جمعه ۴ ارديبهشت ۱۳۸۳ – ۲۳ آوريل ٢٠٠۴

گفتوگوی ايسنا با عمادالدين باقی:

پروژه توسعه و دموکراسی، تدريجا محقق میشود

 

 ما بايد باور کنيم که پروژه توسعه و دموکراسی، چه بخواهيم و چه نخواهيم، تدريجا محقق میشود و پيرو خواست ما مبنی بر جهش کردن نيست، چرا که ساختارهای موجود کاملا مساعد نيستند. منظور از ساختار موجود، صرفا ساختار قدرت نيست بلکه شامل بستر تاريخی، اجتماعی، فرهنگی، سطح سواد، آگاهی سياسی، ميزان ريسکپذيری در جامعه، وضعيت اخلاقی جامعه و سطح پايبندیهای اخلاقی افراد به تعهداتشان، شرايط اقتصادی جامعه، مناسبات سنتی و جوامع شهری است. بايد تمامی اين موارد مساعد باشد تا پروژهای به پيش رود. بايد اين مهم را بپذيريم و در شيپور انتظارات غيرواقعی ندميم، تا هم مردم و هم روشنفکران کمتر اسير جنجال شوند.

من قائل به دوگانهی دين در حوزهی عمومی و خصوصی نيستم و معتقدم که دين در سه حوزه عمومی ، خصوصی و سياسی حضور میيابد ولی تجهيز قدرت سياسی به دين، هم برای حکومت و جامعه خطرناک است و هم برای دين.

 

خبرگزاری دانشجويان ايران

عمادالدين باقی، فعاليت مطبوعاتی خود را از سال ۱۳۶۲ با مقالات "در شناخت حزب قاعدين" در روزنامه اطلاعات آغاز کرد و پس از آنکه به بيان خود احساس کرد که نقش مطبوعات به «گفتن و نشنيدن عليه ديگران» بدل شده است، اين صحنه را ترک گفت.

او در کتاب "بهار رکن چهارم" آورده است که در کنار سعيد حجاريان، ابراهيم اصغرزاده، اکبر اعلمی و عباس عبدی بار ديگر فعاليت مطبوعاتیاش را ابتدا با نوشتن مقاله در روزنامه سلام از سر گرفته و تا پيش از دستگيری تعدادی از شهرداران تهران، در دفتر نشريه «محله ما» - ويژهنامه هفتگی روزنامه همشهری در سال ۷۵ - مستقر شده بود.

باقی همچنين در تهيه ويژهنامهها و مجلاتی برای موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينی همکاری داشت و در اواخر سال ۱۳۷۵ به دعوت معاون پژوهشی وقت بنياد شهيد، مسؤوليت ارگان اين بنياد - هفتهنامه "ياد" - را به گفتهی خود به نيت «ايجاد نگاهی نو به مفاهيم شهيد و شهادت، جدا از تعاريف کليشهای که مورد استفاده ابزاری برخی قرار میگرفت»، عهدهدار شد؛ ولی پس از آن که احساس کرد صاحبان اين نشريه چنين نوگرايی را برنمیتابند، مسؤوليت آن را فرو نهاد.

او که تا اين مقطع، پژوهش و تدوين کتاب را پيشهی اصلی خود میدانست و تدريس و کار مطبوعاتی را در حاشيهی فعاليتهايش قرار داده بود، در روزنامهی "جامعه" فعاليت مطبوعاتیاش را در کنار ماشاءالله شمسالواعظين و حميدرضا جلايیپور، جدیتر از گذشته ادامه داد و ستون "خبرنگار خصوصی" اين روزنامه را ابداع کرد. باقی معتقد است که اين شيوه طرحی نو در عرصهی روزنامهنگاری ايران بود و بسياری از اخباری که تا آن زمان امکان انتشارش نبود را منتشر میکرد.

وی از آن پس در "توس، خرداد، نشاط و عصر آزادگان" در کنار يادداشتنويسی نيز نقش مشاورهای در شورای سياستگذاری اين روزنامهها يافت و همکاری با علی حکمت و عبدالله نوری را نيز تجربه کرد و پس از توقيف اين روزنامهها به "فتح" روی آورد و اين بار در سمت سردبيری جای گرفت.

چيزی از درج سلسله مقالاتش پيرامون «قتلهای زنجيرهای» در روزنامههای مختلف بويژه در «خرداد، صبح امروز، فتح و نشاط» نگذشته بود که با شکايت برخی مسؤلان اسبق وزارت اطلاعات و نيز با شکايت مدعیالعموم به علت مقالهای با عنوان "اعدام و قصاص" به مدت ۳ سال روانهی اوين شد.

باقی هماکنون نيز به اتهام توهين با قرار دادسرای عمومی و انقلاب تهران مجرم شناخته شده و پرونده او در آستانه ارجاع به دادگاه کيفری است. اين در حالی است که دادگاه انقلاب اسلامی پيشاپيش در آذرماه گذشته، او را به اتهام «تبليغ عليه نظام و فعاليت به نفع گروههای مخالف» به يکسال حبس تعليقی محکوم کرده است.

او که در بسياری از روزنامههای معروف به اصلاحطلب دستی داشته است، ظهور نامها و نويسندگان جديد در اين مطبوعات را دستاورد انکارناپذير تلاش روشنفکرانی میداند که حرفه اصلیاشان پژوهش و نگارش بود.

آنچه در پی میآيد حاصل گفتوگوی خبرنگار سياسی خبرگزاری دانشجويان ايران(ايسنا) با وی است:

 

سؤال: عمادالدين باقی پس از دوم خرداد بيشتر شناختهشد. پيش از دوم خرداد چه فعاليتهايی داشتيد؟ در چه رشتههايی تحصيل و تدريس داشتيد؟

 

باقی: خاطرات دوران نوجوانیام که بيانگر شور يک نوجوان در بحبوحهی انقلاب بود در سال ۷۴ از سوی حوزه هنری سازمان تبليغات به صورت خاطره ضبط شد. چند سال بعد متن پياده شده آن در اختيار آقای عبدالله نوری قرار گرفت و او نيز گزيدههايی از آن را با انتخاب خود در يک ستون به شکل مسلسل با عنوان "با گامهای کوچک در جستجوی خورشيد" در روزنامه خرداد چاپ کرد. پس از آن مجموعه اين خاطرات در کتابی با عنوان "فرادستان و فرودستان" از سوی انتشارات «جامعهی ايرانيان» منتشر شد.{تمايلی به تکرار مکررات و آنچه که قبلا در کتابهايش نوشته ندارد، اصرار نمیکنيم}.

