جمعه ۶ شهريور ۱۳۸۳ - ۲۷ اوت ۲۰۰۴

تاريخ نانوشته

بررسی اعلاميه ها و شب نامه های انقلاب مشروطه

 

به علما توصيه کردند «که اگر دولت توجه نمی کند، به مسجد جمعه بروند، موعظه کنند، قرآن سر بگيرند.» «ياالله گويان، فريادزنان از خدا اصلاح کار را بخواهند.» در بعضی از اعلاميه ها احتياط را از دست نمی دادند. چنانچه نوشتند به دولت يا شيخ فضل الله نبايد فحش داد تا به شرارت و هرزگی معروف نگردند. گاه لحن اعلاميه ها تملق آميز می شد. خطاب به بهبهانی نوشتند: «مدت يک سال استقامت کرديد، از خواب و خوراک خود صرف نظر کرديد و اعتنا به تهديدات دولت نکرديد و با جمعی از علمای ديگر هم عقيده شده به زاويه مقدسه هجرت کرديد و نام خود را در صفحه روزگار به عدل و داد و کمک به مظلومان گذارديد.» ولی بايد خاطرنشان کرد که به طور کلی انقلابيون رابطه چندان خوبی با بهبهانی نداشتند. چنانچه در مجلس اول از او انتقاد بسيار کردند و در دوره مجلس دوم او را به قتل رساندند.

اهميت حمايت علما را چنين بيان کردند: «ای آقايان عظام ای آقايان فخام اين علمای کرام، تا اجرای مستدعيات شما نشود ساکت نشويد، برای بيچارگان ... ضررها دارد. بر نوع علما رحم کنيد که نام شماها به ننگ و بدنامی منتشر نشود که پول گرفتيد از حقوق يک ملت صرف نظر کرديد. بر فرض در اين راه اسير و يا کشته شويد، در دنيا و آخرت خوشنام هستيد و اقتدا به اجداد خود کرده ايد.» به مرور که رويارويی با دولت آشکار شد، انقلابيون جرأت پيدا کرده و بی باکانه به علما حمله کردند. يک وسيله حمله اين بود که از کل جامعه بدگويی کنند. در نامه ای به عنوان «تحقيق» نوشتند که مقصرينی که مانع سعادت ايرانی ها بودند، برشمردند و از علما نيز انتقاد کردند که راضی به اجرای عدالت نيستند، زيرا که اگر مجلس عدالت باشد، ديگر نمی توانند حکم ناحق بدهند و رشوه بگيرند.

 

وطن در خطر بود

نويسندگان شب نامه و اعلاميه بارها از وطن اسلامی مملکت اسلاميه، مملکت ايران، يا وطن مقدس ياد می کنند و می نويسند که وطن مريض است و احتياج به مداوا دارد، يا اينکه: خائنين ايران را دارند به باد می دهند و عنقريب تسليم اجانب خواهد شد. در يک اعلاميه مفصل و بسيار جالب توجه اشاره به چهار چشمان يعنی روس و انگليس کردند که استقلال ايران را به خطر انداخته اند. «ايرانيان هنوز نفهميده اند که نفوذ در يک سرحد و در يک امر داخلی مملکت، قهرا و طبعا نفوذ حد ديگر و گوشه ديگر را به حکم وجوب لازم دارد. چنانچه تصرف مدرس تصرف کلکته را لازم آورد و کلکته اسباب تصرف بنگاله شد.» در نامه از طباطبايی به عين الدوله صدراعظم نکات بسيار قابل ملاحظه ای درباره مذهب و وطن درج شده است. طباطبايی می نويسد که ايران مريض است و مشرف به موت و مداوای آن منحصر به تاسيس مجلس و اتحاد ملت با دولت است. در آن صورت روس و انگليس و عثمانی نخواهند توانست بر آن مسلط شوند وگرنه از بين می رود و سپس می نويسد: «نمی خواهيم مورخين بنويسند که دولت قاجاريه به مظفرالدين شاه منقرض شد... شيعه از آن زمان ذليل و خوار و زيردست اجانب شدند. اين مسامحه و تقاعد ايران را عنقريب تسليم اجانب خواهد کرد. حضرت والا مسلمان و معتمد به شرع و روز جزا هستيد، آن روز چه جواب داريد اگر اميرالمومنين مواخذه فرمايند که دولت شيعه منحصر به ايران... بود، چرا گذاردی ايران بر باد رفته، دولت شيعه ذليل و مبتلا شوند، جواب چه خواهيد عرض کرد؟»

