يکشنبه ۱ شهريور ۱۳۸۳ - ۲۲ اوت ۲۰۰۴

نگاه من - چرا عاطفه ها اعدام ميشوند؟

نسرين الماسی - تورنتو

شهروند

 

دختر ۱۶ ساله ای را به جرم ارتباط با مردی اعدام ميکنند و مرد طرف رابطه را به ۱۰۰ ضربه شلاق محکوم. به همين راحتی، و بعد هم آب از آب تکان نميخورد. البته دخترک تنها جرمش ارتباط خلاف شرع نبوده، بلکه آنقدر جسور و گستاخ بوده که به عنوان اعتراض به تحديد حقوقش به قاضی پرخاش ميکند و نه تنها اين که تکه هايی از لباسش را جلوی قاضی ناقاضی از تن ميکند و به طرف او پرتاب ميکند. دخترک ۱۶ ساله چه خوب متوجه شده بوده است که پايه های نظام سنتی و واپسگرای جمهوری اسلامی چقدر متزلزل است که تنها به چهار تکه لباس او محدود ميشود که اگر به درآيد نظام به خطر نابودی ميافتد و برای جلوگيری از اين خطر، او بايد اعدام شود تا درس عبرتی برای ديگران باشد و نه تنها اين، که جسدش ربوده شود تا به طور کلی نشانه های "هستن" او از روی زمين محو و در نتيجه وجودش انکار شود.

او چقدر خوب متوجه شده بوده است که موضوعيت و مشروعيت نظام جمهوری اسلامی در همان قيد و بندی است که به دست و پای او بسته اند و چه آگاهانه اين قيد و بند را تف کرده است به صورت قاضی.

جالب است عفت عمومی از کشتار و دزدی و دروغ و دغل لکه دار نميشود، اما از اين که دخترک شانزده ساله ای بنابه اقتضای سنش و نيازهای طبيعی اش خواهان رابطه ای ميشود لکه دار که هيچ، نابود ميشود و برای جلوگيری از اين نابودی بايد کشت و احتمالا با اين منطق که از اين شانزده ساله ها بسيارست.

طبق کدام منطق و قانون بشری انجام يک عمل برای فردی مجازات اعدام و برای ديگری ۱۰۰ ضربه شلاق دارد؟

اين سئوال به اين معنی نيست که چرا مرد را هم اعدام نکردند، بلکه توجه دادن به سمت خشونت و تبعيض آشکاری است که بر زنان و دختران در جمهوری اسلامی روا ميشود.

زن کشی يکی از صفات ذاتی جامعه سنتی مردمحور است. حتما افسانه نوروزی و کبری رحمانپور يادتان هست، اگر با اعتراض های به موقع و مناسب در رابطه با پرونده اين دو نتوانستند حکم اعدام آنها را عملی کنند، اما عاطفه رجبی را سر ضرب اعدام ميکنند تا فرصتی برای اعتراض پيش نيايد.

عاطفه رجبی بايد کشته شود نه به جرم قتل و جنايت و غارت، به جرم اين که زبان باز کرده و خواسته اش را نه تنها بيان که عملی کرده است.

در فرهنگی که قرارش بر اين نيست که زن سخن بگويد در راستای نيازهای خود، و اگر هم حرفی هست بيان خواسته و نياز ديگری ست، سخن گفتن از خود با صدای مستقل مجازاتش ميشود مرگ.

در فرهنگی که تن و بدن زن ميشود قلمرو تاخت و تاز، در فرهنگی که بدن زن همچون خاکی ست که بايد به تصرف درآيد، اگر زنی جرأت کند و خارج از اين قاعده بينديشد و بدتر از آن عمل کند، مجازاتش ميشود اعدام تا ديگران ببينند و پند بگيرند که اين سرزمين نه از آن او که از آن ديگری ست.

کافی ست سری به صفحه حوادث روزنامه های داخل کشور بيندازيم تا عمق فاجعه را دريابيم. فرهنگ "زن کش" زنان قاتل تربيت ميکند. فرهنگی که زنانش را به طرف پرتگاه قتل سوق ميدهد به راستی فرهنگ زن ستيزی ست.

فرهنگی که راهی جز خودکشی و قتل برای زنانش نميگذارد، دارد روح زنانه انسان را در جامعه اش به قتل ميرساند، و در نهايت فرهنگی که مدام به روح زنانه جامعه اش تجاوز ميکند و او را به سمت نيستی سوق ميدهد، خود نيز ميميرد.

جمهوری اسلامی با شيوه ای که در پيش گرفته است گويا ميخواهد بر سکوی زن کشی در جهان بايستد و مدال قهرمانی را به گردن خود بياويزد که به راستی در اين زمينه دومی ندارد.

يک قاضی چقدر بايد پر خشم و کينه از زن باشد که در برابر يک عکس العمل طبيعی يک دخترک ۱۶ ساله، چون گلادياتوری به جنگ او بيايد و از همه قوا و نيرويی که قبيله و فرهنگ و قانون در اختيارش گذاشته در جنگ نابرابر با او سود جويد و تا فرمان قتل را خود شخصا اجرا نکند، آرام ننشيند.

حضور عاطفه، اعتراض عاطفه، و وجود عاطفه کدام نقطه ضعف را در قاضی نشان کرده که او ديوصفتانه از اين دخترک ۱۶ ساله چنين انتقام گرفته است؟

کدام کمبود، کدام عقده با اعتراض عاطفه در وجود قاضی همچون دمل چرکينی سر باز کرده و بوی تعفنش مرگ و نفرت زاييده؟

چند زن ديگر را قاضی قرار است به بند بکشد و اعدام کند و جسدهايشان را نابود؟

در جامعه ای که بيش از نيمی از جمعيتش را زنان، آن هم زنان جوان تشکيل ميدهند چقدر ميتوان شيوه و فرهنگ زن کشی را در آن ادامه داد؟

باور کنيد شعار نيست، اين واقعيت مسلم زندگی زن در يک جامعه سنتی است. در جايی که به دليل ندانم کاری ها و بی لياقتی های مسئولان روز به روز جرم و جنايت به شيوه های گوناگون دامنگير زندگی مردم ميشود (نگاه کنيد به اين خبر که مرد جوانی سر پدر و مادر خود را بريده، اين مرد جوان دچار بيماری روانی بوده، و کارت قرمز داشته است و ميبايست در بيمارستان تحت مراقبتهای پزشکی ميبود و طبيعتا هيچ گونه مسئوليتی در قبال قتلی که انجام داده ندارد)، آن وقت مسئولان به جای رسيدگی به اين گونه مسائل همه چيز را ول کرده اند و بند کرده اند به اين که زنان چگونه زندگی کنند، چگونه بينديشند، و چگونه راه بروند. بند کرده اند به شورت و کرست زنان که بايد توری باشد يا نباشد، باريک باشد يا پهن، در مغازه ها به فروش برود يا در پستوهای خانه ها و . . . ظاهرا حالا پرده را ول کرده اند و چسبيده اند به لباس زير زنان. آيا به راستی جامعه هيچ معضل ديگری ندارد که بايد به آن رسيدگی شود؟

ميدانم جسد مفقود شده عاطفه بختکی خواهد شد بر روی جسد حکومتی که قاضی اش تنها با حکم قتل و اعدام، آتش انتقام گيری اش فروکش ميکند.

نسرين الماسی