من به استاد مطهری علاقه بسياری داشتم و آثارش را تماما مطالعه میکردم. تصورم اين بود که برای کشف و پاسخ سئوالهايی که در ذهن دارم و مطهری به آنها پاسخ نگفته است، بايد به سرچشمه رجوع کنم و از آنجا که مطهری را محصول حوزه میدانستم، پس از پايان تحصيلات متوسطه و پايان خدمت، برای ادامه تحصيل به حوزه علميه قم رفتم تا کنجکاویهای ايدئولوژيکم را پاسخ گويم.

پيش از انقلاب، کسانی به حوزه میرفتند که بعضا در زمينههای مختلف ناکام مانده بودند. پس از انقلاب نيز بودند کسانی که تحصيلات متوسطه خود را به اتمام نرسانده و يا میخواستند به نوعی از خدمت سربازی فرار کنند و به حوزه روی میآوردند. البته کسانی هم بودند که با علاقه و از روی انتخاب و نه به اجبار به حوزه آمده بودند.

تحصيلم را تا مقطع سطح، در حوزه ادامه دادم. سپس مدت کوتاهی به درس خارج آيتالله منتظری رفتم. پس از آن دريافتم که همان درسهای سطح تخصصیتر و اجتهادی تدريس میشود. من که از يک سو قصد نداشتم روحانی حرفهای و مجتهد متخصص در فقه شوم و از سوی ديگر دريافته بودم که مطهری به خاطر تلاشهای شخصی، شکستن پوستهی حوزه و خروج از آموزشهای رسمی حوزه و فرا گرفتن فلسفه - که در زمان وی تدريس اين علم در حوزه تحريم شده بود - و به واسطهی ارتباط با دانشگاه و جامعه شعاع ديدش را افزايش داد و مطهری شد. احساس کردم آنچه را که بايد از حوزه فرا میگرفتم، آموختهام و ديگر نيازی به ادامهی تحصيل در مقاطع بالاتر ندارم. به همين خاطر در سال ۶۹ به تحصيل ۹ سالهی خود در حوزه پايان دادم.

از سال ۶۷ تدريس دروس عمومی (معارف و انقلاب) را در دانشکدهی بهداشت دانشگاه علوم پزشکی ايران آغاز کردم و پس از آن نيز به تدريس در دانشگاه تربيت معلم، سوره و دانشکدههای کار و مخابرات مشغول شدم.

در دانشگاه تربيت معلم بود که به علت مطالعاتم در تاريخ معاصر و به علت آنکه در آن زمان کتاب "کاوشی دربارهی روحانيت" من توسط دکتر اصلانی در همين دانشگاه تدريس میشد، به من پيشنهاد شد که در گروه تاريخ و دروس تخصصی اين رشته تدريس کنم. آقای آينهوند نيز که از دوستان قديمیام در سپاه بود، معتقد بود که آغاز به تدريس من با عنوان يک حوزوی خوب بوده ولی بايد با عنوان دانشگاهی اين راه را ادامه دهم. از سوی ديگر علاقهام به جامعهشناسی برای درک قانونمند و علمی رويدادهای تاريخی سبب شد تا از همان سال ۶۹ که از تحصيل حوزه فارغ شدم به تحصيل در رشتهی علوم اجتماعی با گرايش پژوهشگری در دانشگاه پيام نور بپردازم. البته اکثر واحدهای اصلی را به شکل مهمان در دانشگاه تهران و دانشگاه علامه گذراندم و پس از آن نيز دورهی کارشناسی ارشد را در رشته جامعهشناسی در دانشگاه علامه در سال ۷۵ به پايان بردم.

به طور کلی گرايشات تحصيلی و پژوهشی من عبارت بودند از: دينپژوهی، جامعهشناسی و تاريخ معاصر ايران.

 

سؤال: به فعاليتتان در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اشاره کرديد. چگونه به اين ارگان وارد شده و فعاليتتان را ادامه داديد؟

 

باقی: سال ۵۹ وارد سپاه شدم و پس از يکسالی که در دفتر سياسی سپاه بودم به فعاليتهای آموزشی و تحقيقاتی به ويژه در مباحث تاريخ معاصر، نقش روحانيت، مذهب و نهادهای مذهبی پرداختم. اين فعاليتها تا پايان اسفند سال ۶۲ ادامه يافت. در آن سال شرايطی بوجود آوردند که من مجبور به استعفا شدم. استعفايی که محتوايش اخراج بود.

اگرچه روزنامهی کيهان من را به عنوان فرد اخراجی از سپاه میخواند ولی حقيقت آن است که من استعفا دادم و استعفای من نيز در اواسط سال ۶۳ پذيرفته شد.

اصل ماجرا از اين قرار بود: پيش از آنکه امام در مراسم بزرگداشت شهدای هفتم تير که همگان منتظر سخنرانی ايشان عليه سازمان مجاهدين خلق بودند، نوک پيکان حملهی خويش را متوجه انجمن حجتيه کند و نسبت به فعاليتهای آنان هشدار دهد، پيشنويس کتاب "در شناخت حزب قاعدين" را آماده کرده بودم که البته هنوز به بلوغ نرسيده بود. پس از آن سخنرانی امام بود که مطبوعات جهت اطلاع عموم به معرفی اين انجمن پرداختند، از روزنامه اطلاعات با من تماس گرفته شد و من هم پيشنويسها را برای چاپ به آنها دادم که در سال ۶۲ به مدت ۲ ماه به شکل مسلسل به چاپ رسيد. اين مطالب بازتاب گستردهای يافت و حتی بعدها در قالب کتاب تا ۸۵ هزار نسخه منتشر و بارها تجديد چاپ شد و پرفروشترين کتاب سال گرديد.

