يکشنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۸۳ – ۲۵ آوريل ٢٠٠۴

جنگ عراق و شکست سياست يک جانبه گري

       تقي روزبه

 t.roozbe@freenet.de

 

 

اين روزها خطر تبديل شدن جنگ عراق به يک ويتنام جديد يا اگر دقيق ترگفته باشيم "انتفاضه عراقي"، مورد اذعان بسياري از مفسران و صاحب نظران جهاني حتي درميان خود نظريه پردازان و سياستمداران صاحب نام ايالات متحده قرارگرفته است.

وقتي نزديک به يک سال پيش رئيس جمهوري آمريکا اندک زماني پس از فتح آسان عراق، درعرشه يک  ناوجنگي غول پيکر حضور بهم رسانيد و تعجيل مندانه  پايان جنگ را اعلام داشت، هرگز فکر نمي کرد که ده ماه بعد وزير امورخارجه اش ناچارگردد به سناتور ادوارد کندي- که خطرويتناميزه شده بحران درعراق را گوشزد مي کرد- خاطرنشان سازد که مواظب سخنانش باشد و دراظهار نظرخود مصالح  يک کشور درحال جنگ را فراموش نکند!.

اکنون پس ازگذشت تنها يک سال از ورود ظفرمند لشکريان آمريکا ومتحدينش به عراق رؤياي شيرين دست يابي به عراقي"آزاد و دمکراتيک" بعنوان الگوي رشک برانگيز ساير ملل منطقه، بدل به کابوس باتلاق و ناکامي مي شود. الگوئي که قرار بود به عنوان يک حکومت طرازنوين، کارگزار کارتل ها و شرکت هاي نفتي- نظامي آمريکا درمنطقه و بعنوان پيش درآمد خاورميانه جديد درعصرکنوني باشد.

هدف اين نوشته نيز قبل ازهرچيز درنگي است به معنا و پي آمدهاي همين ناکامي:

 

جهان يک يا چند قطبي

درپي فروپاشي بلوک شرق، اجراي سناريوي نظم نوين جهاني که برمدار يک جهان تک قطبي- منافع ابرقدرت ايالات متحده- تنظيم شده بود، دردستور کار دولت مداران آمريکا قرار گرفت. درپي حاکميت محافظه کاران جديد درکاخ سفيد،اجراي طرح فوق واردفازتازه اي شد که جانمايه آن تغييرو تنظيم يک جانبه مناسبات نوين جهاني برپايه اقتداروزور و بهره گيري از دکترين جنگ پيشگيرانه بود که خود محصول تفوق نظامي آمريکا برساير رقباي خويش ازيکسو وبحران هژموني جاکم برجهان سرمايه داراي ازسوي ديگر بود. دراين سناريو جاي بلوک شوروي سابق را اينک موجودي  بنام تروريسم جهاني و شماري از دولت هاي نامطلوب و بازمانده ازدوران جنگ سرد به مثابه مظاهرشرپر مي کرد. درنقشه نومحافظه کاران، عراق بعنوان خاکريزمهمي براي پيشروي بسوي طرح خاورميانه بزرگ وحل مسائل معوقه و حل نشده فلسطين و اسرائيل، ريشه کني بينادگرائي و تروريسم و تبديل حکام و ديکتاتورهاي منطقه به کارگزاراني ازنوع جديد براي خدمت به سرمايه داري جهاني وبطورکلي مقدمه استقرارنظم نوين درمنطقه خاورميانه درنظرگرفته شده بود. بااين توصيف ايجاد نظم نوين در عراق بعنوان بخشي ازيک هدف و نقشه معطوف به تغيير منطقه و جهان بشمار رفته ويورش به آن نمي توانست بدون پي آمدهاي منطقه اي و جهاني باشد. ودرست بهمين دليل سرنوشت آن اعم از پيروزي ويا شکست، فقط باعوامل مربوط به  توازن قواي محلي قابل توضيح نبود و سواي آن عوامل منطقه اي وجهاني نيزدرسرانجام آن  دخيل بودند و هستند.

