جايگاه دين در دموکراسي هاي
مدرن.
-
فصل سوٌم بخش چهارم .
-
اصول و روشهاي بحث استدلالي در راستاي مداراي ديني .
کليسا ، نهادي است ، متشکل از انسانهاي پاک ، اين انسانها ،
در بين خود و در رابطه با ديگران ، جز با سلاح معنويت و روحانيت ، به سلاح ديگر
متوسل نميشوند . حضرت مسيح هيچ حکومتي در روي زمين بر پا نکرد، ، لذا مسيحيان نميتوانند،
براي تشکيل حکومت دنيوي و دفاع از باورهاي
ديني خود ، به شمشير متوسل بشوند .فضيلتي
که براي شناختن پروردگار و ايمان آوردن به او لازم است ، به هيچ عنوان نميتوان اين
فضيلت را با بکار بردن قوهٌ قهريه ، تهديد ، ايجاد وحشت و تنبيه بد ست آورد .
البته ،مجمع متشکل از مئومنان ، اين حق را
دارد ، که اگر مشاهده بکند، که يکي از آنان از اخلاق و معنويت دور ميشود ، آن شخص
را از خود دور بکند، امٌا به هيچ عنوان حق ندارد آن شخص را از زيستن محروم بکند،و
اموال او را به غارت برد. کسانيکه به اين اعما ل دست ميزنند، از راه و روش حضرت مسيح
خارج ميشوند. خود همين عمل تحمل آزار وشکنجه ، اغلب دليل بر ايمان حقيقي فرد است
،که شخص در راه ايمان خود ، حتي آزار و شکنجه را متحمل ميشود. فرض بر اينکه با
استفاده از قوٌه قهريه ، کسي را ميتوان وادار به باورهاي ايماني و ديني کرد ،
منطقي است کاملأ غلط و کاملآ بي فايده است. کسانيکه قوٌ يه ً قهريه ،چون شمشير ،
لهيب تل آتش در اين راه بکار ميبرند ، در نهايت باعث ميشوند ، که ديگران ، به ايمان
آنها شک و ترديد بکنند ، زيرا اگر آنها و اقعآ ايمان داشتند، ،به قوٌيه قهريه
متوسل نمي شدند. (در دوران حاکميت مطلق کليساو
دادگاههاي انگيزيسيون ، در اروپا ،روحانيون عالي رتبه ، مخالفان خود را در مقابل کليسا
ها در تل آتش زنده زنده ميسوزاندند ،و در
اين دوره ننگ و وحشت ناشي از حا کميت دينمداران ،
اغلب فلاسفه و دانشمندان را با انگ مرتد ، ملحد ، زنده زنده سوزاندند . متاسفانه امروز اين نوع
جنايتها در جوامع عفب مانده کشورهاي اسلامي رايج است ،و قاتلان که اغلب جوانان نا آگاه بيسواد و متعصب هستند، بوسيله رهبران مذهبي تطميع و
تحريک ميشوند ، و قاتلان بر اين باورند ، که با اين عمل خود مستقيمآ به بهشت
خواهند رفت . قتل فجيع خانواده هاي مختلف، همراه با کودکان شير خوار ، توسط افراطيون
مذهبي در الجزاير ، نمونه هائي از اين بربريت است
،که جهان اسلام اين دوره سياه خود را امروز ميگذراند )
خصوصأ اينکه ماموريت دولت ، يک ماموريت دنيوي است. دولت
ماموريت ندارد ، کسانيکه از راه دين دور مانده اند ، براي نجات آخرتشان ، آنها را
به دين هدايت بکند. کسيکه از راه دين دور ميشود ، براي خود صدمه ميزند ، در اين زمينه
دنيوي و يا ديني ، به ديگران صدمه نميزند. شايسته است که از گمراهان ديني دلسوزي
شود و تشويق گردند ، که به راه دين
برگردند ، نه اينکه با شکنجه وتنبيهات در اين دنيا ، به تنبيهات آن دنيا ، که
مسلمأ تنبيه خواهند شد ، اضافه کرد. اگر ما تمام نقد هائيکه در رابطه با اين انديشه
، يعني مدارا ، که در زمان سلطنت دو
پادشاه از خاندان استوارتها ودر طول
انقلاب و فرمانروائي کرومول ، در رابطه با
آن ، نوشته و نقد شده اند، نام ببريم ، مسلمأ کسل کننده خواهد بود . امٌا در هر
حال ، بجاست چند متن بصورت نمونه ارائه شوند، تا معلوم گردد ، که تا چه اندازه اين
متون ، استدلال و منطق لاک را بطور دقيق و ظريف ، در مقولهً مدارا، به جلو انداخته
اند ، بدون اينکه از منظر سياسي شخص لاک ، در رابطه با مدارا که مختص او ست ،
مطابقت داشته باشند.
