دوشنبه ۲۹ تير ۱۳۸۳ - ۱۹ ژانويه ۲۰۰۴

خون شويي

مهدي اصلاني

 

جمهوري اسلامي قبيله ايست آدم خوار که آتش و دود و جنايت آن را احاطه کرده است. اين قبيله ي نکبت براي برون رفت از حلقه ي محاصره و همسان سازي  خود با محيط از هيچ ترفندي فروگذار نيست و هر از چند گاهي حيلتي نو از انبان خود، که فراوان از اين دست در آن ذخيره دارد، را شعبده ي نظر خام خيالان مي کند.

کار به دستانِ حکومت اسلامي که بن مايه ي آرمانشان بر خون و جنون استوار است، خود نيز بر اين باورند که ادامه ي حيات به شيوه ي گذشته ناممکن است.

از جمله ي اين تلاش ها برگرداندن توپ به زمين غير خودي و بازي در زمين حريف مي باشد. جوهره ي تمام سگ دو زدن هاي حکومت دلالان آن است که در گذشته حوادثي در جامعه رخ داده که محصول طبيعي شرايط روز جامعه ايران و تمام انقلاب ها بوده است و تازه در صورت مقصر بودن حکومت – آن هم پنجاه، پنجاه – مسئولين فعلي و روز حکومت از آن بري هستند. شامورتي بازان اسلامي 25 سال است با شعار محوري "کي بود کي بود، من نبودم" به بازي در زمين حريف مشغولند. درگيري چند ماهه ي حکومت با مسئولين اجرايي نصب لوح قربانيان رستوران ميکونوس در برلن، که دلالان حکومت موفق به توقف پروژه و پرده برداري از آن نشدند، در نهايت بدان انجاميد تا با دست بردن در متن لوح يادبود آورده شود که "قربانيان رستوران ميکونوس به دستور رهبران سابق حکومت اسلامي ترور شده اند."

مهم ترين درسِ 26 سال عمر پر برکت!! حکومت را شايد بتوان در اين نکته خلاصه کرد که هيچ چيز نمي تواند سيستم جنايت را در خفا و اسارتِ خطا نگاه دارد.

گواه ديگر اين حوادث جاده دادن و توافق بر بازگشايي برخي پرونده هاي سنجاق شده به سينه ي ستبر!! جانيان از جمله اعدام هاي دهه شصت و مصاحبه با برخي چهره هاي مشهور سياسي در مطبوعات مي باشد. حوادث و درگيري هاي پس از 30 خرداد و خلع بني صدر بهانه ي بازگشايي اين پرونده توسط لطف الله ميثمي در نشريه ي "چشم انداز ايران" و مصاحبه با برخي از دست اندرکاران وقت و چهره هاي درگير زينت شده که اميدوارم در شماره هاي آتي آرش بدان پرداخته شود. بهانه ي اين نوشتار، اما، 2 مصاحبه ي اخير محمدعلي عمويي با نشريه "ياس نو" در داخل و "شهروند" چاپ کانادا مي باشد (و با تاکيد بر مصاحبه ايشان با "شهروند" که ظاهرا دست بازتري براي پاسخ گويي داشته اند).

محمدعلي عمويي از قديمي ترين و پرسابقه ترين اعضاي خانواده زندانيان سياسي و عقيدتي در دو نظام شيخ و شاه مي باشد که جمعا 37 سال زندگي و جواني اش را هزينه ي اين نبرد کرده است: 25 سال حبس شاهي و 12 سال زندان اسلامي. با هم نگاهي به سرفصل هاي مهم مصاحبه ايشان با شهروند مي اندازيم تا روايت ايشان از سيستم جنايت در حکومت خداسالار را بهتر دريابيم. ابتدا به سراغ تيتر مصاحبه مي رويم: "آقايان روي سياه ساواک و دربار شاهنشاهي را سفيد کردند". با مشاهده اين تيتر فکر مي کنيد که آقاي عمويي به افشاي سيستم جنايت برخاسته اند. اما با خواندن تمام متن متوجه مي شويم که اين "آقايان" مورد اشاره محمدعلي عمويي موجوداتي مرموز و ناشناخته مي باشند که گويي از  کره اي ناشناخته و تنها براي نابودي حزب توده ايران بسيج شده اند. آقاي عمويي با صداقتي توده اي وار و همچون گذشته به سان يک توده اي "سرموضعي" هنوز دنبال نبرد "که بر که" معروف ميان جريانات درون حکومت مي باشند و اقليم فکري ايشان با گذر زمان بر پاشنه ي همان درب سابق مي چرخد: جناح خوب در مقابل جناح بد. افشاي اين "آقايان" که روي ساواک را سفيد کرده اند در دفاع از آن "آقايان" ديگر است که لابد روي ساواک را سفيد نکرده اند.

