سه شنبه ۲۹ ارديبهشت ١٣۸۳ - ۱۷ مه ٢٠٠۴

 

 

 

روز داوري!

سيمرغ ، آفتابکاران و نيما راشدان!

 

اميد حبيبي نيا

OmidHabibinia@hotmail.com

 

 

انقلاب پرشکوه سال 1357 براي کساني که آن قدر بالغ بودند

 که بتوانند عظمت و رسالت آن را درک کنند، يکي از فراموش

 نشدني ترين و در عين حال تاثير گذارترين وقايع تاريخ معاصر کشور

 ماست.

يکي از اصلي ترين يادگارهاي اين انقلاب پرشکوه ضد سلطنتي/ترقي خواهانه، به رخ کشيدن تجربه اي بس گرانبها و البته با يادآوري شکست تاريخي اين انقلاب بس دريغ برانگيز است.

تجربه چگونگي آغاز يک انقلاب، گسترش آن و سرانجام اتحاد نيروها و طبقات ترقي خواه در برابر رژيم کودتايي پهلوي و  مقابله با وحشي گري ها و کشتار ها و سرکوب هاي حکومت نظامي اش، رفتن در کنار فراموش کردن تئوري و استراتژي انقلاب و تسليم شدن در برابر فرصت طلبي عقب مانده ترين اقشار جامعه براي به انحراف کشيدن و سرانجام به شکست کشيدن آن انقلاب غرور آفرين!

از همين روست که اگر فرض کنيم  ما هم اکنون در آستانه يک انقلاب پرشکوه ديگر قرار داريم بايد نيروهاي بالفعل و بالقوه انقلابي را به سوي بهره گيري از تجارب انقلاب سال 1357 سوق دهيم.

انقلاب سال 1357 چون آينه اي در برابر ما براي درس آموزي از گذشته رخ مي نمايد. آن انقلاب به خوبي اثبات کرد که بدون يک نيرو و جنبش سياسي مترقي، بدون طبقات انقلابي آگاه  و مسلح به تئوري انقلابي و بدون سازماندهي و بدست گرفتن ابتکار عمل و هشياري دائمي براي مقابله  با موج سواري ضد انقلابي که با بهره گيري از ابزارهاي تخدير و باورهاي عاميانه در صدد قبضه کردن قدرت به سود خود و منافع خود هستند و سرانجام بدون پاسداري مسلحانه از دستاوردهاي آن و بدون تن دادن به سازش و دسيسه و تسليم، هر انقلابي حتي با عظمت انقلاب ايران که فوکو آن را يکي از نمونه هاي دگرديسي در ژئوپلتيک بين المللي مي خواند، نيز شکست خواهد خورد.

از همين روست که درست در همين هنگام بايد نسل پس از انقلاب را با تجربه هاي انقلاب سال 1357 و مخاطرات پيش رو آشنا کرد و درست در همين هنگام است که بايد ماهيت شعار هاي عوام فريبانه اي چون "جبهه متحد" و يا "امروز فقط اتحاد" را به خوبي آشکار کرد و به آگاه کردن هر چه بيشتر نسل جوان پرداخت؛ زيرا شکست تلخ و فاجعه بار انقلاب سال 57 که با سرکوب و کشتار، جنگ، آوارگي، تبعيد و مصائب بسيار براي مردم ما همراه بود، نبايد بار ديگر تکرار شود. نسل جوان بايد به درستي از نقش مزورانه و فرصت طلبانه روح الله خميني و اطرافيانش در جريان انقلاب 57 آگاه شود و مانع از آن شود که بار ديگر اين نقش توسط افرادي ديگر در لباس هاي متفاوت از شاهزاده خود خوانده تا رهبر خود خوانده و يا هر نيروي ارتجاعي و توتاليتار ديگري حتي تحت پوشش چپ تکرار شود.

اما درست در همين هنگامه است که رژيم دست به کار مي شود؛ دستگاه هاي اطلاعاتي رژيم به خوبي اين نکته را درک کرده اند که نسل جوان امروزين تا زماني که چشم اميد به خارج دوخته باشد هيچ خطري جمهوري اسلامي را تهديد نمي کند. اما آن ها از روز 18 تير سال 1378 ناقوس هاي مرگ را پرطنين تر درگوش هاي خود شنيده اند؛ آن ها دريافته اند که اگر اين شورش هاي خود به خودي مهار نشود و به يک روند رو به اوج بدل شود، اگر اين شورش ها با اعتصابات سراسري سياسي همراه شود و اگر هسته هايي از جوانان آگاه در هر محله به استمرار  و سازماندهي اين حرکت هاي اعتراضي ياري رسانند، ديگر بايد خود را براي مراسم فاتحه حکومت شان که با هزار مصيبت مي کوشند به اتحاديه اروپا، آمريکا و جهان ثابت کنند که پايه هاي قدرتش مستحکم است، آماده کنند.