در يک کتاب کوچک با
عنوان :The compassionate samaritane :
Liberty of conscience asserted and the separatiste vindicated (1644) , William
Walwyn
ويليام والوين ، سه دليل را به نفع آزادي عقيده ارائه ميکند
.
آولآ- شخص صاحب هر عقيده باشد ، او اين عقيده را انتخاب
نکرده است ، و لو اينکه اين عقيده ممکن است مقرون به حقيقت و يا کذب باشد، يا اين
عقيده موجب رضاي خدا و يا اينکه موجب عدم
رضاي خدا باشد . در هر حال ، اين عقيده ، نتيجه قضاوت اوست. منطق هر فرد ، او را
به قبول يک عقيده ، الزام ميدارد. پس آنجائيکه الزام باشد ، در آنجا تنبيه کوچکترين
جاي ندارد.تنبيه در مقابل اعما ل اختياري
است . در نتيجه هيچ فردي نبايد بخاطر داشتن عقيده اش تنبيه بشود. بي فايده است ،
که بگوئيم طرفداران جدائي دولت از دين ، عقايد شان اشتباه است، و آنها محصور ديوانگي
تصورات شان هستند. والواين اضافه ميکند و ميگويد: طرفداران جدائي دولت از دين ،
عقل را معيار سنجش قرار ميدهند ،و بر مبناي اين سنجش عقلي ، حقيقت را قبول ميکنند
،و اين استعداد را دارند، که به کمک عقل شان به اشتباه خود پي ببرند
ثانيأ- دانشي که ما
در زندگي خاکي اندوخته ايم ، آنچنان از يقين و اطمينان خالي است ، که هيچکس نميتواند
، عدم امکان - اشتباه آنرا ، ادعا بکند. همه اشتباه کردهاند ، مجمع بزرگ اسقف ها ،
مجمع منطقه اي کليسا ، بلند پايگان کليسا ، حتي پارلمان . (با درنظر گرفتن تاريخ اين
کتاب و متن نوشته ها ، منظور والوين ، از کلمه دانش در اينجا ، بيشتر علوم الهيات
است ). در تمام عقايد ، ولو از هر نوعي هم باشد ، هيشه امکان اشتباه وجود دارد .
به همين جهت نيز ، هيچکس نميتواند، در زمينه ً عقيدتي ، کسي را مجبور و يا ملزم
بکند . براي اينکه چه بسا ممکن است همان فردي که ديگري را ، اجبارأ ملزم به قبول
عقيده خود ميکند، خود در اشتباه و خطاي کامل باشد. سياست سرکوب ، يا اجبار ديني ،
اين خطر را دارد ، که در نهايت به يک سياست عمل ضد خدا ئي منتهي شود .( Théomakia عمل
ضد خدائي )به همين جهت ، از، مجبورکرد ن اشخاص به قبول دين
و يا باورهاي ديني ، شديدأ بايد اجتناب کرد.عده اي فکر ميکنند، که وحدت ديني در يک
جامعه ، يکي از ضروريات است و بايد به هر شکلي و بهر وسيله اي آنرا در جامعه عملي
کرد. امٌا والوين ميگويد : فشار آوردن بر
روي افرادي که باورهاي ديني متفاوت دارند ، درست نتيجه معکوس ميدهد ،و آنها را بيش
از پيش ، در باور هايشان مصمم تر ميکند. والوين اضافه ميکند ، آنچه را که بايد
محکوم کرد ، آن عبارت است از رفتار بعضي از انسانها ست ، که هيچگنه مقاومتي ندارند
،و در مقابل کوچکترين فشار ، ايمان خود را از دست ميدهند ، و اين چنين افراد نبايد
، از جنبه هاي مثبت بحساب آورده شوند .مضافأ اينکه فشار آوردن بر روي افراد ، جهت تغير باورهاي ديني