در آن زمان، هر روز صبح اتومبيلی مرا از سپاه قم، برای تدريس به پادگان المهدی در منظريه قم میبرد. يک روز از اين اتومبيل خبری نشد و به من گفته شد که فرد ديگری را برای تدريس برده است. مسؤول واحد آموزش سپاه که فرد بسيار محجوبی بود، طی يادداشتی از من خواسته بود تا به ستاد مرکزی سپاه در تهران مراجعه کنم. پس از پی جويیهای متعدد متوجه شدم، آقای طاهری خرمآبادی نمايندهی وقت ولی فقيه در سپاه دستور داده بود که من ديگر در بخش آموزش نباشم.

طی ملاقاتی که با ايشان در خيابان ارم قم داشتم و علت اين دستور را جويا شدم. به نظر ايشان من طی مقالات "در شناخت حزب قاعدين"به جامعه مدرسين حوزهی علميه قم توهين کرده بودم. به آقای طاهری گفتم که در هيچ کجای مقالاتم نامی از جامعهی مدرسين نبردهام ولی ايشان مصر بودند که از فحوای نوشتههای من برمیآيد که به جامعهی مدرسين توهين کردهام و از آن پس تنها میتوانم در بخش عمليات سپاه فعال باشم و نه در بخشهای فکری و آموزشی.

من استعفا دادم و در حالیکه در شرايط جنگی هيچ استعفايی پذيرفته نمیشود، استعفای مرا پس از مدت کوتاهی پذيرفتند. ناگفته نماند که در آن زمان از موضع آقای طاهری خرمآبادی برافروخته شدم ولی بعدها دريافتم که عملکردها و اتخاذ مواضع ايشان ناشی از ملايمتهای سياسیاشان بوده است. او همچنان که برخورد با انجمن حجتيه را به آن شدت نمیپسنديد، در زمينههای ديگر هم همين مشی و مرام را داشت.

 

سؤال: سالها از چاپ کتاب "در شناخت حزب قاعدين" میگذرد. آيا همچنان همان عقايد را نسبت به انجمن حجتيه داريد؟ چه تهديدات و خطرهايی را از ناحيهی اين انجمن متوجه انقلاب اسلامی میدانيد؟

 

باقی: مطالب مندرج در آن کتاب ريشه در اطلاعات و مشاهدات مستقيم من از زمان عضويتم در انجمن حجتيه دارد، البته من از جزوات و نوارهايی که در جلسات، در اختيار اعضاء قرار میگرفت و انتشار عمومی نمیيافت نيز برای نوشتن آن مقالات استفاده کردم. توسط يکی از دبيران در دوران دانشآموزی به اين انجمن وارد شدم و انصافا خودم را مديون آموزشهای بسيار مفيد و قوی مدرسان اين انجمن به ويژه در مباحث اصول عقايد میدانم.

در بحبوحهی انقلاب در حالیکه هيات مديرهی انجمن حجتيه محافظهکار بود و روی خوش به انقلاب نشان نمیداد، بخشی از نيروهای انجمن از جمله خود من تحت تاثير موج انقلاب، به دفاع از انقلاب پرداختيم. با تشديد اختلافات ميان رأس و کف اين انجمن، بخشی از نيروهای بدنهی انجمن حجتيه ريزش يافت. من هم که به انقلاب و امام علاقمند بودم، موضع تند انجمن در قبال استاد مطهری را نيز - که وی را به عنوان يک فقيه در سطح آيتالله خويی قبول نداشتند - برنتافتم و از انجمن حجتيه خارج شدم.

فکر میکنم در فضای پس از انقلاب و جو مسلط آن زمان، به شدت تحت تاثير انقلاب بودم و در راستای دفاع مطلق از انقلاب و نفی هر جريان مخالف انقلاب، به دور از داوری منصفانه و با ادبياتی تند، غيراخلاقی و غيرعلمی کتاب "در شناخت حزب قاعدين" را نوشتم. البته شور و حال جوانی نيز در اين قضاوت شتابزده و احساسیام بیتاثير نبود.

بعدها - در سال ۷۰ - در مقدمهی کتاب "بررسی انقلاب ايران" مواضعم در خصوص اين کتاب را به نقد کشيدم.

پس از فوت آقای حلبی، زمانی که تصميم گرفتم مقالهای با عنوان "آيت الله حلبی چهرهی نيم قرن تفکر رازآلود مذهبی" را در سال ۷۶ در روزنامهی "جامعه" بنويسم، بار ديگر به کتاب "حزب قاعدين" مراجعه کردم. اين کتاب شامل فصولی در خصوص تاريخچه، تفکر اقتصادی، سياسی و اعتقادی انجمن حجتيه است. از مطالعهی اين کتاب سر درد گرفتم و پس از ۱۵ سال مرا بيش از پيش متوجه مواضع گذشتهام کرد. از همينرو از توزيع تعدادی از نسخ اين کتاب که در دفتر تبليغات قم باقی مانده بود و توسط يکی از دوستانم خريداری شده بود، جلوگيری کردم و گفتم آن را خمير کنند.

از جمله مواضع تند من در قبال انجمن حجتيه آن بود که مخالفت اين انجمن با ولايت فقيه را به استناد آنچه به عنوان "ولايت مطلقه نصبی" در کتاب «ولايت فقيه» امام آمده بود، رد کرده و آن را پوئنی منفی برای انجمن حجتيه عنوان کرده بودم. چون در آن زمان تنها امام و انديشههای ايشان برايم مبنا بود، بدور از تعقل و صرفا از روی تقليد.

بعدها هرچه از اين شيفتگی رها میشدم و از موضع يک محقق به اين موضوع مینگريستم، بيشتر نسبت به مواضع گذشتهی خود فاصله میگرفتم و در حال حاضر نيز منتظر فرصتی مناسب برای بازنويسی کتاب "در شناخت حزب قاعدين" هستم. اگرچه هيچيک از خاطرات مندرج در آن کتاب دروغ نبوده و اطلاعات آن بعضا مفيد، مؤثر و منحصر به فرد بود.