از همين روست که با تمام توان مي کوشند تا نسل جوان را از تجربه هاي دهه 50 دور کنند.

پشت سر هم کتاب هايي پر از اطلاعات جعلي و تحريف شده عليه چريک هاي فدايي خلق ايران در مي آورند. پشت سر هم دستور توقيف آثاري را مي دهند که به نوعي به تجارب انقلابي دهه 50 راه مي برند (حتي امسال در به اصطلاح نمايشگاه کتاب شان کتاب شعري را که عنوانش "چريک هاي جوان " بود توقيف کردند) و سرانجام در اقدامي بي شرمانه اکنون مي خواهند بقاياي آرامگاه جان باختگان مبارزات چريکي و انقلابي دهه 50 عليه حکومت کودتايي شاه را نيز به مدد شهردار حزب الله خود ويران کنند!

و درست در اين هنگامه است که نيما راشدان از پايان تاريخي انقلاب 57 سخن مي گويد و از مرگ سيمرغ!

نوشته نيما راشدان البته مي توانست لحن ديگر و تعبير ديگري بيابد، اگر او به جاي در هم آميختن وقايع تاريخي براي اثبات "مرگ انقلاب" به تحليلي براي درک وضعيت کنوني مي پرداخت. اما بازخواني نوشته نيما راشدان ما را به اين جا مي کشاند که او در پي اين موزائيک ها و تصاوير پراکنده در پي آن است که اساس "انقلابي گري" را زير سوال ببرد.

بايد يادآوري کنم که: من با نيما راشدان در روزنامه " صبح امروز" همکار بودم؛ نوشته هاي من توسط دبير سرويس سياسي روزنامه که از قضا روزگاري با هم مجله " دوران " را در مي آورديم سانسور مي شد و من همانند سال هايي که تازه از زندان آزاد شده بودم فقط اجازه داشتم مقاله هنري و علمي بنويسم!

او ظاهرا با آزادي بيشتري مقالاتش را مي نوشت؛ آشنايي قبلي من با دبير سرويس سياسي  اما سبب شده بود تا وي با هشياري بيشتري نوشته هاي مرا سانسور کند!

نيما راشدان با اين نوشته ها شايد مشابه برخي سينمايي نويسان چند روزي انفرادي و شکنجه که سهميه مقرر هر روزنامه نگاري اعم از مخالف خوان يا بي طرف در جمهوري اسلامي است، رو به رو مي شد. اما به موقع بار سفر بست و راهي زوريخ شد. طبعا در زوريخ بلافاصله از سوي يک جريان جنجال برانگيز به عنوان جاسوس و مزدور جمهوري اسلامي معرفي شد که گويا سرانجام کار به شکايت و دادگاه هم کشيد!

به اين ترتيب نيما راشدان به خوبي مي داند که با اين نوشتار هايش در چه جبهه اي جاي مي گيرد؛ هر چه که باشد (براي من که من نيما راشدان را همکار خودم  و نه تحت تاثير پارانوياي برخي مدعيان مبارزه، مزدور مي دانم ) به سختي مي توان او را در جبهه ترقي خواهي قرار داد. اما کساني که يکسره به انکار تمام نوشته هاي او مي پردازند نيز به خطا مي روند. نگاه وي به نسل جوان ايران چندان هم دور از واقعيت نيست؛ اما مساله اين جاست که اين تنها يک رويه واقعيت است.

درست است که جوان (بين 17 تا 35 سال) طبقه متوسط مرفه، يعني همان مشخصه خود نيما راشدان، در پي برآوردن کامروايي هاي روزمره زندگي خود است. اما همين جوان نيز به سرعت به ساير جوانان طبقات محروم و تهي دست خواهد پيوست. نظير اين اتفاق نه تنها در سال 57 رخ داد (واگر نيما راشدان به دليل جواني آن روزگار را به خاطر نمي آورد) بلکه در سال 78  نيزدر جلوي چشمان همه ما رخ داد. روز بيست و يکم تير ماه سال 78  در ساعت دو بعد از ظهر در تحريريه روزنامه " صبح امروز" همين بحث جريان داشت. هنگامي که ديگران نگران حمله حزب الله به روزنامه بودند، ما دور يک ميز شلوغ در طبقه دوم ساختماني در هفت تير جمع شده و در حال تحليل اين موضوع بوديم که آيا اين خيزش به يک انقلاب ختم خواهد شد؟ اگر چه ما به درستي هم ديگر را نمي شناختيم اما به جرات مي توانم بگويم که شوق يک انقلاب در دل همه ما زبانه مي کشيد.

