تصوير
اوين در ذهن جهان
مسعود بهنود
www.behnoudonline.com
دو دادگاه همزمان، چشم جهان و مراکز جهانی دفاع از
حقوق بشر و بشردوستان گيتی را بار ديگر به تهران و زندان اوين دوخته که بر خلاف
رای و نظر و تصور خشگ مغزان دارد در جهان جلوهای همچون مخوف
ترين زندانهای تاريخ، جاهائی همانند گولاک و آوشويتس،
باستيل و ابوغريب به اوين میدهد. کسانی
ممکن است بر اساس مشاهدات عينی، اين قياس را اغراق آميز بدانند که هم چنين هم هست.
نه اوين و نه ديگر زندانهای نامدار
ايران - مانند فلک الفلاک و قصر و عادل آباد شيراز و ملک آباد مشهد و همه ديگران -
در عالم واقع، نه در دوران پادشاهی که در اختيار ساواک و يا کميته ضد خرابکاری
بودند و نه در سالهای بعد از انقلاب که
موزه نشدند بلکه تاريکجائی شدند و بار ننگی را به دوش بخشی از تاريخ ايران
گذاشتند، همسنگ آن گورستانهای نامدار
تاريخ نبودهاند. اما تاريخ را با قياسهای
رياضی، به عدد زندانيان و جان باختگان نمینويسند و گرنه
چنان نبود که از ميان هزاران دوستاقخانه در تاريخ استبداد زده ايران، تنها قلعه
چهريق و حضار نای بماند، و يا از زندانهای اروپا نام
زندان باستيل و گيوتينهايش در ذهن
تاريخ بماند. آن چه اين مکانها را جايگاه
تاريخی میدهد تصور و تصويری است که در اذهان و در
ادبيات شکل میگيرد. و اين را به هيچ رنگ نمیتوان
پاک کرد. چنان که خشگ مغزان تصور کردهاند که از
امسال هجده تير را پاک کردهاند از تقويم
و ذهن دانشجويان.
دادستان کل دو روز پيش گفته بود که زندانهای
ايران از نظر امکانات با قبل از انقلاب قابل مقايسه نيستند اما هنوز با وضعيت
مطلوب فاصله دارند. اين سخن غلطی نيست، غلط جمله هفته قبل همين مقام بود که گفت از
زندانها بازديد کرده و چندان ديده که آن قدر جای
خوبی هستند که آدمها دلشان نمیخواهد
از آن بيرون آيند. جملهای که در زمان
خود به طنزنويسان سوژهای مناسب داد.
آری کسانی مانند ناصرزرافشان که هم اکنون در بند سه اوين زندانی است و در دوران
پادشاهی هم در همين اوين بوده است با اشاره به وجود تلفن و تلويزيون و وضعيت
بهداشتی موجود ممکن است گواهی دهند که امکانات بهتر از پيش است. اما مساله اصلا
اين نيست. قرار نيست زندان جائی مناسب و با امکانات و سوئيتهای
تفريحی باشد. در منطق همه جهان، زندان جائی است آزار دهنده که برای تنبيه بدکاران
ساخته شده است. آن چه اوين و هر زندانی ديگر را نام میبخشد و در صدر
گزارشهای جهانی قرار میدهد و لکه
بدرنگی بر دامن حکومت زده است آدمهائی هستند که
به آن جا فرستاده میشوند. چنين قفس نه سزای
چنين خوش الحانان است. موضوع اين است که کسانی به آن جا ره برده میشوند
که جايشان در زندان نيست، موضوع اين نيست که زندان چرا جای بدی است و امکانات
ندارد. چنان که حصار نای از آن در دل تاريخ ادب ايران نشست که مسعود سعد سلمان در
آن نبود، و تو اهل دانش و فضلی همين گناهت بس. آدمی از خود میپرسد
آيا اين را خشگ مغزان در نمیيابند. جواب
اين است که چرا در میيابند، اما به تاسی از هم
دست و پائی میزنند تا مگر بر تصور و تصديق تاريخ اثر
بگذارند. که نمیگذارند. هم امروزها چه
خبرست در اوين به مثال.