درواقع عراق بعنوان يک کشور ثروتمندنفتي ويکي از کانون هاي انباشت تضادهاي منطقه اي و بين المللي پس ارفروپاشي اردوگاه شرق و پس ازاعمال بيش از يک دهه تحريم همه جانبه و خلع سلاح شدن و با انباشت گسترده اي از نفرت عمومي عليه ديکتاتورحاکم برآن، به مثابه حلقه پيشروي از موقعيتي سخت وسوسه کننده  درنزدنومحافظه کاران برخورداربود. آن ها بااعتقاد به قابله گي زور و خشونت وبرتري -که به ميزان خيره کننده اي ازآن برخورداربودند- براي انتشار "تمدن جديد" و ساختن دولت- ملت طرازنوين، پاي به منطقه اي نهادند،که باانباشت مسائل معوقه و حل نشده تاريخي اش براي شعله ورشدن و زبانه کشيدن نيازمند دوچيز بود: کنارزدن ديکتاتوري و اشغال کشوربوسيله يک نيروي بيگانه. دوشرطي  که محافظه کاران جديد بخوبي در برآوردنش توانا بودند. اينک اين آزمون تئوري هاي ساخته و پرداخته شده اي چون جنگ تمدن ها و نظم نوين جهاني است که مشغول دست و پنجه نرم کردن با عوامل ناسازگارخود دريک کشورپيراموني است. سرمايه داري عموما رازپيشروي و موفقيتش را مديون پوشيده نگهداشتن سرکوب و ديکتاتوري اش بوده است. اينک باازپرده برون افتادن آن،اين سياست يک جانبه گري و جنگ پيش گيرانه است که بعنوان محمل انتقال تمدن نوين آغازگر يک "جنگ صليبي" شده وگرفتارچالش هاي نفس گيري مي شود. فرصتي فراهم مي آيد تا بشربا چهره ديگري از جهاني سازي درکشورهاي پيراموني آشنا شود.

بي ترديد نقاط عطف تاريخي نمي توانند بدون علائم و نشانه هاي محسوس و عيني صورت پذيرند. والبته ادعاي مهمي چون شکست سياست يک جانبه گري بايد قاعدتا با نشانه هاي لازم ومشهودي همراه باشد. واينک آن نشانه ها:

ترکيب همزمان چندين بحران درسطوح مختلف اعم از چگونگي روند تحولات داخل عراق و منطقه، شکل گيري تدريجي مناسبات جديد بين اروپا و آمريکا و بالأخره گسترش تنش درداخل آمريکا وبويژه در هيئت حاکمه آن، دست بدست هم داده، نتيجه گيري فوق را مدلل مي سازد:

الف- دروجه داخلي(در عراق) ظاهرشدن هرچه بيشتردولت آمريکا به مثابه يک نيروي اشغالگرو نه رهائي بخش،باخشونت وسبعيت روزافرون درواکنش به افزايش مقاومت عليه اشغال که با روند نزديک شدن سني ها و شيعه ها(ناسيوناليسم عرب و اسلام شيعي) با يکديگر هم راه شده است، بي ريشه و نمايشي از آب درآمدن  تمامي نهادها ودستگاه هايي که آمريکا دريک سال گذشته تمامي تلاش خود را براي شکل دادن آن ها بکارگرفت، جملگي شکست دولت آمريکا را در ساختن ساختارهاي جديد برويرانه هاي دولت خودکامه قبلي به نمايش مي گذارد(واقعيت فوق را قبل از هرچيز مي توان در تمرد نيروهاي نظامي و امنيتي آموزش ديده عراقي درجبهه هاي جنگ و بي خاصيت و نمايشي بودن دولت انتقالي  مشاهده کرد). اکنون آمريکا درتشابه با تجربه ويتنام نه فقط با جبهه هاي جنگ بدون دشمن مشخص هم چون جبهه  فلوجه(که درآن زن ها و کودکان و مردمان غيرنظامي و معمولي  تحت بمباران هاي وحشيانه قرارمي گيرند) مواجه است بلکه  برسردوراهي افزايش نيرو براي حفظ موقعيت کنوني خود براين کشور و يا خارج ساختن نيروهاي خود وپذيرش شکست قرارگرفته است. گرچه بوش گفته است آمريکا ازعراق فرار نخواهدکرد، واين البته با توجه به اهميت بي همتاي اين طعمه به چنگ آمده و عواقب عقب نشتن قابل فهم است. وي هم چنين عقب نشيني شماري از متحدين خود را بباد انتقاد گرفته است. اما معلوم نيست اگر تلاش هاي او براي انتقال باصطلاح قدرت به نيروهاي عراقي  باشکست مواجه شود، درآنصورت چه خواهد کرد. پارادوکس کنوني وضعيت دولت آمريکا در عراق ازآن جا ناشي مي شود که اکنون همه چيزدرگروبرقراري امنيت توسط نيروهاي اين کشور است و بدون آن هيچ کمپاني و هيچ کارمند و هيج مؤتلف و هيچ دولت انتقالي ياراي ماندن و پاگرفتن ندارد، و اين درحاليست که خود ادامه اشتغال وتداوم وضعيت کنوني علت اصلي خيزش و انتفاضه نوع عراقي را تشکيل مي دهد. بنابراين با سيکل معيوبي مواجهيم که در آن اعمال نيرو براي امنيت،موجب ناامنيتي بيتشري مي گردد و اين دقيقا همان چيزي است که باتلاق عراق ناميده مي شود. 