يک نمونه ديگر سينا مطلبي است؛ جواني هم سن و سال نيما راشدان که سابقه همکاري (و شايد دوستي) من با او به سال ها قبل بازميگردد. اما من هرگز تصور نمي کردم که او  تا اين حد به "آفتابکاران" دل بسته باشد که شبي که مي خواهد فردايش به بازجويي برود به سختي بتواند آن را از حافظه کامپيوترش پاک کند. در نوشته هاي او هم برخلاف نوشته هاي من کمتر مي شد ردي از اين دلبستگي هاي چريکي! يافت.

پس آيا سيمرغ مرده است؟

به نظر مي رسد که تجربه هاي دهه پنجاه آن چنان تاثير گذار بوده است که حتي سه دهه بعد نيز جوانان متولد همان سال ها را نيز شيفته خود ساخته است.

از سوي ديگر نيما راشدان در اين نوشته خود از چپي سخن گفته است که براي بسياري از ما متولدان دهه چهل ناشناخته است. چپي که سر بر دامن آيت الله ها گذاشت؟!

کدام چپ؟ آيا نيما راشدان حزب توده  و فدائيان اکثريت را مظهر چپ فرض مي کند يا چپ هاي انقلابي که از همان روزهاي نخست ناچار شدند در برابر جمهوري اسلامي سنگر بگيرند و بار ديگر به سلول هاي آشناي زندان هاي شاه بازگردند و يا هزار هزار شبانه به جوخه تيرباران کشانده شوند يا در کردستان و ترکمن صحرا و خوزستان و ... سنگر بگيرند؛ کدام چپ؟

روايت نيما راشدان از واقعه سياهکل نيز روايتي مغشوش است، که مي توان آن را به حساب فقر اطلاعاتش در اين زمينه گذاشت (هم چنان که در نامه اي خصوصي به او در زمينه ديگري يادآوري کرده ام که چون در دهه 60 در جريان فعاليت هاي سياسي نبوده است، بايد با دقت بيشتري اطلاعات مربوط به دهه هاي 60 و 50 را مورد بررسي قرار دهد)؛ اما نبايد فراموش کرد چپ ايران نتوانست به دلايل مختلف نقش تاريخي اش را در برابر ضد انقلاب نوظهور ولايت فقيه به خوبي  ايفا کند و مقاومت اش در برابر آن با شکستي سهمگين روبرو شد. شکستي که تجربه اي خونبار  را در برابر فعالان انقلابي قرار داده است.

نيما راشدان بار ديگر به طبقه خود  و محمد قوچاني باز مي گردد و تصور مي کند که جواني که مثلا در يک مصاحبه با يک روزنامه نگار خارجي از يک ستاره هاليوودي به عنوان هنرمند محبوبش نام مي برد، نمي تواند انقلابي باشد. نيما راشدان روزهاي تير ماه سال 78 در اطاق کناري من در روزنامه بود. آيا او آن روز ها را که همين جوان ها در کنار اکثريت جوانان زير خط فقر به پاخواستند و از حزب الله، بسيج، گارد، سپاه، اطلاعات و رگبار گلوله نهراسيدند فراموش کرده است؟

يا مي خواهد که فراموش کند؟

او تصور مي کند که جوان ايراني هماني ست که به دنبال خوشگذراني هاي روزمره و بدوي خودش است؛ جواني که دائم بين ايران و اروپا و آمريکا در رفت و آمد است.

چلوکباب ش را در شميران مي خورد پارتي هايش را در لواسان برگزار مي کند، لباس ش را از شانزه ليزه ميخرد، کنسرت ش را در لوس آنجلس مي رود، نايت کلوبش را در زوريخ مي رود و سينمايش را در لندن!

نه همکار من! اين نسل جواني که شما از آن سخن مي گوئيد اقليتي کوچک است. آن نسل جوان سي و پنج ميليون نفري که آينده ايران را رقم خواهند زد اگر هم علي اکبر صفايي فراهاني را نشناسند، روزي ناچار خواهد شد چون او با قدرت رو در رو شود.

به نظر من انقلاب ايران نه سيمرغ که ققنوس است.

آن روز که بار ديگر ققنوسي ديگر به پرواز در آيد خواهيم ديد که علي اکبر ها، مرضيه ها، آذر ها، بيژن ها، صبا ها و مسعود ها چه فراوان اند در اين سرزمين زيباي ما.

 و...آن روز، روز داوري ست!

 

www.freebatebi.com

ناکجا آبادي که وطن من نيست

27 اردي بهشت 1383