دادگاهی امروز قرارست برپا شود برای محاکمه کسی که
گفته میشود هنگام بازجوئی از خانم خبرنگار- عکاسی
که مشغول عکسبرداری از نمای بيرونی اوين بود، ضربهای بر سر او
وارد آورد که بر اثر آن درگذشت - فعلا میگذريم از بحث
اين که آيا همين متهم معرفی شده و عضو رسمی وزارت اطلاعات است آن کس که عدالت به
دنبالش میگردد يا نه -. دولت کانادا در اين ماجرا
درگيرست و از بخت بد مسببان ماجرا کانادا از آن جمله دولتها نيست که به
هر دليلی، روابط اقتصادی و سياسی با ايران برايش مهم باشد. ميزبان نزديک سيصد هزار
ايرانی، مانند خانم زهرا کاظمی، بيش تر دست چيده شده و نخبه. درعين حال مامن و
پذيرای سرمايههای بزرگی از سوی ايرانيانی است که بسياری
از آنان با ايران هم رفت و آمد دارند، اگر هم مهاجرند پناهنده نيستند و بندهايشان
با سرزمين خود قطع نشده است. ماجرای کشته شدن زهرا کاظمی و پی گيری آن، موضوع دولت
کانادا نيست، بلکه حساسيت افکارعمومی آن کشور، دولت را واداشته که سخت بگيرد و تن
به مصالحه و معامله ندهد. کاری جز اين نمیتواند، اگر هم
بخواهد. اين عصبانيت دولت و ملت کانادا تا همين الان هم برای جمهوری اسلامی کلی
هزينه داشته است. از ديروز با فراخوانده شدن سفيرشان میرود که وضع
بدتر هم شود، حتی اگر خانم شيرين عبادی برنده جايزه صلح نوبل هم وکالت خانوادههاشمی
را نپذيرفته بود باز موضوع به اندازه کافی در سطح جهانی مطرح بود چه رسد به حالا.
اين پروندهای است که از قرار در ابتدای کار خيلی کوچک
و آسان ديده شد و برای کسانی که همه چيز دنيا را در ماجرای دعواهای داخلی میبينند،
چنان که آقای عسگراولادی هم تفسير کرد که موضوعی داخلی است که با درايت و کمی گذشت
حل میشود. در ابتدا چنين نبود که حالا وزير سابق
اطلاعات میگويد. يعنی اين حرف دری نجف آبادی که
" فرد خطاکاری دست به کار غلطی زد و نظام را دچار مشکل بزرگی کرد" سعيد
مرتضوی در آغاز کار دادستانی تهران بود با فراخواندن آقای خوشوقت مديرکل وزارت
ارشاد و اجبار وی به مخابره خبری در سکته قلبی زهرا کاظمی به خيال خود ماجرا را
داشت دفن میکرد. کمی بالاتر هم بحث از اطلاعات موازی و
مخالفتش با وزارت اطلاعات مطرح بود و در نهايت گفته میشد بچهها
عجب کارهائی میکنند، خدا لعنت کند به ماجرای قتلهای
زنجيرهای و روزنامههائی که بازش
کردند و اين همه از همان جا بيرون زد... اما روزهای بعد و از جمله در جريان بحران
هستهای معلوم شد ماجرا باز به آن کوچکی که
کارکنان دادستانی خبرش را به رييس خود داده بودند که از مادر متوفی نامهای
گرفتهاند تا جسد او را در شيراز دفن کردند،
نبود. باری تا همين حالا هم اين داستان بر شهرت اوين افزوده، کاری که در عالم
رسانهای و ادبيات اعدامهای هزاری دهه
شصت نکرد.
