خواب

بيژن باران

 

شهر دود و آسمان کدر

صف درخت بي ريخت پايتخت

خيابان فرتوت

ديوار بلند

 

کتابهاي دست نخورده قفسه.

چشم بزرگ شهر-

پر از تصاوير رنگي روزمره، افقهاي دور.

گوش پر از آهنگهاي خواب آور.

نور، فقط چراغهاي نظام شهر.

*

شهر کمي مي خواهد به خوابد.

در خواب خوش بي تصوير تراکم تاريکي تجربه کند.

- خاطرات خوب را مرور کند؟

چرا همه خوابند؟

رويايي در سر ندارند؟

حاکم خوابهايشان نظام تاريکي است؟

 

نور زرين بهارهاي گذشته بر شاخه هاي چنار،

چهچه پرندگان عاشق، نظر بلند بوف

روزهاي حرکت، فرياد، موج.

کجا رفتند روزهاي شهر صفوف؟

 

021105

 

 

رباعي 1

در آن سده گفتيم 3 بار اي جبار

          جمع کن بساط جور، ترک کن اين ديار.

وضع بد، آزادي رفت ز دست هر سه بار.

          خلق عاصي، همسايه مظنون، پس زنهار.