در شرايطی که پذيرفتن خطايای گذشته هنوز در جامعهی ما به شکل يک فرهنگ درنيامده و بسياری از آقايان که امروز به نظر و موضع خاصی دست يافتهاند، با تکذيب عملکرد گذشتهشان اصرار دارند که بگويند از بدو تولد چنين نظری داشتهاند؛ من صادقانه میگويم که مواضعم در خصوص انجمن حجتيه اشتباه بوده و در آن تجديدنظر کردهام. امروز نظراتم به برخی از ديدگاههای انجمن حجتيه (نه همه آنها) نزديکتر از گذشته شده است.

تجديدنظرطلبی فینفسه، بد نيست. در واقع اجتهاد نيز در فقه شيعه، نوعی تجديدنظرطلبی است. ولی آنچه که مذموم است، آميختگی تجديدنظرطلبی با فرصتطلبی به فراخور زمان و مکان است بدون اينکه بر اساس تحقيق و پژوهش باشد.

 

سؤال: انجمن حجتيه به نوعی قائل به دين فردی و جدايی دين از عرصه اجتماعی به ويژه در حاکميت و سياست بود . نظرتان در خصوص اين بخش از نظرات انجمن چيست؟

 

باقی: البته من قائل به دوگانهی دين در حوزهی عمومی و خصوصی نيستم و معتقدم که دين در سه حوزه عمومی ، خصوصی و سياسی حضور میيابد ولی تجهيز قدرت سياسی به دين، هم برای حکومت و جامعه خطرناک است و هم برای دين.

تاکيد بر دين فردی نيز به منزلهی اخراج دين از حوزهی عمومی نيست، چرا که دين میتواند در اين عرصه در قالب نهادهای مدنی فعال باشد. ولی نهاد دينی نبايد بر ديگر نهادها تسلط يابد.

عليرغم آنکه تصور میشد تفکر انجمن حجتيه، توطئه و دسيسه استعمار است تا با طرح جدايی دين از سياست، راه مبارزه با استعمار را مسدود کند، من اين تفکر را محصول تجربهی تاريخی انقلاب مشروطيت و نهضت ملی نفت میدانم که تجربهی انقلاب اسلامی نيز مؤيد آن است. چراکه هرگاه نهاد دين به نهاد سياست وارد شده است، هم خودش دچار آسيبديدگی شده و هم آسيب رسانده است. همچنانکه روحانيت نيز منزلت گذشته خويش را از کف داده و پايههای اخلاقی جامعه سست شده است.

به نظر من امروز انجمن حجتيه به پيروزی دست يافته، چراکه پس از عبور از دوران فشار و سرکوب، مفروضاتش به اثبات رسيده است.

 

سؤال: پس مضرات و موارد نکوهش انجمن حجتيه چه؟

 

باقی: البته هنوز انتقادات جدیای به انجمن حجتيه وارد است که توجيهی برای آنها نيست. مثلا موضعی که بخشی از عوامل انجمن نسبت به حکومت شاه داشتند و يا اسناد و مدارکی در خصوص ارتباط برخی از اعضاء اين انجمن با ساواک.

ناگفته نماند، در شرايطی که مسأله اصلی کشور، استبداد بود، انجمن حجتيه مبارزه با بهائيت را مسأله اصلی قلمداد میکرد. فارغ از اينکه بهائيت هم به عنوان يک جريان سياسی، زاييده وضع سياسی ناشی از استبداد بود.

از ديگر ايرادات وارده به انجمن حجتيه، گرايشهای سکتاريستی (فرقهگرايانه) بخش سنتی انجمن بود. با وجودی که اين گرايش در انجمن حجتيه غالب نبود ولی آتش جنگ شيعه و سنی را برمیافروخت که از لحاظ سياسی نه تنها به سود انقلاب نبود بلکه به نوعی خدمت به رژيم شاه و سياستهای خارجيان، تلقی میشد.

 

سؤال: سابقهی فعاليت مشترک و تفکر مشابه شما با آقای گنجی چيست؟ چه شد که هر دوی شما با چنين شدت و حدتی به مسأله قتلهای زنجيرهای پرداختيد؟

 

باقی: همانطور که اشاره کردم من و گنجی پس از انقلاب در سپاه فعاليت میکرديم. در مرکز تحقيقات عقيدتی سياسی سپاه قم، با هم همکار بوديم. چند سال پس از استعفای من، او هنوز در سپاه بود و به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتقل شد.

من در سالهای ۹ - ۵۸ جزواتی مینوشتم که از سوی انجمن اسلامی و امور تربيتی آموزش و پرورش و بخش فرهنگی سپاه منتشر میشد. البته بدون نام و امضاء. از سال ۶۲ کار قلمیام را در روزنامه آغاز کردم و نويسندگی حرفهی اصلی من شد، تا جايیکه از آن ارتزاق میکردم. من در کارهای مطبوعاتی و کتابهايم به عنوان يک نويسنده، همواره سوژههايی را انتخاب میکردم که در حرفهی نويسندگی مهم است و جنبهی آرمانی مرا پوشش میدهد. من و گنجی آرمانهای مشترکی داشتيم. به همين جهت هر دوی ما به فاجعهی قتلهای زنجيرهای پرداختيم.

در خصوص قتلهای زنجيرهای عليرغم تبليغات شديدی که میشد و قتل فروهرها را يک تصفيه حساب داخلی درون حزب ملت عنوان میکرد و يا آن را به موساد اسرائيل نسبت میداد، همواره تصور من اين بود که اين قتلها ريشه در دستگاه امنيتی دارد.

موسسه نشر آثار امام پيش از آن فاجعه، گفتوگويی با داريوش فروهر داشت و عليرغم اينکه کار فصلنامهی "حضور" - نشريهی اين موسسه - به پايان رسيده بود، اين مصاحبه را پس از قتل فروهرها منتشر کرد. پيش از انتشار آن در بازار، نسخهای از فصلنامه را به روزنامهی "خرداد" (که در آنجا مشاور و همکار بودم) بردم و از آقای نوری خواستم که با توجه به اينکه تيراژ اين فصلنامه اندک است، کل اين مصاحبه را در روزنامه با تيراژ بالا منتشر کنيم. معتقد بودم به اين ترتيب میتوان فروهرها را آنگونه که بودهاند به مردم بشناسانيم تا به غلط افرادی مرتد در اذهان عمومی تلقی نگردند. به اين ترتيب، قاتلان، که فروهرها را به آنان افرادی مرتد و ضدانقلاب معرفی کرده بودند، دچار مسأله میشدند.