 

مسئوليت رجال و شاه

در اکثر شب نامه ها سخت ترين و بدترين انتقادات و حملات و فحاشی عليه رجال نوشته می شد. به خصوص بعضی از نزديکان شاه از جمله اميربهادر مورد عتاب بود. او را خر و احمق و پدرسوخته می نوشتند که اگر علما حکم کنند او را خواهند کشت. در يکی از اعلاميه ها با عصبانيت بسيار و به طور تحريک آميز نوشتند: «احمق ها شما از نوکر ها و خدمت کار ها و آشپز های خودتان مطمئن هستيد؟ که اگر علما اشاره کنند در يک روز يا در يک شب همه شماها را در ساعت معين به جهنم بفرستند و اجر از خدا بخواهند، پدرسوخته ها شما ها چه امتيازاتی به ماها داريد؟»

يک بار نوشتند: «ای داد از صبر اين علما چرا حکم نمی فرمايند تا شما را مثل سگ بکشند تا به جهنم واصل شويد.» در يکی از اعلاميه ها به منظور تفرقه اندازی نوشتند که اين وزرای خائن دولت برای ترويج باطل خود و پيشرفت نکردن مقاصد آقايان، هر روز تدبيری می انديشند و چنان جلوه می دهند که آقايان پول گرفته ساکت شده اند يا اينکه مصالحه کرده اند، يا مقصودشان جمهوری يا مشروطه است.» تا مدتی اعلاميه ها نسبت به شاه با ملايمت برخورد می کرد و او را شاه اسلام پناه خطاب می کردند و عدم همراهی او را به بی اطلاعی او از امور نسبت می دادند. يک بار نوشتند که شاه «به کلی در بستر بی اطلاعی آرميده و وزرا در اريکه غرض و مسند ذمانت طماعی و کثافت خيانت ملی آسوده». در يکی از اعلاميه ها تمنا کردند که «يکی از روزنامه ها را در حضور پادشاه تا آخر قرائت نمايند... که شايد بيدار و اندکی هوشيار شوند و بدانند که اين عمارت را ويران می کنند». وقتی به نظر رسيد که دولت و تاسيس عدالتخواهی جدی نيست، حملات سخت تر و مستقيم تر شد و شاه نيز مورد حمله قرار گرفت و نوشتند: «فقط ماموريت پادشاه از طرف خدا اين است که اين چهل کرور نفوس ايرانی را هر طور که اراده کند به توسط چند نفر صفوف اجنه که از موهومات شماها به لباس بشری درآمده اند، شماها را فنا و نابود کند.»

 