آقاي عمويي به درستي و با اشاره بدان که فشارهاي يک ماهه اول بازداشت ايشان در حکومت اسلامي بيشتر از 25 سال حبس زمان شاه بوده است، عنوان مي کنند: «فشارهاي وارده بدان گونه بود که قرباني شکنجه هر آن چه را بازجو طلب مي کرد به ناچار مي پذيرفت.»

ايشان شکنجه را "ترکيبي از فشارهاي جسمي و روحي و استفاده از داروهاي روان گردان" مي دانند و در مقابل سؤال "شهروند" در توضيح بيشتر درباره "داروهاي روان گردان" مي گويد: «بازجوها از اين داروها استفاده مي کردند و اين اواخر خود آن ها به اين مسئله اشاره مي کردند گرچه من اسم آن ها را به خاطر نمي آورم اما دوستان ديگر ما اين داروها را به خوبي و با نام مي شناسند.» جناب عمويي اگر پاسخ سوالم را سري تلقي نمي کنيد و البته اطلاعات شما طبقه بندي شده و محرمانه نمي باشد، لطفا به ما بگوييد اين بازجويان مورد اشاره شما کجا به استفاده از داروهاي روان گردان اعتراف کرده اند و چه کساني مي باشند؟ و آن ديگر دوستان شما که داروها را خوب و به نام مي شناسند چه کساني هستند؟؟ آقاي عمويي من به عنوانِ شاهدي نيمه جان و البته جان به در برده از يکي از سبعانه ترين کشتارهاي قرن يعني ماجراي تابستان 67 که 5 سالي را نيز به حبس گذرانده ام و در اين مدت با بسياري از اعدام شدگان و جان باختگان توده اي وديگر جريانات سياسي در زندان هاي کميته و اوين و قزلحصار و گوهردشت زندگي کرده ام، به هيچ مورد تزريق آمپول و داروهاي روان گردان مواجه نشده اند. بعد از گذراندن حبس و پرت شدن به تبعيد نيز به جهت دنبال کردن مسايل زندان و کار نيمه تمامي که در پيش دارم، به بسياري از گفتگوها، خاطرات و مصاحبه هاي تاريخ شفاهي مراجعه کرده ام، از جمله آن ها نوارهاي گفتگوي حميد احمدي در آرشيو تاريخ شفاهي ايشان با خانواده هاي جان باختگان توده اي مانند گفتگو با خانم آذر جوانشير همسر ف. م. جوانشير که در ملاقات هاي خصوصي و حضوري با همسرشان مطلقا اشاره اي به تزريق آمپول هاي ادعايي شما نکرده اند.

جناب آقاي عمويي مگر شکنجه و کابل و قپان چه ايرادي دارد که حتما آمپول را نيز بايد بدان اضافه کرد، شما که با روايت درد آشنايي ديرينه داريد، حکايت تخت، کابل، پوست و استخوان و گوشت و چرک و کثافت، رگ زدن و سر فرود نياوردن، لب گزيدن و تسليم و اتاق هاي تمشيت و دوربين هاي هميشه همراه اش، حکايت امروز نيست. جمهوري ننگ از بدو تولد و حرامزادگي اش جز خوارداشت انسان هيچ هدف ديگري در سر نپرورانده است. رهبران خداسالار بسيار متمدنانه!! و عيان تحت عنوان "تعزير" انسان سلاخي کرده و مي کنند و روز روشن بدان افتخار هم مي کنند. چرا بي جهت بر ديگر مزاياي حکومت، دستاورد علمي و پزشکي نيز مي افزاييد و اجر سربازان گمنام امام زمان را پايمال مي کنيد؟ رها نکردن تئوري آمپول و پافشاري شما بر آن که ديگر باره آن را طرح مي کنيد (ديگر هم فکران و دوستانتان آن را رها کرده اند) 2 احتمال را به ذهن متبادر مي کند.

اول: آمپول را فقط به برخي از رهبران توده اي و از جمله شما تزريق کرده اند. چرا که براي به تسليم واداشتن شما، شکنجه ي تنها کافي نبوده است و مقاومت شما ويژه و بيش از بقيه بوده است.

دوم: هر پيکارجوي راه آزادي تنها تا زمان دستگيري مجاز به حفظ اسرار مي باشد. چرا که بعد از دستگيري و خارج از اراده اش، کارش با يک آمپول ساخته است.