چند قدم آن طرف تر، پروندهای
در دادگاه است که کمتر از ماجرای قتل زهرا کاظمی ابعاد حقوق بشری و بين المللی
ندارد. محاکمه يک استاد دانشگاه به جرم بيان نظرات خود در يک سخنرانی، همان استادی
که يک قاضی جوان و بی تجربه و کم عقل و جاه طلب، که میخواست پلههای
ترقی را تند بپيمايد، با صدور حکم لق و لغو اعدام ايجاد کرد. در آن يک سال پيش باز
هم محافظه کاران و سنت گرايان بی توجه به آن چه از اين دادگاه سقراط گونه بر دامن
عدل جمهوری اسلامی خواهد نشست، موضوع را در رقابتهای داخلی و
چيزی مانند به گروگان گرفتن عباس عبدی - آن از جبهه مشارکت و اين از سازمان
مجاهدين انقلاب اسلامی - تقليل دادند و در جلسات هيات موتلفه هم باز از آن دست
تحليلها کردند که بردی به اندازه نوک دماغشان
داشت. پروندههاشم آقاجری به عنوان نشانهای
از وجود تفيتش عقايد و شباهت حکومت دينی امروز ايران به حکومتهای
کشيشی قرون وسطا تا به حال دهها و بلکه
صدها بار در رسانههای دنيا نقل شده است. و
حالا ميلياردها دلار خرج تبليغات برای نشان دادن
محبوبيت حکومت در دل مسلمانان جهان کن. سازمانهای عريض و
طويل ارتباطات اسلامی بساز و بودجههای فراوان
صرفشان کن، رسانههای افغان و عراق هم
امروز دادگاه آقاجری را پخش میکنند و به
همسايگان میگويند مواظب گرفتار شدن به وضعيت مشابه
باشيد و آنها هم بنا به گزارشها
مواظبند.
از تصوير دست و پا به تخت بهداری بسته دکتر امير
انتظام میگذرم. از
خاطرات دهها تن از برجا ماندگان دوران رياست اسدالله
لاجوردی میگذرم. از هزاران باری که عکس احمد باطبی با
پيراهن بالا دست در تظاهرات هجده تير در روزنامهها و رسانههای
معتبر جهانی چاپ شده میگذرم که هر
بار به دنبال آن افزوده میشود که اين
جوان به جرم دادن شعار و گرفتن همين عکس به اعدام محکوم شده و حالا در اوين است. و
چنين است که تصويرها و خبرها در جهان مدام تکرار میکنند اوين...
اوين ... اوين. و تصور میکنيد که باستی
پاريس و گولاک روسی و زندانهای نازی و
ابوغريب بغداد چگونه شد که برای مردم جهان نام آشنا شدند. حالا هی صدام در دادگاهش
در مواجهه با وزير خارجه سابق خود تف بفرستد کهای نمک به
حرام تو نمیدانستی در ابوغريب چه میگذرد
و از همه چيز بی خبر بودی. تصويرها جهان امروز را میسازند، چنان
که تصويرها از گوانتامو، دارند تصوير مردم سالاری قدرتمند آمريکا را در جريان
مبارزه با تروريسم میسازند. و همان چند تصوير
چند سرباز بدکار بيمار در ابوغريب، ذهنيت اشغال و اشغالگران عراق را ساخت و اگر
نبود واکنش دموکراسیها، رسانهها
و محاکمات بدکاران، همانها هم شده بود
لوگوی آمريکائیها و انگليسیها. گيرم
دموکراسی و آزادی بيان با آتشی که به جان بدکاران میزنند، ماجراها
را به موضوعی گذرا تبديل میکنند چه خشگ
مغزان القاعده بخواهند و چه نخواهند فرمان تصويرهای ذهنی به دست کسی نيست. و بزرگ
نمائی ابوغريت و کوانتامو از قبح عملها نمیکاهد
بلکه در عمل آشکار شد که چون موجهای انسانی میسازد
باز بر میگردد به دامان خشگ مغزان هر کجا.
تصويری که در ذهن جهانی از اوين و نمونههائی
که نام بردم و آنها که نام نبردم ثبت شده
است به خصوص وقتی با جمله آقای خمينی همراه میشود، که در دهها
کتاب شده است، اثری تکان دهنده میگذارد در ذهنها.