مظلوميت يا بی تفاوتی مردم

نظر اعلاميه نويسان نسبت به مردم دوگانه بود. از طرفی مردم را مظلوم می دانستند که گرفتار جور و ستم بودند و از طرفی آنها را جاهل تصور می کردند و بی تفاوت. «چون اين مردم تا ديده و شنيده از آقايان و بزرگ ترين خود، خود را عبد و عبيد، حقير، ذليل سلطان، صدراعظم، وزير، حاکم، کدخدا و فراش ديده اند که به هر نحو ظلم و تعدی بکنند، با کمال ترس و خوف تمکين کرده احتمال ندهند که ممکن است تحمل نکنند و حال آنکه امام عليه السلام فرموده که خوب است ظالم ظلم نکند. اگر ظالم ترک ظلم نکرد، مظلوم قبول ظلم نکند.» همچنين نوشتند که خائنين نگذاشته بودند چشم و گوش مردم باز شود و به دستور مذهبی و اصول اسلام آشنا شوند. جالب توجه است که با اينکه مردم را اکثرا جاهل تصور می کردند يک بار نظر خواستند که «هر کدام از مسلمانان که دارای رای صحيح و بصير راه نجات اين ملت است رای و فکر خود را به هر وسيله اظهار نمايد.» وقتی عبدالحميد طلبه جوان تير خورد و کشته شد، لحن اعلاميه ها بسيار تندتر و تحريک آميز شد. «ای مردم چرا اين طور ديو خو و ديوانه شده ايد؟ چرا از جمادات پست تر شده ايد. بايد شما را از هر حيوان بی شان تر تصور کنند؟ هر يک از اوليای امور به قدر ضرورت خود چهار پايانی دارند. در فکر کاه و جو و مهتر و اصطبل... آنها هستند. مگر احترامات شماها غيرلازم و وطن شما را روز به روز منهدم تر می خواهند، نمی بينند؟» سپس نويسنده اضافه کرده که «خداوند با شما است و قدرت خداوندی از آستين مردانگی شماها بيرون خواهد آمد.»

 

وظيفه مشروطه خواهان

نويسندگان اعلاميه ها خودشان را به هوش آمدگان، خيرخواهان ملت و مرارت داران مملکت، مدبران امور، فداييان اين مملکت، حاميان شريعت، جان نثاران دين و مملکت، از جان گذشتگان، محافظين يک مشت مسلمان و جانبازان می ناميدند. بارها نصيحت کردند که بايد اتحاد کرد و از فساد جلوگيری کرد. آگاهی می دادند. «ايها الناس، عدالت عبارت است از اينکه هر چيز، هر مقام چه سلطنت چه وزارت چه حکومت چه تجارت چه زارعت چه سياست به طريقی که خدا و رسول فرموده اند حرکت کنيد.» هشدار از مشکلات می دادند که «فرضا که قانون نوشتند اولا شرايط قانون را چه کسی بايد معين کند؟ دستگاه وضع قانون سپرده به کی است؟ وکيل قانون کجا است؟ معنی کلمه عدالت چيست؟ دخالت علما در امور مردم در منزل خودشان است يا در مجلس عدالت؟ حدود نفاذ آقايان تا کجا است؟ منافع دولت در سال چقدر است؟ مصارف شخصی سلطنت کبری را چه مبلغ معين کنند؟» و غيره.

گاه لحن تهديد آميز می گرفتند. «بيچاره انسان که در اين مملکت اختيار خيال و فکر خود را ندارد. حالا کجاييد فداييان وطن مقدس که کيفر اعمال عموم مقصرين و مانعين ارکان مساوات و عدالت را بدهيد؟»

انتشار اعلاميه و سخنرانی و موعظه در مساجد و مجالس و محافل و در طول تحصن در سفارت انگليس و در قم همچنان ادامه داشت تا بنا به قول شريف کاشانی «مرارت عمومی و هيجان متحصنين از بين نرود.»