جناب عمويي اين چه داروي روان گردان و آمپولي مي باشد که به شما که 25 سال حبس شاهي را به اصطلاح اهل زندان شيرين کشيده ايد، کارگر است، اما بر توده اي ديگر رحمان هاتفي يا ابوتراب باقرزاده و حجري و شلتوکچي بي اثر است؟ از هيبت معيني و عليرضا شکوهي و سپاس آشتياني، اشرف بهکيش و نسترن آل آقا و هزاران گمنام جان باخته که دار از برکت وجودشان سربلند است، نمي گويم.

جناب آقاي عمويي به عنوان عضوي کوچک از خانواده زندانيان عقيدتي و سياسي بر اين باورم که 25 سال حبس دوران شاهي خود را، که قابل تقدير است و نيز مورد احترام هر کوشنده ي راه آزادي، ارزان چوب حراج نزنيد. اما اين حق شماست که با آن چه معامله اي انجام دهيد. شما مختاريد بر سر اعتبار گذشته تان هر بلايي مي خواهيد بياوريد، اما شرافتمندانه از ديگران مايه نگذاريد.

قداره بندان و باج گيران اسلامي به عشق کشي دست زده اند و به خون شويي برآمده اند. در يک کلام آن ها مي خواهند آشتي ملي!! اعلام کنند و تاريخ را بمالند و پاکسازي کنند و از اين رو سخت نيازمند شما هستند. آقاي عمويي اجازه دهيد بيني هايمان را گرفته و به اين فراز از مصاحبه شما بپردازيم. آن جا که درباره پاگيري مجدد حزب توده مي گوييد: «معتقدم هر گاه حداقل شرايط دمکراتيک وجود داشته باشد» «و آن چه به عنوان آزادي بيان و اجتماعات در قانون اساسي موجود تضمين شده است عملي شود، يک حزب طرفدار سوسياليسم (بخوان حزب توده) بيشترين طرفدار را خواهد داشت.»

آقاي عمويي اگر تاريخ مصاحبه شما را دستکاري کرده و 25 سال به عقب برگردانيم به انسان اين حس دست مي دهد که شما در سال 58 در دفتر حزب در خيابان 16 آذر مقابل دوربين خبرنگاران نشسته ايد و درباره فعاليت دوباره حزب در فضاي آن زمان سخن مي گوييد. الحق که حرف مرد يکي است و اين پهلوان کرمانشاهي بر سر پيمان برباد رفته استوار ايستاده است. آقاي عمويي زبانم لال نمي خواهيد بگوييد که مصاحبه هاي شما با نشريات و آزادانه سخن گفتن درباره آن چه بر شما رفت را نشانه اي از اين "حداقل شرايط دمکراتيک" ارزيابي کنيم. جنابعالي با صراحت و به زعم خود يک بار با شکنجه و داروهاي روان گردان، تعزيه گردان آن شوي تلويزيوني شديد. اين بار و ظاهرا در شرايط "حداقل دمکراتيک" نويد جمع آوري هواداران يتيم شده را به زير سقف يک حزب هوادار سوسياليسم (حزب توده و شايد نامي ديگر) آن هم در جمهوري اسلامي و در آينده اي نه چندان دور مي دهيد. آقاي عمويي با خود و سرنوشتتان هر آن چه مي خواهيد انجام دهيد، اما هواداران زخم خورده را به درد  خود واگذاريد و به زير سقف حکومت زلزله، پناه ندهيد.

آقاي عمويي اميدوارم که در کهن سالي خوره فراموشي، حافظه تان را چندان نخورده باشد که به ياد نياوريد آن سال هاي آتش و خون را و آن سياست خانمان برانداز "دفاع از خط امام" را که سقف ها بر سر آوارگان، آوار کرد. و هنوز تواب سازان بر گذرگاه ها مستقرند با کنده و ساطور آلوده به خونشان. آقاي عمويي براي اين ماشين انسان خردکن، شما و آن جوانک اعلاميه پخش کن سال شصت و سيامک پورزند 80 ساله هيچ تفاوتي ندارد. همه بايد بگويند که خود نيستم. کار به دستان اسلامي با جا به جايي و تعويض آدم خواران مي خواهند بر سر سيستم جنايت آب توبه بريزند.

آقاي عمويي اگر بدانم از اين جمله رنجيده نمي شويد، خواهم گفت، شما ديگر آفتاب لب بام هستيد و مجاز نيستيد در دامچاله ديگري بيافتيد. تاريخ فرصت ديگري به شما ارزاني نخواهد داشت تا احتمالا بگوييد اشتباه کردم. آقاي عمويي با خام دستي حرمت نشکنيد و ارزان فروشي نکنيد. حداقل مي توان به زبان فارسي اقتدا کرد. در زبان شيرين فارسي کلمه اي است به نام سکوت، که سرشار از ناگفته هاست.

 

-----------------------

اين مقاله در آخرين شماره مجله آرش (شماره ۸۷-۸۸) چاپ شده است.