شان کاملأ بي جا است. براي اينکه ايمان ديني و اعتقادي ، فقط بر مبناي منطق عقلي ،
در انسان ظهور ميکند. اين ايمان و اعتقاد ديني،آنچنان ظاهر ميشود ، که فرد ، به
منطق عقلي اش رجوع ميکند،و فرد از اين طريق قانع ميشود. اگر فشار آوردن به افراد ،
در جهت تعغير اعتقادات و باورهاي ديني شان نتيجه نميدهد ، و مسلمأ هم هرگز نتيجه
نخواهد داد و بايد اين سئوال را از خود کرد ، آيا هدف صاحبان قدرت و زور ، با فشار
آوردن به روي مردم ، بخاطر خدمت به خدا و نجات آخرت انسانها است ، يا اينکه هدف
واقعي شان تحکيم قدرت و نفوذ خود در اين دنياي مادي است ؟ (اي کاش روحانيون حکومتي
در ايران امروز ، آثار والوين را ميخواندند و متوحه ميشدند ، که چرا بعد از 27 سال
حکومت «اسلامي »حضرات ، معنويت ، صداقت ، وپاکدامني روز به روزدر ايران کالاي کمياب محسوب ميشوند)
ثالثأ- والوين ميگويد :سومٌين پايه و اساس آزادي ايمان ديني
،چنين خلاصه ميشود، «آ نچه که از اعتقاد ديني ما ناشي نميشود ، در واقع يک گناه
است ، تمام انسانها مطمئن هستند، راهي را که براي خدمت به خدا انتخاب
کرده اند، راه حقيقت است . مجبور کردن من بر خلاف باورهاي ديني ام ، يعني مجبور
کردن من بر خلاف ايمان و راه حقيقتي است ، که من قبول کرده ام . در نهايت ، مجبور
کردن من بر خلاف ايمان ام ، يعني درست مجبورکردن من به راه خطاو گناه است. وحتي
اگر اين راهي را که مرا مجبور به باورکردن آن ميکنند ، در اصل ، خود حقيقت هم باشد
.اگر در ايمان و باورمن ، آن حقيقت ظاهر نشود ، اجراي احکام آن دين و ايمان ناشي
از زور ، ولو حقيقت هم باشد ، براي من يک گناه است. براي اينکه من نبايد به زور ،
کاري انجام بدهم . حواريون حضرت عيسي هم ، به من ياد آوري کرده اند ، راهي را که
براي خدمت به خداوند انتخاب ميکنم ، بايد حقيقت اين راه با آگاهي ،و ايمان شخصي
خودم باشد . در نتيجه ، نبايد مرا مجبور به قبول راهي بکنند ، که من احساس ميکنم ،
که راه من نيست ، بلکه راهي است ، که به زور به من تحميل کرده اند . امٌا آنهائيکه
فکر ميکنند ، که وحدت اجباري دين ، صلح وآرامش را در جامعه تامين ميکند، منطق آن
ها ، بي ارزش است. آنچه که باعث آشوب و ونا امني در جامعه ميشود ، تکثير و تعدد اديان
نيست ، درست بر عکس ، فشار آوردن بر روي اقليتهاي ديني است . به عموان نمونه ،
هلند را نگاه کنيد ،که با وجودتکثٌر اديان ، اين کشور بخاطر احترام به اديان مختلف
، از صلح و آـرامش و در عين حال از شکوفائي مخصوص بر خوردار است .(اين متن در آثار
-والوين :Writings of William Walwyn انتشارات Mc- Michael - انتشارات دانشگاهي جورجيا
پرس سال 1989 صفحات از 157 تا 173 . اقتباس شده است .)
-اجبار به وحدت ديني توسط دولت حاکم ، به تجزيه وحدت ملٌي
منجر ميشود.