استدلال من در آن زمان، اين بود که بايد روی اين مسأله ايستاد و آن را به نتيجه رساند تا جنبش اصلاحات ادامه يابد و در نطفه خفه نشود.

البته به دلايل شخصی هم پيگير اين مسأله بودم و نمیتوانستم در قبال اين فاجعه، حتی اگر در مورد يک اپوزيسيون روی داده باشد و در قبال تضييع حقوق بشر، آن هم از جانب دستگاهی که موظف به حفظ امنيت شهروندان است، بیتفاوت باشم. به ويژه که تاثرات انباشتهشدهای در اثر تکرار تراژدیهای انسانی، مفقودالاثر شدن مشکوک افراد، در دل داشتم که هيچگاه امکان انعکاسش نبود و بيم آن میرفت که دامنهی اين قتلها و آدمربايیهای سياسی گسترش يابد.

پس از قتلهای زنجيرهای، شرايط را مناسب ديدم تا آنچه که تا آنزمان از چشم مردم پوشيده بود را بازگو کنم.

 

سؤال: مقالات شما چيزی بيش از گزارش و تحليل بود و اخباری در آنها به چشم میخورد. برای تهيهی اين خبرها از چه منابعی استفاده میکرديد؟

 

باقی: اين سئوال همان زمان هم مطرح شد و در يکی از روزنامه به آن پاسخ گفتم. در جلد اول کتاب "تراژدی دموکراسی در ايران" نيز مفصلا به اين سئوال پاسخ دادهام.

مختصرا اينکه، من تحقيقاتی در زمينه تاريخ معاصر، به ويژه تاريخ پس از انقلاب داشتم که شامل آرشيوها و مستندات مطبوعاتی نيز میشود. اين اطلاعات به انضمام اطلاعاتی که از خانوادهی مقتولين میگرفتم، خميرمايهی مقالات من را تشکيل میداد. اين مطالب را به نحوی کنار يکديگر میچيدم که اطلاعات جديدی را به خواننده ارائه دهم و برای تمامی آنها سند و مدرک دارم.

 

سؤال: در مقدمهی کتاب "بهار رکن چهارم" يادآور شدهايد که آخرين جلسهی دادرسی شما همزمان با اولين جلسهی دادرسی آقای گنجی به خاطر حضور در کنفرانس برلين بوده است. پس از آن کنفرانس عاقبت يکسانی گريبانگير شرکتکنندگان آن نشد، چرا؟

 

باقی: البته برای اکثريت اعضاء حاضر در آن کنفرانس حکم زندان صادر شد. افرادی چون خليل رستمخانی و سعيد صدر نيز به ترتيب به ۱۰ و ۹ سال زندان محکوم شدند و همچنان در زندان يا دوره محکوميت به سر میبرند ولی از آنجا که حساسيت سياسی روی اين افراد کمتر از ديگران است، از امکان مرخصی برخوردارند. چهبسا اگر مهرانگيز کار هم از کشور خارج نمیشد، حکمش به اجرا درمیآمد.

البته اين کنفرانس بهانهی خوبی برای تصفيهحساب با گنجی و اشکوری شد. با علی افشاری هم تصفيهحساب شد. پيش از کنفرانس برلين مدعی بودند که افشاری فرد مؤثر و از جناح ملی مذهبی دفتر تحکيم است.

اگر با برخی افراد از جمله خانم کديور برخورد چندانی نشد، به خاطر آن بود که خيلی با آنها کاری نداشتند. در مورد علویتبار هم معتقدم که به دنبال فرصت مناسب میگردند و همچنان در کمين او هستند.

 

سؤال: پس از گشايش فضای مطبوعات بعد از دوم خرداد و پوشش گسترده اخبار، برخی اظهارعقيده کردند که توقيف اين مطبوعات در امتداد افراط روزنامهنگاران بوده است؛ آيا شما به چنين افراط و تفريطی در فعاليت مطبوعات معتقديد؟

 

باقی: به نظر من روزنامهها همان کاری را کردند که بايد میکردند. روزنامههای اصلاحطلب، گفتمان مدنی و اصلاحطلبانه داشتند. البته شايد در مقاله يا يادداشتی، کلمهی گزندهای میآمد ولی خيلی محدود بود. فعاليت مطبوعات ايران در آن برهه با فعاليت مطبوعات در جوامع مدنی که تمامی عرصههای حاکميت را سئوالپيچ و ملزم به پاسخگويی میکنند، فاصله زيادی داشت.

البته مطبوعات در جاده سياست خوب پيش رفتند ولی حوزههای اجتماعی را خوب پوشش ندادند و عقب ماندند. به همين جهت خلا يک روزنامه خوب اصلاحطلب وجود داشته و دارد.

 

سؤال: منظورتان از يک روزنامه خوب اصلاحطلب چيست؟

 

باقی: روزنامهای که به شکل حرفهای و درخور، به مسائل اجتماعی که کثيرتر و متنوعتر از حوزهی سياست است بپردازد.

اين در حالی است که مطبوعات اصلاحطلب به ويژه پس از مجلس ششم، ذهنيتها، تحليلها و علتيابیهايشان از عرصهی عمومی خارج و معطوف به عرصهی قدرت شد. به اين ترتيب فاصله ميان اصلاحطلبان و مردم آنقدر بالا گرفت که نمايندگان اصلاحطلب مجلس برای کم کردن اين فاصله، ناگزير از تحصن شدند. مردم در ابتدا اين حرکت نمايندگان را باور نکردند و آن را اقدامی برای گرم کردن تنور انتخابات خواندند، ولی در نهايت بازتاب اين تحصن به مردم ثابت کرد که اين يک بازی سياسی نيست.

من معتقدم روشهايی که اخيرا از سوی نمايندگان اتخاذ شد؛ بايد يکی، دو سال پيش در دستور کار قرار میگرفت. مثلا همان زمان که مخالفت با اصلاح قانون مطبوعات مطرح شد، نمايندگان بايد به جای جلب رضايت در معادلات قدرت، ايستادگی میکردند.