ازسوي ديگر شاهديم که درسطح منطقه حضورنيروهاي آمريکا درعراق و سياست هاي هيئت حاکمه آمريکا، بيش از پيش جناح راست و جنگ طلب اسرائيل را به سرکوب فلسطيني ها و تلاش براي تحقق رؤياي اسرائيل بزرگ سوق داده و با بروي صحنه آوردن اين معضل حل نشده تاريخي،عملا تمامي مردم منطقه را دربرابر دولت آمريکا قرارداده است. درهم تنيده شدن بحران عراق با بحران فلسطين و اسرائيل، خود گوياي گسترده شدن جبهه مقاومت و دشواري واشنگتن در نيل به هدف هاي خود مي باشد.

ب- دروجه بين المللي، ترک خوردن سياست يک جانبه گرائي درسطح جهاني بيش ارهرچيز خود را در سياست دولت جديد اسپانيا مبني برخارج کردن نيروهايش از عراق- درپي شکست دولت قبلي ومتحد آمريکا در انتخابات پارلماني اخير- بازتاب مي دهد. واقعيت فوق حکايتگر شکست نومحافظه کاران کاخ سفيد درشکل دادن  به يک اروپاي باصطلاح  نوومدرن برمداراتحاد با قطب آمريکا، دربرابراروپاي قديم است. خروج اسپانيا درعين حال دومينوي گسترش دامنه ائتلاف را به دومينوي شکست اين ائتلاف  تبديل کرده است. هم اکنون  خروج ويا زمزمه خروج شماري ديگر از مؤتلفين دولت آمريکا بگوش مي رسد، که نشان دهنده آنست که ائتلاف پيشين بين المللي دولت آمريکا درعراق، باخطرفروپاشي مواجه شده است. علاوه براين ها، رويکرد جديد دولت آمريکا براي دادن نقش بيشتري به سازمان ملل درامورعراق  باميد نجات خود ازمخمصه اي که درآن گرفتار شده است، گام تحميلي ديگري درعقب نشيني از يک جانبه گري و سياست هاي تاکنوني بشمار مي رود. مطابق  نقشه جديد، آمريکا برآن است که ازطريق سازمان ملل، دولت موقتي را منصوب کرده و با بکارگيري نيروهاي ناتو والبته با حفظ برتري نقش دولت آمريکا، سياست برقراري نظم و انتقال ظاهري قدرت به يک حکومت عراقي را درزمان مقرر بعمل آورد. غرض آنست که همزمان مشروعيت وحمايت بين المللي بيشتري براي اين دولت دست چين شده و منصوب سرفرماندهي دولت آمريکا فراهم آورد. علاوه برآن يافت نشدن سلاح هاي کشتارجمعي درعراق و عدم کشف رابطه بين دولت صدام و حوادث يازده سپتامبر، موجب افشا شدن دروغ بافي هاي سران آمريکا و انگليس براي توجيه يورش نظامي خود به عراق گرديده است. امري که به نوبه خود ضربه سنگيني به اتوريته بين المللي اين دوکشور و اعتبار سياست يک جانبه گري در سطح جهاني وارد ساخته است.

ج-دروجه داخلي آمريکا، چنان که مشهود است امروزه مسأله ناکامي هاي پي درپي آمريکا درعراق تبديل به مهم ترين مناقشه بين دوحزب عمده جمهوري خواه  و دمکرات وبروز بحران ترديد درتلقي مردم نسبت به درستي و نتيجه بخش بودن حمله به کشورعراق شده است که مي تواند سرنوشت انتخابات بعدي را رقم بزند. بي گمان تشکيل کميسيون تحقيق وبازپرسي از مقامات کاخ سفيد درمورد بي اعتنائي  نسبت به اخبارعمليات احتمالي القاعده قبل از 11 سپتامبر وانتشار سند مربوط به آن توسط کاخ سفيد و نيز افشاگري هاي مقامات امنيتي دست اول آمريکا دراين باره شکي باقي نمي گذارد که ما با "واترگيت" جديدي درميان هيئت حاکمه آمريکا روبروهستيم. هم اکنون نظريه پردازان حزب دمکرات سياست بازگشت به چندجانبه گري با هدف اعاده و حفظ نقش برترو هژمونيکي آمريکا بجاي  يک جانبه گري نومحافظه کاران را مطرح ساخته اند و وعده روزهاي بهتري را به مردم آمريکا مي دهند. جان کري وعده مي دهد به محض دست يابي به قدرت شخصا به سازمان ملل مي رود و برنقش آن درتحولات جهاني صحه مي گذارد و به ترميم رابطه آمريکا با متحدنشان مي پردازد.