کرومول ، فرمانرواي مطلق انگلستان (در قرن 17 ) ، کميسيوني تشکيل داده بود ، که اين
کميسيون وظيفه داشت ، که بيک نحوي آشتي جويانه
، مواد اساسي ايمان در دين مسحيت را مشخص بکند.گودواين مقاله عليه اين کميسيون تهيه کرد ،و در اين مقا
له چنين نوشت : مردم حق ندارند ؛ به دادگاههاي مدني ، قدرتي را محول بکنند ، که اين
دادگاهها ، با قدرت حاکمانه ، حدود و ثغور باورهاي ايماني و عبادي انها را تنظيم
بکند،خداوند ، نه به مردم ،چنين ماًموريتي ،و نه چنين قدرتي را داده است، که آنها
نيز چنين قدرت و ماًموريت را به زمامدارانشان محول بکنند. خداوند ، جز آنکه در بين
مردم ، به قانون طبيعي شناخته شده است ، قانون ديگري ، به آنها نداده است. گودواين
به اين نتيجه ميرسد ، حکومت ها ا ئيکه به ترتيب ، توسط مردم منصوب ميشوند، حاکميتي
جز حاکميت خداوند و قانون طبيعي در زمينه ايمان و عقايد ديني چيز ديگري دريافت
نکرده اند.پس اگر مردم بر اين تصميم باشند ، به زمامدارشان چيزي را محول بکنند ،
که خودشان آنرا دريافت نکرده اند، اصل وجود کميسيون ،و نمايندگي ، باطل و بي معني
است.مسلم است هيچ مردمي ، وهيچ مجمعي ، از خداوند
قدرتي دريافت نکرده اند ، چه از طريق قانون طبيعي ، ويا از هر طريق ديگر ،
قوانيني را تنظيم بکنند ، که بر مبناي آن قوانين ، همه مجبور باشند، که روي تمام
زمينه هاي مسيحيت ، به يک شکل و يک نوع باور و ايمان داشته باشند ، ويا در موضوع ايمان و نحوهً نيايش به
پروردگار ، قضاوتشان را همه به يک شکل ابراز دارند. و همهً اين يک شکل و يک فورم
بودن را نيز ، يکعده براي همه تصميم بگيرند،و کسي هم اگر مخالف آن باشد ، به
مجازات و تنبيه تهديد شود.خداوند هرگز به هيچ فردي ، يا گروهي ، چنين قدرتي را
مخول نکرده است ، که باورهاي ديني شان ، مطيع و خواسته آن شخص و يا آن گروه باشد
.در اين زمينه ، يعني باورهاي ديني و ايماني ،فقط خداوند صاحب اختيار مطلق، ووقضاوت نهائي با اوست
.
براي گودواين ، مدارا (منظور مداراي ديني ) ، ناشي از عوامل
متعدد است . کتاب مقدس (انجيل ) به طور روشن و آشکار ، در زمينه ايکه به اصول و نيايش
مربوط ميشود ، چيز مشخص نکرده است . در اين زمينه هر شخص آزاد است ، که چگونه رضايت
خداوند را فراهم سازد ،و شخصأ حقيقت آنرا
جستجو بکند. براي ايجاد ايمان ، بکاربردن زور موثر نيست . چون شناخت حقيقت ، که
رضايت خداوند در چيست ، براي کسي روشن نيست ، کسي که به عمل اجبار و الزام متوسل ميشود
، به چنين خطر دست ميزند ، که ممکن است اعمالش ، مخالف رضايت خداوندي باشد لذا همين ا عما ل جبر است ، که باعث تهديد آرامش جامعه ميشود .
امٌا بدون شک ،
روژه ويليامز (Roger Williams ) پيرو فرقه باپتيست(فرقه اي از مسيحيت ) است که ميتوان گفت اثبات مدارا ي
ديني را در عين حال ، با استدلال قوي وروشن از مدارا را به يک تفکر در
بارهء طبيعت حاکميت سياسي ،پيوند داد ه است. ويليامز اثر معروفي دارد بنام :
The bloudy tenent of persecution for cause of
conscience discussedin a conference
between
trutn and peace: (1644)
ازسر آغاز اثرش ، روژه ويليامزتاکيد
ميکند، تمام حکومتها ، با ساختار سياسي و نهاد هايشان ، چون مسئولان قضائي ، قانون
اساسي ، مديريت هاي اداري ، ذاتأ غير مذهبي هستند. در نتيجه آنها نه قاضي ، نه
مدافع نظام مسحيت ،و نه مدافع آداب و رسوم نيايش به پروردگار هستند. حکومتها ايکه بوسيله مردم ايجاد شده اند ، وظيفه ً شان
حفظ منافع دنيوي ،آرامش اجتماعي است .