بالاخره عين الدوله در ۷ جمادی الثانی ۱۳۲۴ استعفا داد و مشير الدوله صدر اعظم شد. در ۱۴ همان ماه فرمان شاه مبنی بر تشکيل مجلس شورای ملی صادر گشت و علما از قم مراجعت کردند. ولی با اين موفقيت لحن اعلاميه ها جسورانه تر شد. يک علت آن عدم اعتماد به دولت بود و ترس از اين که اقدامی نکنند، چنانچه نوشتند تشکيل ندادن مجلس خيانت است. در يکی از اعلاميه ها از علما انتقاد کردند که مردم را فراموش کرده اند و مشغول تقسيم پول اند و با اين جمله پايان دادند: «مجملا بدانيد که مفتشين کار از جزئيات امور و کليات مطالب آگاهی دارند.» نسبت به مظفر الدين شاه با احترام خطاب می کنند و او را هواخواه اصلاحات قلمداد می کنند و اين که مشروطه مديون او بود. ولی اضافه می کنند که بايد کار مجلس را تسريع کند و اگر اقدام نکند در آن دنيا دامن او را خواهند گرفت و از خدا خواهند خواست که از روی قرآن و احکام، خودش حکم کند. سپس اضافه کردند: «ما مردم پنج شش سال پيش نيستيم. و الله ما که اين مطالب را می گوييم جاهل و نادان نيستيم... به خدا ما از آن اشخاص خائن ملت کش نيستيم، بلکه خير خواه توايم.» و آن گاه به نکته جالب توجهی اشاره می کنند که در مقابل همسايه «تنها تيری که در ترکش داری ملت است و اضافه می کند به خدا اگر ملت نباشد دولت نيست و اگر دولت نباشد شاه نيست» و هشدار می دهند: «اگر در اين امر قانون مسلمانی تعجيل نکنی همين طور که ملت از تو شاکر است آن وقت از تو بيزار خواهد بود.» لحن يکی ديگر از اعلاميه ها که شريف کاشانی می نويسد در خانه اعيان و تجار و علما انداختند تحريک کننده تر بود که اگر به مقاصد خود نرسيم در مقام داد خواهی از دولت و ملت بر خواهيم آمد و روزگار را بر چشم ظالمين غدار و منافقين کج رفتار تيره و تار خواهيم نمود و در مطالب حقه خويش و حقوق ملی از احدی تبعيت نخواهيم نمود و از جان عزيز در رسيدن به مقصود دريغ نخواهيم داشت. يک بار تهديد کردند که اگر مجلس را تشکيل ندهند ۴ نفر از علما، ۴ نفر از اعيان و ۴ نفر از تجار را خواهند کشت.

 

نتيجه گيری

همان طور که در آغاز اين گزارش خاطر نشان کرديم اعلاميه هايی که بررسی گرديده اند محدودند به دوره ای که حرکت مشروطه خواهی آغاز می شد تا افتتاح مجلس. در اين مدت موضع گيری های جناحی و حزبی که بعدا در مجلس ظاهر شد هنوز کاملا آشکار نشده بود و به طوری که اشاره شد فعاليت مشروطه خواهان در مرحله آغازين بود و اغلب به انتقاد بسنده کرده، هشدار می دادند و يا تهديد می کردند. گاهی اوقات نيز راهنمايی می کردند و تعليم می دادند. ولی اغلب خواسته ها را به طور مبهم بيان می کردند و هدف نهايی مخفی بود.

رابطه با علما را چه از روی سياست چه از روی اعتقاد حقيقی ارج می نهادند و حمايت آنان را طلب می کردند. ولی چون هدف ها مبهم بيان می شد تفکيک اعلاميه ها از لحاظ ايدئولوژيک مقدور نيست. تنها تفکيکی که می توان قائل شد بين اعلاميه های تندرو و انقلابی است با اعلاميه هايی که ظاهرا ملايم ترند و تهديد آميز نيستند، بلکه بيشتر جنبه نصيحت کردن دارند. در هر حال تکرار و تداوم انتشار اعلاميه ها نشان می دهد که يک برنامه سازمان يافته و منسجم وجود داشت که احتمالا توسط انجمن ها و اجتماعيون عاميون دنبال می شد. چون مشروطه خواهان به دولت اعتماد نداشتند، سعی داشتند با تبليغ و تحريک مردم را به حرکت درآورند و نگذارند حدت و شدت حرکت از بين برود. به همين دليل نيز از اغراق گويی اجتناب نمی کردند. مثلا نوشتند «پروردگارا کار ظلم در اين مملکت بالا گرفت، مردان ما را از برای کوچک ترين هوس خود ده ده، صد صد به ديار عدم می فرستند، و زنان ما را به کنيزی می فروشند به قيمت کم و به ارامنه روس و خارج از مذهب و اطفال ما را از گرسنگی و برهنگی به آرزوی لقمه نانی به زير خاک می کنند. دولت اسلام را از هر جانب به تصرف دشمن می دهند.»

