در چهار سوي گريه و آه ....
دكترتورج پارسي
تا خانه ات آبنوس
تا خانه ات كه در چهار سوي گريه و آه
در شرق معبدي از واژه هاي سرد و تلخ قرار دارد
هزاران ماه و خورشيد ستاره
بر دوشم گرفتند
هزاران هزار بوته ی بالغ
آواز شبانه ی روياي آفرينش خواندند
تا مرا كه پر از شوق آب و آينه و كشاربودم *
پيشواز كنند .
آبنوس به تو رسيدم
كه متكايت پر از قصه
پر از غصه است .
گريه نكن رهگذر هميشگي ره كوره هاي بي چراغ
بيا با من كه شاعري خنياگرم
با من كه با آهو و گياه سرخس از يك تبارم
و
چشمانم با برگ هاي مدرج تاريخ همريشه است
بيا و غصه و قصه ات را بهر كن
يك بهر براي من ، يك بهر براي تو
هميشه كسي هست آبنوس
هميشه كسي هست كه خود قصه ست
و
قصه اش پر از غصه ست
هميشه كسي هست كه رختش از هزاران هزار
واژه ی نر و ماده ي درد دوخته شده است
هميشه يك اتفاق ساده
تا روياي ماسه و آب ادامه پيدا مي كند
هميشه آغاز سخت است و ترسناك
هميشه آبنوس هميشه چنين بوده و هست .
من خود در شبي كه هم ماه بود
هم ستاره و خورشيد
از بوسه ي مهتاب بر رخ نيلوفر آبي
در غاري در افق زاده شدم
اما ، اما هميشه
در قهوه خانه هاي ميان راه
رويايم را گم مي كنم
دوباره و چند باره دستپاچه مي شوم
چرا كه بايد راه رفته را باز گردم
تا از اول شروع كنم .
گفتم هميشه آغآز سخت است آبنوس
هميشه چنين بوده و هست .
چه بايدمان كرد ؟
چرا بايد ترسيد
چرا بايد ايستاد
افق باز و روشن است
باغي در مي رويد
آب پيغامي از آينه مي آورد
در امتداد روياي زمين راه مي روم
آبنوس بدرود با تو
سگت را از سوي من ببوس
بگذار باقي قصه را سروش در پگاه شدن دوباره بخواند
سگت را از سوي من ببوس
تا ديدارمان آبنوس
تا ديدار .......
مه ۲۰۰۲
کشار koshaar درگويش بهبهاني و كازروني به اسپند گفته مي شود. در شيراز بوخش
گويند
* سروش : روز هفدهم هر ماه در سال شمار زرتشتي به نام اين ايزدست . اوست كه در پگاه آواز سر مي دهد تا برخيزيم و در آباداني جهان همراه شويم .