قدرت حکومتي وظيفه دارد که مواظب باشد ، که رعايا ي کشور ، شهروندان خوبي باشند ،به
حقوق جاني ، مالي ديگران احترام بگذارند. در
تحليل آرامش اجتماعي ، روژه ويليا مز نشان ميدهد ، که آرامش اجتماعي ، کوچکترين
ربطي با باورهاي ديني زمامدار و يا رعا يا ندارند :«... ويليامز ميپرسد ، آرامش
اجتماعي چيست ؟ مگر حاکميت آرامش در شهر نيست ؟ اين شهر ممکن است ، يک شهر انگليسي
، اسکاتلندي ، ايرلندي ، يا دورتر از اينجا ، شهر فرانسوي ، اسپانيائي و يا يک شهر
ترکيه ً عثماني باشد.... اين آرامش در شهر ، که در واقع يک بدنه اي متشکل از شهروندان است ، که در بين خود ،
قراردادي را به عنوان اتحاد مدني بسته اند
.آرامش شهر ، ناشي از اين اتحاد مدني ميتواند کامل و مطمئن بر جاي باشد، و لو اينکه
ساکنان آن شهر ، پيرو يک کليسا ي دين حقيقي نباشند. از اين منظر ، شهرهاي معتقدان
به اديان ديگر ،از مشخصات يک بدنه سياسي برخوردار هستند ، که نه فعاليت ، ونه
ماموريت اين بدنه سياسي ، بخاطر وجود اديان ديگر و هم زيستس آنها در محدودهً جغرافيائي
باز نمي ماند. روژه وليامز اضافه ميکند ،
و ميگويد : يک کليسا ، چيزي جز انجمن مئو منان نيست . اگر ايمان ديني شان حق و يا
خطا هم باشد ، اين انجمن داراي همان ماهيت است که انجمن پزشکان ،يا انجمن اصناف ،
ويا يک شرکت ، چون کمپاني هند شرقي در لندن ، يا انجمن بازرگانان ترک عثماني چنين
ماهيت را دارا هستند. اين کمپاني ها اجتماع ميکنند ، دفتر و اسناد دارند ، بين
خودشان رقابت و مجادله ميکنند. بخاطر مسائل داخلي شان ، باهم در تضاد هستند، يا از
هم جدا ميشوند .اعضايشان از هم تجزيه ميشوند ، و به گروهاي جديد و مختلف تقسيم ميشوند.با
وجود آن ، آرامش شهر بخاطر اختلاف اين شرکتها ، کوچکترين آسيبي نمي بيند.براي اينکه
اساس و جوهر آرامش شهر ، با اساس و جوهر اين شرکتها فرق ميکنند. داد گاهها ، قوانين
، مجازاتها ي مربوطه به امور شهر ، با دادگاهها و قوانين و مجازاتهاي اين شرکتها فرق دارند. شهر و
سازمان و مديرت شهر ، قدمت اش ، بيشتر از اين شرکتها است. وقتيکه اين شرکتها ي
خصوصي ورشکسته ميشوند ،و از بين ميروند، با وجود اين ، شهر و مديريت و قرار داد
شهروندي ، سالم بر جاي ميماند. تا روزيکه پيروان کليسا هاي مختالف ،به قرارداد هاي شهروندي و قوانين شهر وفا دار ميمانند ، شهر و
مديريت آن ، نگران آن نيست که چه کسي ، چه نو ع عقيده و ايمان ديني دارد و چگونه
به خداي خود نيايش ميکند . (ادامه دارد )
-به قلم Jean –Fabien
SPITZ استاد
فلسفه سياسي در دانشگاه سوربن پاريس . ترجمه از کاظم رنجبر . دکتر در جامعه شناسي سياسي
Kazem.randjbar@wanadoo.fr
-اقتباس بطور کامل
، و يا به اختصار باذکرنام نويسنده ، مترجم ،و سايت عصر –نو بلا مانع است .
جايگاه دين در دموکراسي هاي مدرن .
فصل سوم بخش پنجم .
اجباربه
وحدت ديني توسط دولت حاکم ، ، به
تجزيه وحدت ملٌي منجر ميشود. (ادامه دارد )