 

سؤال: برخی معتقدند که شما پس از آزادی از زندان نسبت به گذشته کمتر اعلام موضع يا مصاحبه میکنيد، چرا؟

 

باقی: البته خودم چنين تصوری ندارم. اگرچه به لحاظ کمی در مقايسه با مقطعی که اوج فعاليت مطبوعاتیام بود (سالهای ۷۸ - ۷۷) شايد بتوان چنين نتيجهای گرفت. ولی آن يک دورهی استثنايی بود که نبايد معيار قرار گيرد. در هر حال اگر چنين تصوری ايجاشده، ريشه در چند چيز دارد. نخست آنکه در شرايط کنونی جامعه مجال گفتن خيلی چيزها نيست. تريبونی وجود ندارد و روزنامهها هم که در معرض توقيف قرار دارند، امکان انتشار نظرات ما را ندارند.

از طرف ديگر پس از جنبش دوم خرداد من معتقد بودم که بايد با تمام قوا فعال بود. به همين جهت از حجم کارهای پژوهشی و تحقيقاتیام، کم کردم تا در عرصهی آگاهی بخشی به افکار عمومی به ويژه در عرصهی سياسی بيشتر فعال باشم ولی در حال حاضر فکر میکنم که بايد به کار اصلیام باز گردم. مضاف بر اينکه از لحاظ سنی هم ديگر توان انجام کارهای متنوع را ندارم و میخواهم متمرکزتر فعاليت کنم.

البته طی يکسال گذشته که هر روز مسائل مختلفی در عرصهی سياست داخلی و خارجی روی میدهد، مرتبا از رسانههای مختلف با من تماس میگيرند و میخواهند مصاحبه کنند ولی من فقط برخی از آنها را قبول میکنم زيرا معتقدم اگر به هر گفتوگويی تن دهم به يک آچار فرانسه و يک سخنگوی سطحی تبديل میشوم که بامناسبت يا بیمناسبت اظهارنظر میکند. اين نحوهی حضور برای خودم مشمئزکننده است و مطمئنا در وجود مخاطب هم اشمئزاز ايجاد میکند.

پس از آزادی از زندان به اين نتيجه رسيدم که ضمن کار و پژوهش، فعاليت سياسیام را منضبطتر و تخصصیتر ادامه دهم. معتقدم برای باقيات صالحاتم بايد به موازات کار در عرصهی نظری (نويسندگی) در عرصهی عمل نيز وارد شوم. منظور از عرصهی عمل همت گماردن برای نهادسازی است. با تاسيس، تثبيت و تقويت نهادی مدنی است که میتوانيم به پيشبرد پروژه اصلاحات و دموکراسی کمک کنيم.

در همين راستا انجمن دفاع از حقوق زندانيان را به همراه چند تن از دوستان تاسيس کرديم.

به نظرم مجموعهی فعاليتهايم طی يکسال گذشته - که تماما روی سايتم قرار گرفته - کم نيست. حتی فکر میکنم که زيادهروی کردهام و بايد در حرف زدن و نوشتن سختگيرانهتر عمل میکردم.

ناگفته نماند که اين حجم کاری من پس از زندان به مذاق بسياری از آقايان در نهادهای امنيتی و قضايی خوش نيامده. چون «زندان ابزاران» که زندان را عاملی بازدارنده جهت کنترل مخالفان خود میدانند، میخواهند که آنان پس از خروج از زندان سکوت اختيار کنند تا جامعه تصور کند که احتياط پيشه کردن زندانيان پس از آزادی در نتيجه اثرات زندان بوده است. در نتيجه اگر کسی پس از دو سه سال حبس، همچنان بر اعتقاداتش مصر بوده، انتقاد کند، کارکرد زندان زير سئوال میرود و اثر آن زايل میشود. همچنانکه يکی از آقايان در جلسهای - در اوج زمان قضيه پروتکل - در واکنش به نظری مبنی بر اينکه "با آزادی زندانيان سياسی میتوان از فشارهای خارجی کاست" گفته بود: آنها را آزاد کنيم تا مثل باقی، يکريز اظهارنظر و نقد کنند و عملکرد ما را زير سئوال ببرند.

 

سؤال: چه توصيهای به ديگر فعالان سياسی و جوانان داريد؟

 

باقی: من معتقدم که استبداد از ترس ارتزاق میکند و با استفاده و بهرهوری از ترس مردم بر آنان مسلط میشود و حکومت میکند. در حاليکه اگر مردم نترسند، هيچ استبدادی در جوامع ماندگار نخواهد بود. همچنان که حضرت علی (ع) فرمودهاند: جامعهای پاک و مقدس است که امت آن بدون لکنت زبان حرف بزنند و حقوق خود را مطالبه کنند. از همينرو روشنفکران، اساتيد، نويسندگان و فعالان سياسی بايد گفتنیها را بگويند و از برخوردهايی که ممکن است با آنها بشود، ابايی نداشته باشند. البته همواره بايد اين نکته را مدنظر قرار دهند که به گونهای سخن بگويند - چه در محافل و جلسات خصوصی، چه در مجالس عمومی، چه در زندان و چه بيرون زندان - که بتوانند از لحاظ حقوقی از گفتار و اعمالشان دفاع کنند.

نظر ديگرم اين است که روشنفکران و جوانان همواره مراقب فاصلهی بين انتظارات و توقعات با واقعيات موجود باشند.

به نظر من آنچه که باعث ناکامی و سرخوردگی میشود، آن است که پتانسيلهای موجود يارای پاسخگويی به انتظارات بلندپروازانه را نداشته باشد. انقلابها که ناشی از شرايط استثنايی و تحول عظيم در جامعهاند، شور و انرژی بالايی را بوجود میآورند که میخواهد آزاد شود. آنانکه اين وضعيت را هميشگی میپندارند دچار توقعات بزرگ و بلندپروازانهای میشوند. در نتيجه وقتی جامعه به وضع عادی برمیگردد شکافی ميان واقعيت و توقعات پديدار میگردد.

