیست و سرمایه اش هفته ها و ماهها راکد خواهد ماند از خریدن آن امتناع نمود ولی ضمنا" از آنجائیکه - برادری بجای خود، همکار رقیب است و شوخی بردار نیست - مایل نبود این قالیچه نصیب برادر گردد از دادن آدرس او به مرد مسافر نیز خودداری کرد.

مرد مسافر درحالیکه همچنان قالیچه را زیر بغل داشت نا امیدانه سرتاسر خیابان را برای فروش آن پیمود تا اینکه به مغازه جولیوس رسید و خوشحال از دیدن آن قالیچه را برای فروش نزد او برد. جولیوس بدون اینکه از ماجرا باخبر باشد و بداند که مسافر قبلا" نزد لئون رفته است چون برادر خود پس از قدری بررسی و دیدن زیر و روی قالیچه از خریدن آن عذر خواست ولی مرد مسافر که احتیاج مبرمی به پول داشت بهای نازلی برای فروش آن پیشنهاد کرد که پس از قدری بالا و پائین بردن قیمت در نهایت جولیوس قالیچه را ببهای پانصد لیر خریداری نمود.

شب هنگام چون جولیوس بخانه رفت تمام وقایع آنروز را برای همسرش تعریف و با خوشحالی اضافه کرد که: "امروز معامله خوبی انجام دادم و قالیچه ای را که بسیار با ارزش است از مسافری ببهای پانصد لیر خریداری کردم".

روز بعد همسر جولیوس هنگام خرید مواد غذائی در تنها بازار شهر همسر لئون را ملاقات و وقایع روز قبل را برای او تعریف وبمنظور تحریک حس حسادت او گفت: "شوهرم مرد زرنگی است و با این معامله نشان داد که چقدر باهوش و موقع شناس است" و اضافه کرده بود: "بهمین دلیل است که من همیشه بوجود او افتخار میکنم".

همسر لئون که داستان قالیچه را بنحوی دیگر از شوهرش شنیده بود، بدون اینکه چیزی بگوید چون گرگ تیر خورده بخانه آمد و شب هنگام ضمن شرح بیان همسر جولیوس بشوهر خود اعتراض کرد که: "فکر نمیکردم تو آنقدر احمق باشی که قالیچه با ارزشی را که هزاران لیر میارزید به پانصد لیر نخری".

لئون برای آرام کردن همسرش توضیح داد: "آخر در این شهر مشتری برای خرید آن وجود ندارد و ممکن بود مدتها روی دستم بماند".

همسرش درحالیکه دندانهای خودرا از فرط خشم بهم فشار میداد گفت: "اینها که تو میگوئی برای کسب و کارت خوب است، تنها چیزی که من میدانم ومیخواهم اینست که همین فردا نزد برادرت رفته  قالیچه را بهر قیمت که شده از او خریداری کنی".

جای بحث نبود. روز بعد لئون نزد جولیوس رفت و با هزار خواهش و تمنا قالیچه را از او بقیمت هفتصد لیر خریداری نمود".

شب هنگام طبق معمول هر دو برادر ماجرا را برای همسران خود تعریف کردند. همسر لئون از اینکه شوهرش توانسته بود قالیچه را از برادر خود خریداری نماید از خوشحالی در پوست  نمیگنجید و آماده بود تا روز بعد پاسخ دندان شکنی به همسر جولیوس که روز قبل اورا تحقیر کرده بود بدهد.

روز بعد هنگامیکه همسران دو برادر در بازار یکدیگر را ملاقات نمودند همسر لئون خوشحال بود و با کلماتی نیشدار به همسر جولیوس میگفت: "من میدانستم شوهرم بسیار زرنگ است و قدر چیزهای با ارزش را میداند. او توانست قالیچه ای را که بیش از هزار لیر میارزید از برادر خود بقیمت هفتصد لیر خریداری نماید".

شب هنگام همسر جولیوس ناراحت و رنجیده شوهر خودرا سرزنش کرد که: "تو نمیبایستی قالیچه را به هفتصد لیر بفروشی، تو باید میدانستی که ارزش آن خیلی بیش از اینها بوده است".

جولیوس جواب داده بود که: "همسر عزیزم، آخر من دراین معامله دویست لیرسود برده ام. دراین شهر کوچک که کمتر کسی برای خرید بمغازه من سر میزند دویست لیر سود برای فروش یک قالیچه پول کمی نیست".

همسرش با ناراحتی جواب داده بود که: "من از این سود و زیانها که شما مردها پهلوی هم ردیف میکنید چیزی نمی فهمم، تنها چیزی که من میخواهم

 اینست که فردا نزد لئون رفته بهر قیمتی شده قالیچه را از او خریداری کنی".

روز بعد جولیوس نزد برادر خود رفت وپیشنهاد خرید قالیچه را نمود. لئون مصرا" از فروش آن خودداری مینمود ولی وقتی برادرش هزار لیر دردست او گذاشت مقاومت لئون درهم شکست وقالیچه را به جولیوس تسلیم نمود.

شب هنگام لئون و جولیوس طبق معمول هرشب دوباره داستان خرید و فروش آنروز خودرا برای همسرانشان بازگو نمودند.

روز بعد هنگامیکه بازهم همسران آنها یکدیگر را در بازار شهر ملاقات نمودند همسر جولیوس شروع به تعریف از همسر خود نمود و با شرح زرنگی های او آنچنان قلب خانم لئون را  بدرد آورد که همانشب وقتی شوهرش بخانه آمد روزگار او را سیاه و از او خواست روز بعد بهر قیمتی شده قالیچه را از چنگ برادر خود بدر آورد.

روز بعد دوباره لئون نزد برادر خود رفت و درخواست خرید قالیچه را نمود ولی جولیوس ازترس همسرش بهیچوجه حاضر بفروش آن نبود ولی وقتی لئون حاضر شد درمقابل خرید قالیچه هزار و سیصد لیر بپردازد جولیوس تسلیم شد زیرا برای او که ماهها چیزی نفروخته و سودی در کاسه نداشت سیصد لیر پول کمی نبود مضافا" اینکه اصل سرمایه اش نیز باز میگشت. پس بدون درنگ قالیچه را به برادرخود واگذار کرد.

ناراحتتان نکنم این سیکل بسته روزها درپی هم همچنان ادامه داشت. یکروز همسر لئون از خرید قالیچه توسط شوهرش خوشحال بود و روز بعد همسر جولیوس. دراین میان هرکدام از برادران روزانه چیزی بین دویست تا سیصد لیر درآمد داشتند تا اینکه در یکی از روزها مسافر جدیدی وارد شهر شد و پس از چند روز چون قصد عزیمت کرد بقصد خرید هدیه ای برای همسرش نزد جولیوس که در آنروز مالک قالیچه بود رفت و قالیچه را از او بقیمت پنجهزار لیر خریداری نمود و از شهر خارج شد و ندانسته با این کار خود به نزاع خانوادگی دوبرادر نیز خاتمه داد.

پس از چندی در یکی از اعیاد مذهبی که لئون و جولیوس همراه با همسرانشان یکدیگر را در کلیسا ملاقات کردند درعین حال که هر دو برادر و همسرانشان از فروش قالیچه و اتمام مناقشات خانوادگی خوشحال بنظر میرسیدند ولی از اینکه با فروش آن درآمد روزانه خودرا که گاهی تا سیصد لیر میرسید از دست داده بودند جولیوس را سرزنش میکردند.

 

پایان