جمله " زندانها را مدرسه خواهيم
کرد" که با هنر يک گرافيست انقلابی در همان سالهای اول، در
هزاران پوستر و تمبر و يادگاری تکرار شد و هنوز در بعضی از خيابانهای
تهران به عنوان لوگوی مرکز مبارزه با بی سوادی زنده است. به يادمان باشد که در دهه
اول انقلاب، دوران جنگهای داخلی و
جنگ هشت ساله با صدام، با آن که در همان زمان موزه اوين به سوی زندان شدن راه
گشود. با آن که در همان دوران هزاران تن به آن راه يافتند و از در آن بيرون
نيامدند. اما تصوير امروزی در ذهن دنيا و بشردوستان ثبت نشد.
ساده میگيرند مسائل
را و آرام میخوابند خشگ مغزان، بايد از آنها
خواست تا داستان انقلاب کبير فرانسه، انقلاب اکتبر، انقلاب خودمان در بهمن ماه سال
۵۷ بخوانند تا دريابند که تصوير و تصورها گاه با مردم چه میکند.
و اصلا گاه تصويرها حرکت میسازند و نه
الزاما واقعيتهائی که آقای عبدالنبی نمازی میگويد
و يا حتی بعضی از گزارشگران حقوق بشری هم در گزارشهای خود آوردهاند
از وضعيت و امکانات زندانها و از جمله
اوين. اوين را به حضور دهها نفر که
جرمشان انتقاد با مسالمت بود، دانشجويانی که جز جوانی کاری نکرده بودند، استادی که
جز سخنرانی و انتقاد از طبقهای از روحانيت
و دفاع از دين محبوب خود کاری نکرده بود، خبرنگاری که جز انجام وظيفه خبرنگاری خود
کاری نکرده بود میشناسد جهان امروز.
روزگاری مهندس بازرگان در دادگاه نظامی رژيم
پادشاهی به تيمساران گفته بود، و اين پيامی برای فرماندهشان بود، که ما آخرين نسلی
هستيم که با شما به چنين زبانی سخن میگوئيم. پيامی
که به روزگار خود شنيده نشد. مهندس همه میدانند نه
انقلابی بود و نه اهل جنگ و خشونت و مبارزه مسلحانه، مردی با خلق خوش که در دادگاه
هم جز ملايمت کاری نکرد. دکترهاشم آقاجری
در مقام امروز خود، حتی نمیتوان گفت به
دکتر شريعتی ماننده است، بلکه مهندس بازرگان است. در حقيقت با تن رنجور و دلخسته
از بازیهائی که با سرنوشت او و به نام دين محبوب
او میکنند، همان سخن را میگويد.
و باز شنيده نمیشود.
تفکری عبوس، خشونت ساز، که جز منع و بند برای
حکومت چيزی نمیشناسد، تفکری که از جامعه شناسی مدرن چيزی
نمیداند، به آمارها و نظرسنجیهای
علمی وقعی نمینهد، به عبوس خود جامه زهد پوشانده و از
چشم خود هم نهانش داشته است، تفکری که نمیپذيرد که
تاريخش منقضی شده است، با ايمان و اميد مردمی با ايمان و اميدوار چنين کرده است که
کرده است، رياکاری را نام سياست نهاده و سبعيت را ارزش جلوه میدهد،
تفکری که ريشه در قرون و اعصار دارد. نه تنها جنبشی بزرگ در سرزمينی بزرگ را به
شوخی گرفته است، نه اين که چشم بر واقعيتها بسته است،
از کاسته شدن از ايمان مردم و بی ارزش شدن ارزشهائی که ساروج
اين مجموعهای بودهاند که ما در
درون آن زندگی میکنيم، از انباشتن خشم و
احساس ستم مردم هم نمیهراسد.
دو روز پيش وقتی عکس و خبر دادگاه
هاشم آقاجری را ديدم و خواندم. و زمانی که خبر از اعتصاب غذای دانشجويان و ناصر
زرافشان يافتم در اوين، بی اختيار به ياد بيتی از شاهکار زنده يادش احمد شاملو
افتادم. آن جا که در اوج میگويد: و خدا
را در پستوی خانه نهان بايد کرد.
روزگار غريبی است نازنين.