پس از دوم خرداد نيز همين مشکل بروز يافت. ما بايد باور کنيم که پروژه توسعه و دموکراسی، چه بخواهيم و چه نخواهيم، تدريجا محقق میشود و پيرو خواست ما مبنی بر جهش کردن نيست، چرا که ساختارهای موجود کاملا مساعد نيستند. منظور از ساختار موجود، صرفا ساختار قدرت نيست بلکه شامل بستر تاريخی، اجتماعی، فرهنگی، سطح سواد، آگاهی سياسی، ميزان ريسکپذيری در جامعه، وضعيت اخلاقی جامعه و سطح پايبندیهای اخلاقی افراد به تعهداتشان، شرايط اقتصادی جامعه، مناسبات سنتی و جوامع شهری است. بايد تمامی اين موارد مساعد باشد تا پروژهای به پيش رود. بايد اين مهم را بپذيريم و در شيپور انتظارات غيرواقعی ندميم، تا هم مردم و هم روشنفکران کمتر اسير جنجال شوند.

لازم به يادآوری است که فرهنگ جامعهی ما فرهنگ شفاهی است. چرا که با ۶۵ ميليون جمعيت، تيراژ کتاب در آن کمتر از ۲۰۰۰ جلد است. در چنين جامعهای مردم اخبار و تحليلها را دهان به دهان میشنوند. به اين ترتيب بسياری از چيزهايی که در افواه گفته میشود و تصوراتی که ايجاد میکند، به جای واقعيت مینشيند. از اين رو روشنفکران و فعالان سياسی بايد مراقب باشند که اعمالشان مبتنی بر تحليلهای عميق جامعه شناختی باشد و نه فضاسازیهای افواهی.

 

سؤال: به دوستان اصلاحطلبتان چه توصيهای داريد؟ چه آنانکه بيرون از حاکميت بودهاند و چه به آنانکه از حاکميت خارج میشوند و به آنها میپيوندند؟

 

باقی: البته من قائل به تقسيمبندی اصلاحطلبان به دو دستهی درون حاکميت و بيرون از حاکميت نيستم يا لااقل به آن بار ارزشی نمیدهم. اين در حالی است که تلقی عمومی آن است که اصلاحطلبی حکومتی بار منفی دارد و اصلاحطلب بودن بيرون از حاکميت يک حسن است. بايد به کارنامهی آنان رجوع کرد. چه بسا اصلاحطلبانی خارج از حکومت به علت عدم جسارت و فقدان عملکرد مثبت، به گونهای عمل کنند که رفتارشان بيشتر در خدمت محافظهکاران و در راستای اهداف آنها باشد، که در اين صورت نمرهی آنان در اصلاحطلبی پايين است. از سوی ديگر برخی اصلاحطلبان درون حاکميت نيز ممکن است نمرهی تجديدی بگيرند ولی امثال آقای انصاریراد که درون حاکميت و در سمت رياست کميسيون اصل نود مجلس، آنچنان قانونی و اخلاقی عمل کردند که هرگز مخالفان حربهای عليه او بدست نياورند، مورد اقبال و حمايت اصلاحطلبان بيرون از حاکميت بودهاند. به طور کلی وقتی ما شيوهی انقلابی را رد کرده و روشهای اصلاحی را پذيرفتهايم، هدف از تلاش و مبارزاتمان اين است که اين اصلاحات در روشهای حکومتی نيز لحاظ شود. چون قرار نيست که تا قيامت عدهای درون حاکميت، ساز خودشان را بنوازند و عدهای بيرون از حاکميت به آنها انتقاد کنند.

اصلاحطلبان غيرحکومتی میخواهند اصلاحات را در جامعه و درون سيستم سياسی کشور، به شکلی نظاممند پيش ببرند. ورود عدهای از آنها به داخل حکومت، مکمل فعاليت آنها در بيرون خواهد بود. تلاش برای ورود به دستگاه حکومت توسط بخشی از اصلاحطلبان که آمادگی اين کار را دارند و میتوانند با حفظ اصولشان فعاليت کنند، هدف کلی هر جنبش اصلاحی است. جنبش اصلاحطلبی اگرچه، بدون در دست داشتن قدرت نيز به پيش میرود ولی با در اختيار داشتن قدرت، بهتر میتواند به پيش رود.

يادآور میشوم که نتيجهبخش بودن عمل سياسی اصلاحطلبان در گرو نهادسازی آنها در جامعه است که متاسفانه طی سالهای گذشته کمتر به اين مهم توجه شده است. البته نهادهای مدنی بسياری ساخته شدهاند که يا خودجوشند و يا از استحکام چندانی برخوردار نبوده، محصول ابتکارات فردی و بدون برنامه و استراتژیاند.

به همين خاطر بهتر است اصلاحطلبان نهادسازی را در دستور کار خود قرار دهند. اگرچه تاسيس جبهه مشارکت نوعی نهادسازی است ولی زودرس و بدون طی مقدمات لازم بود. چرا که بايد پيش از تاسيس آن و يا به موازات تاسيسش اقدامات جدیتری جهت تشکيل سنديکاها، اتحاديهها و نهادهايی صورت میگرفت که همبستگی آنها مبتنی بر منافع - که پايدارترين انواع همبستگیهاست - باشد و نه مبتنی بر ايدئولوژی يا سياست. احزابی که از دل اين نهادها متولد میشوند، احزاب مستحکم و ماندگاری خواهند بود و گرنه حزبسازی شتابزده خيلی مثمرثمر نيست. به همين دليل است که به انجمن دفاع از حقوق زندانيان، جنبهی صنفی - يعنی غيرحزبی و غيرسياسی - داديم و آن را مختص به حقوق زندانيان سياسی نکرديم.