 اين که آيا آن ها- دروصورت پيروزي- خواهند توانست درپي شکست سياسي و اخلاقي عظيم دولت آمريکا درمقياس جهاني، به همان نقطه پيشين بازگردند البته جاي بسي ترديداست که پرداختن به آن بيرون از حوصله اين نوشته است.

گرچه جمهوري خواهان بسادگي حاضر به پذيرش شکست سياست يک جانبه گري نيستند و بصورت قطره چکاني از مواضع خود عقب مي نشينند و دموکرات ها با صراحت بيشتري اين شکست را مي پذيرند، اما حتي اگر جمهوري خواهان نيز درانتخابات پيشاروي آمريکا پيروز شوند، گريزي از پذيرش اين شکست نيست.

 

نتيجه گيري

1- تهاجم نظامي آمريکا به عراق عليرغم شعار و ادعاها، نه فقط موجب کاهش فعاليت هاي تروريستي و ازنفس افتادن بنيادگرائي نشده است بلکه برابعاد وزمينه هاي گسترش آن بسي افزوده است. درواقع بين نحوه جهاني سازي و گسترش تروريسم بعنوان واکنشي واپسگرايانه به تهاجم بي مهارسرمايه و سرکوب جهاني پيوند متقابلي وجودداردکه بدون پرداختن به آن جلوگيري از رشد بنياد گرائي و تروريسم ناممکن است.

2-بي ترديد شکست آمريکا دراعمال سياست يک جانبه گري، موجب خلأي مي گردد که ازيکسوقطب هاي ديگر سرمايه وبويژه اروپا مي توانند به نقش آفريني بيشتري بپردازند و ازسوي ديگر کشورهايي چون ايران که مستقيما زير فشارو تهديد آمريکا قرارداشتند و دارند، با استفاده از خلأ بوجود آمده مي توانند نفسي تازه کرده و به ابراز وجود به پيردازند. بي تفاوتي کشورهاي غرب دربرابر سرکوب هاي داخلي رژيم جمهوري اسلامي ومشخصا عدم صدور قطعنامه نقض حقوق بشر دردوره جديد وافزايش امکان مانور ونفوذ حکومت ايران درعراق و سرکشي دربرابر آژانس اتمي را مي توان از ثمرات خلأ فوق دانست. کشورهاي اروپا و آمريکا آمادگي دارند که با تمرکز حول ممانعت از روند تسليح جمهوري اسلامي به سلاح هاي اتمي، درعرصه هاي ديگر،بويژه نقض حقوق بشرو سرکوب بردباري بيشتري ازخود بروزدهند.

3- منافع مشترک قطب ها وبخش هاي مختلف سرمايه داري جهاني برنقاط افتراق و اختلاف آنان مي چربد. دولت هاي اروپايي ازخود سخت آمادگي نشان مي دهند که حول محور مبارزه مشترک عليه "تروريسم" به شرط دريافت سهم بيشتري از آمريکا درتنظيم مناسبات نوين جهاني، درساختن روندمزبور مشارکت فعال تري داشته باشند. بعنوان مثال آن ها خواهان شکست دولت آمريکا درعراق و يا سايرنقاط ديگر جهان نيستند. آن ها فقط خواهان کنارگذاشتن يک جانبه گري بوده و سهم بيشتري را طلب مي کنند. بنابراين اميد بستن به اين شکاف ها نمي تواند دردي از دردهاي مردم جهان را درمان کند. قطب بندي جهان برمدارنظام سرمايه داري حاکم و تروريسم، که تقويت کننده مواضع ارتجاعي و ضدانساني يک ديگرند، همانگونه که تجربه جنگ عراق بروشني نشان مي دهد، يک سيکل معبوب وتباه کننده است. تنها گزينه ممکن براي خروج ازاين سيکل تباه کننده گسترش هرچه بيشتر جنبش جهاني ضد سرمايه داري و جنگيدن هرچه مصممانه تر براي جهاني ديگر است. تنها چنين گزينه اي است که مي تواند فضاي بين المللي مناسبي براي حل مسائل مبرم بشرامروز همچون گسترش فقروبي عدالتي و تبعيض، وجود حکومت هاي استبدادي، بنيادگرائي و تروريسم بين المللي، جنگ، تخريب جنون آساي محيط زيست وبالأخره دررأس همه آن ها رهايي از جهاني سازي حول منافع کارتل ها و کنسرن هاي فراملي فراهم سازد.  

                                                                                                      2004-04-23-83 -05.02