در طول اين مدت، مشروطه خواهان همچنان دولت را در فشار قرار دادند و به هر موفقيتی که دست يافتند در فکر قدم بعدی بودند، چنانچه وقتی علما از شاه عبدالعظيم برگشتند نگران تشکيل نشدن عدالتخانه بودند و بعد از صدور فرمان مشروطه اجرای انتخابات را خواستند و وقتی مجلس افتتاح شد تدوين هر چه زودتر قانون اساسی را تقاضا کردند. اين تاکتيک بعدها توسط انجمن تبريز ادامه يافت و همانطور که اشاره شد حرکتی را که با ملايمت آغاز شده بود تبديل به انقلاب کرد. مسئله بسيار مهمی که در اعلاميه های تندرو جلب توجه می کند، اين است که گروهی که خود را حامی ملت می ناميدند به خود اجازه می دادند که به نام دفاع از حق عامه مردم، افرادی را که مخل اصلاحات تشخيص می دادند تهديد به قتل کنند، تهديدی که در چند مورد به اجرا گذاردند، از جمله قتل امين السلطان، بمب اندازی عليه شاه، قتل علاءالدوله و بعدا بهبهانی. قتل ناصرالدين شاه را نيز بايد از همين مقوله دانست. در هر حال بدين وسيله بود که ترورهای سياسی و تعصب و تساهل وارد سياست ايران گرديد. يک بار نوشتند که هر کس می شناسد که «چه کسی مانع اجرای مستدعيات ملت است از طريق شب نامه بشناساند تا فدائيان وطن دفع او نمايند و مانع را بردارند.»

نکته ديگری را که در ارتباط با اعلاميه ها می توان خاطرنشان کرد از بين بردن حيثيت و آبروی رجال و شاه و دولت بود که يکی از سنن سياسی ايران گشت. به مرور که درگيری ها ظاهر شد افترا و هجويات و افشاگری ها بی باکانه تر و سخت تر گشت. مثلا نوشتند: «وزير داخله ۷۰ هزار تومان برات تلگرافی تعارف از شوکت الملک می گيرد و حکومت قائن را به او می دهند. از بی قانونی است که هنوز حساب مسيونوز حرام زاده و آصف الدوله ملعون و قوام الملک خبيث کشيده نشده و شوکت الملک که دست راست انگليس ها است معزول نشده»، البته همه رجال فاسد نبودند و بسياری از اينها وطن پرست و اصلاح طلب و مشروطه خواه و مطلع بودند و اينها بودند که قانون اساسی، متمم قانونی اساسی، قانون انتخابات و بسياری از قوانين ديگری را که در مجلس اول و دوم گذشت تدوين کردند.

انتقادات کم کم دامن علما را نيز گرفت و از حملات سخت ايمن نبودند. اين حملات به منظور تضعيف نفوذ علما و برکناری آنها از کارهای دولتی بود. ولی در اين راستا موفقيتی کسب نکردند و طبقه حاکمه کماکان بر سر قدرت و پست و مقام باقی ماند و علما نيز حيثيت و نفوذ خود را از دست ندادند. هدف انقلابيون که شايد علاوه بر انقلاب سياسی راه انداختن يک انقلاب اجتماعی بود انجام نگرفت. ولی اظهار اين نوع افترا و تهمت در نهايت جو سوءظن را تشديد کرد و يکی از علل به هم خوردن رابطه بين مجلس و دولت شد.

پايان