 

سوال: برخی معتقدند که تشکيل انجمنهايی از اين دست، به علت روی آوری اصلاحطلبان به عرصه مدنی پس از خروجشان از حاکميت است. اين نظر را در خصوص انجمنی که خودتان بنيانگذارش بودهايد قبول داريد؟(اين گفتوگو قبل از برگزاری نخستين نشست هيات امنای انجمن دفاع از حقوق زندانيان انجام شده است)

 

من علاقهای به حضور در حاکميت ندارم و هرگز هم در حاکميت نبودهام، که پس از خروج از آن چنين تصميمی بگيرم. سالها پيش از اين (سال ۷۲) پس از بازداشت جمعی از فعالان مذهبی و سياسی به علت نگرانی نسبت به گسترش بازداشتهايی از آن دست با دکتر آقاجری صحبت کردم تا صندوقی به عنوان حمايت از خانوادههای زندانيان تشکيل دهيم تا بخشی از مشکلات مادی خانوادههای آنان را تامين کنيم، ايشان هم موافقت کردند ولی اين کار سامان نگرفت. پس از زندانی شدن آقای عبدالله نوری نيز گروهی به نام انجمن دفاع از زندانيان سياسی به همراه محمد قوچانی، حميد مرعشی، علی کهننسب، سيد محمد رزمگير، فريبا داوودیمهاجر، خانم رياحی و ... دعوت کردم و جلساتی هم تشکيل شد که آن هم سامان نيافت چرا که پس از مدت اندکی از تاسيس آن من زندانی شدم. در زندان هم اين مساله را با آقای شمسالواعظين در ميان گذاشتم و پس از رهايی از زندان در يکی از جلسات انجمن دفاع از آزادی مطبوعات آقايان کديور و مظفر هم بر ضرورت تشکيل انجمنی برای دفاع از زندانيان تاکيد کردند و سرانجام مصمم شدند به راهاندازی انجمن دفاع از حقوق زندانيان. در جلساتی که پس از آن تشکيل شد به دلايل متعددی موضوع فعاليت چنين انجمنی را عام و شامل زندانيان سياسی و عادی در نظر گرفتيم.

به اعتقاد من اگر اين انجمن صرفا زندانيان سياسی را تحت پوشش قرار میداد، پيش از آنکه با حکومت دچار مشکل شود، در درونش مشکلاتی بروز میيافت. چراکه زندانيان سياسی طيف متنوع و گستردهای را شامل میشوند که ممکن است هر يک، اين نهاد را به سوی خود بکشد و با قرابت سياسی به يکی و سرمايهگذاری و فعاليت در راستای توقعات آن، موجبات بی اعتمادی بخش ديگر طيفها را فراهم آورد. اين در حالی است که با نگاه حقوق بشری، همهی زندانيان از حيث زندانی بودن، يکساناند و از حقوق مشابهی برخوردارند که بايد از همگی به طور يکسان دفاع شود. اين به آن معنی نيست که تفاوت شخصيت و فضايل زندانيان و اينکه يکی انگيزهاش و ديگری خودخواهانه و يا يکی استاد دانشگاه يا نويسنده يا دانشجو است و ديگری پيشهی متفاوتی دارد ناديده میگيريم و همچنين بدين معنی نيست که دفاع از حقوق زندانی غيرسياسی، دفاع از جرم است، بلکه دفاع از حقوق يک مجرم است. همچنانکه بايد با اصل شکنجه مبارزه کرد نه فقط با اعمال شکنجه عليه زندانيان سياسی، چرا که در اين صورت، شکنجه در ميان زندانيان غيرسياسی به يک هنجار تبديل میشود و در اين صورت دامان زندانيان سياسی را هم خواهد گرفت.

 

سؤال: با نگاهی به فعاليتهای گذشتهاتان، به کدام بخشها انتقاد داريد و احساس میکنيد که اشتباه کردهايد؟

 

باقی: از آنجا که کار من نوشتن بود، اگر گناهانی هم مرتکب شدهام از همين جنس است.

همانطور که در بخشی از همين مصاحبه گفتم بارها و بارها نوشتههايم در دههی اول انقلاب را به نقد کشيدهام. به ويژه در خصوص انجمن حجتيه که فقط عيوبش را ديدهام و در حقشان بیانصافی کردهام.

اشکال ديگری که وارد میدانم اينکه همواره فرصت نهادسازی داشتهايم، حتی پيش از دوم خرداد، اگر بخشی از نيروی تجميع شده ما که صرف فعاليتهای ديگر شد، به اين سمت، سوق میيافت، پس از گذشت ۱۲ - ۱۰ سال نهادهای جدیای را بوجود آورده بوديم.

در دورهی فعاليت مطبوعاتی هم بهتر بود که هموزن تحرک سياسی، به حوزههای اجتماعی هم میپرداختيم.

انتقاد ديگر آنکه من معتقدم کمتر گفتوگو کردهايم. هم ميان خودمان و هم ميان مخالفان. ما بيش از گفتوگو با مخالفان، به گفتوگو با خودمان نيازمند بوديم و همچنان نيز اين نياز احساس میشود.

از سوی ديگر هم خودم و هم همفکرانم به شدت نيازمند خودسازی هستيم. اين در حالی است که به قدری مقولات اخلاقی به حاشيه رانده شدهاند که هرکس از خودسازی و اخلاق حرف بزند، گويی بر مسند نصيحت نشسته است؛ چرا که پايههای سنتی اخلاق در جامعه سست شده و اين واژهها لوث شدهاند. همچنانکه گفتم پروژه دموکراسی راه درازی را در پيش دارد و صرف تمايل به حضور مردم در عرصهی انتخابات - که نمايانگر شعور سياسی آنهاست - برای آنکه نشان دهد ما مستعد دموکراسی هستيم کافی نيست.

شعور سياسی تنها، وجهی از دموکراسی است و اخلاق دموکراتيک شأنی ديگر از دموکراسی است که در راه تحقق آن، مهمتر میباشد.

من معتقدم بسياری از کسانی که در حال حاضر عليه استبداد مبارزه میکنيم، افراد دموکراتی نيستيم، بلکه خود نيز افراد مستبدی هستيم. نمونههای بسياری را میتوانم مثال بزنم ولی ممکن است به مذاق دوستان اصلاحطلب خوش نيايد. از اينرو از گفتنش خيری نيست. ولی من مطمئنم که اگر روزی دستگاه قضايی به دست برخی از همين دوستان راديکال میافتاد، آنان نيز برخوردی مشابه - البته با روشهای خاص خودشان - با مطبوعات میکردند؛ چون تحمل نقد را ندارند، ممکن است ادعا کنيم که برای رأی مخالف احترام قائليم ولی بعيد میدانم که از نقد خودمان لذت ببريم. از اينرو هيچ تضمينی وجود ندارد که با خروج افراد مستبد از حاکميت و جايگزينی افراد اپوزيسيون، دموکراسی حاکم شود.